How Kohut Actually Worked
Jule P. Miller, M.D.
۱۹۸۵
ترجمه و خلاصه : روجا لاریجانی
روانشناس بالینی
Roja.larijani1@gmail.com
در میان مشتاقان به سلف سایکولوژی کنجکاوی گستردهای وجود دارد که بدانند کوهات چگونه در محیط بالینی واقعی کار میکرده. هم دانشجویان هم همکاران ارشد من مدام سوالاتی از این قبیل میپرسند که کوهات به چه چیز دقیقاً چندپارگی سلف (Fragmentation) میگفته؟ موضعش در برابر رؤیاها چه بوده؟ با متریالهای ادیپال، پریادیپال چه میکرده؟ یا میپرسند مثالهای مشخص در مورد اصطلاح شکست در همدلی چیست؟
از آنجائی که کوهات مقدار فراوانی مطلب نوشته پاسخ این سؤالات در متن نوشتههایش موجود است. در متن روانشناسی سلف که توسط گلدبرگ ویرایش شده است، بسیاری از این سؤالات روشنشده است. بااینحال روانکاوان بسیاری در مورد فضای واقعی آموزش کوهات کنجکاو هستند. این مقاله تلاش دارد به برخی از این سوالات پاسخ دهد.
پس از آنکه مقاله تحلیل سلف من را شیفته و مفتون خود کرد، به کوهات نامهای نوشتم و در نوامبر ۱۹۷۸ جلسات مشاوره را با او شروع کردم و تا جولای ۱۹۸۱ او را در مدت ۲۳ جلسه ۲ تایی دیدم. به خاطر بیماریهای متعدد و شدیدِ او کار ما مدام دچار وقفه میشد و آخرین جلسه ما سه ماه قبل از مرگ او بود. من فکر میکنم من شاهد آخرین تحولات فکری او بودم. وقتی کار را با او شروع کردم، من یک روانکاو باتجربه بودم که حدود ۱۶ سال در این حرفه مشغول بودم. من با جزئیات، ۲ سال آخر تحلیل یکی از مراجعانم را که ۵ سال بود پیشم میآمد و موفق پیش رفته بود برایش توضیح دادم.
ما این مریض در مرحله ختم درمان باهم دنبال میکردیم و اکثر مثالهایی که در این متن آوردهام برگرفته از این مریض است.
این مریض که قرار است در موردش صحبت کنیم مرد بسیار موفقی، در دهه ۳۰ زندگیاش بود. متأهل و پدر چندین فرزند بود، آنها ۴ خواهر و برادر بودند که او از همه بزرگتر بود و ۲ برادر نزدیک به سنوسال خودش داشت. مشکل اولیهاش اضطراب فراگیر، افسردگی و فانتزیها و احساسات دردسرساز هم جنس گرایانه بود. این فانتزیهای هم جنس گرایانه باتجربه ی ناکامی در زندگی شدت میگرفت. در سالهای رشدِ او فعالیتهای پراکنده همجنسگرایانه وجود داشته، بااینحال از سالهای قبل از شروع روانکاوی دیگر فعالیت آشکار و مشخص نداشت، اما فانتزیها و تکانههایش همچنان فعال باقیمانده بود. او با همسرش یک رابطه جنسی مداوم اما محدود داشت. هم من و هم کوهات موافق بودیم که مریض یک مورد نارسیسیتیک است و ترنسفرنس غالبش از نوع ایده آل سازی بود.
در جلسات اولیهام با کوهات اتفاقی که در ابتدای روانکاوی مریض رخداده بود را بازگو کردم. یکبار من کاملاً بیمقدمه در جلسه ی تحلیلش عطسه کردم و مریض ناگهان از چا پرید و بهصورت موقتی dislocated شد. وقتی حالش خوب شد یاد این افتاد که پدرش معمولاً سر میز شام خیلی بلند و ناگهانی عطسه میکرده. او گفت انگار بمب اتمی منفجر میشده. در صحبتهای مربوط به عطسهام به او گفتم انگار عطسهام خیلی برایش ناخوانده بوده البته عمدتاً به خاطر حساسیتهای خودش اینطور شد و این بهنوعی میزان واکنش او را تعیین میکرد.
اما کوهات این قضیه را کاملاً متفاوت میدید و او کمتر به حساس بودن مریض پرداخت و بهجایش بیشتر بر اثر تهاجمی عطسهی من بر فضای تحلیل تمرکز کرد . او گفت درمجموع در تحلیل، ما مریض را به رگرشن دعوت میکنیم، او رگرس کرده بود و کاملاً مستعد چند پارگی شده بود. بسیار کاراتر بود اگر به ارتباط بین تهاجمِ عطسه و واکنش او به این صحبت میکردید تا اینکه روی حساس بودن او مانور دهید. این تحلیل ممکن است به نظر مراجع لحنِ انتقادی داشته باشد و مکاشفات تحلیل را کُند کند.
این اتفاق دو وجه فکری کوهات را بر من نمایان کرد اول اینکه چند پارگی سلف میتواند ناشی از یک اتفاق جزئی باشد درعینحال که میتواند یک اتفاق بزرگ باشد. دوم اینکه تأکیدش بر طبیعی بودن پاسخهای مریض بود. در این مثال طبیعی بوده که مریض به تهاجمِ سر زده در فضای منظمِ تحلیل پاسخِ پریدن بدهد.
تحت این شرایط و با متریالهای بیشتر، ممکن بود که کوهات ارتباط ژنتیک بین این مرحله از درمان و تجارب گذشته که او را به صورت غیرمنتظره dislocated کردهاند بدهد.
سپس من گزارشی از یکی از جلسات اخیرم با جزئیات دادم، یکبار مریض گفت اشتباهی یک ساعت زودتر از جلسه به مطب رسیده بود، وقتی در اتاق انتظار را باز کرده بود مردی پیر را آنجا دید که نشسته بود. مرد به نظر راکد، افسرده و بی حس میآمد. مریض از دیدن مرد آنجا شوک شده بود چون انتظار داشت آنجا خالی باشد، پسازآن احساس پنیک و dislocation میکند. بعد از چندین دقیقه، تجربهاش از خود دچار یک تغییر میشود و میگوید خودش را مانند من احساس کرده. یعنی بلندقد و در حال جواب دادن به زنگِ در، درحالیکه پیرمردِ اتاق انتظار کوتاهقد و ناچیز شده، اگرچه این تغییر سریع رد شد و او دوباره احساس اضطراب dislocation پیدا کرد که به کتابفروشی بغل برود و به کتابهایی که تصویر و قصههای هم جنس گرایانه دارد نگاه کند. در این کتابفروشی او به تصاویری نگاه میکرد که مردانی قوی در لباس چرم یا مردانی با آلت های بزرگ را نشان میداد یا تصاویری که صحنههای ارباب و برده داشت را دنبال میکرد. او این فضا را خیلی هیجان برانگیز توصیف کرد. به نظر او تجربهاش در اتاق انتظار اهمیت فوقالعاده داشت. او گفت این تجربهاش بسیار قوی بود اما اصلاً آن را نمیتوانست بفهمد. از طرفی نمیدانست پیرمرد میتوانست ارتباطی با پدرش یا من داشته باشد یا نه.
تداعیهایش از این صحنه به این برگشت که یاد مادرش افتاد که وقتی ۵ ساله بوده بر روی یک برانکارد حمل میشده، مادرش در آن زمان باردار بود و با بارداریاش دچار مشکل شده بود، خونریزی کرده بود و بهصورت اورژانسی او را به بیمارستان منتقل کرده بودند.
در میان اشارات من، به احساس dislocated شدن او در اثر شوک دیدن یک فرد دیگر در اتاق اشاره کردم. بااینحال اضافه کردم بااینکه او به زمانها کاملاً آگاه بود اما با یک ساعت زودتر آمدن شرایطی را تنظیم کرده که من را سرزنش کند که او را رها کردهام و موجب شدهام او دچار dislocation شود. گفتم به نظر من این فضا توسط بیمار چیده شده بود تا تجربه شوکآور و گیجکننده دوران کودکیاش را مجدداً زندگی کند.
کوهات با بخش اول فرمول بندی من موافق بود، او معتقد بود مریض به شکل خفیف چند پارگی سلف را با احساس شوک، اضطراب و dislocation تجربه کرده و با تلاش موقتی، برای همانندسازی با من سعی کرده بر آن مسلط شود. اما وقتی این تلاش هم ناموفق بود او سعی کرده با تحریک خود از نوع همجنسگرایانه انسجام سلف خود را مجدد برگرداند. این تلاش بسیار موفق بوده چرا که بعدش توانسته به ساختمان برگردد و جلسه تحلیلش را داشته باشد.
اما کوهات با تحلیل من ازاینکه بیمار این سانحه را تنظیم کرده مخالف بود. اگرچه ممکن است این تحلیل صحیح باشد، اما احساسش این است این فرمولیشنِ پیچیده غیرضروری است و یک اصل مهم را برایم توضیح داد: گفت باید تحلیلهای اولیه را به صورت مستقیم انتخاب کنی- درواقع آن معنی را ازش بگیری که در ظاهر همان طور به نظر میرسد.اگر این کار مؤثر نبود آن وقت برعکسش کنی یا به شیوههای مختلف تحلیلت را عوض کنی.
کوهات میگفت روانکاوها بهجای اینکه معانی ساده و آشکارتر را درنظر بگیرند، معمولاً اول به معنی پنهان میپردازند و این بهنظرش اشتباه است. در مورد این بیمارِ خاص او گفت تمایل دارد باور کند که اتفاقاً این مریض به شدت مشتاق بوده من را ببیند. درست شبیه طفل خردسالی که دلش میخواهد پدرش را ببیند، او زودتر به جلسه آمده بود که من را ببیند. وقتی او در را باز کرده و شخص دیگر را آنجا دیده ناکام و مضطرب شده. اما انگیزه بیمار باید در مرحله اول به صورت یک آرزوی شدید و کودکانه دیده شود تا اینکه او یک موقعیت را برای ناامیدی خودش فراهم کرده. تحلیل ها باید ابتدائاً در راستای این مفاهیم داده شود.
از آن جایی که من از فضای روانکاوی سنتی آمده بودم این مفاهیم اثر عمیقی بر من گذاشت. بعدها من فرصتی پیدا کردم که اثربخشی نظر کوهات را بسنجم.
بعد از جلسهم با کوهات، مریض دوباره با حادثهای به جلسه آمد و آن را به عنوان اتفاقی فوق العاده مهم عنوان کرد. حالا قادر بودم تحلیلام را تنظیم کنم این بار بر آرزوی قوی او بر اینکه من را ببیند و زود آمدنش بیان این آرزو بود تأکید کردم. به طور چشمگیری با این تحلیل تسکین یافت و سیلی از متریالها بالا آمد و گفت این تحلیل به نظرش درست تر می آید تا آنچه در مورد اتفاق قبلی به او گفته بودم. در مورد قبلی از نظر منطقی فکر می کرده تحلیل من درست است اما در عین حال نمی توانسته آن را حس کند. کوهات راست می گفت، من اهمیت و شدت آرزوی بیمار برای دیدنم را دست کم گرفته بودم. به عنوان مثال بارها به خاطر جلسه حیاتی و غیرمنتظرهای که در کارش پیش میآمد نمیتوانست به جلسه بیاید اما به محض اینکه جلسهاش تمام میشد او به سمت مطب من میدوید تا حتی شده ۲ یا ۳ دقیقه از جلسهش را داشتهباشد و من را ببیند.
حالا میخواهم در مورد چیزی صحبت کنم که کوهات از آن استفاده کرد تا روشن کند که چگونه از متریال های کلاسیک استفاده میکند. جلسه ی سه شنبه من با مریضم بود. جلسهای که جمعه ی قبلش را من کنسل کردهبودم. او در حالی به جلسه آمد که میگفت افسرده و خسته است و از ساعتها قبل این وضعیت را دارد. او گفت احتمالاً این حالتش به خاطر کنسلی روز جمعه بوده و بعد رویائی را تعریف کرد. خوابش یک موقعیت سکسی غیرمعمول بود. زنش در حالیکه لباس به تن داشت روی او بود و درحالیکه داشت خودارضائی میکرد، مدام خودش را تکان می داد. هر دو احساس هیجان داشتند. شبی که بیمار این خواب را دید خوابی دیگر دید که دو قسمت داشت:
در قسمت اول ماشین استیشن واگن آنها که در مسیر اختصاصی پارک شده بود منفجر شد و قسمت پشتی آن آتش گرفت. مریض شلنگی داشت که با آن حیاط را آبیاری می کرد؛ و با آن شلنگ آتش را خاموش کرد. او فکر میکرد این رویا جنسی بوده گرچه او اضافه کرد شاید هم ارتباطی با خشم داشته باشد.
در قسمت دوم تعداد زیادی از افراد حاضر بودند. زنی در خوابش بود زنی که یک قوطی کنسرو با شکل خاص در دستش بود و مریض من تلاش میکرد آلتش را درون این قوطی بکند. باقی خواب مبهم بود مریض میگفت این خواب، خواب دیگری را به یادش میآورد که تلاش میکرد آلتش را درون یک سطل آشغال بگذارد. بعد در این جلسه مریض از گرسنگیاش حرف زد. اول از فیلمی حرف زد که مرد جوانی مقدار باور نکردنی غذا میخورده و اضافه کرد خودش مدام گرسنه میشود. گفتم او احتمالا گرسنه میشده چون جلسه جمعه را از دست داده و او با این تحلیل موافق بود. بعد گفت آنقدر گرسنه بوده که میتوانسته یک اسب را بخورد، بعد دوباره گفت انقدر گرسنه بوده که میتوانسته تابلوی روی دیوار مطبم را بخورد (و به تابلوی خاصی اشاره کرد) و بعد اضافه کرد که می توانست کوچ را بخورد. مکثی کرد و من گفتم این جوری به نظر میآید به من نزدیک تر شده است. او با حالتی عصبی خندید. بعد از یک مکث تصویر ساک زدن لذت بخش یک آلت مردانه و بعد پستان یک آدم به ذهنش آمد. او گفت آن فرد الزاماً تو نبودی ولی احتمالاً ممکن است تو باشی. بعد تداعی کرد که یاد یک وسیله افتاده که وقتی بچه بوده برای دوشیدن شیر مادرش استفاده میشده و پدرش شیر را برای برادر کوچیکترش که در بیمارستان بستری بوده میبرد. بعد ازین گفت حالا کمتر احساس خستگی میکنم و احساس میکنم انرژیام برگشته است.
وقتی داشتم اینها را برای کوهات تعریف میکردم اینجا حرفم را قطع کرد و گفت میخواهد افکارش را اعلام کند. او گفت مریض جلسه قبلی ش را با تو از دست داد و با یک خواب برانگیختگی جنسی که شب قبل دیده به جلسه ت آمده. خوابی که احتمالاً بیشتر یک برانگیختگی هم جنس گرایانه را نشان میدهد. خوابی که به آتش گرفتن عقب ماشین اشاره میکند. آتشی که با شلنگ خاموش میشود.
بعد به اضطراب اختگی اشاره کرد. تداعی مریض از آلت و سطل آشغال و نهایتاً به بخش دهانی مریض مربوط شد و اشاره کرد که گرسنگی مریض و فانتزی خوردن تابلو و کوچ مطب، میتوانست مرتبط با هضم کردن آلت من یا یکی شدن با من باشد. کوهات گفت این متریالها کلاسیک به نظر میرسند، بااینحال او سریع نگفت انگار که از قبل همهچیز این جلسه را میدانسته، او بهجای اینکه به سایکوپاتولوژی بیمار بهعنوان معما نگاه کند جور دیگری آن در نظر میگرفت. کوهات تأکید کرد این توالیها را بهعنوان intermediate sequences در نظر میگیرد. او معتقد بود متریال اصلی، متریال دهانی یا مقعدی یا فانتزی های هم جنس گرایانه یا ترسهای اختگی نیست. بلکه اصل مطلب این است که این متریالها چگونه به برقراری انسجام سلف یا برعکس گست آن منجر میشود. بنابراین از این دیدگاه، مسئله اصلیِ بیمار ترنسفرنس ایده آل سازی نسبت به من بود، اینکه او من را به عنوان یک پدر خوب میدید، پدری که خودش در دوران رشدش از آن محروم بوده است.
کنسل کردن روز جمعه و در دسترس نبودن من برای او یک جراحت نارسیسیتیک بوده که موجب چندپارگی سلف او شده. وقتی او من را مجدداً دید آن رخنه شفا پیدا کرد. از نظر کوهات این عمیقترین جایگاه بود. از نظر او متریالهای همجنسگرایانه، اختگی و باقی، نوعی پاسخ رگرشن را به جراحت نارسیسیتیک نشان میدهد. شکسته شدن رابط بین سلف و سلف ابژه مهمترین مسئله است. او معتقد بود تحلیل ترنسفرنس جاری مهمترین بخش درمان است که باید به آن پرداخته شود. از نظر او اگر یک مولکول پیچیده ارگانیک را برداریم و آن را بشکنیم، به مؤلفه های شیمیائی ساده تری می رسیم که الزاماً آن عملکرد را ندارند و احتمالاً درصد اهمیت کمتری دارند.
در جلسات بعدی من با مریضم این قضیه گسترش پیدا کرد. یکبار دیگر به خاطر سفرم مجبور شدم جلسهام را کنسل کنم. او در این مورد نگران شد و از این گفت که چقدر دلش برایم تنگ خواهد شد، و اینکه چقدر در زمانهای خالی آن روز قرار است احساس dislocated بودن پیدا کند. ( به خاطر غیبت من چندین ساعت در هفتهاش قرار بود خالی و بیبرنامه شود). او گفت قبل از جلسات تحلیل یا اوایل آن، زمانش را در کتابفروشیهایی با موضوع های مربوط به همجنسگرایی میگذرانیده، اما این روزها کمتر به آن تمایل دارد و کمتر کمک میکند احساسش خوب باشد. من گفتم اتصالِ او به من با جلو رفتن جلساتمان شدت یافته و تا آن جائی که او حالا به من به عنوان کسی که عواطفش را نگه میدارد نگاه میکرد. او براستی از اینکه قرار بود جلساتمان کنسل شود نگران بود و احساس dislocated میکرد. مریض میگفت این واقعاً درست است و اینکه احساس میکرد شبیه فضانوردی در فیلم ۲۰۰۱ است، کسی که وقتی در فضا معلق بود با یک طناب نجات به سفینه فضایی وصل بود، اما طناب پاره شد و او آنقدر آنجا ماند تا بمیرد و تا ابد در فضا شناور بماند. او گفت مانند این فضانورد در فضا، احساس معلق بودن و حمایت نداشتن میکند. وقتی احساساتش را به غیبتِ پیش رو ارتباط دادم و اینکه حس رها شدگی و جراحت کرده او کمی احساس آرامش کرد.
در مورد این جلسات کوهات گفت آنچه به مریض گفتهام خوب بوده، اما میخواست چیزهایی که احساس کردهبود را اضافه کند. چیزهائی که میتوانست غنیتر و اثربخشتر باشند. گفت آنالیست باید به چیزی بیش از بخش اصلی ترنسفرنس توجه کند. آنالیست باید به trailing edgeو leading edge حساس باشد. به عنوان مثال آنچه در مورد این مریض با من تکرار می شد آرزوی او برای ایده آل سازی سلف ابژه یا پدر قوی بود. وقتی فهمید که من بدون آمادگیِ او در حال ترک کردنش هستم، نا امید و عصبانی شد و با تصویر فضانورد رها شده و احساسهای مربوط به آن پاسخ داد. این بخش میانی تحلیل بود و به نظر کوهات من در این مقطع متوقف شده بودم. او معتقد بود این مسئله به ۲ بخش trailing edgeو leading edge می تواند بسط پیدا کند. اولی شامل محتواهای ژنتیک هستند که از طریق توضیحاتِ مستقیم بیمار، تداعیها و توانایی همدلی آنالیست فراهم میشود. این جا اشاره میکند به نیاز بیمار به یک سابجکت که قابلیت ایدیالایز شدن داشته باشد تا حس نقص خودش را جبران کند. احساسات و تجربیاتی در سالهای رشد او که منجر به این نقص شده بود. اما در دومی رشد و تحول رابطهی ترنسفرنشیال مطرح است. همانطور که رشد سایر فاکتورهای مریض مطرح است. اینکه او چگونه تعارضهایش را مدیریت میکند و اینکه چه تاکتیکهای متفاوت یا جدیدی را بکار میبرد تا آنها را ساماندهی کند.
مثلاً ممکن است مریض به شیوه ای بازتر، قابل فهم تر با واکنش کمتر واکنش نشان دهد و این تحولات باید تفسیر و تحلیلی شوند و دیده شوند. البته کوهات اضافه کرد کسی نمی تواند همیشه چنین تفسیر وسیع و گستردهای بدهد. در این ارتباط کوهات یک بخش تئوریک را هم به گفتههایش اضافه کرد. به نظر او مریض یک آیدیالایزنیگ ترنسفرنسِ قوی نسبت به من داشت. در این جور مواقع به نظر او مریضها (از جمله مریض من) آرزوهای پیچیدهای داشتند. از طرفی مریض آرزو داشت که از طرف سلف ابژه دیده، تحسین و انتخاب شود و در عین حال آرزو داشت که با آن یکی شود و از طریق این یکی شدن قدرت او را شریک شده یا بدست بیاورد.
علاقه دیگر کوهات به این بود که در مواجه با متریالهای مریض، اول به متریالهای مستقیم بپردازد، از جمله اینکه گرایش داشت ابتدا مطالب کلی و مثبتِ گفتههای مریض را درنظر بگیرد. در یک جلسه مریضم که تصادفی متوجه علاقه خاص من به یک سلبریتی شده بود خیلی مشتاقانه و با جزئیات اطلاعات شخصی و خصوصی زندگی او را پیدا کرده بود و برای من تعریف کرد. (درواقع او چیزهایی را آورده بود که فکر میکرد من نمی دانم ( و درواقع هم همین طور بود). من به شیوههای مختلفی این قضیه را تحلیل کردم اما اولین چیزی که به آن پرداختم رقابت بیمار با خودم بود، جائی که او نشان داده بود اطلاعاتش از من بیشتر است. با این تحلیلِ من مریض احساس پنچر شدن پیدا کرد.
ازنظر کوهات تحلیل رقابت معتبر بود، اما درجه ی دومِ اهمیت را در این جلسه خاص داشت. مریض مثل یک پسربچهی هیجانزده و خوشحالی بود که به سمت پدرش میدود تا چیزی را به پدر بگوید که میداند پدر از آن بیخبر است، تا پدرش را خوشحال کند و شاد کند. کوهات گفت این برای بیمار مثل یک افتخار بود که برایت اطلاعات ارزشمند در مورد آن سلبریتی آورده و انتظار داشته او را تحسین کنی و این داینامیک اصلی این اتفاق بود. کوهات معتقد بود احساس پنچر شدن مریض ناشی از این بوده که من از مولفه ی اولیه ی آن جلسه غافل شدهام و توجهام بر مولفه ی ثانویه جلسه یعنی رقابت رفته است.
در این باب کوهات دوباره از اهمیتِ "ساده نگاه کردن" به متریالهای تحلیلی جلسه صحبت کرد، ساده نگاه کردن به متریالها درست همان جوری که توسط مریض ارائه میشوند. ارائه های مریض ممکن است بهسادگی و کاملاً مستقیم، تکرار موقعیتهای کودکی را نشان دهند. درحالیکه اکثر اوقات آنالیست ممکن است دنبال یک پیام پیچیده ی کدگذاری شده باشد که تغییر شکل داده. کوهات معتقد بود اگرچه گاه این تغییر شکلها وجود دارد، اما شروع باید با نگاه همدلانه به پیامِ مستقیم متریال باشد. بی شک آن گونه استفاده از متریالها نوعی بیان خشم و نفرت نسبت به آنالیست ها را به دنبال خواهد داشت.
این بدان معنا نبود که کوهات به متافورها اهمیت ندهد، اما معمولاً متافورها ساده و سرراست در نظر گرفته می شد تا آن که دنبال معنی وارونه و پیچیده باشد. از نظر او چنین انواع پیچیدۀ کد گزاری شدن البته که وجود داشت اما نسبت به سایر چیزها اهمیت بیشتری نداشت. کوهات اظهار می کرد اگر چیزی در جلسه بالا می آمد که رشد مریض را نشان دهد، هرگز از نشان دادن آن به مریض دریغ نمی کرد او تأکید داشت که بسیار مهم است تعبیر دادن با صدائی کاملا نوثر و ثابت گفته نشود.
اگر کسی در مورد پیشرفت مریض یا یک نکته مثبت در مورد او دارد صحبت می کند، تن صدایش حتی یک ذره، باید علامتی از اشتیاق و شادی را نشان دهد و آن را با مریض تقسیم کند. او متعقد بود یک صدای همیشه خنثی و ثابت، می تواند اثرات منفی بر بیمار داشته باشد. او اضافه کرد اگر در طی جلسه مریضی احساس پنچر شدن داشت، احتمالاً بدانید چیزی به اشتباه جلو رفته است، و ما باید در مورد مداخله هائی که کردهایم یا نکردهایم، تجدیدنظر کنیم. اگر متوجه شدیم گفته ی ما که باعث پنچرشدن مریض شده اساساً صحیح است، احتمالاً در مورد زمانِ ارائه ی آن دچار اشتباه شدهایم و همین باعث شده اثر بخشی کلی آن مخدوش شود. او با جدیت به حکم فروید قائل بود که از منظری همیشه حق با بیمار است. کوهات مجدد تاکید داشت که تمایل دارد تعبیر هائی بدهد که دنباله روی جریان اصلی متریالهای بیمار است، با سایکولوژی اصلی او مرتبط است. او به مطالب فرعی و جزئیات کمتر علاقمند بود. به طور خاص او می گفت از تعبیر های لغزش زبانی، جناس سازی در رویا و مثابه آنها دوری میکند. چون توجه زیاد به اینها مانند گیر کردن روی جزئیات است و مریض احساس گیرافتادگی، بی پناهی و چندپارگی میکند. درواقع آنها تکرارکننده ی گیر دادن بر جزئیاتی هستند که غالباً والدین آنها وقتی بچه بودند با آنها میکرده اند. ویژگی پاتولوژیک والدین آنها این بوده که به جزئیات گیربدهند. کوهات معتقد بود اگر محتوائی که با لغزش زبانی بالا آمده به قدر کافی مهم باشد، بهتر است آن قدر صبر کنیم تا به صورت گستردهتر در یک جلسه بالا بیاید و بتوانیم مؤثرتر روی آن کار کنیم.
مثال هایی که از دو جلسه بعدی با مریضم میآورم چیزی است که کوهات معتقد بود چندپارگی مریض را بوجود آورده. مریض گفت روزی صبح زیبائی داشته و تصمیم گرفته نهار بخورد و بعد به شنا برود. درست مثل کاری که پدرش قبلاٌ میکرده، او مدام بعد از نهار به شنا می رفته. وقتی او به کلاب شنا میرسد، متوجه میشود که آب استخر را خالیکردهاند و به خاطر تعمیرات بسته است. او از این واقعه احساس شوک کرد و بار دیگر احساس dislocated پیدا کرد و فکر کرد که سریعاً به کتابفروشی برود و عکسهای خم جنس گرایانه نگاه کند. همچنین به ذهنش رسید به بار برود و یک پیک بزند، چیزی که او را مشمئز میکرد (مریض به ندرت الکل میخورد)، او بعدها اضافه کرد اگر فضائی خصوصی برایش مهیا بود میرفت و خودارضایی می کرد. گفت که چقدر نسبت به ناامیدیهایی که برایش ناگهانی پیشبیایند یا تغییرات ناگهانی و غیرقابل پیشبینی در برنامه روزانهاش آسیبپذیر است او گفت که چقدر ساختار برایش مهم و حمایت کننده است و چقدر برایش مشکلساز است اگر ساعات خالی در روزش داشته باشد بویژه، در آخر هفته، اگر کل روز برنامه نداشته باشد، اذیت می شود. بعد صحبت کرد که شنا برایش چه معنائی دارد. پدرش شنا میکرد و هنوز عضو باشگاه شنا بود. وقتی او شنا میکرد در این فعالیتش غرق میشد و دیگر نمیتوانست به هیچ چیز فکر کند. او احساس اینکه مایعی گرم او را دربرگرفته را عاشقانه دوست داشت. میگفت انگار "درون رحم هستم". من این تجربه dislocation بعد از بسته بودن استخر را به این مرتبط کردم که چقدر آرزو داشته شبیه پدرش باشد و از طرفی آرزو داشته به اتمسفر رگرسیو رحم برگشت کند.
جلسه بعد مریض چیزی دیگر به این قضیه اضافه کرد او گفت وقتی با ترومای استخر خالی مواجه شده و فکر کرده به کتاب فروشی برود، چیزی را حذف کرد و از فانتزی دیگری حرف نزده. به ذهنش آمده بود همه قیدوبندها را بکند و برود دنبال اشتیاقهای همجنسگرایانهاش، در کتابفروشی جلوی جمع خودارضائی کند و اگر این کار را بکند، مایع منی او کل کتابفروشی را غرق خواهدکرد. او همچنین اشاره کرد به فانتزی اینکه می خواسته شبیه Hulk" خارق العاده" شود، فردی بسیار قوی و هیولا وار، از او پرسیدم چرا اینها را جلسه قبل نگفته. او گفت مطمئن نیست نگفته چون به اینها آگاه نبوده یا اینکه خیلی ساده نمیخواسته بگوید. او گفت که البته هیچ کدام از این کارها را نکرده، و بهجای رفتن به کتابفروشی که کتاب های هم جنس گرایانه دارد، به یک کتابخانه معمولی رفته و کل ظهر را آن جا بوده در عین اینکه احساس بیقدرتی و بیحسی داشته. من گفتم انگار او نیاز داشته خودش را در ۲ حالت شدید ببیند، یا در یک فانتزی نمایشگرانه مرکز توجه شود، یا در یک شرایط بیقدرت و بیحس قرار بگیرد.
کوهات تجربۀ مریض را به استخر خالی به عنوان یک چندپارگی سلف می دید تا یک اتفاق داینامیک، او با فرمولیشن اولیه و تعبیر من موافق بود. اگر چه با تحلیل من در مورد میل مریض به قرار گرفتن در ۲ شرایط افراطی مخالف بود. او گفت مطمئن نیست این تحلیل درست بوده یا نه، اما احساس میکند اثر کمک کنندۀ کمی بر روی مریض دارد. او اشاره کرد به اینکه مریض دستارود مثبتی داشته. وقتی قبلاً او نیاز داشته به کتابفروشی هم جنس گرایانه برود تا احساس تعادلش را بازیابی کند، این جا مقاومت کرده و به یک کتابفروشی معمولی رفته و سعی کرده ظهرش آنجا بگذراند با اینکه احساس بی حسی و بی قدرتی داشته. او گفت شاید اگر او بود، توانائی مریض در تحمل کردن احساس اضطراب و نا امیدیاش از استخر خالی را تحسین می کرده. او اضافه کرد لازم نیست در برابر مریضی که آمده که از ما کمک بگیرد ولی ما تمایلی به کمک او نداریم، تظاهر به چیزی کنیم. اگر چنین مریضی یک قدم به جلو برداشته، باید این را به دامنه توجهاش بیاریم و تأییدش کنیم. البته که شرایط همیشه مطلوب نیست، اما اگر اتفاق خوبی افتاد باید همیشه به جا آورده شود. که مریض احساس قفل شدن در پروسه را درمان نکند.
ماهها بعد در یک جلسه، مریض خوابی آورد که مطابق بود با آنچه کوهات همانندسازی کلان با آنالیست می نامند. او معتقد بود این معمولاً علامتی از پیشرفت است و همانندسازی های اصلاحشدهتری به دنبالش خواهند آمد و مریض جنبه مثبت علمکرد آنالیست را با Transmuting internalization جذب خواهد کرد. این یک بخش طبیعی و اساسی فرآیند تحلیلی است، که باید تسهیل شود و الزاماً تعبیر های مناسب بگیرد، اما تحلیلهای اضافی ممکن است تداخل ایجاد کند. در جلسهای که صحبتش را کردم، مریض یک مواجهه غیرمعمول اما خوشایند سکسی را با همسرش داشته و شب بعدش خوابی دید که با خنده میگفت مربوط ترکیب شدن ساختمانهای ما بوده، خواب او در ساختمان انستیتو روانکاوی بود، جائی که مطب من آنجا واقع شده، در میان کتابخانهش دو قفسه از کتابها بود که درواقع بخشی از کتابخانه خودش در دفتر کارش بود. مریض در کتابخانه مؤسسه برای مدتی مانده و بعد رفت پایین به سمت مطب یک آنالیست دیگر. اوگفت که دفتر او با کتابها پر شده بود، او گفت در رؤیایش انگار به دفتر خودش رفته، و بعد تعجب کرده که دفتر کار آنالیست کجاست و کجا می توانم پیدایش کنم- با خودش گفته شاید جائی در همان طبقه باشد. کوهات گفت این یک رویای تیپیکال همانندسازی کلان است. بخشی از کتابخانهی مریض درون کتابخانه من بود -چیزی که به نوعی یکی شدن با من را نشان میدهد. او گفت این قضیه عمیق شدن در پروسه تحلیل را نشان میدهد- او گفت این مرحله اضطراب را بدنبال دارد. درست همان طور که در انتهای رؤیا، با همچنین اضطرابی مواجه شدیم، جائی که مریض مطمئن نبود دفتر من کجاست و آیا او قادر است پیدایش کند یا نه-کوهات گفت این اضطراب بالا آمده چون آمیخته شدن بیمار و آنالیست را نشان می دهد و همزمان ممکن است مریض خطر از دست دادن آنالیست به عنوان یک سلف ابژه را احساس کند. این از دست دادن ممکن است مستقیماً ناشی از همانندسازی باشد یا از نوع غیرمستقیمش مربوط با ترس مریض باشد، ترس از شبیه آنالیست شدن. او با آنالیست رقابت و مقابله خواهدکرد و به دنبال تلافی خواهدبود. پس مفهوم اصلی رؤیا به همانندسازی یا آمیخته شدن با من برمیگردد، در عین اینکه ترس ثانویه اش تخریب رابطه سلف ابژه با خودش- با آنالیست است.
در این باب کوهات به بخشی از رؤیای مریض خودش اشاره کرد که بعد از سالها تحلیل گزارش داده- وقتی این رویا دیده شد کوهات و مریضش در هم آمیختگی عمیقی باهمداشتند. کوهات این همانندسازی کلان را به عنوان اولین قدم از باز شدن یخِ یک فرد بسیار سرد ومحروم میدید. کوهات باور داشت این همانندسازی که نتیجه خوبی بدنبال داشت، عمدتاً مربوط به عملکرد روانکاو به عنوان یک سلف ابژه بود. جنبههای منتخب این همانندسازی بعدها درونی شد و به بخشی از ساختار روان او تبدیل شد. این فرآیند بخش مهمی از آن چه است که کوهات Transmuting internalization مینامد.
مریض بدنبال این صحبتها از ابتدای جلسهش گفت. او زودتر رسیدهبود و ترجیح دادهبود بهجای اینکه بیرون باشد به داخل اتاق انتظار بیاید و خودش را کنار من احساسکند.کوهات گفت این تداعیها را در دنباله پیشرفتی که در خواب داشته اضافهکرده. مریض یک همانندسازی یا نزدیکی با من را احساس کرده بود که برانگیزاننده ی نوعی اضطرابِ احتمالیِ از دست دادن رابطه مان بود، او خواسته بود در اتاق انتظار بنشیند که تا جای ممکن به من نزدیک شود. در جلسه ی حدود ۱ ماه بعد، مریض فضای مشابهی را تجربه کرد. بعد از آن جلسه قرار بود به مدت یک هفته من نباشم. او با یک خواب ۲ قسمتی به آن پاسخ داد: در قسمت اول، خواب او در یک اتاق بود و در حال نوشتن پشت یک میز منشی بود. میزی شبیه آنچه در واقعیت پدرش قرار بوده به او بدهد، یک آنتیک قیمتی، ابتدا او سعی کرد با بیش از حد دراماتیک گفتن این جریان، مثل اپرا، از این تجربه فاصله بگیرد. بعد او گفت که حسی شبیه بیچارگی داشته. بعد قسمت دوم خواب را تعریف کرد، او احتمالاً بخشی از آن رؤیا و بخش دیگری فانتزیاش بود. در رؤیا، او صاحب یک مغازه لباسفروشی همجنسگراها بود، و مردان برای خریدن لباس زیر و سایر چیزها به آنجا می آمدند. او آن مردها را میبوسید و آنها را به اتاق پشتی میبرد، و عشق و حال میکرد. تداعیهای او در مورد این رؤیا این بود که در مورد صحنه های همجنسگرایانه حس احمقانهبودن داشت و به نظرش به اندازۀ قبل هیجانانگیز نبودند. من گفتم وقتی داشت رؤیا را تعریف می کرد این طور به نظر میرسید که هیجانانگیز بوده، او گفت اگر اینطور هم بوده او آگاه به این قضیه نبوده. او اصرار داشت که بگوید رؤیایش در مقایسه با رؤیاها و فانتزیهای دیگرش هیجان انگیز نبوده و جذابیتی نداشته. کوهات اشاره کرد که این مثالی از آن بوده که من دوباره به جنبۀ مثبت مریض توجه نکردهام. فقط در موارد بسیار محتاطانه روانکاو باید نتیجه بگیرد که مریض واقعاً برعکس آنچه ابراز می کند احساس کرده. از نظر او مریض درست مثل یک بچه که از رفتن پدرمستأصل و نگران می شود نگران شد. روابط بین پدر و روانکاو با میز در رویایش مطرح شده. (چیزی بسیار ارزشمند که قرار بوده پدر به او بدهد) او با پدر تخیلیش احساس رابطه داشتن کرده و بعد حس تهدید گرفته، من داشتم ترکش میکردم، حتی اگر او مثل یک بچه روی زمین میخزید و فریاد میزد پدر نرو. فانتزی همجنسگرایانه ای بعد این آمده که مریض احساس کرده نسبت به قبل کمتر اذیت بخش بوده – این نشان میدهد مریض در درمان رشد و پیشرفت داشته است. کوهات معتقد بود این قضیه باید به این شکل فهمیده و تحلیل داده شود. مثالی که در بالا آورده شد نمونه ای از ناکامی بهینه بود که منجر به Transmuting internalnalization میشود. کوهات اضافه کرد علیرغم چند مداخلۀ جزئی تحلیل داشت بخوبی پیش میرفت.
در جریان سال چهارم درمان، ترنسفرنس آیده آل سازی شدت گرفت و نمایان شد. او میگفت چقدر من را بلند قد، جذاب، با غیرت، بسیارمؤثر و یک آنالیست قابل می دید. او حتی یکبار به من گفت چطور تو حتی از دکتر x هم بهتری (آنالیست معروف اون منطقه). رؤیاهای این مرحله ایده آل سازی شدید را نشان می داد، اما از قبل شکل بالغانه تری به خود گرفته بودند. مثلاً سابق، اگر یک وقفه در تحلیل داشتیم (حتی برای ۲ یا ۳ روز) او رؤیاهای واضح هم جنس گرایانه داشت، با تداعیهائی که تمرکز بر دوباره یکی شدن ما داشت و لذتی از اینکه دوباره باهم باشیم، در این مرحله جنسی سازی بسیار کمتر شد و ایده آل سازی شدت گرفت (اما در شکل بالغانه تر). بعنوان مثال، چند روز بعد از کنسلی، مریض خواب دید که به کنسرتی میرود. تالارِ کنسرت بزرگ بود و وقتی او صندلیش را پیدا کرد، فهمید صندلیش درست پشت سر رهبر اکستر است. مردی مشهور و عالیرتبه. از اینکه نزدیک به آن مرد است احساس فراوان لذت داشت، انگار بزرگیش را با او تقسیم میکرد. به طور جالبی، این بخش از ترنسفرنس به شدت من را معذب کرد، خیلی وسوسه شده بودم که قدرتِ پیش روندهی ایده آل سازی را منحرف کنم، احساس شرمساری و معذب بودن داشتم. برایم سخت بود که با درون نگری در خودم علت آن را بفهمم، اگرچه با مطالعاتی که داشتم می دانستم، انگار ایده آل سازیِ مریض بخشهای بزرگ نمایانه ی حل نشده و سرکوب شدهام را تحریک میکرد. این اولین تجربه من با یک ایده آل سازی شدید بود، احتمالاً به این خاطر که قبلاً آنها را پیش از اینکه شدید شوند، متوقف می کردم. در چندین سال کارِ آنالیز، من یک رابطۀ ترنسفرنشیال که من را بسیار معذب و ناراحت کند تجربه نکرده بودم. به طور قطع شدیدترین نوعrage یا گزنده ترین انتقادها از سمت مریضی حتی ذره ای به اندازهای که ایده آل سازی من را معذب میکرد، برایم ناراحت کننده نبود. شکی ندارم که گرایش و علاقۀ من به پدیدۀ نارسیزم و کار با کوهات به صورت کلی به آسیب پذیری من در این زمینه ربط داشت. با اینحال بعد از خواندن کارهای کوهات و مشاوره هایم با او، من قادر شدهبودم به این ترنسفرنس اجازه دهم گسترش بیاید، تشدید شود و تداوم یابد. با اینحال آنها برایم آشناتر شدند و از مفهومی سابجکتیو به چیزی قابل مدیریت کردن تبدیل شدند.
در یکی از خوابهایش دید در میان دو گروه زنان و مردان است. مریض این شانس را داشت که به یکی از آنها ملحق شود یکی گروهی از زنان بود و دیگری گروهی از مردان همجنسگرا. او در مورد تصمیماش شک داشت و مشخص نبود که به کدام یک از گروهها پیوست.
چندین هفته بعد، در یک خواب دیگر، او در یک بار کنار چندین خانم نشسته بود و با آنها میگفت و میخندید و شاید پوکر بازی می کرد. او احساس شرم و ناراحتی داشت چون بهجای مردان دگرجنس خواه با زنان نشسته بود و صحبت میکرد. تداعیهای فراوان در مورد این خواب داشت، از جمله اینکه به خاطر علاقۀ خانوادهاش، او نسبت به مردانِ دیگر اطلاعات زیادی در مورد آنتیک ها، نقره و چینی داشت، و این سبب احساس زنصفتی در او شده بود. بااینحال او دوباره تأکید کرد که در خوابش از اینکه با زنان نشسته بود احساس ناراحتی داشته. پاسخ من این بود که در شگفت بودم از اینکه چرا احساس ناراحتی در کنار زنان داشته. کوهات فکر می کرد که این یک اشتباه بود. او گفت که من یک شاخۀ اشتباهی را از متریالها برداشتهام. این اولین خواب در این مجموعه بود که مریض یک انتخاب معنادار بین نشستن با زنان و ملحق شدن به مردان دگر جنس گرا داشته. کوهات معتقد بود یک اظهارنظر سازندهتر به گرایش مثبت او میپردازد و به انتخاب اشاره میکند. در خواب اول تنها انتخاب او بین نشستن با زنان یا مردان همجنسگرا بود، اما در این خواب انتخاب او بین نشستن با زنان یا مردان دگرجنسگرا بود. این نشان دهندۀ رشدی است که کوهات بدان اشاره داشت و تمرکز من بر آشفتگیِ او بود. کوهات گفت این مثالی از فشار به مریض برای یک رگرشن غیر سالم است و عمدتاً در فضای تحلیلی کلاسیک رخ میدهد. در جلسه بعد با کوهات، مریض گفت از اصرار شدید من برای تحلیل خوابش تعجب کرده. انگار من تلاش کردم او را به سمت عقب، یعنی همجنسگرایی سوق دهم و به او کمکی نمیکردم خود را از همانندسازی با زنان خلاص کند. در همان مراحل درمان صحبت ما را به سایکوپاتولوژی این مریض رسید. کوهات گفت احساس می کند مریض مشکل از جانب مادر دارد، و احتمالاً به افسردگی مادر و تا حدی به بیماری و غیبتهای او بر میگردد که بخاطر تولد خواهر و برادرانش بوده. احتمالاً بخاطر این تروما، مریض از داشتن یک رابطۀ بازتابی و تغذیه کننده با مادر دور شده و به سمت پدر ایدهآلیز شده رفته. کوهات معتقد بود این تلاش هم احتمالاً با شکست مواجه شده، و این را بر اساس شدت علایم پاتولوژی مریض میگفت. در ابتدای درمان، فانتزی های همجنسگرایانهش مرتبط با نزدیکی، تماس و آمیختگی هایی بود که جنسی شده بوده و تمایل داشته با مردان مختلفِ ایده آل شده باشد. او نیاز دیگری هم داشت که نیازمند توضیح گستردهتری است. در آرزو برای ورود کردن به مقعد مردان، او با پدر ناامیدکننده و پرخاشگرش همانندسازی کرده بود. همچنین او به این مردان (که کوهات احساس می کرد نمایانگرِ برادران کوچکتر بیمار بودند) یک چیز مردانه میدیده، چیزی که میخواسته از پدرش دریافت کند. به کلام دیگر، با نفوذ مقعدی به آنها، او چیزی را به شریکهایش تزریق میکرده. شریکهائی که ناخودآگاه به برادران کوچیکترش مرتبط میشدند، و به آنها مردانگی را میداد که هرگز از پدرش دریافت نکرده. کوهات اضافه کرد در نظر اول این مانند مفهوم کلاسیک تعریف پرورژن به نظر میرسد. اما قضاوتی که از نظر او بسیار مهم بود، اساساً به تاکید بر میگردد. کوهات میگفت آنچه مریض واقعاً از پدرش میخواست، ولی به اندازه کافی دریافت نکرده یک رابطه پدر-پسری خوب بود. او نیازمند فرصتی بود که پدر را ایدهآل کند، چیزهائی را با او تقسیم کند و احساس کند از طرف پدر دیده و تحسین شدهاست. اگر او به اندازه کافی چنین تجاری را داشت، میتوانست شانس این را داشته باشد که در بچگی حس هویت مردانه را به اندازه کافی از طریق internalization transmuting بدست آورد. در عوض در حسِ مردانه او یک شکنندگی وجود داشت، مریض از یک روش جنسی استفاده میکرد که تا خودش را درمان کند و نیاز به هویت مردانهی سفت و محکم را بدستآورد. به کلام دیگر، نشانه های پرورس و اعمال و ساِئق های مرتبط با آنها در جایگاه دوم اهمیت قرار داشت. بحث اصلی به آرزوی بیمار برای ساختار رابطه پدر و پسری بر میگشته که در دوران شکل گیری به اندازۀ کافی تأمین نشده بود. با مجدداً باز شدن این موضوعات در تحلیل وترنسفرنس ایده آل سازی و working through کمک میکردیم این اتفاق با transmuting internalization پیش بیاید.
کمی بعد، چیزی پیش میآید که تا حدی نشان میدهد کوهات چگونه به تعبیر دفاعها میپردازد. مریض متریالهایی آورد که من را مجبور کرد بگویم به نظر میرسد که میخواهد با من بجنگد، و گفتم این کار را میکند چون به این وسیله میتواند جلسه را کمتر مؤثر کند. کوهات احتمالاً میگفته تو دوست داری دعوا راه بیندازی چون این راهی است که خودت را از احساس خالی بودنی که سالها داشتهای محافظت میکنی. از حس بی حوصلگی، و با اطرافیانی که دوروبرت داری تماسی معنادار بسازی. بدین روش کوهات تحلیل دفاعها را با جنبههای ژنتیک آنها بیان می کرد. البته آنالیست باید قادر باشد که حس کند چه جنبه های ژنتیکی مرتبط با این دفاعهاست و آن را به نوعی بیان کند که حداقل میزان انتقادگری یا اتهام را برای مریض داشته باشد و بدین ترتیب سازنده باشد ومتریالهای بیشتری را بدنبال بیاورد.
هنگامی که ایده آلسازی work throug شود، ضد ایده آل سازی کمکم غالب میشود و هنگامی که شدت هر دو فاز ترنسفرنس شروع به بینور شدن کرد، مریض شروع به صحبت از ختم درمان میکند. در یک جلسه مریض گفت، ۵ ماه بعد، یعنی در ماه ژوئن میخواهد جلسات درمان را تمام کند. جلسه بعدش، رؤیایی را تعریف کرد. در این خواب او در یک آسانسور بود. وقتی آسانسور به پنجمین طبقه رسید، طناب نگهدارندهاش پاره شد، وقتی آسانسور داشت به سمت پایین سقوط میکرد. او بچهای را از آغوش مادر قاپید. او تلاش کرد خودش و بچه را از این سانحه محافظت کند. من به او تحلیل ژنتیک دادم و آن را به حادثۀ ۵ سالگی اش که برادرش به دنیا آمد و مادرش بسیار مریض شد و تا مدتها نمی توانست او را ببیند ربط دادم. من فکر کردم بچه نشانگر اوست و تلاش میکرد که خودش را از ترومایی حفظ کند و اینکه فکر می کرد مادرش انقدر مؤثر از او مراقبت نکرده بود. کوهات موافق بود، در عین حال فکر میکرد تفسیر من به قدر کافی بهینه نبود. او گفت در جلسه قبل مریض برای اولین بار یک زمان مشخص را برای ختم درمان در نظر گرفته، حدود ۵ ماه بعد، رویای او نشان دهنده ترسِ از دست دادن ناگهانی حمایت است، قطع شدن طناب نگهدارنده آسانسور، پیش بینی شوک ناگهانی از دست دادن تماس با درمانگر پس از پایان درمان است اینکه و آرزو داشته خودش را از این صدمه حفظ کند. ۵ ماه خواسته بود تا درمان تحلیلی ۵ ساله ش را تمام کند. کوهات ترجیح می داد ترنسفرنس به سرعت در جلسه تحلیل شود تا اینکه به متریالهای ژنتیک پرداخته شود، در عین اینکه احساس می کرد هر دو تحلیل درست است.
به صورت کلی کوهات یک روانکاو کلاسیک بود، که تمایل داشت ابتدا روی رابطه ترنسفرنس تمرکز کند و بعد به متریالهائی که پایه ژنتیک دانست بپردازد، در رابطه با این جلسه کوهات گفت: تو میدانی این مریض ترس از دست دادن ناگهانی حمایت دارد و شاید لازم است که این دوباره به او نشان داده شود. همچنین لازم است به یاد داشتهباشی، برای اولین بار، بیشتر به دنیای دگرجنس خواهانه وارد شده، هم دفعات و هم کیفیت فعالیتهای جنسی متفاوت شده و از طرفی احساسات او به خودش فرق کرده است. از طرفی او به نسبت تازه وارد این موقعیت شده و نیاز به درمان دارد که خودش را با آن انطباق دهد، او به زمان نیاز دارد که شوک ناشی از ختم درمان را جمع میکند، به همین دلیل او به شدت مشتاق است که زمانی برای آماده شدن برای ختم درمان بدهد تا اینکه اصرار کند طبق اصول تحلیلی جلو برود و ناگهانی جلسه را تمام کند.
در نزدیکیِ پایان روانکاوی، مریض من یک رؤیای طولانی را تعریف کرد، که از نظر کوهات بسیار جالب بود. در این خواب مریض در یک بیمارستان قدیمی بود، با یک سقف بلند، دیوارهای سفید و یک تخت میناکاری (لعاب) شدهی سفید. نقاشی هایی روی دیوار بود،که او و یک مریض دیگر داشتند به آنها نگاه میکردند. ناگهان مرد دیگر گفت خدای من آنها واقعی هستند. مریض به آنها دقیقتر نگاه کرد و حتی همچنان زده شد. آنها نقاشی های واقعی بودند، خدایا، اینها خیلی میارزند، صدها هزار دلار. او گفت این کارها اثر مهمی هستند، و از آنجائیکه به مریض تعلق دارند، سپس به او هم تعلق دارند. همانطور که گفتم این تنها بخشی از خواب بود و تداعیهای طولانی مربوط به رؤیا داشت.
آن بخشی که مربوط به این مقاله می شود تداعیهای مریض بود که مرتبط با ارزشمند بودن و قیمت خارقالعادۀ کارهای هنری در بیمارستان بود که مرتبط به نقاشی ها و آنتیک های والدینش و اشیای زیاد داخل مطب من. مریض این چیزها را بخاطر جنس خوب آنها ستایش میکرد و آنها را به کارهای هنری خوابش ربط دارد. (درواقع هردوی این اشیا، از جنس بسیار خوب هستند، اما بسیاری اشیاء دیگر در مطب من وجود داشت که جنس معمولی داشتند. مریض این ۲ شی بسیار خوب را برای رویایش انتخاب کرده بود). او در مورد old master گفت که ۲ معنی را در ذهن متبادر می کند، به نقاشیها اشاره دارد و هم به نقاش هایی که نقاشی کشیدند.
کوهات بر تاکید بر اصل بودن نقاشیها اشاره کرد او به هیجان مریض برای کشف اصل بودن یا نبودن نقاشیها و همچنین خود مفهوم اصل بودن پرداخت. او گفت این بدان معناست که مریض فکر میکند چیزی واقعی و با ارزش را از من گرفته است. همچنین، چیزی با ارزش را از والدینش گرفته است. The old masters ها اصل بودند، پس کار تحلیلیش به نظر او اصل میآیند (همچنین او تجارب اساسی و اصیلی را با والدینش داشت که اثر زیادی بر سلامت همیشگی او داشتند).
کوهات در طول جلسات ما که عموماً ۵/۱ ساعت طول میکشید یادداشت برداری نمیکرد و ابتدای جلسه بعد، یادداشتی که از جلسه برداشته بود را میخواند. حتی در طول بیماریهای شدیدش، من از دقت و کامل بودن نوشته هایش همیشه شگفتزده میشدم. او محتوایی که در طی جلسه بالا میآمد را خلاصه میکرد. او همچنین آنچه را که بخوبی مدیریت کرده بودم به من نشان میداد، و آنچه که کمتر بهینه بود و یا سرگردان شده بودم را خاطر نشان میکرد. دو چیز دیگر برای من رخ داد: کوهات دوست نداشت در روانکاوی سؤال بپرسد و معتقد بود در پرسیدن سؤالات باید خیلی صرفهجوئی کرد او میگفت تو نمی توانی کسی را با پرسیدن سؤال از او تحلیل کنی، درست است که این فضا جائی بر حق برای سؤال پرسیدن است، اما با این شیوه تنها مانعِ فهمیدنِ مریض، خودِ روانکاو است. شغل روانکاو گوش کردن و فهم وضعیت احساسی مریض است و معنی اینها می شود همدلی. آنالیست با سؤال پرسیدن از مریض به او میگوید به چه چیز فکر کند و این کار تحلیل را مخدوش میکند. کوهات مشخصاً تعبیر دهنده بود، در حین درس خواندن با او اگر من نقدی به کار بالینی او داشتم همین بود. اما الآن مطمئن نیستم که هنوز همین فکر را میکنم. شاید من به توانائی او حسادت میکردم، به اینکه او میتواند محتواهای جلسه را گسترش هد و معنادهی کند.
او به شدت بر اهمیت تعبیر تاکید داشت، آنچه که او آن را در نوشته های بعدیش بسط داد، یعنی فهمیدن مریض آن چنان که مریض بفهمد روانکاو فهمیده او چگونه احساس می کند، و به دنبال آن روانکاو ریشه ها و معانی رفتار، احساسات و فانتزیهای او را باز کند. تعبیرهای او ابتدائاً بر ترنسفرنس و مسائل ژنتیک مرتبط با آن تمرکز داشت.
برای دانلود مقاله اصلی لطفا اینجا را کلیک کنید.
دیدگاه کاربران