نگاهی به مقاله‌ی "ابژه‌ی تحول آفرین"

نگاهی به مقاله‌ی "ابژه‌ی تحول آفرین"

نوشته ی کریستوفر بولاس/۱۹۷۹

ترجمه و تلخیص: دکتر هدی خطیبی مقدم

 

تجربه ی یک نوزاد از دنیای درون و بیرون، تجربه ای خام و همراه با سردرگمی و  عدم انسجام است.

هنگامی که مادر، احساسی مانند گرسنگی را در نوزاد، با به کلام در آوردن، به او انعکاس میدهد و درباره گرسنگی کودک با او حرف میزند ، علاوه بر اینکه تجربه ی نوزاد را از گرسنگی تغییر میدهد و از یک تجربه ی خام به حالت رشدیافته تری تبدیل میکند، به تدریج توانایی تکلم را هم در او رشد می دهد؛  توانایی ی که با کمک آن کودک میتواند دنیای بیرونش را هم تغییر دهد.

به عبارتی، مادر با مجموعه ی عملکردهایی که برای کودک انجام میدهد، علاوه بر ارضای لیبیدینال، به طور پیوسته تجربه ی او را از دنیای درون و بیرون تغییر میدهد.

و به این ترتیب، ممکن است مادر بیشتر از آنکه از سوی کودک به صورت یک ابژه تجربه شود، به صورت یک فرآیند تحولی(transformational process) تجربه شود؛ و یا، بیشتر از آنکه به صورت یک ابژه ی ارضاکننده تجربه شود به صورت یک ابژه تغییردهنده (transformational process) تجربه شود.

تجربه ای که ردپای آن در ابژه-جویی های بعدی فرد در زندگی بالغانه هم یافت میشود؛ جایی که ابژه به خاطر عملکردش به عنوان شروع کننده  و دلالت کننده بر پروسه ای از 'تغییر' در احساس بودن، جستجو میشود.

با این دیدگاه، شاید بتوان گفت، در زندگی بالغانه، جستجو برای تملک ابژه نیست؛ جستجو برای سپردن خود به او به عنوان رقم زننده ی فرآیندی از تغییر در سلف است.

اما شکل جستجو برای ابژه ی تغییر دهنده در دنیای بزرگسالی طیف وسیعی دارد:
در باورهای مذهبی، اعتقاد سوژه به قدرت بالقوه ی خدا برای تغییر کل جهان؛

اشکال مختلف اروتومانیا؛

جستجو برای یک شغل جدید، مهاجرت، رابطه با یک اثر هنری و... همگی  میتواند جستجویی برای یک تجربه تحولی تلقی شوند.
 در تبلیغات بازرگانی چیزی که وعده داده میشود، تغییر در دنیای بیرونی فرد، و به دنبال آن تغییر در فضای درونی او ست.
چیزی که در همه ی مثالهای ذکر شده  مشترک است، به عمل در آوردن  خاطره ای از دوران پیشا-کلامی (pre-verbal  (است.
خاطره رابطه با مادر به عنوان ابژه ای که با تغییر تجربه ی فرد از خود و جهان پیرامونش، او را از سردگمی (confusion) به انسجام(integration) میرساند.

بر این اساس، شاید بتوان گفت که بسیاری از اوقات، انفعال یک بیمار، یا حرف نزدن او، یا انتظارش از اینکه درمانگر بداند که چه باید بکند، دلیل بر مقاومت او نیست. بلکه بازسازی دنیای پیشا-کلامی او با مادر است.

در فضای درمان هم درمانگر با عملکردهایی مثل کمک به شفاف سازی(clarification)، به کلام درآوردن (verbalization)، انعکاس (reflection)، تجربه ی خام بیمار را از احساسات و الگوهای رفتاری اش تغییر میدهد و با رشد تجربه ی بیمار از دنیای درونش، او را به سمت تغییر دادن دنیای بیرونش سوق می دهد؛
طی شدن یک فرآیند تحولی در کنار یک ابژه ی تحول آفرین.

منبع:

Bollas,  C.  (۱۹۷۹).  The  Transformational  Object.  Int.  J.  Psycho-Anal.,  ۶۰:۹۷-۱۰۷٫

برای دانلود مقاله اصلی اینجا کلیک کنید.

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه