اختلالات و درمان سلف: یک طرح کلی[۱]
هاینز کوهات و ارنست اس. ولف[۲]
برگردان:
محمدجواد خادمی[۳]، مجتبی مهرانفر[۴]
هدف از این بررسی، فراهم کردن خلاصهای از مفاهیم و نظریههای روانشناسی تحلیلی سلف[۵] و تدوینهای بالینی (تشخیص و درمان) است که با این مفاهیم و نظریهها در ارتباط هستند. اگرچه میخواستیم مفاهیم را بهطور جامع شرح دهیم و پیچیدگی این موضوع را برسانیم؛ اما سعی کردیم ارائهی خودمان را تا حد امکان کوتاه کنیم. درحالیکه این هدف نیاز به بهانهای ندارد، بااینوجود احتمالاً توضیح احتیاطی لازم دارد. با توجه به این واقعیت که ما باید تعاریف خود را کوتاه و تدوین فرمولها را مختصر نگهداریم، اما اغلب نمیتوانیم در ارائهی مقدمهی اولیه به میل خود رفتار کنیم. درعینحال سعی میکنیم تا در یک چارچوب خلاصه بگنجانیم. بااینحال، باید تأکید کرد که ارائهی مبانی محدود و اصلاحشده، به این معنی نیست که ما اعتقاد راسخی به یک سیستم کامل یا قطعی تفکر داریم؛ برعکس، این بررسی باید بهعنوان یک گزارش پیشرفته در مورد وضعیت کنونی روانکاوی و بهعنوان یک گام در تکامل روانکاوی که خود نیز در آغاز راه است، موردتوجه باشد.
پس چرا مروری به چنین نقطهی آغازینی داریم؟ پاسخ به این پرسش ساده است. این موضوع ناشی از یک بینظمی زیاد در وضعیت بسیار آشفتهی دانش علمی در مسیر جدیدی است که بهسادگی و بهصورت مستقیم، از طریق کشفهای بالینی ساختارهای نظری قابلتأمل، منطقی و منصفانه درک میشوند. بااینوجود، این ارزیابی نباید در نظرات ما تعصب ایجاد کند. (اتفاقاً بایستی ما را در جداسازی گندم از کاه کمک کند.) بلکه باید ما را قادر سازد تا بخشهایی که در آن بررسیهای ما موفق بودهاند و بخشهایی که شکستخوردهاند، را شناسایی کنیم. اما اکنون اجازه دهید به قلب موضوع برویم و توضیح دهیم که چطور روانشناسی جدید سلف به وجود آمد.
پدیداری روانشناسی سلف
در طول سالهای اخیر بررسیهای روانکاوانه در مورد بسیاری از بیماران خاص منجر به شناخت نشانههای معینی شد که در ابتدا به نظر میرسید مربوط به اختلالات روان رنجوری[۶] و اختلالات شخصیت روان رنجور[۷] است. از همان ابتدا روشن بود که این بیماران با یک آسیبپذیری خاصی متمایز میشوند. خودباوری آنها بهطور غیرطبیعی ناپایدار است و بهویژه آنها بهشدت به شکست، ناامیدی و تحقیر حساس هستند. بااینحال، ارزیابی این نشانهها دقیق نبود، اما فرایند درمان بود که ماهیت اختلال این بیماران را آشکار کرد. تحلیل تعارضات روانی این بیماران منجر به بهبود قابلقبول رنج یا ایجاد امید به توقف رفتار ناپسند در آنها نشده است؛ بااینحال، روشنشده است که این بیماران در موقعیت روانکاوی، نیازهای خودشیفتگی خاصی را دوباره فعال میکنند، و بهعبارتدیگر، آنها «انتقال خودشیفتگی[۸]» را ایجاد میکنند که درمان روانکاوی مؤثرتری را ممکن ساخته است. نشانگان آسیب شناختی روانی که این بیماران از آن رنج میبرند به نام اختلال شخصیت خودشیفته[۹] شناختهشده است. انتقال خودشیفتگی که شاخصهی این اختلال است به دو نوع تقسیمشده است: (۱) انتقال آینهای[۱۰]: به این صورت که نیاز کودک به منبعی تأییدکننده و پذیرا که به او پاسخ ناکافی و اشتباهی دادهشده است، در موقعیت درمان دوباره زنده میشود. و (۲) انتقال آرمانی[۱۱]: که در آن نیاز برای درآمیختن به یک منبع ایدهآل شدهی قوی و آرام بهطور مشابه دوباره زنده میشود.
براساس فهم نشانهشناسی، شناخت آسیب هستهی اختلال شخصیت خودشیفته و درمان آن افزایش یافت. به ویژه با بررسی انتقال خودشیفتگی، مشخص شد که اساس اختلالی که این بیماران از آن رنج میبرند، نمیتواند بهطور کامل درون چارچوب روانشناسی کلاسیک رانه و دفاع[۱۲] توضیح داده شود. با توجه به این واقعیت که این یک سلف ضعیف یا ناقص است که در مرکز اختلال قرار دارد، توضیحاتی که متمرکز بر تعارضهای مربوط به تکانههای انرژی روانی یا پرخاشگرانهی[۱۳] این بیماران است، نمیتوانند آسیبشناسی روانی و همچنین فرایند درمان را روشن کنند. برخی از پیشرفتها به وسیلهی گسترش نظریهی کلاسیک انرژی روانی و بازبینی نظریهی کلاسیک پرخاشگری ایجاد شدند. بهطور خاص، ضعف سلف در اصطلاحات زیرمجموعهی نیروگذاری روانی مفهومبندی شده است (مانند نقص نیروگذاری، در متون فراروانشناسی فروید) و پرخاشگریهای شدید در اختلالات شخصیت خودشیفته بهعنوان پاسخهای سلف آسیب پذیر به جراحتهای گوناگون شناختهشده است. بااینحال، برای درک این اختلالات، از طریق معرفی مفهوم سلف-ابژه[۱۴] و نیز درک فزایندهی سلف در درمانهای عمیق روانشناختی قدمهای مهمی برداشته شده است. سلفـابژهها، ابژه هایی هستند که ما بهعنوان بخشی از سلف خودمان تجربه میکنیم، کنترل روی سلف ابژه ها به کنترلی که فرد رشدیافته روی بدن و ذهن خودش احساس میکند نزدیکتر است تا نسبت به کنترلی که او انتظار دارد روی دیگران داشته باشد. دو نوع سلف-ابژه وجود دارد: یکی آن است که حس درونی کودک به قدرت، بزرگی و کمال را تأیید و پاسخ میدهد و دوم سلفـابژههایی که کودک میتواند آنها را نگاه کند و با آنها میتواند بهعنوان یک تصویر آرام، قابل اطمینان و همهتوان درآمیخته شود. نوع اول به سلف-ابژه ی آینه ای اشاره دارد، دومی تصویر والد آرمانی شده است. سلف، بهعنوان هسته ی شخصیت، اجزای گوناگونی دارد که ما در تعامل با افراد در اولین محیط کودکی که آنها را بهعنوان سلف-ابژه تجربه کرده ایم، به دست می آوریم. یک سلف پایدار، حاصل یک تعامل بهینه بین کودک و سلف-ابژه هایش است که از سه جزء اصلی تشکیل شده است: ۱- قطبی که از تلاش های اساسی برای قدرت و موفقیت نشئت میگیرد. ۲- قطب دیگر که اهداف آرمانی شده ی اساسی را دربرمیگیرد. ۳- یک ناحیه ی میانی از استعدادها و مهارت های اساسی ایجاد شده که به وسیله ی کش و قوس های بین جاهطلبی ها و آرمان ها فعال میشود.
تعامل نادرست بین کودک و سلف-ابژه هایش منجر به آسیب رسیدن به سلف میشود. (یک یا هر دو بخش سلف آسیب دیده و از هم پاشیده یا یک سلفی که در یک یا چند جز تشکیل دهنده اش بهطور جدی آسیب دیده است). اگر بیماری که سلف اش آسیب دیده است وارد درمان روانکاوی شود، نیازهای خاصی که به وسیله ی تعاملات نادرست بین سلف نارس و سلف-ابژه های اولیه ی زندگی بی پاسخ مانده اند، دوباره فعال میشود. بهعبارتدیگر یک انتقال سلف-ابژه ایجاد میشود.
بسته به کیفیت تعامل بین سلف و سلف-ابژه ی ما در کودکی، سلفی پدیدار خواهد شد که یا یک ساختار سالم و پایدار دارد و یا آسیب های کم و بیش جدی در آن وجود دارد. بنابراین، سلف فرد بزرگسال ممکن است در حالتی از درجات گوناگون انسجام، از منسجم تا درهم شکسته؛ در حالتی از درجات گوناگون سرزندگی، از قدرت تا بیرمقی؛ و در حالتی از درجات گوناگون هماهنگی عملکرد، از نظم تا هرج و مرج وجود داشته باشد. شکست قابل ملاحظه در دستیابی به انسجام، قدرت و هماهنگی، یا از دست دادن قابل توجه این ویژگی ها پس از آنکه آنها بهطور تجربی ایجاد شدند، ممکن است بهعنوان تشکیل حالتی از اختلال سلف[۱۵] به شمار رود. موقعیت روانکاوانه شرایطی را ایجاد میکند که در آن سلف آسیب دیده شروع به تلاش برای دستیابی یا بازسازی حالت انسجام، قدرت و هماهنگی درونی میکند.
زمانی سلف از برهمکنش عوامل ارثی و محیطی تبلور پیدا کرده است که در جهت تحقق برنامه ی عملی خاص خود باشد (برنامه ای که توسط الگوهای درونی خاص جاهطلبی ها، اهداف، مهارت ها و استعدادها و همچنین به وسیله ی تنش هایی که بین این اجزا ایجاد میشود، تعیین شده است. الگوی جاه طلبی ها، مهارت ها و اهداف و تنش های بین آنها؛ برنامه ریزی برای ایجاد آنها؛ و فعالیت هایی در جهت تحقق این برنامه ریزی ها که همگی در پیوستاری از فضا و زمان تجربه میشوند.) سلف یک مرکز مستقل ابتکار عمل، یک گیرنده ی مستقل ادراکات است.
اختلالات اولیه و ثانویهی سلف
جلوه های تجربی و رفتاری اختلالات ثانویه ی سلف، واکنش های یک سلف با ساختار آسیب دیده به فراز و نشیب های زندگی است. یک سلف قدرتمند حتی به ما توان تحمل نوسانات گسترده ی عزت نفس در رویارویی با پیروزی یا باخت، موفقیت یا شکست را می دهد و تغییرات هیجان های گوناگونی شامل خوشحالی، لذت، ناامیدی، خشم، را میتواند همراهی کند. اگر سلف ما استوار ایجاد شده باشد، ما نباید از دلمردگی هایی که ممکن است به دنبال شکستی بیایند یا خیال پردازی[۱۶]های گسترده ای که ممکن است موفقیتی را دنبال کنند، بترسیم. (در صورتی که این واکنش ها یک سلف ایجادشده ی ناپایدارتر را به خطر خواهند انداخت.)
در میان اختلالات ثانویه نیز که به واکنش های سلف به بیماری های جسمی یا ناتوانی های روان رنجور ساختاری مربوط میشوند؛ بهعنوان مثال، غم یا خشم تجربه شده از فلج عضلانی درمان ناپذیر یا اضطراب روان رنجوری مزمن، شخص را از پیگیری اهداف مرکزی تسهیل خود بازمیدارد و حتی واکنش های مشخص مربوط به سطوح آسیبدیدهی سلف نسبت به پیامد اختلالات اولیه ی سلف، (مانند دلمردگی در موقعیتی که آسیب پذیری سلف آسیب دیده منجر به انزوای اجتماعی شده است) باید جزء اختلالات ثانویه ی سلف شمرده شود.
اختلالات اولیه ی سلف، بسته به میزان، شدت، ماهیت و پراکندگی اختلال میتواند به چندین زیرگروه تقسیم شوند. اگر آسیب جدی به سلف همیشگی یا طولانی باشد، و اگر هیچ سازهی دفاعی، نقص را پوشش ندهد، جلوه های تجربی و رفتاری ایجاد میشوند که بهطور کلاسیک بهعنوان روان پریشی[۱۷] نامیده می شوند. به دلیل گرایش ذاتی زیستی، یا به دلیل اینکه تمامیت و پیوستگی سلف حتی با کمترین بازتاب هیجانی در زندگی اولیه پاسخ داده نشده است، یا به دلیل تعامل و همگرایی بین عاملهای زیستشناختی و محیطی، هسته ی سلف ممکن است غیرمنسجم (اسکیزوفرنی) باقی بماند. همچنین به دلیل برهمکنش فاکتورهای سازمان درونی و کمبود جدی پاسخ های مسرت آمیز برای حضور و بروز سلف، ممکن است درجه ای از انسجام را به دست آورد اما بهشدت از عزت نفس و سرزندگی خالی خواهد شد (افسردگی پوچ[۱۸]). و احتمالاً محرومیت زیادی در طول دروه های حساس شکل گیری سلف از تجربه ی مکرر سهیم بودن در آرامش فرد بزرگسال آرمانی شده (یعنی هم آمیختگی با سلف-ابژه ی آرمانی شده) وجود داشته است، به این شکل، بدون تردید دوباره تحت تأثیر فاکتورهای زیستی درونی قرار میگیرد. چنین فردی به گسترش غیرواقعی تشدیدشده ی خودپسندی (مانیا) یا خودمحرومی و خودسرزنشی (احساس گناه ـ افسردگی) که بهعنوان یک نقطه ضعف مرکزی جدی در سازمان سلف باقی مانده است، گرایش مهارنشده ای دارد.
دومین زیرگروه اختلالات اولیه ی سلف، حالت های مرزی هستند. در اینجا، فروپاشی، ضعف یا درهم ریختگی عملکردی هسته ی سلف نیز پایدار یا طولانی است. اما در مقایسه با روان پریشی، جلوه های تجربی و رفتاری نقص مرکزی سلف با دفاع های پیچیده، پوشیده شده است. اگرچه عمدتا به درمانگر توصیه نمیشود که این ابزارهای دفاعی را دستکاری کند، چراکه گاهی اوقات ممکن است بیمار از آنها به وسیله ی پیدایش هسته ی آسیب پذیر و دفاع شخصیتی مزمن با انعطاف بیشتری استفاده کند. برای مثال، ممکن است فهم توالی اتفاقات، که در موارد بی شماری تکرار شده است، برای بیمار مفید باشد؛ مانند وقتی که نیاز کودک برای ایجاد سلف خودمختار از طریق مزاحمت های سلف-ابژه ی والدینی، خنثی شده باشد. بهعبارتدیگر، زمانی که سلف نوزای کودک نیاز به پذیرش آینه وار استقلالش دارد، سلف-ابژه به دلیل ترسهای ناشی از چندپارگی و نقص خودش، بر روی حفظ پیوند قدیمی اصرار دارد[۱۹].
یک سلف بسیار برگشت پذیر در زیرگروه بعدی دیده میشود، در اختلالات رفتاری خودشیفته، حتی اگر نشانگانی که در این افراد مشاهده میشود، مانند نافرمانی، بزهکاری یا رفتار اعتیادی، ممکن است آنها را با خطرات اجتماعی و جسمانی ناگواری روبه رو کند، اما اختلالات اساسی مانند فروپاشی، ضعف یا تحریف جدی سلف، در این افراد موقت است و با حمایت از افزایش بینش نسبت به هدف ریشه های رشدی و پویایی رفتار مسئلهدار، آنها ممکن است با رها کردن آن رفتارها و یافتن جایگزینی برای حمایت های واقعی و پخته تر از عزت نفسشان، مراقبت کنند.
اختلالات رفتاری خودشیفته کاملا وابسته به اختلالات شخصیت خودشیفته هستند که فروپاشی، ضعف یا تحریف جدی سلف نیز در آنها موقتی هستند، اما در مواردی، نشانگانی مانند خودبیمارانگاری، افسردگی، حساسیت بالا به تحقیر، کمبود اشتیاق، از ابتدا مربوط به فعالیت های اولیه و تعاملات فردی نیست، بلکه بیشتر مربوط به حالت روانشناختی آن است.
از بیمارانی که از اختلالات سلف رنج میبرند، تنها کسانی که رفتار خودشیفته و اختلالات شخصیت دارند، میتوانند ناکامی های ناشی از نیازهای خودشیفته ی بازفعال شده ی سلف آسیب پذیرشان را که در فرایند همراهی[۲۰] درمان با آن روبه رو میشوند بدون فروپاشی طولانی یا تهی شدن سلف تحمل کنند. بهعبارتدیگر، از تمام اختلالات اولیه ی سلف، تنها رفتار خودشیفته و اختلالات شخصیت قابل تحلیل هستند.
سبب شناسی آسیب سلف
با توجه به این واقعیت که اختلالات سلف، روی هم رفته، نتیجه ی شکست در رشد بهنجار سلف هستند، ما ابتدا باید طرح کلی رشد بهنجار سلف را ارائه دهیم. تعیین سن مشخصی که در آن نوزاد یا کودک ممکن است گفته شود سلف را بدست آورده است، مشکل است. برای شروع، درستتر این است که فرض کنیم نوزاد یک ماهه هنوز بدون سلف است. نوزاد تازه به دنیا آمده بهصورت فیزیولوژیک برای یک محیط فیزیکی خاص از پیش سازش یافته است (وجود اکسیژن، غذا، بازهی خاص دما) که بیرون از آن نمیتواند زنده بماند. به طور مشابه، بقای روانشناختی نیز نیازمند یک محیط روانشناختی خاص است (وجود سلف-ابژه های پاسخگو و همدل). مجموعه ای از سلف-ابژه های خاص محیطی وجود دارند که از راه فرایند ویژه ی شکل گیری ساختار روانشناختی که درونی سازی انتقالی[۲۱] نامیده میشود، هسته ی سلف[۲۲] کودک را کریستالیزه[۲۳] میکنند. بدون در نظر گرفتن جزئیات فرایند شکل گیری ساختار، میتوانیم بگوییم (۱) این فرایند بدون مرحله ی پیشین که در آن نیازهای آینه ای و آرمانیسازی کودک به اندازهی کافی پاسخ دادهشده باشند، نمیتواند رخ دهد، (۲) درنتیجه ی ناکامی های جزئی و غیرآسیب زا در پاسخ های آینه ای و آرمانی شده ی سلفـابژه ها رخ میدهد، (۳) این ناکامی های جزئی و غیرآسیب زا منجر به جایگزینی تدریجی سلف-ابژه ها و کارکردهایشان به وسیله ی سلف و کارکردش میشود. باید اضافه شود درحالیکه همانندسازی آشکار با سلف-ابژه ها و کارکردهایشان ممکن است بهطور گذرا و انتقالی رخ دهد، نتیجه ی سالم نهایی، یعنی یک سلف خودمختار، یک رونوشت تکراری از سلف-ابژه نیست. شبیه زمانی که تزریق پروتئین خارجی به منظور افزایش پروتئین شخص که برایش بسیار مفید است؛ حتی باوجود جدا افتادگی و سازمان دهی دوباره ی مواد، اما آن پروتئین ها جذب میشوند.
اگر فرایندهایی که به وسیله ی آنها سلف ایجاد شده است را به خاطر آوریم، متوجه میشویم که هسته ی سلف اگرچه در مقایسه با سلف فرد بزرگسال ممکن است ابتدایی به نظر برسد، اما از همان ابتدا یک ساختار پیچیده است که در انتهای فرایند رشد میتواند بهطور ذاتی با امیدها، آرزوها و انتظارات خاصی که در ذهن والدین بهویژه مادر، درمورد آینده ی کودک وجود دارد، ایجاد شود. هنگامی که نوزاد متولد میشود، با زمینه های زیست شناختی کارکردی و ساختاری واقعی روبهرو خواهد شد که البته تحت تأثیر تصویری از شخصیت آینده است که به وسیله ی والدین شکل گرفته است. بنابراین، انتظارات والدین پس از تولد، تأثیر قابل توجهی بر رشد سلف کودک خواهد گذاشت. پس، سلف درنتیجه ی تعامل بین زمینه های درونی نوزاد و پاسخ های گزینش شده ی سلف-ابژه ها از طریق توانایی های خاصی که در طول رشدشان پرورش مییابند، شکل میگیرد، بااینوجود، میتواند توانایی های دیگری پرورشنیافته باقی مانده باشند و یا حتی بهطور فعال بازداشته شده باشند. خارج از این فرایند گزینشی که آنجا پدیدار شده است (احتمالاً در طول سال دوم زندگی)، یک سلف هسته ای، که همانطور که قبلا عنوان شد، بهعنوان یک ساختار دوقطبی مفهوم بندی میشود که جاه طلبی های هسته ای سلف قدیمی یک قطب و ایده آل های آن، قطب دیگر را شکل میدهند. تنش موجود بین این دو قطب، رشد استعدادها و مهارتهای هسته ای کودک را تقویت میکند؛ مهارتها و استعدادهای ابتدایی که به تدریج به سمتی رشد خواهند کرد که بزرگسالان آنها را در خدمت خلاقیت و بهره وری سلف بالغ خود به کار میگیرند.
قدرت سه جزء اصلی سلف شامل انتخاب درونمایه های خاص، ماهیت رابطه (بهعنوان مثال یکی از آنها درنهایت غالب خواهد شد) و پیشرفت شان به سمت بلوغ و تحقق توانایی ها از طریق اقدامات خلاقانه است که، کمتر تحت تأثیر پاسخ های سلف-ابژه هایی که فلسفه شان پرورش کودک است می باشند و بیشتر از طریق ابراز هسته ی سلف خود، تأثیر میگیرند. بهعبارتدیگر، این چنین نیست که انجام دادن[۲۴] والدین مشخصه های سلف کودک را تحت تأثیر قرار دهد، بلکه نوع بودن[۲۵] والدین است که اثرگذار است. اگر پدر و مادر با نیازهای خودشان به درخشش و موفقیت در صلح باشند، در آن صورت میتوانند این نیازها را بهطور واقع بینانه برآورده کنند. به بیان دیگر، اگر خودباوری والدین ایمن باشد، آن وقت نمایش مغرورانهی شکوفایی سلف کودکشان را با پذیرش پاسخ خواهند داد. بااینحال، ممکن است ضربات واقعیتهای زندگی به خودبزرگبینی کودک سنگین باشد. اما لبخند با افتخار پدر و مادر ذرهای از همهتوانی ذاتی را زنده نگه خواهد داشت که بهعنوان هستهی خودباوری و امنیت درونی برای ارزشی که حفظ سلامتی فرد در طول زندگیاش دارد، باقی میماند. و همین امر در مورد ایدهآلهای ما وجود دارد. اگرچه ناامیدی بزرگ ما به خاطر کشف ضعف و محدودیتهای سلفـابژههای ایدهآلشدهی زندگی اولیه است، اما خودباوری و امنیت سلف-ابژه ها به ما اجازه میداد تا اضطراب سلف هایمان را با آرامش آنها درهم آمیزیم (مثلا به وسیله ی صداهای آرام آنها یا با نزدیکی مان به بدن های آرامشان در هنگام نگهداری از ما)، و ما این آرامش را بهعنوان هسته ی قدرتمند ایدهآلهای پیش رو تجربه میکنیم درحالیکه زندگی خود را تحت هدایت اهداف درونیمان ادامه میدهیم.
این تنها در پرتو ادراک ما از ارزیابی تأثیرات حیاتی به کار رفته در رشد سلف به وسیلهی شخصیت سلفـابژههای کودکی نشان داده میشود که میتوانیم ریشههای رشد تحولی اختلالات سلف را ردیابی کنیم. تاریخچه های مراجعین روانکاوی گرایش به تأکید بر رویدادهای دراماتیک ویژه و بهطور عمده رخدادهای آسیبزای ویژه دارند؛ (از تماشاگری کودک از صحنهی اولیه تا از دست دادن یک والد در کودکی) اما ما بر این باور هستیم که برخی از آن رخدادهای آسیبزا ممکن است نسبت به فضای بیمارگونهای که کودک در طول سالهای شکلگیری سلفش در معرض آن قرار داشته است، بیشتر از یک سرنخ نباشند که بتوانند واقعا به عوامل بیماریزا اشاره داشته باشند. بهعبارتدیگر، این رخدادها نسبت به محیط مزمنی که به وسیله ی نگرش های ریشه دار سلف-ابژه ها شکل گرفته اند موجب اختلالات ضعیف تری میشوند؛ تاجاییکه حتی سلف آسیبپذیر در فرایند شکلگیری، اگر در یک محیط حمایتگر سالم قرار بگیرد میتواند آسیب های جدی را تحمل کند. اساس سرچشمه ی سلامتی برای سلف در حال رشد کودک، سلف بالغ و یکپارچه ی والدین است که با نیازهای در حال تغییر کودک سازگار باشد. این سلف بالغ و یکپارچه میتواند با درخشش شادی مشترک، بازتاب خودبزرگ بینی کودک را برای یک دقیقه آشکار کند. بااینحال، شاید یک دقیقه بعد، کودک به وسیلهی این نمایشگری، مضطرب و بیش برانگیخته شود. این نمایش خودبزرگ بینی کودک، همزمان با پذیرش نگاه واقع گرایانه نسبت به محدودیت هایش، به کنترل در میآید. این چنین ناکامی های بهینه برای نیازهای کودک، آینه وار بازتاب داده میشود و با یک سلف-ابژه ی آرمانیشده درهم آمیخته میشود، و همراه با کامروایی های بهینه، سرچشمه های تسهیل گر مناسب برای سلف، ایجاد میشود.
اگرچه، برخی والدین به قدر کافی نسبت به نیازهای کودک حساس نیستند، اما به جای آن به نیازهای سلف ناایمن شکل گرفته ی خودشان پاسخ میدهند. در اینجا دو تصویر مشخص از ویژگی های سلف-ابژه های بیماریزا وجود دارد. آنها مربوط به رخدادهای معمولی هستند که اغلب در خلال تحلیل بیماران دارای اختلالات شخصیت خودشیفته در طول تکرارهای انتقالی تجارب کودکی پدیدار میشوند که در رشد طبیعی سلف تداخل ایجاد کرده اند. ما باید اینجا اضافه کنیم که قسمت های نشان دادهشده در موقعیت های زیر درصورتی که آنها بخشی از نگرش مداوم سلف-ابژه ها باشند نشانگر محیط کودکی آسیب زا هستند. بهطور متفاوتی، اگر آنها بهعنوان پیامد شکست گهگاهی و اجتناب ناپذیر والدین رخ دهند، در پیوند حیاتی انتقالی سلفـابژه پدیدار نخواهند شد.
موقعیت اول: یک دختر کوچک از مدرسه به خانه می آید، مشتاق است تا به مادرش درمورد برخی موفقیت های بزرگ خود بگوید. اما مادر، به جای گوش کردن همراه با غرور، گفتگو را از کودک به سمت خودش منحرف میکند و شروع به صحبت درمورد موفقیت های خود میکند که بر موفقیت های دختر کوچکش سایه می افکند.
موقعیت دوم: یک پسر کوچک که مشتاق است پدرش را ایده آل کند. او از پدرش میخواهد تا درمورد زندگیش به او بگوید، کشمکش هایی که او درگیر شده و آنها را برده است. اما پدر به جای آنکه به شیوه ای شاد و در جهت نیاز پسرش عمل کند، با این درخواست خجالت زده میشود. او احساس خستگی و کسالت کرده و خانه را ترک میکند و یک منبع موقت سرزندگی از طریق نوشیدن الکل و صحبت حمایت گرانه ی دوطرفه با دوستانش در میخانه برای سلف سست شده ی خود پیدا میکند.
آسیب شناسی روانی و نشانه شناسی
در ادامه بعضی نشانه های آسیب سلف[۲۶] را ارائه خواهم کرد که در نتیجهی نارساییهای رشدی توصیف شده در بخش پیشین ایجاد میشود. واضح است که اگر نگوییم همه، ولی بیشتر اشکال مختلف سلف-آشوبی[۲۷] که در طبقهبندی آتی از یکدیگر متمایز خواهیم کرد، در بیماران خاصی بهطور واضح قابل تشخیص نیست. ترکیبی از تجارب تیپهای مشخص و متفاوتی وجود دارند که غالب آنها ارائه خواهد شد، یک بیمار، وضعیت آسیبدیدهی سلف را در یک موقعیت تجربه میکند، بیمار دیگری شبیه همان بیمار حالت آسیبدیده را در یک موقعیت دیگر، به شکل دیگری تجربه میکند. ولی این حالت های به ظاهر متفاوت ممکن است در واقع بسیار نزدیک به هم باشند. درعینحال، توصیفات آتی از نظر بالینی کمک کننده است زیرا غالبا به طبقاتی از تجارب کنونی اشاره دارند.
سلف کم انگیخته[۲۸]. شرایط مزمن و عودکنندهی سلف است که به دنبال فقدان طولانی پاسخ های محرک از جانب سلف-ابژه در کودکی ایجاد میشود. چنین شخصیتی کمبود سرزندگی دارد. آنها خودشان را ملال آور و بی حس تجربه میکنند و از سوی دیگران نیز همانطور تجربه میشوند. افرادی که با سلفهای خام به میزان ناکافی پاسخ گرفتهاند، به منظور دفع احساس دردناک میرایی که آنان را گرفتار کرده است، از هر محرک موجودی استفاده خواهند کرد تا شبه انگیختگی ایجاد کنند. کودکان از منابع محدودی برای عبور از مراحل رشد استفاده میکنند؛ مانند سرکوبیدن های نوباوه ها، خودارضاعی جبری در اواخر کودکی و فعالیته ای متهورانه در نوجوانی. اما بزرگسالان ابزارهای انگیختگی بیشتری در دسترس دارند به ویژه در حوزه ی جنسی، مانند فعالیت های اعتیادگونه ی جنسی و انحرافات گوناگون و در حوزه ی غیرجنسی فعالیتهایی مانند قمار، هیجان ناشی از الکل و سبک زندگی بسیار اجتماعی. اگر تحلیلگر بتواند در زیر این نمای دفاعی فعالیتها رخنه ایجاد کند، همواره افسردگی توخالیای را خواهد یافت. الگوی غالب کودکان بازتاب نیافته، استمناء جبری در تنهایی است. خودارضاعی مکرر و بیپایان، ناشی از فشار کشاننده سالمی نیست، وقتی احساس خوشی با نمایش سلف کامل ممکن نباشد، تلاش برای جایگزینی احساس های خوشایند در قسمت هایی از بدن (مناطق شهوت زا) صورت میگیرد.
سلف چندپاره[۲۹]. شرایط مزمن و عودکننده ی سلف است، که در نتیجه ی فقدان پاسخ های یکپارچه از سوی سلف-ابژه به کل سلف رشدنیافته، در کودکی ایجاد میشود. اینکه بهطور گه گاهی وضعیت های چندپارگی به میزان کم و در زمان های کوتاه رخ دهد، مسئله ای همگانی است. این چندپارگی که به مدت زیادی به عزت نفسمان فشار وارد کند و بازیابی مجدد فراهم نشود، در همه ی ما اتفاق افتاده است. همه ی ما ممکن است بعد از روزی که یک سری شکست های جدی عزت نفس داشته ایم در خانه راه برویم و احساس گیج و منگی داشته باشیم. راه رفتن ها و ژست های ما در چنین مواقعی کمتر خوشایند خواهد بود، حرکت های ما خام خواهد بود و حتی عملکردهای ذهنیمان علائم آشفتگی نشان خواهد داد. بیماران مبتلا به اختلالات شخصیت خودشیفته نسبت به علائم چندپارگی منعطف نیستند بلکه با ناامیدیهای جزئی هم علائم فرد روبه وخامت میرود. اگر بیماری با لباس های باسلیقه و طبیعی ولی با آرایشی آشفته به اتاق ما بیاید و اگر کراوات را درشت و نامتناسب بسته باشد و رنگ جوراب با کفش متناسب نباشد، اگر این پرسش را از خود بپرسیم که آیا در آخرین جلسه غیرهمدلانه بودهایم یا نه، و آیا در تشخیص یک نیاز خودشیفته وار شکست خورده ایم یا نه، به خطا نرفته ایم. همچنین میزان بسیار شدیدتری از چندپارگی در طی درمان روانکاوی بیماران اختلال شخصیت خودشیفته ی حاد نهایتا آشکار میشود. چنین بیماری حتی ممکن است به موانع کوچکی چه از سوی تحلیلگر و چه از سوی زندگی روزمره به شکل فقدان عمیق حس تداوم[۳۰] سلف در زمان و انسجام[۳۱] سلف در فضا پاسخ دهد، شرایط روانی ای که اضطراب عمیقی ایجاد میکند. به ویژه این احساس که قسمت های مختلف بدن باوجود آگاهی قوی و سالم از کلیت سلفـتن[۳۲] شروع به عدم هماهنگی میکند و منجر به نگرانیهای جدید و گسترده درمورد پراکندگی بدن میشود و غالبا توسط بیمار در قالب نگرانی های خودبیمارانگاری دربارهی سلامتی جسمانیش ابراز میشود. در عین عدم شباهت به دلمشغولیهای خودبیمارانگارانه ی مزمن در بعضی روانپریشیها، پیامدهای آسیب در خودشیفتگی، به محض ایجاد ارتباط همدلانه با فهم سلفـابژه، با سرعتی دراماتیک ناپدید میشود، حتی اگر نگرانیها خیلی شدید و مشابه شبهخطای ادراکی خاص این اختلال باشد. موارد بسیاری که در تحلیل، انتقال آیینهای برقرار شده است، این نکته را تأیید میکند. وقتی که انتقال آینهای متعادل است، بیمار توجه همدلانهی تحلیلگر را حس میکند آنگاه کل سلف و پذیرش سلف را احساس میکند. بعد از تعبیر اشتباه (مانند پیامد جلسه ای که تحلیلگر بعد پیشرفت در درمان یا موفقیتی بیرونی، خودش را بخش بزرگی از زندگی روانی بیمار معرفی کند) با وجود آنکه بیمار کل شخصیت خود را همراه مییابد، احساس تمامیت بیمار که از طریق انتقال حفظ شده است، ناپدید میشود. وقتی که تحلیلگر پیوند همدلانه با سلف-ابژه را با استفاده از تعبیر صحیح توالی اتفاقات آشفته ساز بازیابی کند، این تمامیت دوباره ساخته میشود.
سلف بیش برانگیخته[۳۳]، وضعیتی مکرر در سلف است که درنتیجه ی پاسخ های ناهمدلانه یا نامتناسب با رشد از سوی سلف-ابژه های کودک ایجاد میشود و انگیختگی بسیاری ایجاد میکند. این در حالی است که همزمان فعالیت های قطب نمایشی و بزرگمنشانه[۳۴] و فعالیت های قطب ایده آل های راهنما یا هر دو قطب در سلف خام کودک وجود دارد.
اگر قطب نمایشی و بزرگ منشانه سلف فردی با بیش تحریکی ناهمدلانه در کودکی مواجه شده باشد، آن وقت هیچ جوشش سالم هیجانی از طریق موفقیت های بیرونی بدست نمیآید. از سوی دیگر، وقتی این افراد غرق خیال پردازی های غیرواقعی و بزرگمنشانه ی قدیمی میشوند، از آنجا که تولید تنش و اضطراب دردناک میکند، سعی خواهند کرد از موقعیت هایی که مرکز توجه باشند دوری کنند. در بعضی از چنین افرادی، خلاقیت ممکن است تا مادامی که هیچ نمایشی از سلفـتن بطور مستقیم یا غیرمستقیم درگیر نشده باشد، بدون آسیب بماند. درعینحال، در غالب آنها پتانسیل خلاقیت و ایجاد کاهش خواهد یافت، چون که بلندپروازی های شدیدی که گره خورده به خیالپردازی های بزرگمنشانه است و اصلاح نشده باقی مانده است، بیمار را خواهد ترساند. به علاوه با ملاحظه ی این واقعیت که پاسخ های خام و غیرواقعی سلف-ابژه بر عملکرد یا دستاوردهای تخیلی سلف متمرکز است و از جهتی در پاسخ مناسب به هسته ی نوپای نمایشی سلف کودک ناکام بوده است، و این همان هسته ی سلفی است که آغازگر عملکرد و شکل دهنده ی دستاوردها است، که در سرتاسر زندگی بهعنوان بخش جدا شده از اعمالش تجربه میشود و درنتیجه در مقایسه با آنها عملکرد ضعیفی خواهد داشت. بنابراین چنین افرادی تمایل دارند از درگیری در فعالیت های خلاقانه طفره روند زیرا سلف بیمار در خطر تخریب به واسطه ی گیرکردن در عملکرد یا دستاوردی است.
اگر بهطور مداوم قطب ایده آل ها بیشبرانگیخته شده باشد (مثلا با ابراز طولانی و شدیدا غیر همدلانه از جانب سلفـابژهی والدینی در نیاز به تحسین) آنگاه نیاز مداوم و شدیدی برای یکی شدن با ایدهآل بیرونی بهوجود خواهد آمد که تعادل سلف را به خطر میاندازد. بنابراین، از آنجا که ارتباط با سلف-ابژه ی ایده آل شده بهعنوان خطر تجربه میشود و بایستی از آن دوری کرد، ظرفیت سالم برای اشتیاق نیز از بین خواهد رفت. در مقابل، اشتیاق به اهداف و ایدهآلها در افراد با سلف محکم از طریق فردی بزرگ و تأیید شده تجربه میشود که میتواند راهنما و نمونه ای از اهداف ایده آل شده باشد.
سلف بیشبرانگیخته رابطهی نزدیکی با سلف بیش تحمیل شده[۳۵] دارد، با این تفاوت که سلف بیشبرانگیخته سلفی است که بلندپروازیها و ایدهآلها بطور ناهمدلانه و مجزا و بدون توجه کافی و همزمان به سلف، پاسخ گرفتهاند، در حالیکه برای سلف بیش تحمیل شده فضایی برای درآمیختن با آرامش سلفـابژه همهتوان فراهم نشده است. بهعبارتدیگر، سلف بیش تحمیل شده، سلفی است که از ترومای عدم شراکت هیجانی رنج برده است. نتیجهی این خطای مشخص در همدلی از سوی سلفـابژه، فقدان ظرفیت خودآرامسازی[۳۶] است که افراد بهنجار را از گسترش هیجانهایشان بهویژه از گسترش اضطراب، محافظت میکند. دنیای بدون سلفـابژهی آرامساز، دنیایی خطرناک و خصمانه است. جای تعجب نیست وقتی که یک سلف در اوایل زندگی حالت "بیش تحمیل شدگی" را به خاطر فقدان سلفـابژهی آرامساز تجربه کند، تحت شرایط معینی محیطش را خصمانه درک میکند. در حالت "بیش تحمیل شدگی" در بزرگسالی (مثلا بعد از اینکه درمانگر ناهمدلانه بوده است، مخصوصا هنگامی که درمانگر در تعبیر درست مطابق با وضعیت هیجانی خطا میکند، یا بدون توجه به این واقعیت که دریافت درک جدید، بیمار را با تکلیفی جدید مواجه میکند، یا بینش بسیار زیادی را در بیمار به یکباره ارائه میکند) بیمار ممکن است خواب ببیند که در فضایی سمی زندگی میکند یا اینکه انبوهی از زنبورهای قرمز او را احاطه کردهاند، و با این آگاهی تند و تیز، انگار بیمار تمایل به پاسخ به محرکهای سخت خواهد داشت، محرکهایی که حساسیت وی را مورد حمله قرار میدهند. مثلا بیمار از بوها یا صداهای ناخوشایند و مانند آن در دفتر کار درمانگر شکایت خواهد کرد. این واکنشهای بیماران مبتلا به اختلالات شخصیت خودشیفته، بهویژه وقتی که گرایش کلی به کجخلقی یا بدگمانی دارند، ممکن است به ما تلنگری بزند که شاید ما با سایکوز بویژه در دورهی پارانویا مواجه هستیم. اما با وجود عدم شباهت به بدگمانی تقریبا سیستماتیک و مزمن و خصمانه در پارانویا، این جلوههای وضعیت بیش تحمیل شده سلف بروز مییابد که شبیه دل مشغولی های خودبیمارانگاری در وضعیت سلف خرد شده[۳۷] است، که همیشه نتیجهی مستقیم آسیب خاص خودشیفتگی و پیامد پاسخ ناهمدلانه و بیش تحمیلی سلفـابژه است. این واکنشها هم وقتی که ارتباط همدلانه با سلفـابژه بازسازی شود مثلا در درمان تعبیر صحیحی فراهم شود به سرعت ناپدید میشود.
الگوهای رفتاری و سلف جراحتدیده
حتی اگر روانکاوی طبقات شایعی از جلوه های سطحی خاص را با الگوهای پویا و بنیادین ربط دهد یا توجه ویژهای به رشد تحولی داشته باشد، باز هم نسبت به ارائه ی نشانه شناسی رفتاری بی میلی خوش یمنی دارد. بهترین کارهای پیشین هم (کارهای فروید (۱۹۰۸)، (۱۹۱۰)، (۱۹۱۶)، (۱۹۳۱) و کارهای آبراهام (۱۹۲۱)، (۱۹۲۴)، (۱۹۲۵)) مستثنی از این قائده نیستند، زیرا که ارتباط دادن ساده ی الگوهای خاص رفتار ظاهری و شرایط روانی و الزام به ساختن نشانه شناسی، در دراز مدت، مانع پیشرفت علم روانکاوی میگردد. حالا چرا ما به ایجاد این نشانه شناسی اصرار داریم؟ پاسخ این است که چنین طبقه بندی ای حتی اگر از این واقعیت آگاه باشیم که عاقبت، تفکرمان را محدود میکند و مانع راه میشود، درعینحال میتواند در حوزه ی روانشناسی راهنمای ارزشمندی باشد تا این حس را نداشته باشیم که هنوز در ابتدای راه هستیم. در این واقعیت شکی نیست، که تحلیل گری که شدیدا طرفدار الگوهای فکرشده و درست چیده شده توسط آبراهام در سال ۱۹۲۱ باشد، توانایی اش در فهم چنین بیمارانی مختل خواهد شد. وقتی توصیف "وسواسی[۳۸]" از جیب پرپول آقای دبلیو با توجه به معنای رفتارش، بهعنوان جلوهای از "مشخصه ی مقعدی[۳۹]" وی دیده شود، اما جنبه ی خدمت به حفظ سلف در خطر[۴۰] بیمار فهمیده نشده است و اطلاعات حساس رشد تحولی روشن نمیشود. اما آیا به این معنی است که اگر آبراهام هرگز برای ما نشانه شناسی ارائه نمیکرد، برای روانکاوی بهتر بود؟ قطعا نه. همین نشانه شناسی با وجود اطلاع ما از محدودیت های کاربردش برای نسل هایی از تحلیل گران بزرگترین کمک بوده است که حتی تا به امروز به خدمت محدود خود ادامه میدهد.
اگرچه ما نهایتا احساس میکنیم که این نشانهشناسی به خوبی تنظیم شده است اما بر ما لازم است تا نقصان های پوشیده در هر نوع کاری را آشکار کنیم. شک نداریم که مثلا دربارهی این واقعیت که مفهوم "شخصیت گرسنه آینه[۴۱]"، که پیش طرحی خلاصه است، بهعنوان ابزار راهنما در چارچوب روانشناسی سلف کمک کننده خواهد بود، درست مثل "شخصیت مقعدی" آبراهام که در چارچوب روانشناسی رانه کمککننده است. اما بایستی فورا بگوییم که بعضی افراد گرسنه آینه هستند که ساختار شخصیتشان ، طبق تفسیر پویایی ما متفاوت از آنانی است که با رفتار گرسنه آینه رابطه دارند. اینها فرق دارند، چرا که درنتیجهی ترومای یکسان در کودکی، سلف طبق ساختارهای تحولی که عاملهای مسئول هستند، شکل نگرفتهاند. رفتار آقایX (کوهات، ۱۹۷۷ از صفحه ۱۹۹ تا ۲۱۹) ممکن است به درستی بهعنوان شخصیت گرسنه آینه شناخته شود. ولی در آن مورد درخواستهای مصررانه او برای توجه و پاداش، و برتری خواهی جاهطلبانه، جلوههای ساختار شخصیت خاصی (که با نقصهای ساده مربوط به عدم توجه آینهای کافی در کودکی مشخص باشد) نیست تا ما حتما انتظار مواجه با مبنای توصیفمان از شخص گرسنه آینه داشته باشیم. رفتار گرسنه آینه این بیمار در شخصیت آسیبدیده بسیار پیچیدهای قرار دارد. رفتار او جلوهای از تکهای از شخصیتاش است که از هسته سلف از طریق "تکه کردن عمودی" جدا افتاده است، این تکه شدن به خاطر فقدان توجه آینهای در کودکی نبوده بلکه به خاطر خطا در پاسخهای مادر (خطا در نوع توجه) بوده است. به بیانی دقیقتر، با وجود اینکه همراهی مادر با کودک واقعا بسیار زیاد بوده، اما تمرکز آینهوار منطبق با نیازهای کودک نبوده است (مثلا برای رشد سلف مستقل و نیرومند اما مستقل از انطباق با مادر) برای مثال با وابسته نگه داشتن کودک به مادر و درعین حال نگه داشتن کودک در سازمان شخصیتی مادر به منظور محکم بستن به خودش، سلف ناپایداری میسازد.
درعینحال مواردی هست که توضیح خلاصه ما از "شخصیت گرسنه آینه" تقریبا درست است. مثلا، خانم F واقعا شخصیت گرسنه آینه بود (بهطور دقیق، توجه انحصاری محق به خود و پاداش مکرر اطمینان بخش) چون نیاز های آینهای مناسب مرحلهی رشدی توسط مادری که مجذوب خودش است برآورده نشده است. حتی در این موارد اصرار بیماران، یک ابراز مربوط به امروز و نرمال برای نیاز به جرئتورزی ساده نیست، بلکه در گذشته بهطور مناسب پاسخ داده نشدهاند. به خاطر شدت این نیازها، بهطور دقیق، به دلیل این عقیدهی بیماران که نمیتوانند پژواک همدلی مناسبی پیدا کنند، شرم عمیقی در آنها رشد میکند و در ابتدا منجر به فرونشانی و بعد با انزوای غمگینانه و درمانده بروز مییابد. بعضی وقتها رفتار متعاقب بهویژه در مورد اختلالات رفتاری خودشیفته، با رگبار ابراز خشم تغییر میکند اما خواستهها بهطور موثری تعقیب نمیشوند و آنچه که بد انجام شده است دوباره برقرار میشود.
با وجود سخنان قبلی در چندی از بحثها که در موافقت یا مخالفت کلی با طبقهبندیهای روانکاوی و بعضی از موافقان و مخالفان طبقهبندی نشانگان رفتاری در زمینهی سلف آشفته[۴۲] ارائه شد، ملاحظات بیشتر را به کنار خواهیم گذاشت و طرح کلی از چند نوع شخصیت خودشیفته را ارائه خواهیم کرد.
شخصیت های گرسنه آینه[۴۳]، تشنهی سلفـابژههایی با پاسخهای تأییدی و ستایشآمیز هستند تا سلف گرسنه را سیر کند و مجبور میشوند تا خودشان را نشان دهند و در مقابل حس درونی بی ارزشی و عدم عزت نفس، توجه دیگران را هرچند زودگذر برانگیزانند. بعضی از آنها توانایی ایجاد روابط با افراد آینهوار دارند و برای دورهی طولانی آن را حفظ خواهند کرد. اما غالب آنها حتی با پاسخهای واقعا پذیرا و بلند مدت هم سیر نخواهند شد. بنابراین باوجود ناراحتیای که دربارهی نیاز به نشان دادن خودشان دارند و علیرغم درجات بسیار شدید وحشت و شرم مربوط به نیازشان، سعی میکنند سلفـابژهی جدیدی بیابند که توجه و شناخت مدنظرشان را برآورده کنند.
شخصیت های گرسنه ی ایده آل گرایی که پیوسته در جستجوی افرادی هستند که آنها را برای پرستیژ، قدرت، زیبایی، ذکاوت یا ارزش اخلاقی تحسین کنند. این افراد خود را مادامی که بتوانند با سلفـابژهای که بیابند ارتباط برقرار کنند، ارزشمند حس میکنند. همچنین در بعضی موارد، آن روابط طولانی میشود و برای هر دو نفر واقعا حفظ میشود. درعینحال در غالب موارد، پوچی درونی هیچ وقت نمیتواند با این روشها، پر شود. شخصیت گرسنهی ایدهآلگرایی، استمرار نقصهای دفاعی را حس میکند و در نتیجهی این آگاهی، شروع به جستجوی نقصهای واقعی در خدا میکند و البته غالبا هم پیدا میکند. جستجوها برای سلفـابژههای جدید قابل ایدهآلشدن ادامه پیدا خواهد کرد و همیشه امیدی هست که موضوع بزرگ دیگری برای گرسنگی به ایده آل گرایی بیابد و به آن دلبسته شود و او را ناامید نکند.
شخصیت های یار شفیق[۴۴]، شخصیتهایی هستند که نیاز به رابطه با سلفـابژهای دارند که با تأیید وجود و عقاید و ارزشهای سلف فرد، وجود و واقعیت سلف را تأیید کند. در مواقعی شخصیت های یار شفیق، بسیار میتوانند دوستی های طولانی را شکل دهند. این دوستی ها به شکلی هستند که هرکدام از طرفین احساس دیگری را طوری حس میکند که انگار خودش حس کرده است. "اگر تو سوگوار باشی، او گریه خواهد کرد، اگر بیدار باشی نمیتواند بخوابد، بنابراین هر غمی در قلبت باشد او همراه تو بخشی از آن را به دوش میکشد" (شکسپیر، زائر سودازده). اما بازهم در غالب موارد خلاء درونی، با این دوقلویی بودن پر نمیشود. گرسنهی یار شفیق دنبال سلفـابژهای میگردد که خودش نباشد و در پی این جستجو، از سلف-ابژه ها دلسرد میشود. بنابراین ویژگی غالب این روابط، عمر کوتاه آن است. مانند گرسنگی آینه ای و ایده آلگرایی، گرسنهی یار شفیق هم متمایل به تلاش خستگی ناپذیر برای جایگزین یکی با دیگری است.
سه نوع شخصیت مذکور در حوزه ی خودشیفتگی که غالبا در زندگی روزمره با آن مواجه میشویم را بهطور کلی نباید بهعنوان نوعی از آسیب روانی در نظر بگیریم. اما در عوض میتوانیم آنها را با همهی متعلقات و نقصهایشان بهعنوان نوعی از شخصیت نرمال در نظر بگیریم. این اصطلاحات ناملموس، بیشتر مربوط بهشدت نیاز آنها نیست، بلکه مربوط به جهت خاصی است که آنها تلاشهایشان را برای ترمیم ضعف متغیر سلف خود سوق میدهند. این نقطه ای از نقص سلف است که موضع خاص این افراد میباشد. در عوض، دو نوع بعدی کمتر با نقطه ی نقص بلکه با گستردگی آن شناخته میشوند. بطور کلی، آنها بایستی بهعنوان اساس طیف آسیب در خودشیفتگی در نظر گرفت.
شخصیت های گرسنه ی درآمیختن[۴۵] به کنترل سلفـابژهها نیاز دارند، زیرا که واکنشی به نیاز ساختارمندی سلفشان است. در اینجا در مقایسه با تیپهایی که قبلا تصویری کلی از آنها ارائه شد، نیاز به درآمیختن است تا تصویر نوع خاصی از درآمیختن (درآمیختن سلفـابژهی انعکاسی با سلفـابژهی ایدهآل شده یا یار شفیق) غالب گردد که درعینحال در تعیین رفتار فرد اهمیت کمتری دارد. چون سلف این افراد بهشدت ناقص یا ضعیف است، بجای ساختار سلف به سلفـابژه نیاز دارند. بنابراین ویژگیهای آشکار شخصیت و رفتار اینان متأثر از این واقعیت است که سیالی مرزهای بین اینان و دیگران با توانایی تمایز در افکار، آرزوها و نیتها با سلفـابژه تداخل میکند. زیرا که اینان، دیگران را به مثابه سلف خود تجربه میکنند و نسبت به خودمختاری سلفـابژه ناشکیبا هستند. نسبت به جدایی از آنها بهشدت حساس هستند و واقعا بدون هیچ ابهامی، حضور مداوم سلفـابژه را انتظار دارند.
شخصیت های کناره گیر[۴۶]، درست عکس گرسنه ی درآمیختن توصیف میشوند. اگرچه بنا به دلایل روشنی کمترین توجه را به خود جذب میکنند اما احتمالاً شایعترین نوع شخصیت خودشیفته هستند. این افراد از تماس اجتماعی اجتاب میکنند و منزوی میشوند، نه بخاطر اینکه به دیگران علاقه ندارند بلکه برعکس به خاطر این است که نیازشان به دیگران شدید است. شدت این نیاز شدید نه تنها منجر به حساسیت زیاد فرد به طرد شدن میشود (حساسیت دردناک در سطح آگاهی نیست)، بلکه در سطوح عمیق تر و ناخودآگاه، نسبت به ادغام یا تخریب باقیماندهی هسته ی سلفشان توسط یک سلف یکپارچه ی بسیار مشتاق، نیز حساس هستند.
درمان رفتار خودشیفته و اختلالات شخصیت
هدف درمانی خاص روانشناسی عمیق، بهبودی گسترده یا درمان اختلال محوری است، نه اینکه نشانه ها را با متقاعدسازی یا آموزش فرونشاند، هرچند خیرخواهانه باشد. از آنجایی که آسیب شناسی محوری در رفتار خودشیفته و اختلالات شخصیت، شرایط ناقص یا ضعیف سلف است اما هدف درمان بازتوانی این ساختار است. درست است که برای ناظر بیرونی طبقات نشانه ها و جنبه های شخصیتی که مشخص کننده ی اختلالات رفتار خودشیفته از یک طرف و اختلالات شخصیت خودشیفته از طرف دیگر کاملا متفاوت است: اما خواسته های خوداظهاری گروه اول بسیار قدرتمند ظاهر میشوند در حالی که دومی به اندازه ی کافی قدرتمند نیست. بااینحال پژوهش روانشناسی عمیق اثبات میکند که بنیان آسیب شناسی روانی هر دو اختلال (بیماری سلف) از اساس، یکی است.
بنا بر تجربه ی کار با بیماران مبتلا به آسیب سلف، آنان که مبتلا به اختلالات رفتاری خودشیفته هستند، بسیار خواسته های خودشیفتگی بلندی دارند و رفتاری که بسیار خوداظهارگونه است، درمانگر ممکن است وسوسه شود آنان را وادار به ترک خواسته هایشان کند تا محدودیتهای تحمیلی واقعیت های زندگی بزرگسالی را بپذیرد. اما انجام این کار شبیه این است که بیماری که از ساختار روان رنجور دارد را وادار کنیم که فوبی یا فلج هیستریک یا اطوار وسواسیاش را ترک کند. خواسته های آشکار و بهشدت خودشیفتهی این بیماران و آن خوداظهاریهای مفرط و آشکار، مجموعهای از علائمی است که از نظر شخصیتی یکی هستند. این علائم جلوههایی از خودشیفتگی بدوی نیستند که در اوائل زندگی به راه نیامدهاند و اکنون بایستی با تأخیر رام شوند. در مقابل، اساس بیماری این بیماران این است که دسترسی به خودشیفتگی کودکانهی آنها مسدود است. نیازهای خودشیفتگی برآورده نشدهی کودکیشان که بایستی یاد بگیرند که با آنها در تماس باشند، بپذیرند و ابراز کنند، این ها نیازهایی است که در زیر اظهارهای خروشان خوابیده است و با دیواری از شرم و آسیب پذیری محافظت میشود. بر اساس پختگی درمان یا واقعیت های اخلاقی، اگر درمانگر بر سرزنش بروز خودشیفتگی بیمار متمرکز شود، بیمار نیازهای خودشیفتگی سرکوب شده را با سرکوبی عمیقتری خواهد راند یا اینکه بر عمق دونیمه سازی در شخصیت خواهد افزود و بخش سلف پاسخ نگرفته و خواهان انتقال را مجزا خواهد کرد و مانع جریان انتقال خودشیفتگی خواهد گردید. این ملاحظات چه با خواستههای آشکار خودشیفتگی بیمار از طریق فشار بیصدا ولی ثابت، آشکار شود و چه از طریق حملات خشم خودشیفتگی سوزان یا از طریق ملزومات هیجانی که در بین این دو حد قرار دارد آشکار شود، صدق میکند. همهی ما افرادی را میشناسیم که از ما بارها میخواهند که دربارهی موفقیتهایشان نظر دهیم و اینگونه ما را میرنجانند. و همهی ما همچنین میشناسیم افرادی را که در تمام زندگی حمله ی خشم آسیبزای خودپسندانهای را به حقوق و احساسات افرادی وارد میکنند که خواستههایشان نیز معطوف به آنهاست. اگر تحلیلگر به این خواستهها با نصیحت های واقعگرایانه و بلوغ هیجانی پاسخ دهد یا بلکه بدتر اگر به شکل عیبجویانه ای آن خواسته ها را بهعنوان بروز کشاننده ی دهانی سیری ناپذیر تعبیر کند که نیاز به رام شدن دارند یا تخریبگری اولیهای که نیاز به خنثیسازی دارد و با خشم مرتبط با ساختار روانی همبسته است، آن وقت همانطور که گفتیم، رشد انتقال خودشیفته مسدود خواهد شد. اما اگر تحلیلگر بتواند به بیمار نشان دهد که خواستههایش باوجود پاسخهای بیرونی معتدل، ستودنی است، درمانگر بایستی به "مدارا کردن" ادامه دهد چون نیاز درماندگی کودک انعکاس نیافته در او ناآرام میماند و اگر او بتواند به بیمار خشمگین نشان دهد که درماندگی و ناامیدی در پشت خشم او پنهان است، میتواند به او نشان دهد در واقع خشم بیمار نتیجهی مستقیم این واقعیت است که خواستههایش نمیتواند بهطور موثر ابراز شوند، آن وقت نیازهای قدیمی به آهستگی و آشکارتر شروع به بروز میکنند چنانکه بیمار با خودش همدلتر میگردد. و وقتی این سرکوبیها نهایتا رها شوند (یا وقتی جداشدگی از طریق اتصال حفظ شود) و خواسته های خودشیفتگی کودکی شروع شوند منجر به بروز اولین خجالت میشود، خطر این نیست که سرکوبی نیازهای خودشیفتگی شدت خواهند یافت بلکه خطر این است که آنها دوباره در منعهای اولیه یا در اولین پاسخ ناهمدلانه مخفی خواهند شد. به بیانی دیگر، تجربه به ما آموخته است که کار عمده درمانگر بایستی تمرکز روی حفظ نیازهای قدیمی که متغییر است باشد. اگر درمانگر بتواند به این سیاق پیش رود آن وقت به تدریج و خود به خود به خوداظهاری نرمال و طرفداری نرمال از ایدهآلها تبدیل خواهد شد.
نتیجه گیری های قبلی برای افراد مبتلا به آسیب سلف به عبارتی افراد دچار اختلالات شخصیت خودشیفته قابل ملاحظه است که آشکارا خجول، کمرو و منزوی هستند، اما خیال پردازی های خودآگاه یا نیمه خودآگاه بزرگ منشانه دارند (مانند فیلم زندگی مخفی والتر میتی). اگر درمانگر معتقد باشد که ترس، خجالت و انزوای اجتماعی مربوط به استمرار خطای ادراکی قدیمی است بهویژه اگر فکر کند که این رفتارها مربوط به استمرار بزرگمنشانهی تعدیلنشدهی کودکی باشد که در شکل خیالپردازیهای بزرگمنشانه جلوه میکند، آن وقت همتراز کوشش هایی خواهد شد که در کاربست فشارهای آموزشی و اخلاقی قرار دارد تا بیمار را به رها کردن این خیالپردازیها ترغیب کند. اما نه خیالپردازیهای بیمار و نه انزوای اجتماعی او باعث این بیماری نیست. در عوض، با یکدیگر واحد روانشناختی میسازند که به مثابه ابزاری حمایتی، برای حفظ سلف ناپایدار از طریق جلوگیری از مواجهه های خطرناک رد شدن و استهزا تلاش هایی میکند. حتی اگر درمانگر تحلیلی، آموزشی باشد ولی رویکردش به وادار کردن بیمار به رها کردن بزرگمنشی خیالپردازیشده را کم کند؛ آنگاه فاصلهی بین سلف ناقص بیمار و درمانگر به مثابه پاسخدهندهی احتمالاً همدل به نیازهای خودشیفتگی بیمار، خود به خود به سمت رخنه کردن در دیوار حساسیت حرکت خواهد کرد و با ایجاد انتقال خودشیفتگی، بدگمانی را متوقف خواهد کرد. درعینحال اگر درمانگر بدون انتقاد از عملکرد خیالپردازی های بزرگمنشی حمایتگر و انزوای اجتماعی، بتواند توجیه کند و سپس بتواند اثبات کند که این خیالپردازی ها با اضطراب پراکنده شدن و شرم مربوط به سلف ناپایدار بیمار همگام است، آنوقت در انتقال خود به خود و رو به رشدی که ناقل نیازهای قدیمی خودشیفتگی است تداخل نخواهد کرد. باوجود ترسها و شرم پراکنده شدن، بیمار احتیاطا در ابتدا و بعدا بسیار راحتتر خواهد توانست نیاز به پذیرش شاد بزرگمنشی و همهتوانی کودکی از سوی سلفـابژه را دوباره تجربه کند (نیازهای سالمی که در اوائل زندگی بیپاسخ مانده است). و همچنین در مورد اختلالات رفتاری خودشیفته، نیازهای جابجا شده به تدریج و خود به خود به خوداظهاری نرمال و هواخواهی نرمال از ایدهآلها تبدیل خواهد شد.
قبلا اثبات کردیم که اصول درمانی که اعلام کردیم و راهبرد درمانی که با این اصول همبسته است مبتنی بر فهم آسیب شناسی روانی محوری اختلالات قابل تحلیل سلف است و اینکه آنها هدفشان بهبودی و درمان این آسیب روانی محوری است. از آنجایی که آسیب شناسی روانی هر دو نوع اختلالات قابل تحلیل مشخص است و باوجود اینکه نشانه شناسی آنها متقارن است (خواستههای پر هیاهو و فعالیت شدید در زمینهی اجتماعی در اختلالات رفتاری خودشیفته، شرم و انزوای اجتماعی در اختلالات شخصیت خودشیفته) فرایند درمان در ماهیت همانند است. و البته همزمان ماهیت بی خطر آن حفظ خواهد شد که نتیجه ی پیشرفت به وسیلهی درمان است: این ثابت کردن سلف سست است، هم در قطب جبران خودباوری بیمار که جاه طلبی ها در آن است و هم در قطبی که اهداف ایده آل را داراست. تنها چیزی که لازم است حالا اضافه شود این است که خودباوری و اشتیاق بازیابی شده بیمار به اهداف نهایتا برایش میسر میشود تا دوباره جذب پیگیری برنامه ی متوازن در عمل شود که در زمینه ای پرانرزی قوس یابد که خود را بین جاه طلبی های و ایده آل های هسته ای قرار داده ولی حالا برای او ممکن میشود تا به زندگی خلاق و سازنده و برآورنده منجر شود، چه از اختلال رفتار خودشیفته رنج ببرد یا از اختلال شخصیت خودشیفته.
با اظهارات قبلی درباره ی بعضی درس های بالینی که ناشی از کاربست روانشناسی سلف در موقعیت بالینی است، بررسی اجمالی ما از روانشناسی سلف به پایان رسیده است. از آنجا که تلاش برای کوتاه کردن مقاله، هدف خوبی نخواهد بود (که در خود و ماهیتش جمعبندی نتایج پژوهشهای قبلی است)؛ جملات آخر را محدود خواهیم کرد به تأکید بیشتر بر اینکه این مرور اجمالی به معنای اعتقاد راسخ از سمت ما نیست که ما رئوس سیستم فکری محتومی را ارائه کرده ایم. بلکه تلاش سادهای کردیم تا توصیف مختصری از وضعیت کنونی یک رشد جدید در روانکاوی ارائه دهیم، بایستی افزود که این رشد نهتنها با هیچ وسیله ای به پایانش نرسیده است بلکه در عوض سرعت اولیه ی خود را نیز از دست نداده است. بنابراین صفحات پیشین را بایستی به مثابه بررسی وضعیت کنونی روانکاوی سلف درنظر گرفت، بررسی ای که بایستی به ما در طرح ریزی بیشتر کمک کند که هنوز شاخه ی جستجو نشده ی روانشناسی است.
منابع:
ABRAHAM, K. 1921 Contributions to the theory of the anal character In Selected Papers London: Hogarth Press, 1927
ABRAHAM, K. 1924 The influence of oral erotism on character-formation In Selected Papers London: Hogarth Press, 1927
ABRAHAM, K. 1925 Character-formation on the genital level of the libido In Selected Papers London: Hogarth Press, 1927
FREUD, S. 1908 Character and anal erotism S.E. 9
FREUD, S. 1910 A special type of choice of object made by men S.E. 11
FREUD, S. 1916 Some character-types met with in psychoanalytic work S.E. 14
FREUD, S. 1931 Libidinal types S.E. 21
JANIK, A. & TOULMIN, S. 1973 Wittgenstein's Vienna New York: Simon & Schuster.
KOHUT, H. 1971 The Analysis of the Self New York: Int. Univ. Press.
KOHUT, H. 1972 Thoughts on narcissism and narcissistic rage Psychoanal. Study Child 27
KOHUT, H. 1977 The Restoration of the Self New York: Int. Univ. Press.
SCHAFER, R. 1973 Concepts of self and identity and the experience of separation-individuation in adolescence Psychoanal. Q. 42:42-59
WOLF, E. S. 1976 Ambience and abstinence Ann. Psychoanal 4
[۱] . The disorders of the self and their treatment: An outline. . The International Journal of Psychoanalysis. (1978). 59: 413-425.
[۲] . Heinz Kohut & Ernest S. Wolf
[۳] . کارشناس ارشد روانشناسی بالینی. رواندرمانگر تحلیلی (javad.khademi66@gmail.com)
نشانی: مشهد، بلوار وکیلآباد، ابتدای هفت تیر. مرکز مشاوره و رواندرمانی تحلیلی روانپژوه. تلفن:۳۸۶۸۴۱۰۹-۰۵۱
[۴] . کارشناس ارشد مشاوره توانبخشی، رواندرمانگر تحلیلی (m.mehranfar@gmail.com)
نشانی: مشهد، بلوار وکیلآباد، ابتدای هفت تیر. پلاک ۱٫ واحد ۳٫ تلفن:۳۸۶۵۱۹۱۱-۰۵۱
[۵] . ما ترجیح دادیم به جهت وجود معانی مشابه بسیار با واژگان "خود"، "نفس" یا "من" در زبان فارسی برای جلوگیری از سردرگمی خوانندگان، از ترجمهی self به خود، نفس یا من خودداری کنیم و همان را عینا به فارسی (سلف) بنویسیم. (مترجمان)
[۶] . psychoneuroses
[۷] . neurotic character disorders
[۸] . narcissistic transferences
[۹] . narcissistic personality disorder
[۱۰] . mirror transference
[۱۱] . idealizing transference
[۱۲] . drive-and-defence
[۱۳] . libidinal or the aggressive impulses
[۱۴] . selfobject
[۱۵] . self disorder
[۱۶] . fantasy
[۱۷] . the psychoses
[۱۸] . empty depression
[۱۹] . دکتر ناتائیل جی لندن، شیوهی نگارش مقالهی ما را مورد سوال قرار داده است. او معتقد است که بیان ما اغلب نشان میدهد که مفهوم سلف، نوعی انسانشناسی است، به همان شیوهای که ایگو مورد استفادهی انسانشناسی قرار گرفت. او برای توضیح دیدگاهش دو جمله ی مقاله ی ما را که قبل از شمارهی داخل متن منجر به این یادداشت شد، بازنویسی کرد. خوانش او این چنین است:
"برای مثال، ممکن است درک توالی اتفاقات، که در موارد بیشماری تکرار شده است، برای بیمار مفید باشد. مانند زمانی که نیاز کودک برای ایجاد سلف خودمختار از سوی مادر مداخلهگر خنثی شده باشد. به عبارت دیگر، زمانی که کودک به پذیرش آینهوار استقلالش برای شکلدهی سلف نوزای خود نیاز دارد، مادرش به دلیل ترسهای ناشی از چندپارگی و نقص خود، به شدت سعی در رسیدن به پیوند قدیمی دارد. به جای کمک کردن به عنوان منبع قابل استفادهی سلفابژه برای کودک، مادر یک سلفابژهی غیرقابل کنترل و استبدادی ایجاد میکند که در میان دیگر عوارض منفی برای رشد، کودک را با یک آرزوی سیریناپذیر برای چیزی که به او اجازهی احساس تمام و کمال بدهد، رها میکند. این همان چیزی است که بیمار فقط میتواند برای خودش در فضای غیرتهاجمی شرایط درمان بازتعریف کند."
ما کاملا با روح نقد دکتر لندن موافق هستیم. این شبیه نقد شیفر (۱۹۷۳) است، و حتی بر این باور هستیم که باید در بیشتر ارتباطات بالینی به کار رود، و چنین مفاهیم دقیقی میتوانند با وجود پیچیدگی زیاد مفهوم، دنبال شوند. اما نه به هر قیمتی، به عنوان جلوهای از یک نوع اخلاق خالص فکری و زبانی خاص کارل کاروس (نگاه کنید به ژانیک و تولمین، ۱۹۷۳، صفحه ۶۷-۹۱)، که مشهورترین شخصیت رمان در قرن ماست. از آنجا که دکتر لندن توانسته است به راحتی منظور ما را درک کند و آن را به زبان دقیق علمی برگرداند، مطمئن هستیم که دیگران نیز خواهند فهمید تجسم زبان ما ابراز جلوهای از سردرگمی مفهومی نیست بلکه در خدمت انگیزش و ایجاز است.
[۲۰] . work through
[۲۱] . transmuting internalization
[۲۲] . nuclear self
[۲۳] . crystallize
[۲۴] . doing
[۲۵] . being
[۲۶] . self-pathology
[۲۷] . self-disturbance
[۲۸]. understimulated self
[۲۹] . fragmenting self
[۳۰] . continuity
[۳۱] . cohesiveness
[۳۲] . body -self
[۳۳] . overstimulated self
[۳۴] . grandiose-exhibitionistic pole
[۳۵] . overburdened self
[۳۶] . self-soothing capacity
[۳۷] . self-fragmentation
[۳۸]. obsessional
[۳۹] . anal character
[۴۰] . endangered self
[۴۱] . mirror-hungry personality
[۴۲] . disturbed self
[۴۳] . Ideal-hungry personalities
[۴۴] . Alter-ego-personalities
[۴۵] . Merger-hungry personalities
[۴۶] . Contact-shunning personalities
دیدگاه کاربران