اختلالات و درمان سلف: یک طرح کلی

اختلالات و درمان سلف: یک طرح کلی

اختلالات و درمان سلف: یک طرح کلی[۱]

هاینز کوهات و ارنست اس. ولف[۲]

برگردان:

محمدجواد خادمی[۳]، مجتبی مهران­فر[۴]

 

هدف از این بررسی، فراهم کردن خلاصه­‌ای از مفاهیم و نظریه‌­های روان­شناسی تحلیلی سلف[۵] و تدوین­‌های بالینی (تشخیص و درمان) است که با این مفاهیم و نظریه‌ها در ارتباط هستند. اگرچه می­خواستیم مفاهیم را به­‌طور جامع شرح دهیم و پیچیدگی این موضوع را برسانیم؛ اما سعی کردیم ارائه­‌ی خودمان را تا حد امکان کوتاه کنیم. درحالی­که این هدف نیاز به بهانه‌­ای ندارد، بااین‌وجود احتمالاً توضیح احتیاطی لازم دارد. با توجه به این واقعیت که ما باید تعاریف خود را کوتاه و تدوین فرمول­‌ها را مختصر نگه‌داریم، اما اغلب نمی­توانیم در ارائه­‌ی مقدمه­‌ی اولیه به میل خود رفتار کنیم. درعین‌حال سعی می­کنیم تا در یک چارچوب خلاصه بگنجانیم. بااین‌حال، باید تأکید کرد که ارائه­‌ی مبانی محدود و اصلاح‌شده، به این معنی نیست که ما اعتقاد راسخی به یک سیستم کامل یا قطعی تفکر داریم؛ برعکس، این بررسی باید به‌عنوان یک گزارش پیشرفته در مورد وضعیت کنونی روانکاوی و به‌عنوان یک گام در تکامل روانکاوی که خود نیز در آغاز راه است، موردتوجه باشد.

پس چرا مروری به چنین نقطه­‌ی آغازینی داریم؟ پاسخ به این پرسش ساده است. این موضوع ناشی از یک بی­‌نظمی زیاد در وضعیت بسیار آشفته­‌ی دانش علمی در مسیر جدیدی است که به‌سادگی و به‌صورت مستقیم، از طریق کشف‌های بالینی ساختارهای نظری قابل‌تأمل، منطقی و منصفانه درک می­شوند. بااین‌وجود، این ارزیابی نباید در نظرات ما تعصب ایجاد کند. (اتفاقاً بایستی ما را در جداسازی گندم از کاه کمک کند.) بلکه باید ما را قادر سازد تا بخش­‌هایی که در آن بررسی­‌های ما موفق بوده‌­اند و بخش­‌هایی که شکست‌خورده‌اند، را شناسایی کنیم. اما اکنون اجازه دهید به قلب موضوع برویم و توضیح دهیم که چطور روان­شناسی جدید سلف به وجود آمد.

  • پدیداری روان­شناسی سلف

در طول سال­‌های اخیر بررسی­‌های روانکاوانه­ در مورد بسیاری از بیماران خاص منجر به شناخت نشانه­‌های معینی شد که در ابتدا به نظر می­رسید مربوط به اختلالات روان رنجوری[۶] و اختلالات شخصیت روان رنجور[۷] است. از همان ابتدا روشن بود که این بیماران با یک آسیب‌­پذیری خاصی متمایز می­شوند. خودباوری آن‌ها به‌طور غیرطبیعی ناپایدار است و به­‌ویژه آن‌ها به‌شدت به شکست، ناامیدی و تحقیر حساس هستند. بااین‌حال، ارزیابی این نشانه­‌ها دقیق نبود، اما فرایند درمان بود که ماهیت اختلال این بیماران را آشکار ­کرد. تحلیل تعارضات روانی این بیماران منجر به بهبود قابل‌قبول رنج یا ایجاد امید به توقف رفتار ناپسند در آن‌ها نشده است؛ بااین‌حال، روشن‌شده است که این بیماران در موقعیت روانکاوی، نیازهای خودشیفتگی خاصی را دوباره فعال می­کنند، و به‌عبارت‌دیگر، آن‌ها «انتقال خودشیفتگی[۸]» را ایجاد می­کنند که درمان روانکاوی مؤثرتری را ممکن ساخته است. نشانگان آسیب­ شناختی روانی که این بیماران از آن رنج می­برند به نام اختلال شخصیت خودشیفته[۹] شناخته‌شده است. انتقال خودشیفتگی که شاخصه­‌ی این اختلال است به دو نوع تقسیم‌شده است: (۱) انتقال آینه‌­ای[۱۰]: به این صورت که نیاز کودک به منبعی تأییدکننده و پذیرا که به او پاسخ ناکافی و اشتباهی داده‌شده است، در موقعیت درمان دوباره زنده می­شود. و (۲) انتقال آرمانی[۱۱]: که در آن نیاز برای درآمیختن به یک منبع ایده‌­آل شده­‌ی قوی و آرام به‌طور مشابه دوباره زنده می­شود.

براساس فهم نشانه­‌شناسی، شناخت آسیب هسته­‌ی اختلال شخصیت خودشیفته و درمان آن افزایش یافت. به ویژه با بررسی انتقال خودشیفتگی، مشخص شد که اساس اختلالی که این بیماران از آن رنج می­برند، نمی­تواند به‌طور کامل درون چارچوب روان­شناسی کلاسیک رانه و دفاع[۱۲] توضیح داده شود. با توجه به این واقعیت که این یک سلف ضعیف یا ناقص است که در مرکز اختلال قرار دارد، توضیحاتی که متمرکز بر تعارض‌­های مربوط به تکانه­‌های انرژی روانی یا پرخاشگرانه­‌ی[۱۳] این بیماران است، نمی­توانند آسیب­‌شناسی روانی و همچنین فرایند درمان را روشن کنند. برخی از پیشرفت‌ها به وسیله­‌ی گسترش نظریه­‌ی کلاسیک انرژی روانی و بازبینی نظریه­‌ی کلاسیک پرخاشگری ایجاد شدند. به‌طور خاص، ضعف سلف در اصطلاحات زیرمجموعه­ی نیروگذاری روانی مفهوم­بندی شده است (مانند نقص نیروگذاری، در متون فراروان­شناسی فروید) و پرخاشگری­‌های شدید در اختلالات شخصیت خودشیفته به‌عنوان پاسخ­‌های سلف آسیب ­پذیر به جراحت‌­های گوناگون شناخته‌شده است. بااین‌حال، برای درک این اختلالات، از طریق معرفی مفهوم سلف-­ابژه[۱۴] و نیز درک فزاینده­‌ی سلف در درمان­‌های عمیق روان­شناختی قدم­‌های مهمی برداشته شده است. سلف­ـ­­ابژه­‌ها، ابژه­ هایی هستند که ما به‌عنوان بخشی از سلف خودمان تجربه می­کنیم، کنترل روی سلف ­ابژه ­ها به کنترلی که فرد رشدیافته روی بدن و ذهن خودش احساس می­کند نزدیک­تر است تا نسبت به کنترلی که او انتظار دارد روی دیگران داشته باشد. دو نوع سلف-­ابژه وجود دارد: یکی آن است که حس درونی کودک به قدرت، بزرگی و کمال را تأیید و پاسخ می­دهد و دوم سلف­ـ­ابژه­هایی که کودک می­تواند آن‌ها را نگاه کند و با آن‌ها می­تواند به‌عنوان یک تصویر آرام، قابل اطمینان و همه­توان درآمیخته شود. نوع اول به سلف-­ابژه­ ی آینه ­ای اشاره دارد، دومی تصویر والد آرمانی شده است. سلف، به‌عنوان هسته­ ی شخصیت، اجزای گوناگونی دارد که ما در تعامل با افراد در اولین محیط کودکی­ که آن‌ها را به‌عنوان سلف­-­ابژه تجربه کرده­ ایم، به دست می­ آوریم. یک سلف پایدار، حاصل یک تعامل بهینه بین کودک و سلف­-ابژه­ هایش است که از سه جزء اصلی تشکیل شده است: ۱- قطبی که از تلاش ­های اساسی برای قدرت و موفقیت نشئت می­گیرد. ۲- قطب دیگر که اهداف آرمانی ­شده­ ی اساسی را دربرمی­گیرد. ۳- یک ناحیه­ ی میانی از استعدادها و مهارت­ های اساسی ایجاد شده که به وسیله ­ی کش و قوس ­های بین جاه­طلبی­ ها و آرمان­ ها فعال می­شود.

تعامل نادرست بین کودک و سلف-­ابژه­ هایش منجر به آسیب رسیدن به سلف می­شود.­ (یک یا هر دو بخش سلف آسیب­ دیده و از هم پاشیده یا یک سلفی که در یک یا چند جز تشکیل دهنده ­اش به‌طور جدی آسیب دیده است). اگر بیماری که سلف ­اش آسیب دیده است وارد درمان روانکاوی شود، نیازهای خاصی که به وسیله­ ی تعاملات نادرست بین سلف نارس و سلف-ابژه­ های اولیه­ ی زندگی بی ­پاسخ مانده ­اند، دوباره فعال می­شود. به‌عبارت‌دیگر یک انتقال سلف-ابژه ایجاد می­شود.

بسته به کیفیت تعامل بین سلف و سلف-ابژه ی ما در کودکی، سلفی پدیدار خواهد شد که یا یک ساختار سالم و پایدار دارد و یا آسیب ­های کم و بیش جدی در آن وجود دارد. بنابراین، سلف فرد بزرگسال ممکن است در حالتی از درجات گوناگون انسجام، از منسجم تا درهم ­شکسته؛ در حالتی از درجات گوناگون سرزندگی، از قدرت تا بی­رمقی؛ و در حالتی از درجات گوناگون هماهنگی عملکرد، از نظم تا هرج و مرج وجود داشته باشد. شکست قابل ملاحظه در دستیابی به انسجام، قدرت و هماهنگی، یا از دست دادن قابل توجه این ویژگی­ ها پس از آنکه آن‌ها به‌طور تجربی ایجاد شدند، ممکن است به‌عنوان تشکیل حالتی از اختلال سلف[۱۵] به شمار رود. موقعیت روانکاوانه شرایطی را ایجاد می­کند که در آن سلف آسیب­ دیده شروع به تلاش برای دستیابی یا بازسازی حالت انسجام، قدرت و هماهنگی درونی می­کند.

زمانی سلف از برهم­کنش عوامل ارثی و محیطی تبلور پیدا کرده است که در جهت تحقق برنامه­ ی عملی خاص خود باشد (برنامه ­­ای که توسط الگوهای درونی خاص جاه­طلبی­ ها، اهداف، مهارت­ ها و استعدادها و همچنین به وسیله­ ی تنش­ هایی که بین این اجزا ایجاد می­شود، تعیین شده است. الگوی جاه ­طلبی­ ها، مهارت­ ها و اهداف و تنش­ های بین آن‌ها؛ برنامه­ ریزی برای ایجاد آن‌ها؛ و فعالیت­ هایی در جهت تحقق این برنامه­ ریزی­ ها که همگی در پیوستاری از فضا و زمان تجربه می­شوند.) سلف یک مرکز مستقل ابتکار عمل، یک گیرنده­ ی مستقل ادراکات است.

  • اختلالات اولیه و ثانویه­‌ی سلف

جلوه­ های تجربی و رفتاری اختلالات ثانویه­ ی سلف، واکنش­ های یک سلف با ساختار آسیب­ دیده به فراز و نشیب­ های زندگی است. یک سلف قدرتمند حتی به ما توان تحمل نوسانات گسترده­ ی عزت نفس در رویارویی با پیروزی یا باخت، موفقیت یا شکست را می­ دهد و تغییرات هیجان­ های گوناگونی شامل خوشحالی، لذت، ناامیدی، خشم، را می­تواند همراهی ­کند. اگر سلف ما استوار ایجاد شده باشد، ما نباید از دلمردگی­ هایی که ممکن است به دنبال شکستی بیایند یا خیال ­پردازی­[۱۶]های گسترده ­ای که ممکن است موفقیتی را دنبال کنند، بترسیم. (در صورتی که این واکنش ­ها یک سلف ایجادشده­ ی ناپایدارتر را به خطر خواهند انداخت.)

در میان اختلالات ثانویه­ نیز که به واکنش­ های سلف به بیماری­ های جسمی یا ناتوانی­ های روان رنجور ساختاری مربوط می­شوند؛ به‌عنوان مثال، غم یا خشم تجربه شده از فلج عضلانی درمان­ ناپذیر یا اضطراب روان رنجوری مزمن، شخص را از پیگیری اهداف مرکزی تسهیل خود بازمی­دارد و حتی واکنش­ های مشخص مربوط به سطوح آسیب­دیده­ی سلف نسبت به پیامد اختلالات اولیه­ ی سلف، (مانند دلمردگی در موقعیتی که آسیب­ پذیری سلف آسیب ­دیده­ منجر به انزوای اجتماعی شده است) باید جزء اختلالات ثانویه­ ی سلف شمرده شود.

اختلالات اولیه­ ی سلف، بسته به میزان، شدت، ماهیت و پراکندگی اختلال می­تواند به چندین زیرگروه تقسیم شوند. اگر آسیب جدی به سلف همیشگی یا طولانی باشد، و اگر هیچ سازه­ی دفاعی، نقص را پوشش ندهد، جلوه­ های تجربی و رفتاری ایجاد می­شوند که به‌طور کلاسیک به‌عنوان روان­ پریشی[۱۷] نامیده می­ شوند. به دلیل گرایش ذاتی زیستی، یا به دلیل اینکه تمامیت و پیوستگی سلف حتی با کمترین بازتاب هیجانی در زندگی اولیه پاسخ داده نشده است، یا به دلیل تعامل و همگرایی بین عامل­های زیست­شناختی و محیطی، هسته­ ی سلف ممکن است غیرمنسجم (اسکیزوفرنی) باقی بماند. همچنین به دلیل برهم­کنش فاکتورهای سازمان درونی و کمبود جدی پاسخ­ های مسرت ­آمیز برای حضور و بروز سلف، ممکن است درجه ­ای از انسجام را به­ دست آورد اما به‌شدت از عزت نفس و سرزندگی خالی خواهد شد (افسردگی پوچ[۱۸]). و احتمالاً محرومیت زیادی در طول دروه­ های حساس شکل­ گیری سلف از تجربه­ ی مکرر سهیم بودن در آرامش فرد بزرگسال آرمانی­ شده (یعنی هم­ آمیختگی با سلف-ابژه ی آرمانی­ شده) وجود داشته است، به این شکل، بدون تردید دوباره تحت تأثیر فاکتورهای زیستی درونی قرار می­گیرد. چنین فردی به گسترش غیرواقعی تشدیدشده­ ی خودپسندی (مانیا) یا خودمحرومی و خودسرزنشی (احساس گناه ـ افسردگی) که به‌عنوان یک نقطه ضعف مرکزی جدی در سازمان سلف باقی ­مانده است، گرایش مهارنشده ­ای دارد.

دومین زیرگروه اختلالات اولیه­ ی سلف، حالت­ های مرزی هستند. در اینجا، فروپاشی، ضعف یا درهم­ ریختگی عملکردی هسته­ ی سلف نیز پایدار یا طولانی است. اما در مقایسه با روان­ پریشی، جلوه­ های تجربی و رفتاری نقص مرکزی سلف با دفاع­ های پیچیده، پوشیده شده است. اگرچه عمدتا به درمانگر توصیه نمی­شود که این ابزارهای دفاعی را دستکاری کند، چراکه گاهی اوقات ممکن است بیمار از آن‌ها به وسیله­ ی پیدایش هسته­ ی آسیب­ پذیر و دفاع شخصیتی مزمن با انعطاف بیشتری استفاده کند. برای مثال، ممکن است فهم توالی اتفاقات، که در موارد بی شماری تکرار شده است، برای بیمار مفید باشد؛ مانند وقتی که نیاز کودک برای ایجاد سلف خودمختار از طریق مزاحمت ­های سلف-ابژه ی والدینی، خنثی شده باشد. به‌عبارت‌دیگر، زمانی که سلف نوزای کودک نیاز به پذیرش آینه ­وار استقلالش دارد، سلف-ابژه به دلیل ترس­های ناشی از چندپارگی و نقص خودش، بر روی حفظ پیوند قدیمی اصرار دارد[۱۹].

یک سلف بسیار  برگشت­ پذیر در زیرگروه بعدی دیده می­شود، در اختلالات رفتاری خودشیفته، حتی اگر نشانگانی که در این افراد مشاهده می­شود، مانند نافرمانی، بزهکاری یا رفتار اعتیادی، ممکن است آن‌ها را با خطرات اجتماعی و جسمانی ناگواری روبه ­رو کند، اما اختلالات اساسی مانند فروپاشی، ضعف یا تحریف جدی سلف، در این افراد موقت است و با حمایت از افزایش بینش نسبت به هدف ریشه­ های رشدی و پویایی رفتار مسئله­دار، آن‌ها ممکن است با رها کردن آن رفتارها و یافتن جایگزینی برای حمایت­ های واقعی و پخته­ تر از عزت­ نفسشان، مراقبت کنند.

اختلالات رفتاری خودشیفته کاملا وابسته به اختلالات شخصیت خودشیفته هستند که فروپاشی، ضعف یا تحریف جدی سلف نیز در آن‌ها موقتی هستند، اما در مواردی، نشانگانی مانند خودبیمارانگاری، افسردگی، حساسیت بالا به تحقیر، کمبود اشتیاق، از ابتدا مربوط به فعالیت­ های اولیه و تعاملات فردی نیست، بلکه بیشتر مربوط به حالت روان­شناختی آن است.

از بیمارانی که از اختلالات سلف رنج می­برند، تنها کسانی که رفتار خودشیفته و اختلالات شخصیت دارند، می­توانند ناکامی­ های ناشی از نیازهای خودشیفته ­ی بازفعال­ شده­ ی سلف آسیب ­پذیرشان را که در فرایند همراهی[۲۰] درمان با آن روبه ­رو می­شوند بدون فروپاشی طولانی یا تهی شدن سلف تحمل کنند. به‌عبارت‌دیگر، از تمام اختلالات اولیه­ ی سلف، تنها رفتار خودشیفته و اختلالات شخصیت قابل تحلیل هستند.

  • سبب­ شناسی آسیب­ سلف

با توجه به این واقعیت که اختلالات سلف، روی هم رفته، نتیجه­ ی شکست در رشد بهنجار سلف هستند، ما ابتدا باید طرح کلی رشد بهنجار سلف را ارائه دهیم. تعیین سن مشخصی که در آن نوزاد یا کودک ممکن است گفته شود سلف را بدست آورده است، مشکل است. برای شروع، درست­تر این است که فرض کنیم نوزاد یک ماهه هنوز بدون سلف است. نوزاد تازه به دنیا آمده به‌صورت فیزیولوژیک برای یک محیط فیزیکی خاص از پیش سازش یافته است (وجود اکسیژن، غذا، بازه­ی خاص دما) که بیرون از آن نمی­تواند زنده بماند. به­ طور مشابه، بقای روان­شناختی نیز نیازمند یک محیط روان­شناختی خاص است (وجود سلف-ابژه های پاسخگو و همدل). مجموعه ­ای از سلف-ابژه های خاص محیطی وجود دارند که از راه فرایند ویژه­ ی شکل­ گیری ساختار روان­شناختی که درونی­ سازی انتقالی[۲۱] نامیده می­شود، هسته­ ی سلف[۲۲] کودک را کریستالیزه[۲۳] می­کنند. بدون در نظر گرفتن جزئیات فرایند شکل­ گیری ساختار، می­توانیم بگوییم (۱) این فرایند بدون مرحله­ ی پیشین که در آن نیازهای آینه ­ای و آرمانی­سازی کودک به اندازه­ی کافی پاسخ داده‌شده باشند، نمی­تواند رخ دهد، (۲) درنتیجه­ ی ناکامی­ های جزئی و غیرآسیب­ زا در پاسخ­ های آینه ­ای و آرمانی­ شده­ ی سلف­ـ­­ابژه­ ها رخ می­دهد، (۳) این ناکامی­ های جزئی و غیرآسیب­ زا منجر به جایگزینی تدریجی سلف-ابژه ها و کارکردهایشان به وسیله­ ی سلف و کارکردش می­شود. باید اضافه شود درحالیکه همانندسازی آشکار با سلف-ابژه ­ها و کارکردهایشان ممکن است به‌طور گذرا و انتقالی رخ دهد، نتیجه­ ی سالم نهایی، یعنی یک سلف خودمختار، یک رونوشت تکراری از سلف-ابژه نیست. شبیه زمانی که تزریق پروتئین خارجی به منظور افزایش پروتئین شخص که برایش بسیار مفید است؛ حتی باوجود جدا افتادگی و سازمان دهی دوباره ­ی مواد، اما آن پروتئین­ ها جذب می­شوند.

اگر فرایندهایی که به وسیله­ ی آن‌ها سلف ایجاد شده است را به خاطر آوریم، متوجه می­شویم که هسته­ ی سلف اگرچه در مقایسه با سلف فرد بزرگسال ممکن است ابتدایی به نظر برسد، اما از همان ابتدا یک ساختار پیچیده است که در انتهای فرایند رشد می­تواند به‌طور ذاتی با امیدها، آرزوها و انتظارات خاصی که در ذهن والدین به­ویژه مادر، درمورد آینده­ ی کودک وجود دارد، ایجاد شود. هنگامی که نوزاد متولد می­شود، با زمینه­ های زیست­ شناختی کارکردی و ساختاری واقعی رو­به­رو خواهد شد که البته تحت تأثیر تصویری از شخصیت آینده است که به وسیله­ ی والدین شکل گرفته است. بنابراین، انتظارات والدین پس از تولد، تأثیر قابل توجهی بر رشد سلف کودک خواهد گذاشت. پس، سلف درنتیجه­ ی تعامل بین زمینه­ های درونی نوزاد و پاسخ ­های گزینش ­شده­ ی سلف-ابژه ­ها از طریق توانایی­ های خاصی که در طول رشدشان پرورش می­یابند، شکل می­گیرد، بااین‌وجود، می­تواند توانایی­ های دیگری پرورش­نیافته­ باقی مانده­ باشند و یا حتی به‌طور فعال بازداشته شده­ باشند. خارج از این فرایند گزینشی که آنجا پدیدار شده است (احتمالاً در طول سال دوم زندگی)، یک سلف هسته­ ای، که همانطور که قبلا عنوان شد، به‌عنوان یک ساختار دوقطبی مفهوم­ بندی می­شود که جاه­ طلبی­ های هسته ­ای سلف قدیمی یک قطب و ایده ­آل­ های آن، قطب دیگر را شکل می­دهند. تنش موجود بین این دو قطب، رشد استعدادها و مهارت­های هسته ­ای کودک را تقویت می­کند؛ مهارت­ها و استعدادهای ابتدایی که به تدریج به سمتی رشد خواهند کرد که بزرگسالان آن‌ها را در خدمت خلاقیت و بهره­ وری سلف بالغ خود به کار می­گیرند.

قدرت سه جزء اصلی سلف شامل انتخاب درونمایه ­های خاص، ماهیت رابطه­ (به‌عنوان مثال یکی از آن‌ها درنهایت غالب خواهد شد) و پیشرفت شان به سمت بلوغ و تحقق توانایی ­ها از طریق اقدامات خلاقانه است که، کمتر تحت تأثیر پاسخ­ های سلف-ابژه ­هایی که فلسفه­ شان پرورش کودک است می­ باشند و بیشتر از طریق ابراز هسته­ ی سلف خود، تأثیر می­گیرند. به‌عبارت‌دیگر، این چنین نیست که انجام دادن[۲۴] والدین مشخصه­ های سلف کودک را تحت تأثیر قرار دهد، بلکه نوع بودن[۲۵] والدین است که اثرگذار است. اگر پدر و مادر با نیازهای خودشان به درخشش و موفقیت در صلح باشند، در آن صورت می­توانند این نیازها را به‌طور واقع ­بینانه برآورده کنند. به بیان دیگر، اگر خودباوری والدین ایمن باشد، آن وقت نمایش مغرورانه­ی شکوفایی سلف کودکشان را با پذیرش پاسخ خواهند داد. بااین‌حال، ممکن است ضربات واقعیت­های زندگی به خودبزرگ­بینی کودک سنگین باشد. اما لبخند با افتخار پدر و مادر ذره­ای از همه­توانی ذاتی را زنده نگه خواهد داشت که به‌عنوان هسته­ی خودباوری و امنیت درونی برای ارزشی که حفظ سلامتی فرد در طول زندگی­اش دارد، باقی می­ماند. و همین امر در مورد ایده­آل­های ما وجود دارد. اگرچه ناامیدی بزرگ ما به خاطر کشف ضعف­ و محدودیت­های سلف­ـ­­ابژه­های ایده­آل­شده­ی زندگی اولیه­ است، اما خودباوری و امنیت­ سلف-ابژه ­ها به ما اجازه می­داد تا اضطراب سلف­ هایمان را با آرامش آن‌ها درهم آمیزیم (مثلا به وسیله­ ی صداهای آرام آن‌ها یا با نزدیکی مان به بدن های آرامشان در هنگام نگهداری از ما)، و ما این آرامش را به‌عنوان هسته ­ی قدرتمند ایده­آل­های پیش­ رو تجربه می­کنیم درحالیکه زندگی خود را تحت هدایت اهداف درونی­مان ادامه می­دهیم.

این تنها در پرتو ادراک ما از ارزیابی تأثیرات حیاتی به کار رفته در رشد سلف به وسیله­ی شخصیت سلف­ـ­­ابژه­های کودکی نشان داده می­شود که می­توانیم ریشه­های رشد تحولی اختلالات سلف را ردیابی کنیم. تاریخچه­ های مراجعین روانکاوی گرایش به تأکید بر رویدادهای دراماتیک ویژه­ و به‌طور عمده رخدادهای آسیب­زای ویژه دارند؛ (از تماشاگری کودک از صحنه­ی اولیه تا از دست دادن یک والد در کودکی) اما ما بر این باور هستیم که برخی از آن رخدادهای آسیب­زا ممکن است نسبت به فضای بیمارگونه­ای که کودک در طول سال­های شکل­گیری سلفش در معرض آن قرار داشته است، بیشتر از یک سرنخ نباشند که بتوانند واقعا به عوامل بیماری­زا اشاره داشته باشند. به‌عبارت‌دیگر، این رخدادها نسبت به محیط مزمنی که به وسیله ­ی نگرش­ های ریشه ­دار سلف-ابژه ­ها شکل گرفته ­اند موجب اختلالات ضعیف­ تری می­شوند؛ تاجاییکه حتی سلف­ آسیب­پذیر در فرایند شکل­گیری، اگر در یک محیط حمایتگر سالم قرار بگیرد می­تواند آسیب­ های جدی را تحمل کند. اساس سرچشمه­ ی سلامتی برای سلف در حال رشد کودک، سلف بالغ و یکپارچه­ ی والدین است که با نیازهای در حال تغییر کودک سازگار باشد. این سلف بالغ و یکپارچه می­تواند با درخشش شادی مشترک، بازتاب خودبزرگ­ بینی کودک را برای یک دقیقه آشکار کند. بااین‌حال، شاید یک دقیقه بعد، کودک به وسیله­ی این نمایشگری، مضطرب و بیش­ برانگیخته شود. این نمایش خودبزرگ­ بینی کودک، همزمان با پذیرش نگاه واقع­ گرایانه نسبت به محدودیت ­هایش، به کنترل در می­آید. این چنین ناکامی­ های بهینه برای نیازهای کودک، آینه ­وار بازتاب داده می­شود و با یک سلف-ابژه ی آرمانی­شده درهم ­آمیخته می­شود، و همراه با کامروایی­ های بهینه، سرچشمه­ های تسهیل ­گر مناسب برای سلف، ایجاد می­شود.

   اگرچه، برخی والدین به قدر کافی نسبت به نیازهای کودک حساس نیستند، اما به جای آن به نیازهای سلف ناایمن شکل­ گرفته ­ی خودشان پاسخ می­دهند. در اینجا دو تصویر مشخص از ویژگی ­های سلف-ابژه­ های بیماری­زا وجود دارد. آن‌ها مربوط به رخدادهای معمولی هستند که اغلب در خلال تحلیل بیماران دارای اختلالات شخصیت خودشیفته در طول تکرارهای انتقالی تجارب کودکی پدیدار می­شوند که در رشد طبیعی سلف تداخل ایجاد کرده­ اند. ما باید اینجا اضافه کنیم که قسمت­ های نشان داده‌شده در موقعیت­ های زیر درصورتی که آن‌ها بخشی از نگرش مداوم سلف-ابژه ها باشند نشانگر محیط کودکی آسیب­ زا هستند. به‌طور متفاوتی، اگر آن‌ها به‌عنوان پیامد شکست گهگاهی و اجتناب­ ناپذیر والدین رخ دهند، در پیوند حیاتی انتقالی سلف­­ـ­ابژه­ پدیدار نخواهند شد.

موقعیت اول: یک دختر کوچک از مدرسه به خانه می ­آید، مشتاق است تا به مادرش درمورد برخی موفقیت­ های بزرگ خود بگوید. اما مادر، به جای گوش کردن همراه با غرور، گفتگو را از کودک به سمت خودش منحرف می­کند و شروع به صحبت درمورد موفقیت­ های خود می­کند که بر موفقیت­ های دختر کوچکش سایه می ­افکند.

موقعیت دوم: یک پسر کوچک که مشتاق است پدرش را ایده­ آل کند. او از پدرش می­خواهد تا درمورد زندگیش به او بگوید، کشمکش­ هایی که او درگیر شده و آن‌ها را برده است. اما پدر به جای آنکه به شیوه­ ای شاد و در جهت نیاز پسرش عمل کند، با این درخواست خجالت­ زده می­شود. او احساس خستگی و کسالت کرده و خانه را ترک می­کند و یک منبع موقت سرزندگی از طریق نوشیدن الکل و صحبت حمایت گرانه­ ی دوطرفه با دوستانش در میخانه برای سلف سست ­شده­ ی خود پیدا می­کند.

  1. آسیب شناسی روانی و نشانه شناسی

در ادامه بعضی نشانه ­های آسیب سلف[۲۶] را ارائه خواهم کرد که در نتیجه­ی نارسایی­های رشدی توصیف شده در بخش پیشین ایجاد می­شود. واضح است که اگر نگوییم همه، ولی بیشتر اشکال مختلف سلف-آشوبی[۲۷] که در طبقه­بندی آتی از یکدیگر متمایز خواهیم کرد، در بیماران خاصی به‌طور واضح قابل تشخیص نیست. ترکیبی از تجارب تیپ­های مشخص و متفاوتی وجود دارند که غالب آن‌ها ارائه خواهد شد، یک بیمار، وضعیت آسیب­دیده­ی سلف را در یک موقعیت تجربه می­کند، بیمار دیگری شبیه همان بیمار حالت آسیب­دیده را در یک موقعیت دیگر، به شکل دیگری تجربه می­کند. ولی این حالت­ های به ظاهر متفاوت ممکن است در واقع بسیار نزدیک به هم باشند. درعین‌حال، توصیفات آتی از نظر بالینی کمک کننده است زیرا غالبا به طبقاتی از تجارب کنونی اشاره دارند.

سلف کم انگیخته[۲۸]. شرایط مزمن و عودکننده­ی سلف است که به دنبال فقدان طولانی پاسخ ­های محرک از جانب سلف-ابژه در کودکی ایجاد می­شود. چنین شخصیتی کمبود سرزندگی دارد. آن‌ها خودشان را ملال­ آور و بی­ حس تجربه می­کنند و از سوی دیگران نیز همانطور تجربه می­شوند. افرادی که با سلف­های خام به میزان ناکافی پاسخ گرفته­اند، به منظور دفع احساس دردناک میرایی که آنان را گرفتار کرده است، از هر محرک موجودی استفاده خواهند کرد  تا شبه انگیختگی ایجاد کنند. کودکان از منابع محدودی برای عبور از مراحل رشد استفاده می­کنند؛ مانند سرکوبیدن­ های نوباوه­ ها، خودارضاعی جبری در اواخر کودکی و فعالیت­ه ای متهورانه در نوجوانی. اما بزرگسالان ابزارهای انگیختگی بیشتری در دسترس دارند به ویژه در حوزه­ ی جنسی، مانند فعالیت­ های اعتیادگونه­ ی جنسی و انحرافات گوناگون و در حوزه­ ی غیرجنسی فعالیت­هایی مانند قمار، هیجان ناشی از الکل و سبک زندگی بسیار اجتماعی. اگر تحلیلگر بتواند در زیر این نمای دفاعی فعالیت­ها رخنه ایجاد کند، همواره افسردگی توخالی­ای را خواهد یافت. الگوی غالب کودکان بازتاب نیافته، استمناء جبری در تنهایی است. خودارضاعی مکرر و بی­پایان، ناشی از فشار کشاننده سالمی نیست، وقتی احساس خوشی با نمایش سلف کامل ممکن نباشد، تلاش برای جایگزینی احساس­ های خوشایند در قسمت­ هایی از بدن (مناطق شهوت­ زا) صورت می­گیرد.

سلف چندپاره[۲۹]. شرایط مزمن و عودکننده­ ی سلف است، که در نتیجه ­ی فقدان پاسخ­ های یکپارچه از سوی سلف-ابژه به کل سلف رشدنیافته، در کودکی ایجاد می­شود. اینکه به‌طور گه گاهی وضعیت­ های چندپارگی به میزان کم و در زمان­ های کوتاه رخ دهد، مسئله ­ای همگانی است. این چندپارگی که به مدت زیادی به عزت نفس­مان فشار وارد کند و بازیابی مجدد فراهم نشود، در همه­ ی ما اتفاق افتاده است. همه­ ی ما ممکن است بعد از روزی که یک سری شکست­ های جدی عزت نفس داشته ­ایم در خانه راه برویم و احساس گیج و منگی داشته باشیم. راه رفتن­ ها و ژست­ های ما در چنین مواقعی کمتر خوشایند خواهد بود، حرکت­ های ما خام خواهد بود و حتی عملکردهای ذهنی­مان علائم آشفتگی نشان خواهد داد. بیماران مبتلا به اختلالات شخصیت خودشیفته نسبت به علائم چندپارگی منعطف نیستند بلکه با ناامیدی­های جزئی هم علائم فرد روبه وخامت می­رود. اگر بیماری با لباس­ های باسلیقه و طبیعی ولی با آرایشی آشفته به اتاق ما بیاید و اگر کراوات را درشت و نامتناسب بسته باشد و رنگ جوراب با کفش متناسب نباشد، اگر این پرسش را از خود بپرسیم که آیا در آخرین جلسه غیرهمدلانه بوده­ایم یا نه، و آیا در تشخیص یک نیاز خودشیفته­ وار شکست خورده ­ایم یا نه، به خطا نرفته­ ایم. همچنین میزان بسیار شدیدتری از چندپارگی در طی درمان روانکاوی بیماران اختلال شخصیت خودشیفته­ ی حاد نهایتا آشکار می­شود. چنین بیماری حتی ممکن است به موانع کوچکی چه از سوی تحلیلگر و چه از سوی زندگی روزمره به شکل فقدان عمیق حس تداوم[۳۰] سلف در زمان و انسجام[۳۱] سلف در فضا پاسخ دهد، شرایط روانی­ ای که اضطراب عمیقی ایجاد می­کند. به ویژه این احساس که قسمت­ های مختلف بدن باوجود آگاهی قوی و سالم از کلیت سلف­ـ­تن[۳۲] شروع به عدم هماهنگی می­کند و منجر به نگرانی­های جدید و گسترده درمورد پراکندگی بدن می­شود و غالبا توسط بیمار در قالب نگرانی­ های خودبیمارانگاری درباره­ی سلامتی جسمانیش ابراز می­شود. در عین عدم شباهت به دلمشغولی­های خودبیمارانگارانه­ ی مزمن در بعضی روان­پریشی­ها، پیامدهای آسیب در خودشیفتگی، به محض ایجاد ارتباط همدلانه با فهم سلف­ـ­­ابژه، با سرعتی دراماتیک ناپدید می­شود، حتی اگر نگرانی­ها خیلی شدید و مشابه شبه­خطای ادراکی خاص این اختلال باشد. موارد بسیاری که در تحلیل، انتقال آیینه­ای برقرار شده است، این نکته را تأیید می­کند. وقتی که انتقال آینه­ای متعادل است، بیمار توجه همدلانه­ی تحلیلگر را حس می­کند آنگاه کل سلف و پذیرش سلف را احساس می­کند. بعد از تعبیر اشتباه (مانند پیامد جلسه ­ای که تحلیلگر بعد پیشرفت در درمان یا موفقیتی بیرونی، خودش را بخش بزرگی از زندگی روانی بیمار معرفی کند) با وجود آنکه بیمار کل شخصیت خود را همراه می­یابد، احساس تمامیت بیمار که از طریق انتقال حفظ شده است، ناپدید می­شود. وقتی که تحلیلگر پیوند همدلانه با سلف-ابژه را با استفاده از  تعبیر صحیح توالی اتفاقات آشفته ­ساز بازیابی کند، این تمامیت دوباره ساخته می­شود.

سلف بیش برانگیخته[۳۳]، وضعیتی مکرر در سلف است که درنتیجه­ ی پاسخ­ های ناهمدلانه یا نامتناسب با رشد از سوی سلف-ابژه های کودک ایجاد می­شود و انگیختگی بسیاری ایجاد می­کند. این در حالی است که همزمان فعالیت ­های قطب نمایشی و بزرگ­منشانه[۳۴] و فعالیت­ های قطب ایده ­آل­ های راهنما یا هر دو قطب در سلف خام کودک وجود دارد.

اگر قطب نمایشی و بزرگ­ منشانه سلف فردی با بیش تحریکی ناهمدلانه در کودکی مواجه شده باشد، آن وقت هیچ جوشش سالم هیجانی از طریق موفقیت­ های بیرونی بدست نمی­آید. از سوی دیگر، وقتی این افراد غرق خیال­ پردازی­ های غیرواقعی و بزرگمنشانه­ ی قدیمی می­شوند، از آنجا که تولید تنش و اضطراب دردناک می­کند، سعی خواهند کرد از موقعیت­ هایی که مرکز توجه باشند دوری کنند. در بعضی از چنین افرادی، خلاقیت ممکن است تا مادامی که هیچ نمایشی از سلف­ـ­تن بطور مستقیم یا غیرمستقیم درگیر نشده باشد، بدون آسیب بماند. درعین‌حال، در غالب آن‌ها پتانسیل خلاقیت و ایجاد کاهش خواهد یافت، چون که بلندپروازی­ های شدیدی که گره خورده به خیال­پردازی­ های بزرگمنشانه است و اصلاح نشده باقی مانده است، بیمار را خواهد ترساند. به علاوه با ملاحظه­ ی این واقعیت که پاسخ­ های خام و غیرواقعی سلف-ابژه بر عملکرد یا دستاوردهای تخیلی سلف متمرکز است و از جهتی در پاسخ مناسب به هسته­ ی نوپای نمایشی سلف کودک ناکام بوده است، و این همان هسته ­ی سلفی است که آغازگر عملکرد و شکل­ دهنده ­ی دستاوردها است، که در سرتاسر زندگی به‌عنوان بخش جدا شده از اعمالش تجربه می­شود و درنتیجه در مقایسه با آن‌ها عملکرد ضعیفی خواهد داشت. بنابراین چنین افرادی تمایل دارند از درگیری در فعالیت­ های خلاقانه طفره روند زیرا سلف بیمار  در خطر تخریب به واسطه­ ی گیرکردن در عملکرد یا دستاوردی است.

اگر به‌طور مداوم قطب ایده ­آل­ ها بیش­برانگیخته شده باشد (مثلا با ابراز طولانی و شدیدا غیر همدلانه از جانب سلف­ـ­ابژه­ی والدینی در نیاز به تحسین) آنگاه نیاز مداوم و شدیدی برای یکی شدن با ایده­آل بیرونی به­وجود خواهد آمد که تعادل سلف را به خطر می­اندازد. بنابراین، از آنجا که ارتباط با سلف-ابژه ­ی ایده ­آل شده به‌عنوان خطر تجربه می­شود و بایستی از آن دوری کرد، ظرفیت سالم برای اشتیاق نیز از بین خواهد رفت. در مقابل، اشتیاق به اهداف و ایده­آل­ها در  افراد با سلف محکم از طریق فردی بزرگ و تأیید شده تجربه می­شود که می­تواند راهنما و نمونه ­ای از اهداف ایده ­آل شده باشد.

سلف بیش­برانگیخته رابطه­ی نزدیکی با سلف بیش تحمیل شده[۳۵] دارد، با این تفاوت که سلف بیش­برانگیخته سلفی است که بلندپروازی­ها و ایده­آل­ها بطور ناهمدلانه و مجزا و بدون توجه کافی و همزمان به سلف، پاسخ گرفته­اند، در حالیکه برای سلف بیش تحمیل شده فضایی برای درآمیختن با آرامش سلف­ـ­ابژه همه­توان فراهم نشده است. به‌عبارت‌دیگر، سلف بیش تحمیل شده، سلفی است که از ترومای عدم شراکت هیجانی رنج برده است. نتیجه­ی این خطای مشخص در همدلی از سوی سلف­ـ­ابژه، فقدان ظرفیت خودآرامسازی[۳۶] است که افراد بهنجار را از گسترش هیجان­های­شان به­ویژه از گسترش اضطراب، محافظت می­کند. دنیای بدون سلف­ـ­­ابژه­ی آرامساز، دنیایی خطرناک و خصمانه است. جای تعجب نیست وقتی که یک سلف در اوایل زندگی حالت "بیش تحمیل شدگی" را به خاطر فقدان سلف­ـ­ابژه­ی آرامساز تجربه کند، تحت شرایط معینی محیطش را خصمانه درک می­کند. در حالت "بیش تحمیل شدگی" در بزرگسالی (مثلا بعد از اینکه درمانگر ناهمدلانه بوده است، مخصوصا هنگامی که درمانگر در تعبیر درست مطابق با وضعیت هیجانی خطا می­کند، یا بدون توجه به این واقعیت که دریافت درک جدید، بیمار را با تکلیفی جدید مواجه می­کند، یا بینش بسیار زیادی را در بیمار به یکباره ارائه می­کند) بیمار ممکن است خواب ببیند که در فضایی سمی زندگی می­کند یا اینکه انبوهی از زنبورهای قرمز او را احاطه کرده­اند، و با این آگاهی تند و تیز، انگار بیمار تمایل به پاسخ به محرک­های سخت خواهد داشت، محرک­هایی که حساسیت وی را مورد حمله قرار می­دهند. مثلا بیمار از بوها یا صداهای ناخوشایند و مانند آن در دفتر کار درمانگر شکایت خواهد کرد. این واکنش­های بیماران مبتلا به اختلالات شخصیت خودشیفته، به­ویژه وقتی که گرایش کلی به کج­خلقی یا بدگمانی دارند، ممکن است به ما تلنگری بزند که شاید ما با سایکوز بویژه در دوره­ی پارانویا مواجه هستیم. اما با وجود عدم شباهت به بدگمانی تقریبا سیستماتیک و مزمن و خصمانه در پارانویا، این جلوه­های وضعیت بیش تحمیل شده سلف بروز می­یابد که شبیه دل مشغولی­ های خودبیمارانگاری در وضعیت سلف خرد شده[۳۷] است، که همیشه نتیجه­ی مستقیم آسیب خاص خودشیفتگی و پیامد پاسخ ناهمدلانه و بیش تحمیلی سلف­ـ­ابژه است. این واکنش­ها هم وقتی که ارتباط همدلانه با سلف­ـ­ابژه بازسازی شود مثلا در درمان تعبیر صحیحی فراهم شود به سرعت ناپدید می­شود.

  1. الگوهای رفتاری و سلف جراحت­‌دیده

حتی اگر روانکاوی طبقات شایعی از جلوه ­های سطحی خاص را با الگوهای پویا و بنیادین ربط دهد یا توجه ویژه­ای به رشد تحولی داشته باشد، باز هم نسبت به ارائه­ ی نشانه ­شناسی رفتاری بی­ میلی خوش ­یمنی دارد. بهترین کارهای پیشین هم (کارهای فروید (۱۹۰۸)، (۱۹۱۰)، (۱۹۱۶)، (۱۹۳۱) و کارهای آبراهام (۱۹۲۱)، (۱۹۲۴)، (۱۹۲۵)) مستثنی از این قائده نیستند، زیرا که ارتباط دادن ساده­ ی الگوهای خاص رفتار ظاهری و شرایط روانی و الزام به ساختن نشانه­ شناسی، در دراز مدت، مانع پیشرفت علم روانکاوی می­گردد. حالا چرا ما به ایجاد این نشانه شناسی اصرار داریم؟ پاسخ این است که چنین طبقه ­بندی­ ای حتی اگر از این واقعیت آگاه باشیم که عاقبت، تفکرمان را محدود می­کند و مانع راه می­شود، درعین‌حال می­تواند در حوزه­ ی روانشناسی راهنمای ارزشمندی باشد تا این حس را نداشته باشیم که هنوز در ابتدای راه هستیم. در این واقعیت شکی نیست، که تحلیل گری که شدیدا طرفدار الگوهای فکرشده و درست چیده شده توسط آبراهام در سال ۱۹۲۱ باشد، توانایی ­اش در فهم چنین بیمارانی مختل خواهد شد. وقتی توصیف "وسواسی[۳۸]" از جیب پرپول آقای دبلیو با توجه به معنای رفتارش، به‌عنوان جلوه­ای از "مشخصه­ ی مقعدی[۳۹]" وی دیده شود، اما جنبه­ ی خدمت به حفظ سلف در خطر[۴۰] بیمار فهمیده نشده است و  اطلاعات حساس رشد تحولی روشن نمی­شود. اما آیا به این معنی است که اگر آبراهام هرگز برای ما نشانه ­شناسی ارائه نمی­کرد، برای روانکاوی بهتر بود؟ قطعا نه. همین نشانه­ شناسی با وجود اطلاع ما از محدودیت ­های کاربردش برای نسل ­هایی از تحلیل گران بزرگترین کمک بوده است که حتی تا به امروز به خدمت محدود خود ادامه می­دهد.

اگرچه ما نهایتا احساس می­کنیم که این نشانه­شناسی به خوبی تنظیم شده است اما بر ما لازم است تا نقصان های پوشیده در هر نوع کاری را آشکار کنیم. شک نداریم که مثلا درباره­ی این واقعیت که مفهوم "شخصیت گرسنه آینه[۴۱]"، که پیش طرحی خلاصه است، به‌عنوان ابزار راهنما در چارچوب روانشناسی سلف کمک کننده خواهد بود، درست مثل "شخصیت مقعدی" آبراهام که در چارچوب روانشناسی رانه کمک­کننده است. اما بایستی فورا بگوییم که بعضی افراد گرسنه آینه هستند که ساختار شخصیت­شان ، طبق تفسیر پویایی ما متفاوت از آنانی است که با رفتار گرسنه آینه رابطه دارند. اینها فرق دارند، چرا که درنتیجه­ی ترومای یکسان در کودکی، سلف طبق ساختارهای تحولی که عامل­های مسئول هستند، شکل نگرفته­اند. رفتار آقایX  (کوهات، ۱۹۷۷ از صفحه ۱۹۹ تا ۲۱۹) ممکن است به درستی به‌عنوان شخصیت گرسنه آینه شناخته شود. ولی در آن مورد درخواست­های مصررانه او برای توجه و پاداش، و برتری خواهی جاه­طلبانه، جلوه­های ساختار شخصیت خاصی (که با نقص­های ساده مربوط به عدم توجه آینه­ای کافی در کودکی مشخص باشد) نیست تا ما حتما انتظار مواجه با مبنای توصیف­مان از شخص گرسنه آینه داشته باشیم. رفتار گرسنه آینه این بیمار در شخصیت آسیب­دیده بسیار پیچیده­ای قرار دارد. رفتار او جلوه­ای از تکه­ای از شخصیت­اش است که از هسته سلف از طریق "تکه کردن عمودی" جدا افتاده است، این تکه شدن به خاطر فقدان توجه آینه­ای در کودکی نبوده بلکه به خاطر خطا در پاسخ­های مادر (خطا در نوع توجه) بوده است. به بیانی دقیق­تر، با وجود اینکه همراهی مادر با کودک واقعا بسیار زیاد بوده، اما تمرکز آینه­وار منطبق با نیازهای کودک نبوده است (مثلا برای رشد سلف مستقل و نیرومند اما مستقل از انطباق با مادر) برای مثال با وابسته نگه داشتن کودک به مادر و درعین حال نگه داشتن کودک در سازمان شخصیتی مادر به منظور محکم بستن به خودش، سلف ناپایداری می­سازد.

درعین‌حال مواردی هست که توضیح خلاصه ما از "شخصیت گرسنه آینه" تقریبا درست است. مثلا، خانم F واقعا شخصیت گرسنه آینه بود (به‌طور دقیق، توجه انحصاری محق به خود و پاداش مکرر اطمینان بخش) چون نیاز های آینه­ای مناسب مرحله­ی رشدی توسط مادری که مجذوب خودش است برآورده نشده است. حتی در این موارد اصرار بیماران، یک ابراز مربوط به امروز و نرمال برای نیاز به جرئت­ورزی ساده نیست، بلکه در گذشته به­طور مناسب پاسخ داده نشده­اند. به خاطر شدت این نیازها، به­طور دقیق، به دلیل این عقیده­ی بیماران که نمی­توانند پژواک همدلی مناسبی پیدا کنند، شرم عمیقی در آن‌ها رشد می­کند و در ابتدا منجر به فرونشانی و بعد با انزوای غمگینانه و درمانده بروز می­یابد. بعضی وقت­ها رفتار متعاقب به­ویژه در مورد اختلالات رفتاری خودشیفته، با رگبار ابراز خشم تغییر می­کند اما خواسته­ها به‌طور موثری تعقیب نمی­شوند و آنچه که بد انجام شده است دوباره برقرار می­شود.

با وجود سخنان قبلی در چندی از بحث­ها که در موافقت یا مخالفت کلی با طبقه­بندی­های روانکاوی و بعضی از موافقان و مخالفان طبقه­بندی نشانگان رفتاری در زمینه­ی سلف آشفته[۴۲] ارائه شد، ملاحظات بیشتر را به کنار خواهیم گذاشت و طرح کلی از چند نوع شخصیت خودشیفته را ارائه خواهیم کرد.

شخصیت­ های گرسنه ­آینه[۴۳]، تشنه­ی سلف­ـ­ابژه­هایی با پاسخ­های تأییدی و ستایش­آمیز هستند تا سلف گرسنه را سیر کند و مجبور می­شوند تا خودشان را نشان دهند و در مقابل حس درونی بی ­ارزشی و عدم عزت نفس، توجه دیگران را هرچند زودگذر برانگیزانند. بعضی از آن‌ها توانایی ایجاد روابط با افراد آینه­وار دارند و برای دوره­ی طولانی آن را حفظ خواهند کرد. اما غالب آن‌ها حتی با پاسخ­های واقعا پذیرا و بلند مدت هم سیر نخواهند شد. بنابراین باوجود ناراحتی­ای که درباره­ی نیاز به نشان دادن خودشان دارند و علیرغم درجات بسیار شدید وحشت و شرم مربوط به نیازشان، سعی می­کنند سلف­ـ­ابژه­ی جدیدی بیابند که توجه و شناخت مدنظرشان را برآورده کنند.

 

شخصیت­ های گرسنه ­ی ایده ­آل­ گرایی که پیوسته در جستجوی افرادی هستند که آن‌ها را برای پرستیژ، قدرت، زیبایی، ذکاوت یا ارزش اخلاقی تحسین کنند. این افراد خود را مادامی که بتوانند با سلف­ـ­ابژه­ای که بیابند ارتباط برقرار کنند، ارزشمند حس می­کنند. همچنین در بعضی موارد، آن روابط طولانی می­شود و برای هر دو نفر واقعا حفظ می­شود. درعین‌حال در غالب موارد، پوچی درونی هیچ وقت نمی­تواند با این روش­ها، پر شود. شخصیت گرسنه­ی ایده­آل­گرایی، استمرار نقص­های دفاعی را حس می­کند و در نتیجه­ی این آگاهی، شروع به جستجوی نقص­های واقعی در خدا می­کند و البته غالبا هم پیدا می­کند. جستجوها برای سلف­ـ­ابژه­های جدید قابل ایده­آل­شدن ادامه پیدا خواهد کرد و همیشه امیدی هست که موضوع بزرگ دیگری برای گرسنگی به ایده ­آل­ گرایی بیابد و به آن دلبسته شود و او را ناامید نکند.

شخصیت­ های یار شفیق[۴۴]، شخصیت­هایی هستند که نیاز به رابطه با سلف­ـ­ابژه­ای دارند که با تأیید وجود و عقاید و ارزش­های سلف فرد، وجود و واقعیت سلف را تأیید کند. در مواقعی شخصیت­ های یار شفیق، بسیار می­توانند دوستی­ های طولانی را شکل دهند. این دوستی­ ها به شکلی هستند که هرکدام از طرفین احساس دیگری را طوری حس می­کند که انگار خودش حس کرده است. "اگر تو سوگوار باشی، او گریه خواهد کرد، اگر بیدار باشی نمی­تواند بخوابد، بنابراین هر غمی در قلبت باشد او همراه تو بخشی از آن را به دوش می­کشد" (شکسپیر، زائر سودازده). اما بازهم در غالب موارد خلاء درونی، با این دوقلویی بودن پر نمی­شود. گرسنه­ی یار شفیق دنبال سلف­ـ­ابژه­ای می­گردد که خودش نباشد و در پی این جستجو، از سلف-ابژه ­ها دلسرد می­شود. بنابراین ویژگی غالب این روابط، عمر کوتاه آن است. مانند گرسنگی آینه­ ای و ایده ­آل­گرایی، گرسنه­ی یار شفیق هم متمایل به تلاش خستگی­ ناپذیر برای جایگزین یکی با دیگری است.

سه نوع شخصیت مذکور در حوزه­ ی خودشیفتگی که غالبا در زندگی روزمره با آن مواجه می­شویم را به‌طور کلی نباید به‌عنوان نوعی از آسیب روانی در نظر بگیریم. اما در عوض می­توانیم آن‌ها را با همه­ی متعلقات و نقص­هایشان به‌عنوان نوعی از شخصیت نرمال در نظر بگیریم. این اصطلاحات ناملموس، بیشتر مربوط به‌شدت نیاز آن‌ها نیست، بلکه مربوط به جهت خاصی است که آن‌ها تلاش­هایشان را برای ترمیم ضعف متغیر سلف خود سوق می­دهند. این نقطه ­ای از نقص سلف است که موضع خاص این افراد می­باشد. در عوض، دو نوع بعدی کمتر با نقطه­ ی نقص بلکه با گستردگی آن شناخته می­شوند. بطور کلی، آن‌ها بایستی به‌عنوان اساس طیف آسیب در خودشیفتگی در نظر گرفت.

شخصیت­ های گرسنه­ ی درآمیختن[۴۵] به کنترل سلف­ـ­ابژه­­ها نیاز دارند، زیرا که واکنشی به نیاز ساختارمندی سلف­شان است. در اینجا در مقایسه با تیپ­هایی که قبلا تصویری کلی از آن‌ها ارائه شد، نیاز به درآمیختن است تا تصویر نوع خاصی از درآمیختن (درآمیختن سلف­ـ­ابژه­ی انعکاسی با سلف­ـ­ابژه­ی ایده­آل شده یا یار شفیق) غالب گردد که درعین‌حال در تعیین رفتار فرد اهمیت کمتری دارد. چون سلف این افراد به‌شدت ناقص یا ضعیف است، بجای ساختار سلف به سلف­ـ­ابژه نیاز دارند. بنابراین ویژگی­های آشکار شخصیت و رفتار اینان متأثر از این واقعیت است که سیالی مرزهای بین اینان و دیگران با توانایی تمایز در افکار، آرزوها و نیت­ها با سلف­ـ­ابژه تداخل می­کند. زیرا که اینان، دیگران را به مثابه سلف خود تجربه می­کنند و نسبت به خودمختاری سلف­ـ­ابژه ناشکیبا هستند. نسبت به جدایی از آن‌ها به‌شدت حساس هستند و واقعا بدون هیچ ابهامی، حضور مداوم سلف­ـ­ابژه را انتظار دارند.

شخصیت­ های کناره­ گیر[۴۶]، درست عکس گرسنه­ ی درآمیختن توصیف می­شوند. اگرچه بنا به دلایل روشنی کمترین توجه را به خود جذب می­کنند اما احتمالاً شایع­ترین نوع شخصیت خودشیفته هستند. این افراد از تماس اجتماعی اجتاب می­کنند و منزوی می­شوند، نه بخاطر اینکه به دیگران علاقه ندارند بلکه برعکس به خاطر این است که نیازشان به دیگران شدید است. شدت این نیاز شدید نه تنها منجر به حساسیت زیاد فرد به طرد شدن می­شود (حساسیت دردناک در سطح آگاهی نیست)، بلکه در سطوح عمیق ­تر و ناخودآگاه، نسبت به ادغام یا تخریب باقیمانده­ی هسته­ ی سلف­شان توسط یک سلف یکپارچه­ ی بسیار مشتاق، نیز حساس هستند.

  1. درمان رفتار خودشیفته و اختلالات شخصیت

هدف درمانی خاص روانشناسی عمیق، بهبودی گسترده یا درمان اختلال محوری است، نه اینکه نشانه­ ها را با متقاعدسازی یا آموزش فرونشاند، هرچند خیرخواهانه باشد. از آنجایی که آسیب­ شناسی محوری در رفتار خودشیفته و اختلالات شخصیت، شرایط ناقص یا ضعیف سلف است اما هدف درمان بازتوانی این ساختار است. درست است که برای ناظر بیرونی طبقات نشانه ­ها و جنبه­ های شخصیتی که مشخص ­کننده ­ی اختلالات رفتار خودشیفته از یک طرف و اختلالات شخصیت خودشیفته از طرف دیگر کاملا متفاوت است: اما خواسته­ های خوداظهاری گروه اول بسیار قدرتمند ظاهر می­شوند در حالی که دومی به اندازه­ ی کافی قدرتمند نیست. بااین‌حال پژوهش روانشناسی عمیق اثبات می­کند که بنیان آسیب­ شناسی روانی هر دو اختلال (بیماری سلف) از اساس، یکی است.

بنا بر تجربه­ ی کار با بیماران مبتلا به آسیب سلف، آنان که مبتلا به اختلالات رفتاری خودشیفته هستند، بسیار خواسته­ های خودشیفتگی بلندی دارند و رفتاری که بسیار خوداظهارگونه است، درمانگر ممکن است وسوسه شود آنان را وادار به ترک خواسته­ هایشان کند تا محدودیت­های تحمیلی واقعیت ­های زندگی بزرگسالی را بپذیرد. اما انجام این کار شبیه این است که بیماری که از ساختار روان رنجور دارد را وادار کنیم که فوبی یا فلج هیستریک یا اطوار وسواسی­اش را ترک کند. خواسته های آشکار و به‌شدت خودشیفته­ی این بیماران و آن خوداظهاری­های مفرط و آشکار، مجموعه­ای از علائمی است که از نظر شخصیتی یکی هستند. این علائم جلوه­هایی از خودشیفتگی بدوی نیستند که در اوائل زندگی به راه نیامده­اند و اکنون بایستی با تأخیر رام شوند. در مقابل، اساس بیماری این بیماران این است که دسترسی به خودشیفتگی کودکانه­ی آن‌ها مسدود است. نیازهای خودشیفتگی برآورده نشده­ی کودکیشان که بایستی یاد بگیرند که با آن‌ها در تماس باشند، بپذیرند و ابراز کنند، این ها نیازهایی است که در زیر اظهارهای خروشان خوابیده است و با دیواری از شرم و آسیب پذیری محافظت می­شود. بر اساس پختگی درمان یا واقعیت­ های اخلاقی، اگر درمانگر بر سرزنش بروز خودشیفتگی بیمار متمرکز شود، بیمار نیازهای خودشیفتگی سرکوب شده را با سرکوبی عمیق­تری خواهد راند یا اینکه بر عمق دونیمه­ سازی در شخصیت خواهد افزود و بخش سلف پاسخ نگرفته و خواهان انتقال را مجزا خواهد کرد و مانع جریان انتقال خودشیفتگی خواهد گردید. این ملاحظات چه با خواسته­های آشکار خودشیفتگی بیمار از طریق فشار بیصدا ولی ثابت، آشکار شود و چه از طریق حملات خشم خودشیفتگی سوزان یا از طریق ملزومات هیجانی که در بین این دو حد قرار دارد آشکار شود، صدق می­کند. همه­ی ما افرادی را می­شناسیم که از ما بارها می­خواهند که درباره­ی موفقیت­هایشان نظر دهیم و اینگونه ما را می­رنجانند. و همه­ی ما همچنین می­شناسیم افرادی را که در تمام زندگی حمله­ ی خشم آسیب­زای خودپسندانه­ای را به حقوق و احساسات افرادی وارد می­کنند که خواسته­هایشان نیز معطوف به آنهاست. اگر تحلیلگر به این خواسته­ها با نصیحت ­های واقع­گرایانه و بلوغ هیجانی پاسخ دهد یا بلکه بدتر اگر به شکل عیب­جویانه ­ای آن خواسته­ ها را به‌عنوان بروز کشاننده­ ی دهانی سیری ­ناپذیر تعبیر کند که نیاز به رام شدن دارند یا تخریب­گری اولیه­ای که نیاز به خنثی­سازی دارد و با خشم مرتبط با ساختار روانی همبسته است، آن وقت همانطور که گفتیم، رشد انتقال خودشیفته مسدود خواهد شد. اما اگر تحلیلگر بتواند به بیمار نشان دهد که خواسته­هایش باوجود پاسخ­های بیرونی معتدل، ستودنی است، درمانگر بایستی به "مدارا کردن" ادامه دهد چون نیاز درماندگی کودک انعکاس نیافته در او ناآرام می­ماند و اگر او بتواند به بیمار خشمگین نشان دهد که درماندگی و ناامیدی در پشت خشم او پنهان است، می­تواند به او نشان دهد در واقع خشم بیمار نتیجه­ی مستقیم این واقعیت است که خواسته­هایش نمی­تواند به‌طور موثر ابراز شوند، آن وقت نیازهای قدیمی به آهستگی و آشکارتر شروع به بروز می­کنند چنانکه بیمار با خودش همدل­تر می­گردد. و وقتی این سرکوبی­ها نهایتا رها شوند (یا وقتی جداشدگی از طریق اتصال حفظ شود) و خواسته ­های خودشیفتگی کودکی شروع شوند منجر به بروز اولین خجالت می­شود، خطر این نیست که سرکوبی نیازهای خودشیفتگی شدت خواهند یافت بلکه خطر این است که آن‌ها دوباره در منع­های اولیه یا در اولین پاسخ ناهمدلانه مخفی خواهند شد. به بیانی دیگر، تجربه به ما آموخته است که کار عمده درمانگر بایستی تمرکز روی حفظ نیازهای قدیمی که متغییر است باشد. اگر درمانگر بتواند به این سیاق پیش رود آن وقت به تدریج و خود به خود به خوداظهاری نرمال و طرفداری نرمال از ایده­آل­ها تبدیل خواهد شد.

نتیجه­ گیری­ های قبلی برای افراد مبتلا به آسیب سلف به عبارتی افراد دچار اختلالات شخصیت خودشیفته قابل ملاحظه است که آشکارا خجول، کمرو و منزوی هستند، اما خیال ­پردازی های خودآگاه یا نیمه­ خودآگاه بزرگ­ منشانه دارند (مانند فیلم زندگی مخفی والتر میتی). اگر درمانگر معتقد باشد که ترس، خجالت و انزوای اجتماعی مربوط به استمرار خطای ادراکی قدیمی است به­ویژه اگر فکر کند که این رفتارها مربوط به استمرار بزرگ­منشانه­ی تعدیل­نشده­ی کودکی باشد که در شکل خیال­پردازی­های بزرگ­منشانه جلوه می­کند، آن وقت هم­تراز کوشش­ هایی خواهد شد که در کاربست فشارهای آموزشی و اخلاقی قرار دارد تا بیمار را به رها کردن این خیال­پردازی­ها ترغیب کند. اما نه خیال­پردازی­های بیمار و نه انزوای اجتماعی او باعث این بیماری نیست. در عوض، با یکدیگر واحد روانشناختی می­سازند که به مثابه ابزاری حمایتی، برای حفظ سلف ناپایدار  از طریق جلوگیری از مواجهه­ های خطرناک رد شدن و استهزا تلاش­ هایی می­کند. حتی اگر درمانگر تحلیلی، آموزشی باشد ولی رویکردش به وادار کردن بیمار به رها کردن بزرگ­منشی خیال­پردازی­شده را کم کند؛ آنگاه فاصله­ی بین سلف ناقص بیمار و درمانگر به مثابه پاسخ­دهنده­ی احتمالاً همدل به نیازهای خودشیفتگی بیمار، خود به خود به سمت رخنه کردن در دیوار حساسیت حرکت خواهد کرد و با ایجاد انتقال خودشیفتگی، بدگمانی را متوقف خواهد کرد. درعین‌حال اگر درمانگر بدون انتقاد از عملکرد خیال­پردازی­ های بزرگ­منشی حمایتگر و انزوای اجتماعی، بتواند توجیه کند و سپس بتواند اثبات کند که این خیال­پردازی­ ها با اضطراب پراکنده شدن و شرم مربوط به سلف ناپایدار بیمار همگام است، آنوقت در انتقال خود به خود و رو به رشدی که ناقل نیازهای قدیمی خودشیفتگی است تداخل نخواهد کرد. باوجود ترس­ها و شرم پراکنده شدن، بیمار احتیاطا در ابتدا و بعدا بسیار راحت­تر خواهد توانست نیاز به پذیرش شاد بزرگ­منشی و همه­توانی کودکی از سوی سلف­ـ­ابژه را دوباره تجربه کند (نیازهای سالمی که در اوائل زندگی بی­پاسخ مانده است). و همچنین در مورد اختلالات رفتاری خودشیفته، نیازهای جابجا شده به تدریج و خود به خود به خوداظهاری نرمال و هواخواهی نرمال از ایده­آل­ها تبدیل خواهد شد.

قبلا اثبات کردیم که اصول درمانی که اعلام کردیم و راهبرد درمانی که با این اصول همبسته است مبتنی بر فهم آسیب ­شناسی روانی محوری اختلالات قابل تحلیل سلف است و اینکه آن‌ها هدف­شان بهبودی و درمان این آسیب روانی محوری است. از آنجایی که آسیب­ شناسی روانی هر دو نوع اختلالات قابل تحلیل مشخص است و باوجود اینکه نشانه شناسی آن‌ها متقارن است (خواسته­های پر هیاهو و فعالیت شدید در زمینه­ی اجتماعی در اختلالات رفتاری خودشیفته، شرم و انزوای اجتماعی در اختلالات شخصیت خودشیفته) فرایند درمان در ماهیت همانند است. و البته همزمان ماهیت بی­ خطر آن حفظ خواهد شد که نتیجه­ ی پیشرفت به وسیله­ی درمان است: این ثابت کردن سلف سست است، هم در قطب جبران خودباوری بیمار که جاه­ طلبی­ ها در آن است و هم در قطبی که اهداف ایده ­آل را داراست. تنها چیزی که لازم است حالا اضافه شود این است که خودباوری و اشتیاق بازیابی شده بیمار به اهداف نهایتا برایش میسر می­شود تا دوباره جذب پیگیری برنامه­ ی متوازن در عمل شود که در زمینه­ ای پرانرزی قوس یابد که خود را بین جاه­ طلبی­ های و ایده ­آل­ های هسته ­ای قرار داده ولی حالا برای او ممکن می­شود تا به زندگی خلاق و سازنده و برآورنده منجر شود، چه از اختلال رفتار خودشیفته رنج ببرد یا از اختلال شخصیت خودشیفته.

با اظهارات قبلی درباره­ ی بعضی درس­ های بالینی که ناشی از کاربست روانشناسی سلف در موقعیت بالینی است، بررسی اجمالی ما از روانشناسی سلف به پایان رسیده است. از آنجا که تلاش برای کوتاه کردن مقاله، هدف خوبی نخواهد بود (که در خود و ماهیتش جمع­بندی نتایج پژوهش­های قبلی است)؛ جملات آخر را محدود خواهیم کرد به تأکید بیشتر بر اینکه این مرور اجمالی به معنای اعتقاد راسخ از سمت ما نیست که ما رئوس سیستم فکری محتومی را ارائه کرده ­ایم. بلکه تلاش ساده­ای کردیم تا توصیف مختصری از وضعیت کنونی یک رشد جدید در روانکاوی ارائه دهیم، بایستی افزود که این رشد نه­تنها با هیچ وسیله­ ای به پایانش نرسیده است بلکه در عوض سرعت اولیه­ ی خود را نیز از دست نداده است. بنابراین صفحات پیشین را بایستی به مثابه بررسی وضعیت کنونی روانکاوی سلف درنظر گرفت، بررسی­ ای که بایستی به ما در طرح ­ریزی بیشتر کمک کند که هنوز شاخه­ ی جستجو نشده ­ی روانشناسی است.

منابع:

ABRAHAM, K. 1921 Contributions to the theory of the anal character In Selected Papers London: Hogarth Press, 1927

ABRAHAM, K. 1924 The influence of oral erotism on character-formation In Selected Papers London: Hogarth Press, 1927

ABRAHAM, K. 1925 Character-formation on the genital level of the libido In Selected Papers London: Hogarth Press, 1927

FREUD, S. 1908 Character and anal erotism S.E. 9

FREUD, S. 1910 A special type of choice of object made by men S.E. 11

FREUD, S. 1916 Some character-types met with in psychoanalytic work S.E. 14

FREUD, S. 1931 Libidinal types S.E. 21

JANIK, A. & TOULMIN, S. 1973 Wittgenstein's Vienna New York: Simon & Schuster.

KOHUT, H. 1971 The Analysis of the Self New York: Int. Univ. Press.

KOHUT, H. 1972 Thoughts on narcissism and narcissistic rage Psychoanal. Study Child 27

KOHUT, H. 1977 The Restoration of the Self New York: Int. Univ. Press.

SCHAFER, R. 1973 Concepts of self and identity and the experience of separation-individuation in adolescence Psychoanal. Q. 42:42-59

WOLF, E. S. 1976 Ambience and abstinence Ann. Psychoanal 4

[۱] . The disorders of the self and their treatment: An outline. . The International Journal of Psychoanalysis. (1978). 59: 413-425.

[۲] . Heinz Kohut & Ernest S. Wolf

[۳] . کارشناس ارشد روان­شناسی بالینی. روان­درمانگر تحلیلی (javad.khademi66@gmail.com)

نشانی: مشهد، بلوار وکیل­آباد، ابتدای هفت تیر. مرکز مشاوره و روان­درمانی تحلیلی روان­پژوه. تلفن:۳۸۶۸۴۱۰۹-۰۵۱

[۴] . کارشناس ارشد مشاوره توانبخشی، روان­درمانگر تحلیلی (m.mehranfar@gmail.com)

نشانی: مشهد، بلوار وکیل­آباد، ابتدای هفت تیر. پلاک ۱٫ واحد ۳٫ تلفن:۳۸۶۵۱۹۱۱-۰۵۱

[۵] . ما ترجیح دادیم به جهت وجود معانی مشابه بسیار با واژگان "خود"، "نفس" یا "من" در زبان فارسی برای جلوگیری از سردرگمی خوانندگان، از ترجمه­ی self به خود، نفس یا من خودداری کنیم و همان را عینا به فارسی (سلف) بنویسیم. (مترجمان)

[۶] . psychoneuroses

[۷] . neurotic character disorders

[۸] . narcissistic transferences

[۹] . narcissistic personality disorder

[۱۰] . mirror transference

[۱۱] . idealizing transference

[۱۲] . drive-and-defence

[۱۳] . libidinal or the aggressive impulses

[۱۴] . selfobject

[۱۵] . self disorder

[۱۶] . fantasy

[۱۷] . the psychoses

[۱۸] . empty depression

[۱۹] . دکتر ناتائیل جی لندن، شیوه­ی نگارش مقاله­ی ما را مورد سوال قرار داده است. او معتقد است که بیان ما اغلب نشان می­دهد که مفهوم سلف، نوعی انسان­شناسی است، به همان شیوه­ای که ایگو مورد استفاده­ی انسان­شناسی قرار گرفت. او برای توضیح دیدگاهش دو جمله­ ی مقاله­ ی ما را که قبل از شماره­ی داخل متن منجر به این یادداشت شد، بازنویسی کرد. خوانش او این چنین است:

"برای مثال، ممکن است درک توالی اتفاقات، که در موارد بیشماری تکرار شده است، برای بیمار مفید باشد. مانند زمانی که نیاز کودک برای ایجاد سلف خودمختار از سوی مادر مداخله­گر خنثی شده باشد. به عبارت دیگر، زمانی که کودک به پذیرش آینه­وار استقلالش برای شکل­دهی سلف نوزای خود نیاز دارد، مادرش به دلیل ترس­های ناشی از چندپارگی و نقص خود، به شدت سعی در رسیدن به پیوند قدیمی دارد. به جای کمک کردن به عنوان منبع قابل استفاده­ی سلف­ابژه برای کودک، مادر یک سلف­ابژه­ی غیرقابل کنترل و استبدادی ایجاد می­کند که در میان دیگر عوارض منفی برای رشد، کودک را با یک آرزوی سیری­ناپذیر برای چیزی که به او اجازه­ی احساس تمام و کمال بدهد، رها می­کند. این همان چیزی است که بیمار فقط می­تواند برای خودش در فضای غیرتهاجمی شرایط درمان بازتعریف کند."

ما کاملا با روح نقد دکتر لندن موافق هستیم. این شبیه نقد شیفر (۱۹۷۳) است، و حتی بر این باور هستیم که باید در بیشتر ارتباطات بالینی به کار رود، و چنین مفاهیم دقیقی می­توانند با وجود پیچیدگی زیاد مفهوم، دنبال شوند. اما نه به هر قیمتی، به عنوان جلوه­ای از یک نوع اخلاق خالص فکری و زبانی خاص کارل کاروس (نگاه کنید به ژانیک و تولمین، ۱۹۷۳، صفحه ۶۷-۹۱)، که مشهورترین شخصیت رمان در قرن ماست. از آنجا که دکتر لندن ­توانسته است به راحتی منظور ما را درک کند و آن را به زبان دقیق علمی برگرداند، مطمئن هستیم که دیگران نیز خواهند فهمید تجسم زبان ما ابراز جلوه­ای از سردرگمی مفهومی نیست بلکه در خدمت انگیزش و ایجاز است.

[۲۰] . work through

[۲۱] . transmuting internalization

[۲۲] . nuclear self

[۲۳] . crystallize

[۲۴] . doing

[۲۵] . being

[۲۶] . self-pathology

[۲۷] . self-disturbance

[۲۸]. understimulated self

[۲۹] . fragmenting self

[۳۰] . continuity

[۳۱] . cohesiveness

[۳۲] . body -self

[۳۳] . overstimulated self

[۳۴] . grandiose-exhibitionistic pole

[۳۵] . overburdened self

[۳۶] . self-soothing capacity

[۳۷] . self-fragmentation

[۳۸]. obsessional

[۳۹] . anal character

[۴۰] . endangered self

[۴۱] . mirror-hungry personality

[۴۲] . disturbed self

[۴۳] . Ideal-hungry personalities

[۴۴] . Alter-ego-personalities

[۴۵] . Merger-hungry personalities

[۴۶] . Contact-shunning personalities

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه