مروری بر نظریه ی وینی کات

مروری بر نظریه ی وینی کات

مروری بر نظریه ی وینی کات

افسانه روبراهان

کاندیدای روان درمانی تحلیلی-مرکز مطالعات روانکاوی تهران- واحد مشهد
 

مقدمه

دانلد و.وینی کات (1971-1896) پزشک اطفال در انگلستان بود که 40 سال از عمرش را در بیمارستان اطفال گذراند وطی کارش به عنوان پزشک اطفال و روانکاو به هزاران مادر و کودک یاری رساند. وی بین 1930 تا 1971 آثاری در زمینه ی روانشناسی تالیف کرد.او سیستم نظری بنا نکرد بلکه از آغاز تمام توجه خود را به حیطه های خاصی از دوران رشد کودک معطوف کرد. یکی از نوآوری های وینی کات تاکید بر تعادل ظریف میان محیط و "خودِ " در حال رشد بود.   او یکی از تاثیرگذارترین نظریه پردازان بعد از فروید بود. او مادر و نوزاد را از آغاز یک واحد در نظر می گرفت. از نظر او مشکلی که باید راهی برای آن پیدا کرد، جدایی موفقیت آمیز آنها از یکدیگر است. وینی کات بر نقش محیط در شکل گیری ایگو تاکید داشت و معتقد بود محیطی که نسبتا خوب باشد، فرایند رسش[3] نوزاد را تسهیل می کند. نوزاد بر امکانات محیط تکیه می کند و محیط ( در قالب شخص مادر) خود را با نیازهای دگرگون شده ی نوزاد سازگار می سازد. در جریان رشد، وابستگی نوزاد به مادر یا محیط به تدریج کاهش می یابد.                         

در آغاز محیط مساعد خود مادر است.مشخصه محیط مساعد، سازگاری است. نیازهای نوزاد و فرایند های رسش اهمیتی اساسی دارند و وظیفه ی والدین است که خود را با آن هماهنگ کنند. به عبارت دیگر محیط مساعد نوعی احساس توانایی مطلق را در نوزاد به وجود می آورد. خوب و بهنجار پیش رفتن امور بدین معناست که مادر با تکانه های نوزاد دمساز است و برای او امکان این توهم را به وجود می آورد که آن چه وجود دارد (مثلا پستان یا دست نوازشگر) مخلوق خودش است.                                                                                                                              

مفاهیم اصلی نظریه وینی کات

                                               مادر به اندازه ی کافی خوب [4]

اصطلاح مادر به اندازه ی کافی خوب را برای توصیف کارکردهای مادرانه استفاده کرد که عبارت است از تامین نیازهای کودک به قدری که او زندگی را خوب شروع کند. مادر به اندازه ی کافی خوب آن چه را که کودک در روابطش با مادر در یک دوره از رشد نیاز دارد، به قدر کافی فراهم می کند. مادر به اندازه ی کافی خوب و محیط به اندازه ی کافی خوب در خدمت رشد و تحول مداوم در می آیند. به کمک این عوامل نوزاد ، کودک و سپس نوجوان می تواند راه خود را به بزرگسالی پیدا کند و به این تداوم ، بودن [5]می گوییم .رسیدگی های مادر کاری می کند تا کودک باور کند که بودن می تواند تداوم داشته باشد.                                                                                                                       

دل مشغولی  مادرانه اولیه[6]

مادر در سازگاری موفق با نوزاد ، احساس قدرت مطلق نوزاد را پاسخ می دهد و تقویت می کند. در این صورت نوزاد می تواند با خاطری آسوده از توهم خلاقیت و قدرت نامحدود لذت ببرد. در اینجا تجربه ی جسمانی ارضای غرایز و نوعی وحدت هیجانی شکل می گیرد.                                                                                                          وینی کات (به نقل از دکتر برنارد بارنت) [7] بیان می کند :« دغدغه ی نخستین مادرانه نوعی دغدغه ی تحلیلی نخستین است. در این فرایند روانکاو خود را وقف بیمار می کند. نوعی تیمار و مراقبت آن هم از نوع ویژه ی آن. وقتی روز به روز و سال به سال با بیمار می نشینیم و از او مراقبت ویژه به عمل آورده ایم . چه درمانشان کنیم و چه نه ، مراقبتی خاص و تمام عیار به عمل آورده ایم. این تعبیری بسیار دوست داشتنی است.»                                                                    

خود حقیقی[8] و خود کاذب [9]  

خود حقیقی و کاذب در تعامل با محیط شکل می گیرد. نوزاد ازطریق تکانه هایش که توسط مادرتشخیص داده و تایید می شود مفهوم من[10] و جز من[11] را درک می کند. اگر مادراحساس همه توانی کودک را پاسخ ندهد، خود کاذب در کودک شکل می گیرد .وقتی سازگاری مادر رضایت بخش نباشد، نیرو گذاری روانی بر ابژه خارجی  به جریان نمی افتد و نوزاد منزوی می ماند و به طور کاذب زندگی می کند.خود کاذب تسلیم توقعات محیط می شود و از اعمال خودانگیخته ناتوان است و تنها خود حقیقی است که می تواند خودانگیخته باشد و احساس واقعی و اصیل بودن داشته باشد.خود کاذب راهی برای محافظت و دفاعی علیه چیزهای غیر قابل تفکر و به کار گرفتن چیزهای واقعی است که منجر به حس نابودی می شود. خویشتن کاذب سه ویژگی دارد:                                                                                                                                                

1-با چارچوب سفت و سختی به مادر توجه می کند.

2-خویشتن واقعی را پنهان می کند.

3-از طریق پیروی از خواسته های محیط از آن محافظت می کند.

 

مفهوم ابژه گذاری[12] در نظریه وینی کات                                                                    

نوعی فضای بین ابژه های ذهنی و روابط ابژه ی حقیقی است و در واقع نخستین مایملکی است که به صورت من و جز من  تجربه می شود.ابژه گذاری نه کاملا درونی است و نه کاملا بیرونی. غان و غون و ادا اطوار کودک یا بخشی از بدن او که هنوز از سوی او به عنوان واقعیت بیرونی دانسته نشده و یا پتوی امن کودک ، همگی ابژه گذاری هستند.ابژه گذاری نه همچون ابژه ی ذهنی و درونی ( مثل توهم پستان مادر به عنوان بخشی از نوزاد) تحت کنترل کامل و جادویی کودک است و نه مانند مادر بیرونی تحت نوعی کنترل بیرونی قرار دارد. ابژه ی گذاری از 4 تا 12 ماهگی شروع به شکل گرفتن می کند و آشنایی بچه با دنیای خارجی است واولین مالکیت غیر خودی که نوزاد باید آن را انتخاب کند.                وینی کات ارتباط مادر با نوزاد را رابطه مندی ایگو[13] نام نهاد و مراحلی را به شرح  زیر برای آن تعریف کرد:

وابستگی کامل[14] (از چند هفته آخر حاملگی تا 7، 8 ماه بعد از زایمان ) :

در مرحله ی وابستگی کامل نوزاد هنوز به تمایز از مادر نرسیده وبنابراین خودش از خشونتی که به مادر دارد  بی خبر است لذا مسئولیتی هم ندارد. برای وینی کات خشونت اولیه تظاهری است از زنده بودن که اوایل خودش را به صورت تحرک عضلانی نشان می دهد که این فاز اولی است که وینی کات به آن دل مشغولی مادرانه اولیه می گوید. از چند هفته آخر حاملگی تا چند هفته بعد از زایمان مادر به طور ناخودآگاه توانایی پیدا می کند که چه فیزیکی و چه ذهنی در خدمت نوزاد باشد.( فهم نیازهای اولیه و برآورده کردن آنها)       

وابستگی نسبی[15]( 6 ماه تا دو سالگی) :

کودک حس می کند که ابژه ای به نام مادر وجود دارد واین آگاهی باعث اضطراب می شود.در واقع کم کم که بچه حرکت می کند، می فهمد که یک دنیای خارجی وجود دارد و تصورش این است که من این دنیا را پیدا کردم و یا خلق کردم و به تدریج دنیای بیرونی و درونی، فیزیکی و ذهنی جدا میشوند . چیزی به نام مادر شکل می گیرد ولی نمی داند مادر در درون من هست یا من در درون او، اما تمایزی را احساس می کند. کودک کم کم به انسجام می رسد وبه یک خود واحد با یک درون و بیرون تبدیل می شود که در بدنی زندگی می کنند. واقعیت روانی فرد در درون او قرار دارد و بیرون از او همان جز – من است. او نیاز دارد که احساس کند کسی وجود داشتن من را فهمیده است، همچون چهره ای که درآینه دیده می شود. (شبیه مفهوم انعکاس[16] در نظریه کوهات[17]) مادر باید به تدریج از مرحله ی مراقبت های مادرانه اولیه بیرون بیاید و به نیازهای خودش هم توجه کند و این جدایی باید تدریجی اتفاق بیفتد . اگر جدایی ناگهان رخ دهد بچه وحشت می کند . این حالت ممکن است در مادر افسرده دیده شود. تروما زمانی اتفاق میفتد که توان درک کمی دارد و به طور ناگهانی فاصله ایجاد می شود.                                               

حرکت به سمت استقلال[18]:

 برای آن که کودک بتواند بدون مراقبت واقعی سر کند و موجودی تشخص یافته شود، باید زندگی اجتماعی را فرا گیرد. در نظریه ی وینی کات انسان ، تنها می تواند خود را در رابطه با دیگران و از طریق استقلالی که با گذر از وابستگی به دست آمده است، پیدا کند. رشد انسان تلاشی است در جهت آنکه تنها باشد ، بدون آن که منزوی باشد.از نظر وینی کات غرایز در خدمت خویشتن قرار می گیرند. سازنده ی آن نیستند. بحث در مورد خویشتنی است که باید پیش از استفاده ی خویشتن از غرایز وجود داشته باشد. سوار براسب، نه آن که اسب آن را ببرد.                                                                 

اومعتقد است : " یک نشانه ی سلامت ذهن این است که فرد بتواند از طریق تجسم و با دقت وارد افکار، احساسات ، امیدها و آرزوهای فرد دیگر شود.همچنین اجازه دهد که طرف مقابل هم همین کار را بکند : " وقتی در تخصص خود با یک مرد ، یک زن ، یا یک کودک رو در می شویم ، فقط دو انسان هستیم که موقعیت برابر دارند."این تعریف ،به تعریف تجسم از دیدگاه جان استوارت میل[19] شباهت دارد که آن راوارد شدن به ذهن و شرایط یک موجود دیگر می داند. ایده ی دو جانبه بودن رابطه ی حرفه ای با وجود این که در هاله ای از ابهام پیچیده شده بود، ابداعی درروانکاوی به حساب می آمد.        

رشد ایگو

بر طبق نظریه وینی کات رشد ایگو تحت تاثیر محیط قرار دارد. برخلاف فروید که معتقد بود ایگو از دل اید پدید می آید ، وینی کات معتقد بود پیش از ایگو، اید وجود ندارد. ایگو بسیار قبل تر از آن که مفهوم سلف مطرح شود، قابل مطالعه است و سلف پس از ایگو به وجود می آید . " آغاز زمانی است که ایگو آغاز می شود".   

محیط مساعد[20]

 شرایط محیطی اعم از مطلوب و نامطلوب رشد نوزاد را شکل می دهند.مولفه ی اساسی در محیط مراقبت مادرانه است. در آغاز محیط مساعد ،خودِ مادر است. مشخصه ی محیط مساعد سازگاری آن است. وظیفه ی والدین این است که خود را با نیازهای نوزاد هماهنگ کنند. محیط مساعد نوعی احساس توانایی مطلق را در نوزاد به وجود می آورد.  نوزاد از مرحله ی برقراری ارتباط با ابژه های ذهنی[21] آغاز می کند و سپس در فرایندی دشوار از طریق تولید و باز تولید ذهنی به برقراری ارتباط با ابژه های به صورت عینی[22] ادراک شده می پردازد.                                                                         

 توهم همه توانی[23] در نخستین مراحل رشد کودک با واقعیت ارتباطی ندارد و گویی باید جهان را با منابع محدودی خلق کند.یکی از این منابع استفاده از قدرت تخیل [24]است . به دلیل برخی تنش های غریزی مانند گرسنگی، نوزاد مستعد است وجود چیزی را باورکند وبه این شکل ممکن است ابژه ای را توهم کند و انتظاری غیر واقعی برای وجود ابژه در او به وجود آید. مادر خوب از طریق پستانش خود را با این نیاز کودک سازگار می کند و این ترتیب کودک ابژه ی مورد انتظارش را فراهم می کند.                                                                                                                            

وینی کات که با استریچی[25] تحلیل می شد، معتقد بود که استریچی ابتدا بسیار کلاسیک عمل می کرد ولی به تدریج در طی درمان بیش از پیش به انتقال می پرداخت و با این کار نشان می داد که شخص روانکاو می تواندعنصری تغییربخش در رابطه ی درمانی باشد. ما شاهد تغییری در روانکاوی بودیم . گذار از این تصوّر که روانکاوی فرایندی است که درآن روانکاو بیمار را درمان می کند به این تلقی که روانکاوی فرایندی است که در آن بیمار و روانکاو هر دو درگیر فرایند درمان می شوند. به عبارتی تغییر از روانشناسی یک نفره به روانشناسی دونفره.                                                  

  - وینی کات در مقاله ی"نفرت در انتقال متقابل" جمله ای را بیان می کند که مورد نقد اغلب روانکاوان قرار می گیرد: «اغلب روانکاوان از بیمارانشان متنفرند به خصوص بیمارانی که اوضاع وخیم تری دارند و اینکه مراقبت از بیمارانی که آسیب های روانی وخیم دارند ، بسیار طاقت فرساست.» او توضیح می دهد : ما از بیمارانمان تنفر نداریم بلکه آنها رادوست داریم آنها به خاطر درد و رنجی که دارند به ما روی می آورند و ما آموزش دیده ایم که به آنها کمک کنیم تا حس بهتری داشته باشند سالم تر باشند و شخصیت منسجم تری داشته باشند. اما ممکن است به جایی برسیم که از بخش های بدقلق ، نیازمند و توجه طلب بیمارکه تحملشان بسیار هم طاقت فرساست متنفرشویم و همینطور بخش هایی که با ما طوری رفتار می کنند که گویا مستراحی هستیم که می توانند خود را روی ما تخلیه کنند و یا ممکن است از نحوه ای که بیماران از ما سوء استفاده می کنند احساس تنفرکنیم .مادران نوزادان را دوست دارند و در عین حال از آنها متنفر هستند.مادران عاشق فرزندانشان هستند اما نوزاد از زمان تولد مادر را درگیر غم و غصه های فراوان هم کرده است. ناراحتی های جسمی دوران بارداری ، درد زایمان، بیداری های دوران شیردهی ممکن است مادررا خسته کند. نوزاد انتظار مراقبت کامل دارد و مستحق چنان مراقبتی هم هست و این مراقبت بسیار توان کاه ونفس گیر، طاقت فرسا و خسته کننده است و همین می تواند باعث نفرت شود.معمولا نوزادان اصلا مادر را به حساب نمی آورند. مادر صرفا وسیله ای است برای ارضای نیاز.البته به لحاظ سلامت روان همه ی مادرها مشابه نیستند اما وینی کات معتقد است نوعی نفرت ناخودآگاه وجود دارد. نفرتی که از ساحت آگاهی جدا شده و بعدها به رغم انکار مادربه نحوی خود را نشان خواهد داد .      - در این مورد یکی از تجربیاتش را با مراجعی که 20 سال تحت درمان بود اینطور بیان می کند : بیمار روانپریشی 20 سال با من روانکاوی شد .او سعی می کرد مرا دیوانه کند تا خودش احساس جنون نداشته باشد. همیشه تهدید به خودکشی می کرد شاید این رفتار هیستریک باشد اما او شخصیت هیستریک نداشت و و واقعا قصد خودکشی داشت .با توجه به احتمال خودکشی چند بار درربیمارستان بستری شد اما این بستری ها گرایش به مرگ را در او از بین نبرد. اظهار نظرهای توهین آمیزی نسبت به من داشت وابژه ی خواسته های جنسی او نیز بودم. هر چیز سختی که احتمال بود در روانکاوی رخ دهد، میان من و این بیمار رخ داد و در نهایت هم خودکشی کرد. و این ضربه ی بزرگی به من و به خودش بود. من عمیقا دوستش داشتم انگار که دخترم باشد اما به خاطر بیماری که داشت از او متنفر بودم .از بیماری اش متنفر بودم  از والدینش هم متنفر بودم که چرا زندگی خوبی در ابتدای حیاتش برای او فراهم نکرده بودند . این فقدان بزرگی بود ولی این بیمار نکات زیادی در مورد اسکیزوفرنیا به من آموخت و من هم سعی کردم این آموخته ها را به حرفه ی روانکاوی منتقل کنم. او به من یاد داد که محیط نسبت به ژن ها نقش بیشتری در اسکیزوفرنی دارند. البته که مسلم است که هر دو مورد دخیلند اما در مورد او و بیماران مشابه ، نوعی نقص یا شکست از طرف محیط و جود دارد. یعنی محیط مراقبت خوبی فراهم نکرده بود و مادر هم کاری نکرده بود تا جلوی حس پرت شدن و افتادن نوزاد را بگیرد آن هم حسی که بارها و بارها پیش آمده بود. من با اصطلاح مادران اسکیزوفرنی ساز موافق نیستم اما با این حال مراقبت اولیه والدین ، نقش بسیار بزرگی در وقایع بعدی دارد. اما هرگز مادرها را اذیت نکنید. مادرها خودشان به قدر کافی خودشان را سرزنش می کنند.                            

وینی کات در پاسخ به این سوال که نوزاد چگونه بالغ می شود، می گوید : "مرحله ای به نام بارگرفتن وجود دارد منظورم مرحله ای است که در آن والد به کودک باردار می شود . شروع حیات ما با تولد و درخشیدن در چشم الدین نیست  بلکه ما به شکل یک فانتزی و خیال در ذهن والدین آغاز می شویم .مدتها پیش از آنکه رابطه ی جنسی میان والدین محق شود، آنها نوزاد را درذهنشان به دنیا آورده اند در واقع تحول و شکل گیری نوزاد مدت ها پیش از به دنیا آمدن نوزاد آغاز می شود. و نوزاد بسیارمتاثر ازحال و هوایی است که والدین مدت ها پیش از آمدن او ساخته اند. در موقع زایمان نوزاد که تا پیش از آن در محیط نسبتا آرام و بادوام درون رحم قرار داشت ، ناگهان از آنجا به بیرون رانده می شود و با شروع تولد اضطراب غیر قابل تصوری را تحمل می کند . شاید بتوان اینطور گفت که از دل تونل تاریک و طولانی به بیرون کشیده می شود و هیچ اطمینانی هم ندارد که این ماجرا بالاخره تمام خواهد شد. لذا فکر می کنم تولد برای نوزاد بسیار دردناک خواهد بود. "

 وقتی بیماری با سطح واپس روی بالا روی کاناپه دارید، فضای درمان بدل می شود به نوعی فضای درون رحمی.وقتی روانکاو پایش را روی هم می اندازد یا سرفه می کند، بیمار به واسطه ی آن صدای ناگهانی ازجا می پرد و به هم می ریزد. درست همان گونه که یک حرکت ناگهانی می تواند جنین درون رحم را ناراحت کند.                                                  

سه اصطلاح مهم که وینی کات اغلب اشاره می کند به شرح زیر است.

- در غالب موارد از مادر صحبت می کنیم در درجه ی اول مادر باید نوزاد را درآغوش بگیرد و بغل کند. این موضوع بسیار بدیهی است ولی باید به قوت تمام گفته شود .در اینجا از اصطلاح" نگه داشتن[26]" و در آغوش گرفتن در دو معنا استفاده می کنیم هم در معنای جسمی و هم در معنای روانی. مهم تر از همه این است که مادر نوزاد را در میان بازوانش بگیرد. نگهداری و در برگرفتن در دو سطح اتفاق می افتد اول در برگرفتن فیزیکی و جسمانی و دوم " نگهداری در ذهن یا آغوش ذهنی "  می توان با فکر کردن به فرد تازه متولد شده او را به لحاظ روانی در آغوش کشید. در آغوش کشیدن به معنای حقیقی آن. در واقع می توان گفت دربرگرفتن نوزاد درواقع فراهم کردن نوعی گهواره فیزیکی و روانی برای اوست.              

- درمورد واژه ی" رسیدگی[27] "باید به نحوه ای که ماد نوزاد را لمس و یا نگاه می کند توجه کرد  آیا او را با شدت حمل می کند یا به نرمی یا اغواگرانه؟ طوری لمس می کند که به پوست کودک ضربه می زند یا نوازش؟ در واقع اصل مطلب همان تعامل لحظه به لحظه بین مادر و نوزاد است. و هیچ دو مادری نیستند که به نوزادشان به یک شکل رسیدگی کنند. اما مادران سالم به خوبی از عهده ی این کار برمی آیند.

- مورد سوم "ارائه ی ابژه[28] " است. در اصل مادر سعی می کند که دنیای بیرون را به نوزاد معرفی کند مادری که تمام روز نوزاد را به سینه می چسباند در یک همزیستی روان پریشانه و یک جنون دو نفره به سر می برد. مادر باید به تدریج نوزاد را با دنیای بیرون تقسیم کند و او را دل دنیای بیرون راهنمایی کند. ضروری است که مادر وجود اشیاء بیرونی را خاطر نشان کند و نوزاد را با چیزهایی غیر از خودش آشنا کند. کودک کار مهمی در پیش دارد و آن برقراری ارتباط با واقعیت است . مادر در تحقق این مسئله ی مهم به نوزاد کمک می کند و با این کار است که نوزاد به لحاظ ذهنی سالم خواهد شد. در مقاله ی "ظرفیت تنها بودن"به این موضوع اشاره می کند که تجربه ی تنها ماندن در حضور مادررا می توان به تجربه ی تنها بودن در حضور دیگری در بزرگسالی نسبت داد . در اینجا تنها بودن الزاما به معنای تنهایی نیست.بلکه می تواند فرصتی باشد برای خلاقیت در خلوت شخصی. مثل وقتی که در ساعات اولیه صبح بیدار می مانم و نقاشی می کشم. من تنها هستم اما درحضور پررنگ منابع درونی خودم.                                                                                       

کودک باید احساس کند که حق دارد از دید مادر مخفی بماند. مادری که هرگز اجازه ی جدایی نمی دهد، هرگز فضایی بالقوه برای بازی به کودک نمی دهد. چنین مادری مداخله گرو متجاوز است.و به همین شکل مادری که کودک را رها می کند نیز فرزندش را از دست می دهد. باید به کودک اجازه داد تا مخفی شود اما در ضمن باید بدانیم کجا می شود او را پیدا کرد. ولی فقط می توان کودک را پیدا کرد که در درجه ی اول به او اجازه داده باشیم که اگر نیاز داشت مدتی ناپدید شود. "پنهان بودن مایه ی لذت است اما پیدا نشدن فاجعه است."                                                                            در مقاله ی " ترس از فروپاشی" می نویسد: به نظر من ترس از فروپاشی ، ترس از یک فروپاشی است که قبلا  تجربه شده است. آنچه در گذشته اتفاق افتاده ،از طریق فرافکنی به آینده قابل شناسایی است . او این ترس را به ترس از مرگ ربط می دهد. برای به کار بردن ایده ی کلی ترس از فروپاشی به عنوان ترس از مرگ ، تغییرات اندکی در نظریه لازم است.شاید این ترسِ شایعتری است. ترسی که درآموزه های مذهبی به شکل زندگی پس از مرگ آمده است که گویی قصد دارد واقعیت مرگ را انکار کند. وقتی که ترس از مرگ علامت مهمی می شود، زندگی پس از مرگ هم نمی تواند آن را آرام کندبه این دلیل که بیمار به گونه ای اجباری به جستجوی مرگ می پردازد. باز هم مرگی جستجو می شود که اتفاق افتاده اما تجربه نشده است.                                                                                                        مرگی که قبلا اتفاق افتاده و او در ترس از فروپاشی به آن می پردازد، مرگ روانی کودک است. چیزی که آن را عذاب بدوی می نامد که ناشی از محرومیت شدید اولیه ای است که کودک نه قادر به فهمیدن آن بوده و نه توانسته از آن بگریزد. جایی که غیبت غیر قابل تحمل مادر فراتر از ظرفیت انطباق کودک است که بخشی از تجربه ی کلی زندگی او می شود اما در تارو پورآن بافته نمی شودو جایگاهی پیدا نمی کند. به یک معنا پس ازنقطه ای خاص در زمان کودک دیگر آن جا نیست.او به دلیل نداشتن ایگویی که بتواند انتظار تحمیل شده را در بر بگیرد و پاسخگو باشد،کرخت می شود. کودک نمی تواند اعتقاد به وجود زنده ی مادر را در خود حفظ کند.                                                                               

 دقیقه دور باشد، تصویر مادر کمرنگ می شود.  x اگرمادر بیش از  دقیقه طول می کشد.x احساس وجود مادر

مادر x+ yهمراه با آن ظرفیت کودک برای استفاده از نماد اتحاد با مادر از بین می رود . کودک اذیت میشود اما در

 تروماتیزه شده        x + y +zبرمی گردد و اذیت از بین می رود. در این مدت کودک تغییری نکرده است اما کودک در است و باز گشت مادر در این مدت این وضعیت تغییر یافته را بهبود نمی دهد. تروما یعنی کودک در تداوم زندگی وقفه را تجربه کرده است. جنون در اینجا فقط به معنای فروپاشی همه ی چیزهایی است که در زمان تداوم در بودن وجود داشته است. باید از نو شروع کند در حالی که از ریشه ای که می توانست، تداوم این آغاز راتضمین کند، x +y+zپس از بهبودی محروم مانده است.                                                                                             - وینی کات معتقد بود جسم و روان باید با یکدیگر کنار بیایند و این کنار آمدن با پیدا کردن زبان مشترک ، در واقع یک فرایند رشدی است .وقتی در مراحل اولیه مادریِ کارآمد اتفاق بیفتد، خویشتن طی فرایند هماهنگی طبیعی ساخته می شود. خود این فرایند هماهنگی شامل سه مرحله است که در روزهای اول آغاز می شود: یکپارچگی ، شخصی سازی، و درک زمان و مکان و دیگر خصوصیات واقعیت. به عبارت دیگر، "شناخت".                                                                     

وینی کات عدم یکپارچگی[29] را از وضعیت از دست دادن یکپارچگی[30] جدا می کند.عدم یکپارچگی یعنی فرد بتواند به محیطی تکیه کند که در آن به آسانی و با امنیت خاطر تکه های خود را زندگی کند بدون اینکه احساس کند از هم می پاشد. از دست دادن یکپارچگی بیانگر شکست در محیط نگهدارنده است. از دست دادن یکپارچگی یک دفاع پیچیده و محصول مستقیم عدم یکپارچگی است که در غیاب ایگوی حمایتی مادرانه اتفاق می افتد. یعنی این دفاع در مقابل اضطراب غیر قابل تفکر یا اولیه ای قرار می گیرد که در نتیجه ی شکست محیط نگهدارنده در مرحله ی وابستگی مطلق ایجاد شده است. آشفتگی از دست دادن یکپارچگی ممکن است به بدی محیط غیر قابل اعتماد باشد اما این امتیاز را دارد که کودک آن را تولید کرده و بنابراین وابسته به محیط نیست و در حوزه ی قدرت مطلق کودک قرار دارد.                                                                     

از نظر وینی کات شغل مادر این است که در ابتدا نوزادش را از پیچیدگی هایی که هنوز برای او قابل درک نیست محافظت کند و به همین شیوه قطعات ساده شده ی دنیا را در اختیار او بگذارد تا کودک بتواند دنیا را از طریق مادر بشناسد.        

 در مورد درمان بیمار روان پریش می نویسد، روانکاو در موقعیت مادری است که کودکش هنوز متولد نشده یا تازه به دنیا آمده است. در روان پریش [31]( بر خلاف روان نژند[32] ) تحلیل نماد مراقبت مادر نیست بلکه خود مراقبت مادراست. موقعیت تحلیلی نمی تواند چیری را که هرگز وجود نداشته بازنمایی کند. اولین تجربه ی بیمار روان پریش به جای آن که طوری باشد که فرایند های یکپارچگی ، شخصی سازی و شناخت را تسهیل کند، آنقدر ناقص و تحریف شده بوده که روانکاو مجبور است اولین نفر در زندگی بیمار باشد که این ضروریات محیطی خاص را به بیمار عرضه کنند. در جایی می نویسد:" نوروز واقعی ضرورتا یک بیماری نیست. باید آن را نشانه ای از احترام به این واقعیت بدانیم که زندگی دشواراست."                

وینی کات موقعیتی را توصیف می کرد که درآن محیط طوری مرمت شده بود که فرایند رشد امکان آغاز دوباره داشت. قراربود که بازگشت اتفاق بیفتد ، طوری که تعبیر کلامی در درجه ی دوم اهمیت قرار بگیرد و مراقبت مادرانه به معنای وسیع کلمه مهمترین بخش درمان باشد.

وینی کات به دنبال این بود که بفهمد چه چیزی به هر کسی، حس واقعی بودن را می دهد. کشف کرد که تجربه ی زنده بودن را نباید بدیهی فرض کرد.کسانیکه دچار مشکلات شدید محیط نگهدارنده ی اولیه ی بودند،احساس می کردند که شروع به وجود داشتن نکرده اند. زندگی آنها مالامال از حس تهی بودن و پوچی ناشی از اطاعت محض می شد. برای چنین افرادی روانکاوی محیطی را فراهم می کند که بیمار بتواند خود را بیابد ، وجود داشته باشد و احساس واقعی بودن کند. احساس واقعی بودن چیزی بیش از وجود داشتن است. واقعی بودن یعنی پیدا کردن راهی برای آن که خودمان باشیم و با ابژه ها به روش خودمان ارتباط برقرار کنیم و خویشتنی داشته باشیم که هنگام آرامش به آن برگردیم.                                    

اودر مقاله ی "نقش آیینه ای مادر[33] و خانواده در رشد کودک " می گوید: "پیش درآمد آینه صورت مادر است." و نقش مادر این است که خویشتن کودک را به او بازگرداند. وقتی کودک به طریقی دیده می شود که احساس می کند وجود دارد و بودنش تایید می شود، احساس آزادی می کند که به نگاه کردن ادامه دهد ومعتقد است روانکاوی تمثیل مستقیم یکی از مشتقات پیچیده ی چهره ی مادر است که آنچه آنجاست تا دیده شود را بازتاب دهد. روانکاو درست مثل مادر است که مدت طولانی از کودک مراقبت می کند و آنچه بیمار می آورد را به او باز پس می دهد. او معتقد است که یک فرایند تاریخچه ای در فرد وجود دارد که وابسته به دیده شدن است. دیده نشدن توسط مادر درلحظه ی رفتارهای خودجوش به معنی وجود نداشتن است.                                                                                                                                     

«وقتی نگاه می کنم دیده می شوم پس وجود دارم.

حالا از عهده ی نگاه کردن و دیدن بر می آیم.

حالا خلاقانه نگاه می کنم و اندریافت خودم را ادراک هم می کنم.

درواقع مراقب هستم که وقتی چیزی برای دیدن وجود ندارد، نبینم.»

اما اگر کودک از ابتدا توسط انعکاس مادر احساس واقعی بودن می کند، این احساس چطور به تماس با ابژه های واقعی دیگر و درک آنها می رسد؟ وینی کات " مشکل ترین چیز در رشد انسان " را همین فرایند تغییر از رابطه با ابژه ها به سمت استفاده از ابژه ها می داند.                                                                                                       

در مقاله ی" استفاده از ابژه "بیان می کند که چگونه حرکت از رابطه به سمت استفاده ، مستلزم این است که تخریب ارزش مثبتی داشته باشد. در مرحله ی وابستگی به ابژه که قبل از مرحله ی استفاده ازابژه است ، سوژه، ابژه را به عنوان موجودیت مستقل در دنیای خارجی نمی شناسد و هنوز ابژه را به عنوان بخشی از خود در نظر می گیرد. درمرحله ای استفاده ازابژه، ابژه به عنوان ماهیت خارجی و خارج از سلف نوزاد وجود دارد و ارتباطی که شکل می گیرد به عنوان یک موجود خارجی است. تغییر از مرحله ی وابستگی به ابژه به مرحله ی استفاده از ابژه به شدت به محیط نگهدارنده و عملکرد مادرانه بستگی دارد.برای رسیدن به این مرحله کودک باید بتواند مادر را درخارج از حوزه ی قدرت همه توانی خود قرار دهد. و این کار با نابود کردن ابژه امکان پذیر است. وضعیت بهینه این است که ابژه در برابر نابودی دوام آورد.                                            

ابژه ای که قرار است نابود شود، ابژه ی خیالی نیست بلکه ابژه ی واقعی است. منظور از نابودی این است که مادر درنظر خودش به عنوان ابژه ی ناکارآمد نابود می شود چون از پس نیازهای بی حد وحصر نوزاد بر نمی آید. درفضای وهم آلود اولیه هر نیازی در نوزاد شکل می گرفت مادر با سرعت و با هماهنگی آن را ارضا می کرد و نوزاد به دلیل هم زمانی این دو مورد احساس می کر که بخشی از من دارد این نیاز را برآورده می کند. در جایی که تحمل مادر تمام می شود ،قدرت همه توانی کودک هم تضعیف می شود زیرا که در می یابد قدرت در من نیست بلکه بیرونی است که گاهی نیاز را برطرف می کند و گاهی نمی کند. وینی کات معتقد است دستاورد این مرحله این است که ابژه خارجی می شود.                      

آگدن در شرحی براین مقاله می نویسد :"این مرحله دستاوردهای دیگری هم دارد از جمله ظرفیت نمادسازی و تمایز عالم بیرونی و درونی. ( اگر مادر موجودیت خارجی دارد پس من هم موجودیتی دارم و یک درون و بیرون) جدایی جنبه های خودآگاه و ناخودآگاه ذهن. اگرابژه بخواهد به مرحله ی استفاده برسد باید بقا پیدا کند. مادر باید بتواند از این تخریب جان به در برد و بقا داشته باشد و تلافی نکند.روانکاو نیز ، دائما در معرض حملات تخریبی مراجع است. وظیفه ی روانکاو این است که دفاعی نشود، تعبیر ناقص ندهد و جلوی تخریب را نگیرد، اجازه دهد تخریب فرایند طبیعی را طی کند و بماند."    

"سوژه به ابژه می گوید: من تو را نابود کردم. ابژه آنجاست تا این پیام را بشنود و نابود نشود.

سوژه می بیند و می گوید، عجب ابژه!

 من تو را نابود کردم ولی تو باقی ماندی ،من تو را دوست دارم و تو برای من ارزشمندی.

چون وقتی نابودت کردم، تو دوام آوردی.

 در عین حال که دوستت دارم تمام مدت در فانتزی مشغول نابود کردنت هستم.

 

 

منابع :

درآمدی بر روابط موضوعی و روانشناسی خود. ترجمه علیرضا طهماسب. حامد علی آقایی .نشرنی.1394 . مایکل سنت کلر

وینیکات. ترجمه نهاله مشتاق. انتشارات ارجمند. 1396 . .آدام فیلیپس

برت کار. چای با وینیکات. ترجمه مهیارعلینقی. نشر بینش نو .1397

Stephen.A Mitchel And Margaret j Black. Ferud and Beyond.1995.

D. W. Winnicott .Fear of Breakdown..  The internal Review of Psycho-Analysis

D.W.Winnicott The Capacity to be alone.The internal Journal of Psychoanalysis,

D.W.Winnicott. (1969). The Use of an Object. International Journal of Psycho-Analysis.

D.W.Winnicott .Hate in the countertransference, 1947. Jan.Abram :Language of Winnicott.

D. W. Winnicott .Mirror-role of mother, 1967, Jan.Abram :Language of Winnicott.

 


[3] maturation

[4] Good enough mother

[5] being

[6] primary maternal preoccupation                                                                  

[7] Bernard barent

[8] True self

[9]  Fals self

[10]  Me

[11]  Not me

[12]  Transitional Object 

[13] Ego-relatedness

[14] Absolute dependence

[15] Relative dependence

[16] mirroring

[17]  Kohut                                                                     . هاینتس کوهات پزشک و روانکاو اهل وین که مفهوم روانکاوی خود را معرفی کرد.م

[18] Towards independency

[19]  John Stuart Mill

[20] Facilitating environment

[21] subjective

[22] objective

[23] omnipotence

[24] imagination

[25] James Strachey

[26] holding

[27] handling

[28] Object presenting

[29] unintegration

[30] disintegration

[31] psychotic

[32] neurotic

[33] Mirror role

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه