«پوسته‌های روانی» و مفهوم سپر محافظتی

«پوسته‌های روانی» و مفهوم سپر محافظتی

ترجمه و برداشت آزاد از مقاله:«پوسته‌های روانی» و مفهوم سپر محافظتی

میلیه (2014)

تحریریه روان پژوه

Mellier, D. (2014). The psychic envelopes in psychoanalytic theories of infancy. Frontiers in psychology5, 734

 

 

مقدمه

دنیس میلیه در مقاله خود به بررسی جامع مفهوم «پوسته‌های روانی» (psychic envelopes) در روانکاوی، به‌ویژه در حوزه رشد نوزاد، می‌پردازد. وی ریشه‌های این مفهوم را در ایده‌ی «سپر محافظتی» زیگموند فروید جست‌وجو کرده و سپس تحول آن را در آثار روانکاوان پس از فروید دنبال می‌کند. این مقاله چهار مفهوم محوری مرتبط با پوسته روانی را برجسته می‌سازد: (1) سپر محافظتی فروید، (2) ایگوی پوست (آنزیو)، (3) پوست روانی یا سپر ثانویه (بیک)، و (4) پوسته روایتگر (استرن). نویسنده نشان می‌دهد که این پوسته‌های روانی را می‌توان از چهار منظر اقتصادی (انرژی روانی)، توپوگرافی (مرزبندی‌های درون/بیرون)، پویشی (کنش متقابل نیروهای غریزی) و ژنتیک (رشد و تحول) در نوزادی درک کرد. تمرکز اصلی این خلاصه بر مفهوم سپر محافظتی و نکات نظری و بالینی مرتبط با آن است. ابتدا ایده فروید درباره سپر محافظ روان در برابر هیجان‌ها و تروماهای اولیه توضیح داده می‌شود و سپس بسط این ایده در آرای سایر نظریه‌پردازان و کاربرد آن در موارد بالینی تبیین می‌گردد.

سپر محافظتی از دیدگاه فروید

فروید نخستین بار ایده «سپر محافظتی»  را در چارچوب مدل ذهنی خود مطرح کرد تا توضیح دهد روان نوزاد چگونه در برابر هجوم بیش از حد تحریک‌ها از جهان بیرونی حفاظت می‌شود. این سپر محافظتی به‌منزله یک صافی یا فیلتر عمل می‌کند که اجازه نمی‌دهد سیل محرک‌های قوی و ناگهانی، دستگاه روانی را از پا درآورد. فروید برای توضیح این سازوکار از استعاره لایه خارجی یک موجود تک‌سلولی استفاده کرد که همچون غشایی حساس، در برخورد با محرک‌ها قربانی می‌شود تا هسته درونی موجود زنده را از آسیب حفظ کند. او پس از جنگ جهانی اول و با بازنگری در نظریه اضطراب خود (فروید، 1926)، بر وضعیت درماندگی نوزاد (Hilflosigkeit) تأکید نمود و چنین استدلال کرد که نوزادِ نیازمند مراقبت، در صورت فقدان یک سپر محافظتی مناسب، در برابر تروماهای بیرونی احساس غرق‌شدگی و اضطراب سهمگین خواهد کرد. بنابراین، مفهوم سپر محافظتی از نظر فروید نقشی اساسی در حفاظت از نوزاد در وضعیت اولیه ناتوانی دارد و هسته اصلی شکل‌گیری مفهوم گسترده‌تر «پوسته روانی» به‌شمار می‌آید. فروید اشاره می‌کند که اگر کودک مراقبت، محافظت یا توجه کافی دریافت نکند و سپر محافظتی مناسبی نداشته باشد، با سیلابی از تحریکات و اضطراب‌ها مواجه می‌شود که فراتر از ظرفیت تحمل اوست و او را کاملاً آشفته و درهم‌شکسته می‌کند (فروید، 1920/1926). این ایده بعدها مبنای بسیاری از مفاهیم روانکاوان پس از او در خصوص مرزهای میان دنیای درونی و بیرونی و محافظت ذهن در برابر تروما قرار گرفت.

پس از فروید: نقش مادر و مرزهای دستگاه روانی

چهار تن از مهم‌ترین دنبال‌کنندگان فرویددونالد وینیکات، ویلفرد بیون، پیر مارتی، و ژان لاپلانش هر یک به شکلی مفهوم سپر محافظتی یا پوسته روانی را بسط دادند و بر نقش مادر در حفاظت روان نوزاد تأکید ورزیدند. هر یک از این نظریه‌پردازان به نوعی به وضعیت «درماندگی» نوزاد و چگونگی جلوگیری از غرق شدن ذهنی او در برابر تروما پرداخته‌اند، گرچه ممکن است اصطلاح «پوسته روانی» را صراحتاً به کار نبرده باشند. در ادامه، دیدگاه هر کدام به اختصار مرور می‌شود:

وینیکات: دونالد وینیکات مفهوم فضای میانی یا انتقالی را مطرح کرد که مرز بین دنیای درونی کودک و واقعیت بیرونی است. او معتقد بود تنها مادر «به‌قدر کافی خوب» می‌تواند به‌عنوان سپری زنده عمل کرده و کودک را در این فضای بینابینی نگه دارد تا بین «درون» و «بیرون» تمایز قائل شود. از نظر وینیکات، فشار بیش از حد واقعیت یا به‌عبارت دیگر تجاوز محرک‌های غریزی به سلف کودک منجر به نوعی فروپاشی یا سردرگمی در مرزهای روان می‌شود که پیامد آن شکل‌گیری یک سازمان‌دهی کاذب در سلف کودک است. این سازمان کاذب را وینیکات سلف کاذب (False Self) نامید؛ سلف کاذب همچون سپری دفاعی عمل می‌کند تا از سلف واقعی و پنهان محافظت کند. در واقع، وقتی مراقبت مادرانه به اندازه کافی خوب نباشد و کودک زیر هجوم نیازها یا محرک‌های محیطی قرار گیرد، برای ادامه بقا روانی ناچار به ایجاد سلف کاذبی می‌شود که رضایت‌های زودرس و تحمیلی را تحمل می‌کند تا از سلف واقعی صیانت کند. این فرایند تمایز سالم بین خود و محیط را مختل می‌سازد. وینیکات در کار بالینی نیز تفاوت بیماران روان‌نژند (نوروتیک) و روان‌پریش (سایکوتیک) را در تجربه اولیه آنان با مادر می‌داند: دسته نخست از داشتن مادری کافی بهره‌مند بوده‌اند، در حالی که دومی‌ها دچار تجربیات تهاجمی یا محیط ناکافی شده‌اند. از این‌رو در درمان روانکاوی، چیدمان درمانی «به‌قدر کافی خوب» (برای مثال بودن یا نبودن تحلیل‌گر در میدان دید بیمار، مثل تخت روانکاوی) می‌تواند برای بیماران روان‌پریش همان نقشی را ایفا کند که آغوش و حضور جسمانی مادر برای نوزاد دارد. به بیان دیگر، تحلیل‌گر باید در مواجهه با بیماران شدید، نقشی شبیه سپر محافظتی مادرانه بر عهده گیرد تا امکان ترمیم سلف و تمایز مجدد بین واقعیت درونی و بیرونی را برای بیمار فراهم کند (وینیکات، 1953).

بیون: ویلفرد بیون با معرفی مفهوم کارکرد «ظرف-مظروف (Container-Contained)» و کارکرد آلفا، دیدگاهی پویشی-ساختاری در مورد سپر محافظتی ارائه داد. او پیشنهاد کرد که در وضعیت روان‌پریشی، مرزهای میان سلف و دیگری و نیز مرز میان بخش‌های آگاه و ناآگاه روان مخدوش می‌شود و لازم است تحلیل‌گر نوعی غشاء یا پرده حفاظتی میان خود و بیمار و نیز میان آگاه و ناآگاه بیمار برقرار کند. بیون مشاهده کرد که بدون چنین غشایی، زبان گفتاری برای بیمار سایکوتیک معنایی نمی‌یابد و تفسیرهای تحلیل‌گر به‌جای درون‌فکنی شدن، همچون تعرضی بیرونی تجربه می‌شود. او برای تبیین این وضعیت از مکانیسم همانندسازی فرافکنانه بهره برد؛ یعنی حالتی که در آن نوزاد یا بیمار اجزای خام و پردازش‌نشده تجربه (عناصر بتا) را به محیط یا ذهن دیگری فرافکنی می‌کند. مادر (یا درمانگر)، در مقام ظرف (Container)، این عناصر خام را از طریق کارکرد آلفا و ظرفیت رویابینی و همدلی خود هضم و تعدیل می‌کند و سپس به کودک بازمی‌گرداند. اگر مادر قادر به تحمل و پردازش اضطراب‌های نوزاد باشد، نوزاد آرام‌آرام این تجربه‌های دشوار را به عناصر قابل فکر کردن (عناصر آلفا) تبدیل می‌کند و به‌اصطلاح می‌تواند خواب اضطراب‌هایش را ببیند؛ در غیر این صورت، نوزاد دچار ترس خام و نامشخصی می‌شود که بیون آن را وحشت بی‌نام نامید. پس از این فرایند محتوابخشی موفق، دستگاه روان نوزاد شکل می‌گیرد و مرزهای درونی آن مستقر می‌شود – مرزی دوگانه بین آگاه/ناآگاه و درون/بیرون. می‌توان گفت از دید بیون، اگر کارکرد محافظتی مادر مؤثر باشد یک «پوسته روانی» سالم پدید می‌آید که متشکل از عناصر آلفاست (معادل سد تماس فروید) و کودک را قادر می‌سازد رویاپردازی کند و دنیای درونی خود را تحمل نماید؛ اما در صورت شکست این فرایند، کودک به‌جای سپر محافظتی سالم، یک «پوشش بتا» می‌سازد که انباشته از عناصر هضم‌نشده و خطرناک است و به تخریب ارتباط‌های روانی و روابط با دیگران منجر می‌شود. بنابراین، سپر محافظتی در نگاه بیون چیزی جز قابلیت درونی‌سازی ظرفیت محتوابخشی مادر نیست که مرزهای ایمن بین واقعیت درونی و بیرونی را بنا می‌نهد.

مارتی و روان‌تنی: پیر مارتی و همکارانش در مکتب روان‌تنی (پسیکوسوماتیک) مفهوم سپر محافظتی را به حیطه بیماری‌های روان‌تنی بسط دادند. به‌اعتقاد مارتی، در بیماران روان‌تنی نوعی نارسایی در مهار و پردازش هیجانات غریزی وجود دارد که نشانگر عملکرد ناکارآمد سپر محافظتی است. او فرایند ذهنی‌سازی را عاملی کلیدی در مدیریت برانگیختگی‌های درونی می‌داند (مارتی، 2010) و بیان می‌کند که شکست سپر محافظتی موجب قطع پیوند میان کلمات و احساسات شده و تفکر بیمار را به شکل عملیاتی و مکانیکی در می‌آورد. نتیجه چنین وضعیتی، سرریز شدن هیجانات حل‌نشده به بدن و بروز علائم جسمانی است. به عبارتی، اختلالات روان‌تنی محصول سرازیر شدن هیجان‌ها از مرزهای محافظتی و درهم‌ریختن تمایز بدن و روان هستند (مارتی، 2010؛ اسمدا و ویتفورد، 2011). در همین راستا، میران کرایسلر (1977) دو نوع آسیب‌شناسی را از منظر سپر محافظتی در نوزادان مطرح کرد: نخست، اضافه‌بار تحریک‌ها که از سپر محافظ نفوذ می‌کنند و دستگاه روان را غرق می‌سازند؛ دوم، نقص یا غیبت سپر محافظ که در غیاب حفاظت مادرانه رخ می‌دهد و به اختلالات کارکردی شدیدتر و افسردگی اولیه می‌انجامد. هر دوی این وضعیت‌ها می‌توانند به بروز اختلالات روان‌تنی در کودک منجر شوند. وقتی تحریکات شدید نتوانند در ذهن پردازش شوند، بدن کودک سازمان‌نایافته و آشفته می‌گردد؛ این مسئله خصوصاً در شیرخواران به‌خوبی مشهود است که چگونه عدم تبدیل تنش‌ها به تجربه‌های روانی می‌تواند کارکردهای جسمانی را مختل کند. به گفته برخی نویسندگان (دبری، 1998؛ دبری و همکاران، 2005)، در چنین شرایطی حتی تعامل پدر-مادر-نوزاد نیز اهمیت می‌یابد؛ محافظت از نارسیسیزم والدین و اعتمادبه‌نفس آنها به‌عنوان مراقبان کودک بخشی از شکل‌گیری سپر محافظتی نوزاد است. به بیان دیگر، اگر والدین در نقش سپر برای کودک فرو بریزند، کودک نیز سپر محافظتی مستحکمی نخواهد داشت.

لاپلانش: ژان لاپلانش بر جنبه تعادل میان غریزه خود-حفاظتی و غریزه جنسی در زمینه رشد نوزاد انگشت گذاشت و از این منظر به مفهوم سپر محافظتی نگریست. او با بازخوانی ایده فروید که مادر، نخستین اغواگر کودک است (فروید، 1905)، استدلال می‌کند که مراقبت‌های مادرانه همواره با مؤلفه‌های شهوانی و لذت‌بخش همراه است – مادر به واسطه تماس جسمانی و ارضای نیازهای نوزاد، لیبیدوی خود را نیز در کودک سرمایه‌گذاری می‌کند و لذت را در مناطق شهوانی نوزاد برمی‌انگیزد. لاپلانش (1987) این وضعیت را یک «وضعیت انسان‌شناختی نوزاد» می‌نامد که طی آن نوزاد در معرض اغواگری مادرانه قرار می‌گیرد. از یک سو این اغواگری – که همان محبت آمیخته به بقایای امیال پس رانده‌شده مادر است – برای برانگیختن کنجکاوی و میل شناخت (رانه معرفت‌جویانه) در کودک ضروری است؛ از سوی دیگر، اگر میزان تحریک شهوانی مادر بیش از حد زیاد یا بیش از حد کم باشد، کودک دچار نوعی سردرگمی تروماتیک در بین بقاء و ارضاء لیبیدویی می‌شود (گوتون، 1997). به بیان ساده، سپر محافظتی مناسبی باید وجود داشته باشد تا نوزاد بتواند ظرفیت خودشهوانی گری (auto-eroticism) را در خود توسعه دهد و از آن طریق با فعالیت لیبیدویی اش یک بدن شهوت زا (erogenic body) بسازد که لازمه مرحله خودشیفتگی اولیه است. لاپلانش معتقد است مادر به مثابه واسطه‌ای اسرارآمیز، معناهایی فراتر از درک کودک را به او منتقل می‌کند که بعدها به‌مرور توسط کودک تفسیر می‌شوند. کودک برای هضم این معماهای شهوانی نیازمند نوعی پوسته یا پوشش محافظ است تا فاصله لازم بین جهان ذهنی خود و پیام‌های اغواگرانه مادر را برقرار کند (لاپلانش، 1987).

به‌طور خلاصه، برخی نظریه‌پردازان پس از فروید بر اهمیت سپر محافظتی صحه گذاشته‌اند. هرچند هر کدام جنبه متفاوتی را برجسته کرده‌اند – وینیکات بر محیط نگهدارنده «به‌قدر کافی خوب» برای جلوگیری از تشکیل سلف کاذب، بیون بر ظرفیت محتوابخشی مادر و تمایز درون/بیرون، مارتی بر ذهنی‌سازی و پیوند زبان و احساس جهت پیشگیری از عوارض روان‌تنی، و لاپلانش بر پوشش معناساز برای اغواگری اولیه همگی به نوعی به مفهوم ضمنی پوسته یا سپر روانی اشاره دارند که نوزاد را از خطر غرقه‌شدن در هیجانات سهمگین حفظ می‌کند. در غیاب چنین سپر یا پوستهی، مرزهای گوناگون روان نوزاد درهم می‌ریزد – مرز بین درون و بیرون، ذهن و بدن، آگاهی و ناآگاهی، بقاء و ارضاء لیبیدویی و پیامد آن ظهور آسیب‌شناسی‌های جدی در تمایز سلف و واقعیت است.

ایگوی پوست (آنزیو) و مفهوم پوسته روانی

دیدیه آنزیو (Didier Anzieu) از نخستین روانکاوانی بود که به‌طور صریح مفهوم پوسته روانی را تبیین کرد و آن را در قالب نظریه «ایگوی پوست» ارائه داد. آنزیو با بیمارانی کار می‌کرد که توان استفاده از چهارچوب سنتی روانکاوی (تخت روانکاوی و تداعی آزاد صرف) را نداشتند و آسیب‌های اولیه محیطی در کارکرد ایگوی آن‌ها اخلال ایجاد کرده بود. او مشاهده کرد که در برخی بیماران، دراز کشیدن روی تخت و مواجه نبودن چهره‌به‌چهره با درمانگر باعث تشدید اضطراب‌های بدوی (مثلاً هراس‌های پارانویید) شده و بیان کلامی آزاد را ناامن و دشوار می‌کند. بنابراین آنزیو پیشنهاد کرد که در چنین مواردی باید چارچوب تحلیل را تعدیل نمود: برای مثال، از وضعیت سنتی تخت به وضعیت رویاروی (face-to-face) تغییر داد تا بیمار احساس امنیت کرده و بتواند پیوند مناسبی میان واژه‌ها و عواطف خود ایجاد کند. این رویکرد «روانکاوی گذاری» (اصطلاح آنزیو) مستلزم آن بود که تحلیل‌گر ابتدا «نیازهای ایگو»ی بیمار را بشناسد و مانند مادری حساس، محیط را مطابق توانایی‌های بیمار تنظیم کند. در واقع، ناکامی در محیط اولیه باعث نوعی ضعف در ایگوی پوست بیماران شده بود که نیاز به «پروتز- چهارچوب» (prosthesis-framework) درمانی داشت تا کمبودهای ساختاری ایگوی آنان جبران شود. این زمینه بالینی به ظهور و اهمیت یافتن ایده پوسته روانی انجامید.

از منظر نظری، آنزیو معتقد بود نوزاد برای رشد سالم، ابتدا یک ایگوی بدنی تشکیل می‌دهد که مستقیماً بر حواس پوست استوار است؛ این ایگوی بدنی پایه ایگوی روانی را می‌سازد. او پوست بدن را نخستین مرز و واسط میان کودک و جهان تلقی می‌کرد که کارکردهایی دوگانه دارد: محافظت/جداسازی و نیز ارتباط/معناسازی. ایده اصلی آنزیو این است که پوست به‌عنوان یک عضو حسّی، هم‌زمان چند وظیفه مهم روان‌شناختی را بر عهده می‌گیرد: سد یا مانع در برابر محرک‌ها، صورتی برای معنا و فیلتر کردن (آنزیو، 1974 ب). او این کارکردها را به‌عنوان عملکردهای ایگوی پوست برشمرد و بعدها شمار آن‌ها را به حدود دوازده عملکرد مختلف گسترش داد (آنزیو، 1989/2011). برای مثال، پوست به منزله سپر فیزیکی از بدن محافظت می‌کند و به‌طور نمادین سپر روانی نیز هست که از روان در برابر تروما حفاظت می‌نماید. همچنین پوست سطح تماس و ارتباط با دیگری است (از راه لمس، نوازش، بوی مادر و ...)، بنابراین نقش واسط انتقال عاطفه و معنا را نیز ایفا می‌کند. اگر رشد این ایگوی پوست مختل شود و کودک نتواند یک «پوست روانی» سالم درونی‌سازی کند، در بزرگسالی توجه و تمرکز او به‌جای معانی نمادی، روی نشانه‌های صوری و حسی ثابت می‌ماند؛ به تعبیر آنزیو بیمار به‌جای اینکه به گفتار و معنا توجه کند، به احساس‌های بدنی و تصاویر حسی که ناشی از شکست‌های اولیه در مراقبت مادری است خیره می‌شود. (برای نمونه، بیمار ممکن است در جلسه درمان مدام به احساس کشیدگی یا انقباض در پوست خود اشاره کند که نمایانگر آسیب به ایگوی پوست او در کودکی است). درمانگر در چنین وضعیتی باید ویژگی‌های ایگوی پوست آسیب‌دیده را شناسایی کرده و از طریق تفسیر مناسب این ادراک‌های حسی-بدنی (که آنزیو آن‌ها را دال‌های شکلی می‌نامد) به بازسازی پیوند میان زبان و احساس در بیمار کمک کند (آنزیو، 1990).

مفهوم پوسته روانی به‌طور طبیعی از دل ایده ایگوی پوست بیرون می‌آید. آنزیو با الهام از تمثیل معروف «لوح نوریِ اسرارآمیز» فروید (1925) ساختار ایگوی پوست را به دو لایه یا دو رویه تقسیم کرد. یک رویه خارجی که پذیرای تحریکات و «نقش‌پذیر» است اما آن‌ها را در خود نگه نمی‌دارد و در عین حال در برابر آسیب‌دیدگی مقاوم است؛ و یک رویه داخلی که منعطف و دگرگون‌پذیر است و تجربه‌ها و نقش‌ها را در خود ثبت و ذخیره می‌کند. این دو سطح را می‌توان متناظر با دو بخش یک پوسته روانی در نظر گرفت: سطح بیرونی پوسته که محل برخورد و ثبت اثرات محرک‌هاست، و سطح درونی پوسته که همان نقش سپر محافظتی را ایفا می‌کند و معانی و تجربیات را در خود نگه می‌دارد. بدین ترتیب می‌توان گفت «سپر محافظتی» در واقع سطح یا لایه درونی پوسته روانی است که از روان محافظت می‌کند و لایه بیرونی آن واسط تماس با دنیا و پذیرای تجربه‌هاست. بسته به این‌که کدام یک از این لایه‌ها دچار نقصان شود، انواع مختلفی از آسیب‌شناسی روانی قابل تصور است. برای مثال، اگر لایه بیرونی (سطح تماس‌گیرنده) خوب کار نکند، فرد نمی‌تواند تجربیات را به‌درستی معنا دهد؛ و اگر لایه درونی (سپر محافظ) ناکارآمد باشد، فرد در برابر هجوم هیجانات و تنش‌ها آسیب‌پذیر می‌شود.

آنزیو همچنین به نخستین ممنوعیت‌ها در رابطه مادر–کودک اشاره می‌کند که موجب شکل‌گیری ایگوی پوست و مرزهای روانی نوزاد می‌شوند. او از «ممنوعیت لمس کردن» (آنزیو، 1989) به‌عنوان قاعده‌ای نام می‌برد که پیش از ممنوعیت ادیپی، در ماه‌های اولیه زندگی فعال است و به نوزاد کمک می‌کند از حالت فانتزی یک  «پوست مشترک» با مادر خارج شده و به شکل‌گیری یک ایگوی پوست مستقل نائل شود. به بیان دیگر، در آغاز نوزاد خیال می‌کند که او و مادر یک پوست و مرز مشترک دارند (امتزاج کامل یا حالت چسبندگی بدنی)؛ اما با رشد تدریجی، باید یاد بگیرد که بدن خودش را جدا از بدن مادر درک کند. در این مسیر، ابتدا نوعی فاصله‌گذاری حسی رخ می‌دهد (برای نمونه، وقتی کودک نوپا دستش را به سمت اشیاء دراز می‌کند، هر «نه، دست نزن!» ملایمی از سوی مادر به او می‌آموزد که مرزی بین بدن او و دنیای بیرون هست). آنزیو می‌گوید این بازداری اولیه (دور کردن کودک از تماس بدنی مداوم) دو مرحله دارد: یکی در سطح پوست و تماس بدنی کلی، و دومی وقتی کودک قادر به کاوش فعالانه با دست‌هایش شد که به‌طور خاص منع استفاده از دست‌ها برای لمس همه‌چیز مطرح می‌شود. نوع اول بازداری کمک می کند که کودک از فانتزی درون‌رحمی بیرون بیاید و به فانتزی پوست مشترک  برسد. در نوع دوم بازداری، کودک فانتزی پوست مشترک با مادر را نیز کنار می‌گذارد و یک ایگوی پوست به دست می‌آورد که می‌تواند تنش‌های درونی را در خود نگه دارد و دیگر نیازی به تبادل بدنی مداوم با مادر برای آرامش ندارد. می توان این فرایند را نوعی اخته‌سازی نمادآفرین[1] (symboligenic castration) نامید که به‌جای اینکه بخش‌هایی از تصویر بدنی کودک را نابود کند، برای او نماد و تصویر از مرزهای تن خویش می‌سازد (دولتو، 1984). اگر این ممنوعیت اولیه به‌درستی اعمال و درونی نشود، کودک جدایی بدن خود از مادر را تجسم و تصور نخواهد کرد و هر حد و مرزی را به چشم حمله و نفوذ بیرونی می‌بیند؛ درست همان‌طور که اگر ممنوعیت همخوابگی (تابوی ادیپی) در زمان خود به شکل نمادین پذیرفته نشود، کودک آن را به‌صورت آسیب و محرومیت واقعی تجربه می‌کند. پس اینجا نیز سپر محافظتی به شکل یک قاعده رابطه‌ای (نه صرفاً ساختاری) عمل می‌کند تا سلف نوزاد شکل بگیرد.

شایان ذکر است که آنزیو مفهوم پوسته یا پوشش را بعدها به سطح گروه‌ها نیز تعمیم داد. او در مطالعه روانکاوی گروهی به ایده «پوسته گروهی» رسید و نشان داد هر گروه انسانی نیز یک سپر یا پوشش روانی مشترک دارد که مرز میان درون و بیرون گروه را تعیین می‌کند و افراد را حول یک ایده‌آل ایگوی مشترک متحد می‌سازد. برای مثال، در یک گروه درمانی یا خانواده، ارزش‌ها و هنجارهای مشترک نقش پوسته روانی گروه را ایفا کرده و محتوای قابل پذیرش یا غیرقابل پذیرش را فیلتر می‌کنند. این پوسته گروهی مانند یک سازمان‌دهنده فرامرزی عمل کرده و زندگی خیالی گروه را انتظام می‌بخشد (آنزیو، 1981). کاربرد این ایده در درمان‌های گروهی و خانواده‌درمانی، درک ما را از چگونگی نفوذ یا شکست مکانیسم‌های حفاظتی در سطوح بین‌فردی گسترش داده است.

خلاصه دیدگاه آنزیو: آنزیو توانست به‌خوبی نشان دهد که چگونه ایگوی پوست به‌عنوان سپر محافظتی اولیه با تجربه‌های حسی نوزاد شکل می‌گیرد و چگونه تروماهای اولیه (مثل شکست‌های مراقبتی مادر) ردِ خود را به‌صورت نقایصی در ایگوی پوست بزرگسال باقی می‌گذارند. او رابطه میان سپر محافظتی فروید و تروما را با زبان جدیدی تشریح کرد و نظریه ایگوی پوست را پایه ای برای مفهوم بزرگ‌تر «پوسته‌های روانی» قرار داد. اگر فروید تأکیدش بر شدت ضربه‌های روانی بود که می‌توانند سپر را بشکنند، آنزیو بیشتر بر «مکان و شکل ضربه» تمرکز کرد – یعنی بر این‌که تروما کدام لایه پوسته روانی را پاره می‌کند و چگونه این پارگی را می‌توان در روان (مثلاً در نقص‌های زبانی یا تصویری بیماران) ردیابی کرد. او خاطرنشان کرد که برای ترمیم ایگو و بازیابی توانایی‌های آن در تفکر و پیوند دادن تجربه‌ها (و حتی کسب مجدد توانایی زبان‌آوری)، باید رد تروماهای اولیه را در ساختار پوسته‌های روانی فرد جست‌وجو و پردازش کرد.

با این حال، میلیه اشاره می‌کند که مدل آنزیو عمدتاً مبتنی بر روانکاوی بزرگسالان بود و نوزاد در نظریات او «نوزادی بازسازی‌شده» بر اساس تحلیل بالغین است. این امر سؤالاتی را بی‌پاسخ می‌گذارد، از جمله این‌که انواع مختلف پوسته‌ها دقیقاً چگونه و به‌ترتیب در سلف نوزاد رشد می‌کنند؟ آیا پوست تنها الگوی شکل‌گیری همه پوسته‌هاست یا مثلاً می‌توان از پوسته‌های حسی گوناگون (بینایی، شنوایی، بویایی) به‌طور مستقل سخن گفت؟ آیا همه حواس در بدو تولد به‌صورت درهم‌تنیده (بین‌حسی) عمل نمی‌کنند؟. برای یافتن پاسخ این پرسش‌ها، نویسنده سراغ نظریه‌پردازان پس از آنزیو می‌رود که مستقیماً با نوزاد و مشاهده رشد ابتدایی او سروکار داشته‌اند؛ به‌ویژه روانکاوان پساکلاینی بریتانیایی (بیک، میلتزر، توستین) و روانکاوان فرانسوی (هاگ، هوزل) که مفهوم پوسته روانی را وارد حوزه رشد نوزاد کردند.

هوزل (Houzel) را می‌توان به‌حق پایه‌گذار اصلی مفهوم «پوسته روانی» دانست (۱۹۸۷، ۲۰۰۵، ۲۰۱۲). او این مفهوم را با مشارکت‌های اولیه‌ی بیون، بیک و روان‌کاوان پساکلاینی مرتبط ساخت و بدین‌ترتیب، امکان پیوند مستقیم‌تری میان آن و تصویر بدنی نوزاد فراهم آورد.

استر بیک (Esther Bick)، از روانکاوان مکتب کلاین، مفهوم نخستین «پوست روانی» را برای توصیف ابتدایی‌ترین مرز روانی نوزاد مطرح کرد و اهمیت عملکرد نگهدارندگی مادر را در نخستین آفرینش سلف نشان داد(بیک، 1968 و 1986). از نظر او آنچه که ما «پوسته» می خوانیم نتیجه درون فکنی عملکردهای نگهدارنده مادر است. بیک به این نتیجه رسید که در هفته‌های نخست زندگی، نوزاد اجزای شخصیت خود را یکپارچه احساس نمی‌کند و انگار این اجزا فاقد «نیروی اتصال‌دهنده» هستند؛ به‌همین دلیل، نوزاد به‌طور غریزی از «پوست واقعی خود» به‌عنوان مرزی که قطعات پراکنده وجودش را کنار هم نگه دارد استفاده می‌کند. در واقع، در آغاز پوست بدن نقش یک ظرف منفعل را بازی می‌کند تا بخش‌های مختلف سلف را کنار هم نگه دارد. اما این ظرفیت درونی برای نگاه‌داشتن اجزای سلف، در ابتدا وابسته به درون‌فکنی یک ابژه بیرونی است که بتواند این کارکرد را ایفا کند. به عبارت دیگر، تنها وقتی نوزاد تجربه کند که مادرش می‌تواند او را در آغوش بگیرد و نگرانی‌هایش را تحمل کند (یعنی مادر به‌عنوان یک نگهدارنده عمل کند)، نوزاد کم‌کم همان کارکرد را درونی می‌سازد و احساسی از فضای درونی و بیرونی در او شکل می‌گیرد. تا پیش از درون‌فکنی کامل این کارکردهای محتوابخش مادر، نوزاد مفهومی از فضای درونی خود ندارد و نمی‌تواند یک ابژه درونی پایدار بسازد. در چنین حالتی، مکانیزم همانندسازی فرافکنانه به شکلی افراطی به کار خود ادامه و در نتیجه مرزهای هویت نیز مخدوش می‌مانند.

بیک مفهوم مهم دیگری را نیز معرفی کرد به نام «پوست دوم» (Second Skin) که مرتبط با مفهوم ایگوی پوست آنزیو است و او نیز در نوشته های  خود به بیک ارجاع داده است. هرچند، بین رویکرد بیک و آنزیو تفاوت مهمی وجود دارد: بیک مستقیماً بر دوران نوزادی و مشاهده کودک متمرکز بود و استعاره پوست را در خدمت فهم رشد اولیه ذهن به کار گرفت، در حالی که آنزیو از کار با بیماران بزرگسال به ایده ایگوی پوست رسید. بنابراین استعاره پوست در دستگاه نظری بیک بیشتر به معنی مرز تجربه در نوزادی است و سازوکارهای مشخص تحول را توصیف می‌کند، اما در آنزیو پوست تا حدی جنبه بازسازی در روانکاوی بزرگسال را داشت. به دنبال بیک، روانکاوان پساکلاینی متعددی چون دونالد میلتزر، فرانسیس توستین و ژنوویو هاگ به واکاوی بیشتر نحوه شکل‌گیری فضای روانی ذهن و پیوند آن با بدن در نوزاد پرداختند.

 پوست دوم در واقع یک سپر محافظتی دفاعی است که نوزاد در مقابله با اضطراب‌های شدید ناشی از رهاشدگی به وجود می‌آورد. بیک مشاهده کرد زمانی که نوزاد دچار وحشت از هم پاشیدن یا حس سقوط بی‌پایان می‌شود (ناشی از تجربه نبودن نگهدارنده کافی)، به‌طور غریزی دست به دامن نوعی چسبیدن به خود و خود-مهارگری بدلی می‌شود. مثلا کودک ممکن است ماهیچه‌های بدنش را سفت کند، یا یک رفتار کلیشه‌ای و تکراری مثل تکان خوردن انجام دهد تا خودش را در یک تکه نگه دارد. این سپر کاذب به نوزاد کمک می‌کند موقتاً بر ترس از فروپاشی غلبه کند، اما در بلندمدت نشانه عدم درونی‌سازی مناسب مادر است. بیک این وضعیت را «استقلال کاذب» نوزاد در برابر ابژه توصیف می‌کند؛ یعنی ایگو برای محافظت از خود در برابر ترس عدم انسجام، وانمود به بی‌نیازی از ابژه می‌کند. روشن است که این پوست روانی مصنوعی جانشین ناکارآمدی برای پوسته مادرانه واقعی است؛ در نبود مادرِ نگهدارنده، کودک مجبور به خلق سپر دفاعی شخصی می‌شود که البته رشد روانی سالم او را محدود می‌کند.

ساختار فضای روانی نوزاد از دید پساکلاینی‌ها

میلتزر (2004) از مفهومی به نام «جغرافیای فانتزی» سخن گفت؛ او فضای ذهنی را همچون عالمی دارای ابعاد مختلف در نظر گرفت که در تعامل با دیگری و به موازات درک بدن خویشتن ساخته می‌شود. نوزاد کم‌کم درمی‌یابد که دنیای روانی می‌تواند دو وجه داشته باشد: یک دنیای درونی (سلف) و یک دنیای بیرونی (دیگری)؛ همچنین بدن خود را به صورت یک درون و یک بیرون تجربه می‌کند. این فضای ذهنی چندبُعدی است و تحول هر بُعد آن وابسته به توانایی کودک در اندیشیدن، عشق ورزیدن و غنی‌سازی تجربیات از رهگذر ارتباط با دیگران است. میلتزر ضمن همسویی با کلاین، به‌ویژه بر پیامدهای منفی فرافکنی‌های مفرط (همانندسازی‌های فرافکنانه شدید) بر ابژه های درونی تأکید کرد: اگر مادر به‌عنوان نگهدارنده، به اندازه کافی خوب نباشد، کودک بخش‌هایی از بدن خود را دستخوش همانندسازی‌های بیمارگون با ابژه‌های ناکافی می‌بیند. این ایده دقیقاً همان چیزی است که مفهوم سپر محافظتی قصد پیشگیری از آن را دارد؛ یعنی محافظت از کودک در برابر درونی‌سازی ابژه های ناکافی که می‌تواند تصویر بدن او را تخریب کند.

ژنوویو هاگ (Haag) که از شاگردان بیک بود، جنبه‌های جالب‌ توجهی از ارتباط بدن و پوسته روانی را در نوزاد بررسی کرد. او بر اهمیت اولین چین‌ها و انحناهای پوست بدن نوزاد تاکید نمود؛ این چین‌های بدنی (مثلاً در محل اتصال دو نیمه راست و چپ بدن) بازتاب‌دهنده رابطه نگهدارنده-نگهداشته شده (ظرف- مظروف) است که نوزاد با مادر خود برقرار کرده است. هاگ توضیح می‌دهد که چگونه نوزاد با به‌هم وصل کردن دو دست خود (وقتی دستانش را به هم می‌رساند)، در واقع یک نیمه بدنش را توسط نیمه دیگر حمل و نگهداری می‌کند؛ حرکتی نمادین که شبیه به حمل شدن نوزاد در آغوش مادر است. به این ترتیب، یکپارچه شدن دو سمت بدن کودک حول محور وسط (خط ساژیتال) در حکم درونی‌سازی همان رابطه ظرف – مظروف (مادر – نوزاد) است که کودک با مادر خود ساخته است. این یافته‌ها به زبان بدن نشان می‌دهد که چگونه پوسته یا پوشش روانی در سطح تصورات بدنی نیز شکل می‌گیرد؛ انگار بدن کودک، روابط اولیه‌اش را حک و تکرار می‌کند.

هاگ همچنین به تعامل چشمی نوزاد و مادر به‌عنوان یکی از بنیان‌های احساس خودمختاری و بودن می‌پردازد. در ارتباط چهره‌به‌چهره، نگاه نوزاد در اعماق چشم‌های مادر فرو می‌رود و نوعی حلقه بازخوردی میان آن‌ها شکل می‌گیرد. کودک، هیجان‌های خود را به نگاه مادر فرافکنی می‌کند و در نگاه مادر به عمق بازمی‌یابد؛ مادر با حضوری ذهنی و توجه‌آمیز، بازتابی از احساس کودک را (البته اندکی تعدیل‌شده) دوباره به او نشان می‌دهد. هاگ می‌گوید این «حلقه بازگشتی» در تعامل چشمی، خاستگاه اولیه احساس وجود داشتن در کودک است. وقتی مادر یک حضور متفکر دارد، دامنه هیجانات فرافکنده شده را محدود کرده و کمک می‌کند یک حلقه بازگشتی بسته شود – یعنی نوزاد بتواند آنچه را بیرون فرستاده بود با شکلی قابل تحمل به درون بازگیرد. این تجربه که بارها تکرار می‌شود، حکم یک ظرف روانی نخستین با ساختاری ضرب‌آهنگ‌دار را پیدا می‌کند. نوزاد از دل این ریتم تعاملی، تدریجاً جهان بیرون را متفاوت از جهان درون درک می‌کند، چون هر بار چیزی از درون خود به بیرون می‌فرستد و نسخه تعدیل‌شده آن را بازمی‌یابد. هاگ این حلقه‌های بازگشتی نگاه و عاطفه را مرتبط با مفهوم پوسته روایتگر استرن می‌داند که بعداً شرح خواهیم داد. به بیان دیگر، سپر محافظتی در اینجا نه یک شیء فیزیکی یا حتی یک ساختار ثابت، بلکه یک فرایند تعاملی زنده است که به کودک امکان می‌دهد در تبادل با دیگری، حد و مرز خود را حس کند و از خطر فروپاشی در امان بماند.

پوسته روانی از دیدگاه هوزل: تحکیم‌کننده پویشی

برنارد هوزل (Bernard Houzel) یکی از روانکاوان فرانسوی است که به شکل نظام‌مند مفهوم «پوسته روانی» را تعریف کرده و آن را مستقیماً در پیوند با تصویر بدنی نوزاد قرار داده است. او با بهره‌گیری از کارهای بیون، بیک، میلتزر و هاگ، ایده‌های آنان را تلفیق و صورت‌بندی کرد. هوزل پوسته روانی را این‌گونه تعریف می‌کند: «مرز تمایزبخش میان جهان درونی و جهان بیرونی، میان دنیای روانی درونی فرد و دنیای روانی دیگران» (هوزل، 1987، ص 24). این تعریف، پوسته را یک خط مرزی می‌داند که حریم روانی شخص را نگه می‌دارد. اما هوزل تأکید می‌کند که این پوسته را نباید چیزی ایستا تصور کرد؛ بلکه یک نظام پویاست که دیدگاه‌های دینامیک و توپوگرافیک را به هم وصل می‌کند. به بیان او، پوسته روانی سنتز مفاهیم نیرو  و شکل است. برای توضیح جنبه پویا، هوزل از استعاره‌های نوین بهره می‌گیرد؛ از جمله مفهوم «جاذب» (attractor) در نظریه فاجعه (catastrophe theory) را به کار می‌برد تا نشان دهد چگونه پستان/نوک پستان مادر برای تکانه های دهانی نوزاد حکم یک جاذب را دارد. منظورش این است که پستان صرفاً یک ظرف منفعل نیست، بلکه با فراهم کردن یک شکل پایدار و از آن طریق یک معنا برای تکانه های دهانی کودک، آن‌ها را سازمان‌دهی و به‌اصطلاح نگه‌داری (contain) می‌کند – همان نقشی که ما به یک ظرف یا سپر نسبت می‌دهیم (هوزل، 1987، ص. 41). پس در این تعبیر، مکانیزم حفاظتی یا سپر چیزی شبیه یک نیروی جذب‌کننده در ارتباط مادر–کودک است که نیروهای روانی کودک را شکل می‌دهد و مهار می‌کند.

هوزل این مدل را به سطح گروه خانواده نیز بسط می‌دهد. او مفهوم «پوسته خانوادگی» را مطرح می‌کند که عبارت است از ساختاری ذهنی-عاطفی مشترک بین اعضای یک خانواده، که تداوم نسل‌ها و تمایز آن‌ها را تضمین می‌کند، مکمل نقش‌های مادری و پدری است، هویت بنیادی و هویت جنسی هر یک از کودکان را شکل می‌دهد، و در نهایت همه اعضای خانواده را در چارچوب یک حس تعلق مشترک نگه می‌دارد (هوزل، 2005). در واقع از دید او، پوسته روانی را باید حاصل نگهداری (containment) مشترک مادر و پدر دانست. به طور خاص، موضوعات تهدیدآمیز برای حیات از نوع تکرارهای بین نسلی در مادرانی با کودکانی دچار محرومیت که سلما فرایبرگ و همکارانش (1975) آنها را «ارواح سرگردان اتاق کودک» نامیده اند توسط این پوسته خانوادگی نگهداری و تغییر شکل داده می شوند. به عقیده هوزل، پوسته خانواده در شرایط سالم این ارواح نسل‌گذشته را در خود جای می‌دهد و دگرگون می‌سازد تا اجازه ندهد الگوهای بیمارگون به شکل تکرارشونده بین نسلی به کودک منتقل شود. اما اگر خانواده با مشکلات جدی مواجه شود – مانند موارد محرومیت شدید، غفلت یا جداسازی کودک – این پوسته متزلزل شده و هویت عاطفی اعضا (به‌ویژه کودک) در خطر قرار می‌گیرد. در چنین وضعی، هوزل از مفهوم «پوسته گسترش‌یافته» (extended envelope) یاد می‌کند، به این معنا که حضور متخصصان کمکی (روان‌درمانگران، مددکاران و ...) در اطراف خانواده به بازسازی ثبات پوسته کمک می‌کند تا مکانیزم‌های فرافکنانه عظیم و تکرارهای بیمارگون نسل‌به‌نسل کاهش یابد (هوزل، 2005).

در یک جمع بندی می توان گفت که هوزل پس از دیدگاه توپوگرافیک آنزیو و تاکیدش بر خودشیفتگی تعریف دیگری از پوسته روانی ارائه داد که بر جنبه پویشی و رانه ای در ساخت پوسته تأکید ورزید. از نظر او، آسیب‌شناسی‌های مرتبط با پوسته روانی اساساً ناشی از شکست کارکرد نگهدارندگی (Containing) در سطوح مختلف‌اند – چه شکست مادر در نگهداشتن هیجان‌های نوزاد، چه والدین در حفظ چارچوب خانواده، و چه شبکه اجتماعی/درمانی در حمایت از یک خانواده ازهم‌گسیخته. مطالعات مشاهده‌ای نوزادان (هم نوزادان عادی و هم کودکان طیف اتیسم) مؤید این است که مفهوم پوسته روانی با رشد تصویر بدنی نوزاد گره خورده است. یافته‌های هاگ در مورد مراحل مختلف این رشد بدنی و ذهنی پیش‌تر ذکر شد. حتی دولتو (1984) نیز – هرچند اصطلاح پوسته را به‌کار نبرده – در نظریه تصویر تن، فرایندهایی مشابه هاگ را توصیف کرده است که با دستگاه نظری لکان بیان شده‌اند. افزون بر این، پژوهش‌هایی درباره تعاملات والدین و فرافکنی‌های آنان بر نوزاد مسیرهای دیگری برای مطالعه کارکرد نگهدارندگی نشان می‌دهند.

به‌عنوان نمونه، نشان داده شده که هر نوزاد در بدو تولد حامل یک «فرمان خانوادگی» (family mandate)  است – یعنی والدین ناخواسته انتظارات، آرزوها یا حتی عقده‌های حل‌نشده خود را به او القاء می‌کنند (لبوویسی، 1998). سایه مادر (طبق تعبیر اولانیه، 2011) بر نوزاد می‌افتد و خشونت تفسیرهای او (violence of her interpretation) می‌تواند کوچک‌ترین جزئیات رفتار نوزاد را معنادار کرده و حتی برای او هراس‌انگیز سازد. اساساً تولد هر کودک جدید نظام شناسایی اعضای خانواده را ابتدا بر هم می‌زند؛ والدین شروع به فرافکنی‌های گوناگون بر کودک می‌کنند و به‌تدریج او را در قالب سناریوهای نارسیستیک خود قرار می‌دهند. برخی محققان (مانزانو و همکاران، 1999؛ پالاسیو-اسپاسا، 2007) انواع این سناریوهای نارسیستیک والدینی را بر حسب میزان سختی و انعطاف‌ناپذیری فرافکنی‌ها طبقه‌بندی کرده‌اند. روشن است که هرچه این فرافکنی‌ها سخت‌تر و یک‌جانبه‌تر باشند، فضای روانی نوزاد تنگ‌تر و پوسته روانی او محدودتر می‌شود زیرا کودک ناچار است خود را دقیقاً در جایگاهی که والد به او می‌دهد قرار دهد. از این منظر، مفهوم پوسته روانی نوزاد به ما امکان می‌دهد بررسی کنیم که نوزاد چگونه این تجربیات تحمیلی را سوبژکتیوسازی (subjectivise) می کند و به قسمتی از هویت خویش تبدیل می‌سازد.

پوسته‌های روایتگر: نظریه استرن درباره طرح‌واره‌های ارتباطی

دانیل استرن (Daniel Stern)، روانکاو آمریکایی که به واسطه پژوهش‌های مشاهده‌ای خود روی نوزادان شناخته می‌شود، رویکرد متفاوتی را به مفهوم پوسته روانی ارائه داد. او به تقاطع روانکاوی و علوم عصب‌شناختی رفت و مفهوم پوسته «پیش‌روایی» (pre-narrative envelope) را برای توصیف ساختارهای تجربه نوزاد در تعامل با مادر مطرح ساخت. استرن (1995) بیان می‌کند که تجربه‌های نوزاد در چهارچوب یک سری طرح‌واره‌های «باهم‌بودن» سازمان می‌یابد؛ این طرح‌واره‌ها شامل پوسته‌های روایی، اسکریپت‌ها و طرح‌واره‌های حسی-حرکتی یا ادراکی هستند که به مرور زمان از دل تعاملات مادر–کودک شکل می‌گیرند. هر تجربه عاطفی نوزاد تدریجاً در قالب یک روایت ضمنی درونی معنا پیدا می‌کند؛ استرن این فرایند را «بازشکل‌دهی» (Re-figuration) می‌نامد که طی آن، طرح‌واره‌های ذکرشده به احساس‌ها، خاطرات یا یادآوری‌های زندگی‌نامه شخصی، معنا و انسجام می‌بخشند (استرن، 1997).

یکی از مفاهیم کلیدی در نظریه استرن، «اشکال موقتی احساس» (Temporary Feeling Shapes) است که به یک واحد معنایی (semantic unit) اشاره دارد. منظور او سلسله‌ای از تغییرات احساسی است که نوزاد به شکل واحدی تجربه می‌کند. برای مثال، وقتی نوزاد بر اساس یک انگیزه (مثلاً تشنگی) دست به عملی می‌زند (مثل شیر خوردن) و سپس حالت عاطفه‌اش تغییر می‌کند (سیر و آرام می‌شود)، یک واحد معنایی شکل می‌گیرد. این الگوی احساسی پویا که در طول زمان بسط می‌یابد، برای نوزاد یک تجربه واحد و منحصربه‌فرد می‌سازد که می‌توان آن را به عنوان یک «صحنه» یا روایت اولیه در نظر گرفت. مجموعه این صحنه‌های کوچک احساسی، سازنده چیزی است که بعدها در نظریه دلبستگی به آن «مدل کاری درونی» (Internal Working Model) گفته می‌شود. به بیان دیگر، نوزاد از همین تعاملات و رشته احساس‌های متوالی، یک چارچوب از چگونگی بودن با دیگری می‌سازد که مانند یک زبان اولیه غیرکلامی عمل می‌کند.

استرن همچنین به عنصر زمان در این تجربه‌های روایی اولیه توجه ویژه‌ای دارد. او مفهوم «لحظات حاضر» را مطرح می‌کند (استرن، 2004) که به دوره‌های زمانی بسیار کوتاه (۱ تا ۱۰ ثانیه) اشاره دارد. مثالی که استرن می‌زند آن است که وقتی چند نت موسیقی پشت سر هم می‌آیند، پس از نت سوم یا چهارم ما ملودی را تشخیص می‌دهیم؛ در اینجا یک اثر بازگشتی رخ می‌دهد: آنچه در چند ثانیه گذشته نواخته شده، در پرتو چیزی که اکنون در حال شکل‌گیری است یکپارچه می‌شود و نوعی پیش‌بینی نسبت به ادامه ملودی ایجاد می‌کند. او این را «گذشته اکنون» (the past of the present) می‌نامد که به شکلی تناقض‌آمیز، امکان جهش به افق آینده و پیش بینی آنچه که قرار است اتفاق بیافتد را نیز فراهم می‌سازد. استرن با الهام از نظریه‌ پل ریکور (1992) مطرح می‌کند که زمان روانی امری روایی است، نه عینی. این زمان نه به‌وسیله‌ی ساعت بلکه به‌وسیله‌ی پیرنگ (intrigue) ساخته می‌شود؛ پیرنگی که رخدادهای منفصل را به یکدیگر پیوند می‌دهد و آن‌ها را در قالب کنشی معوق اما بلافاصله معنادار قرار می‌دهد. به بیان دیگر، معنای یک رویداد ممکن است در لحظه‌ی وقوعش درک نشود، اما در آینده‌ای روایی که ساخته می‌شود، روشن گردد—و این همان «زمان روانی» است. به عبارت دیگر، ذهن رویدادهای جدا را در یک کنش روایی سازمان می‌دهد و این خط تنش و تعلیق ناشی از روایت، احساس‌های پراکنده را شکل می‌دهد و به آن‌ها انسجام می‌بخشد. استرن از حس زمان به‌عنوان نوعی «حس ششم» یاد می‌کند که فراتر از حواس پنج‌گانه، به تجربه‌های نوزاد کیفیتی حسی اضافه می‌کند.

از رهگذر چنین مفاهیمی، استرن و همکارانش مدل تازه‌ای برای چگونگی تغییر درمانی پیشنهاد دادند که در آن پوسته های روایی کارکردی «زبانی» دارند. آن‌ها (گروه مطالعات فرایند تغییر بوستون) معتقد بودند که تغییرات مهم در روان‌درمانی، لزوماً از طریق تفسیرهای کلامی و بازیابی خاطرات پس رانده‌شده (یعنی تغییر در سطح حافظه توضیحی/زندگینامه شخصی (declarative or autobiographical memory) ) رخ نمی‌دهد، بلکه از راه دگرگونی در الگوهای ارتباطی ضمنی میان درمانگر و بیمار (یعنی در سطح حافظه تلویحی یا رویدادی (implicit or procedural memory) ممکن است اتفاق بیفتد. به عبارت دیگر، ایجاد یک «پوسته روایی» جدید در رابطه درمانی – مثلاً یک شیوه جدید بودن با دیگری که تجربه عاطفی متفاوتی به همراه دارد – خود می‌تواند به اندازه بینش‌های کلامی، درمان‌بخش باشد (استرن و همکاران، 2001؛ بروشوایلر-استرن و همکاران، 2002). بنابراین پوسته روایی در اندیشه استرن نقش نوعی زبان اولیه را دارد که پیش از کلمات، سازمان تجربه را در بر می‌گیرد و تغییر در آن می‌تواند معادل تغییر درونی فرد باشد. از این منظر، سپر محافظتی در سال‌های نخست زندگی می‌تواند به صورت همین روایت‌های ضمنی مشترک با مراقبان دیده شود که چارچوب امنی برای تجربه عاطفی کودک فراهم می‌کنند. هرگونه خلل جدی در این روایت مشترک (مانند عدم هماهنگی مادر با حالات کودک) معادل شکاف در پوسته روایی و می‌تواند منجر به تجارب ناامن و اضطرابی شود که سایه‌شان تا بزرگسالی باقی بماند.

 

 

مراحل تحول و تمایز پوسته‌های روانی در نوزادی

با ترکیب دیدگاه‌های مطرح‌شده، می‌توان پدید‌آیی سپرهای محافظتی یا پوسته‌های گوناگون در طی رشد نوزاد را به‌صورت مرحله‌ای توصیف کرد. هر مرحله از رشد سلف یا ذهن نوزاد، با نوعی پوسته روانی متناظر است که ارتباطات کودک با خود و دیگری را میانجی‌گری می‌کند. به بیان میلیه، اگر بنا به نظر هوزل میان نوزاد و مادر یک پوسته نسبتاً پایدار برقرار باشد، هر مرحله رشد را می‌توان نوعی «تحکیم» (stabilization)  دید که به‌واسطه پختگی روزافزون کودک حاصل می‌شود. در هر مقطع، عناصر جدیدی وارد ارتباط مادر-کودک می‌شود که ساختار پوسته را پیچیده‌تر و کامل‌تر می‌کند. می‌توان مراحل گوناگونی را بازشناخت که هر یک، شیوه‌ای خاص از بودن در ارتباط با خود و دیگری را رقم می‌زنند (میلیه، ۲۰۱۲). پوشش‌های روانی (psychic envelopes) را می‌توان بر مبنای انواع مختلفی از عملکردهایی که با اینترسوبژکتیویته (intersubjectivity)، فرایند رشد (maturation) و بدنیّت نوزاد (corporeity) درگیرند، از یکدیگر متمایز کرد. این پوشش‌ها، درواقع، از خلال شیوه‌های گوناگون ارتباطیِ نوزاد قابل تشخیص‌اند. به‌نظر می‌رسد تحکیم شیوه‌ی ارتباطی نوزاد ناشی از آن است که او به‌تدریج می‌آموزد اجزاء خاصی از تجربه‌های خود را—یعنی احساس‌ها، هیجان‌ها، حالات روانی، کنش‌ها، واژه‌ها و سپس زبان—به‌گونه‌ای ممتاز اما نه انحصاری، با دیگری سهیم شود و با آن‌ها پیوند برقرار کند. نوزاد گام‌به‌گام می‌آموزد چگونه تجربه‌هایش را شریک شود و میان اجزاء مختلف آن‌ها ارتباط برقرار کند، تا آن‌جا که به سطحی از انتزاع برسد که توان سخن گفتن در او پدید آید. در جریان این فرایند، «منِ پوستی» یا ایگو‌ی پوستی (Skin-Ego) نوزاد شکل می‌گیرد—نه به‌صورت ناگهانی، بلکه اندک‌اندک، از طریق رسوبِ آثار پیاپی، و در دل گشوده‌شدن تدریجی تجربه‌های زیسته‌ی او. بدین‌سان، تحول حس سلف که استرن (۱۹۸۵) از آن سخن گفته، ما را به سوی چهار شکل ممکن از پوشش‌های روانی در دوران نوزادی راهنمایی می‌کند.

۱. پوسته های مبتنی بر حس: از بدو تولد، نوزاد درگیر سازمان دادن سیل احساس‌ها و ادراکات خویش است. در این مرحله اولیه – که استرن آن را شکل‌گیری «سلف نوپدید» (Emergent Self) می‌نامد – کودک با دنیایی از احساس‌های پراکنده مواجه است و به‌تدریج باید آنها را رمزگشایی کند. با اینکه نوزاد هنوز تمایزی بین خود و غیرخود قائل نیست، تحقیقات کولون تروارثن نشان داده‌اند که حتی نوزاد تازه‌متولدشده نیز واجد نوعی بیناسوژگانی مادرزادی (primary intersubjectivity) است و به محرک‌های انسانی (چهره، صدا) واکنش اجتماعی نشان می‌دهد. روکات (2003) از اصطلاح «سلف اکولوژیک» نام می‌برد تا این تجربه را توصیف کند: نوزاد بدن خود را به‌عنوان موجودیتی مجزا از محیط فیزیکی احساس می‌کند. پوسته روانی غالب در این مرحله، پوسته حسی-بدنی است؛ بدین معنا که ورود محرک‌های حسی (لمس، بو، صدا، تصویر) توسط حضور منظم مادر ساختاربندی می‌شود و کودک را از حالت آشوب حسی نجات می‌دهد. مطابق نظر بیک، در همین دوره است که یک «پوست روانی » شکل می‌گیرد که مرز ابتدایی بین کودک و مادر را تعیین می‌کند (برای مثال، پستان مادر به‌عنوان نخستین جاذب، فاصله بین نیاز دهانی و ارضای آن را پر می‌کند و اولین حد را می‌سازد). آنزیو نیز معتقد بود این مرحله حسی سنگ‌بنای تشکیل ایگوی پوست بر مبنای ادراک حسی (لامسه، بویایی و بینایی) است (آنزیو، 1989). برای نوزاد این نخستین تمایز از فضای روانی مادر است.

۲. پوسته های مبتنی بر هیجان:بر اساس نظر استرن پس از شکل گیری سلف هسته ای ( حدود ۲ تا ۳ ماهگی) نوزاد در حدود 7تا 9 ماهگی وارد مرحله پیوند بین فردی یا «دنیای اجتماعی بلافصل» با مادرش می‌شود. در این مرحله، کودک و مادر نوعی رابطه چرخشی و هماهنگ برقرار می‌کنند؛ گویی در یک رقص متقابل، کودک حالات چهره و تن صدا و حرکات مادر را تقلید یا با آنها تنظیم می‌کند. تروارثن (2001) این تبادلات را «پیش‌گفت‌وگو» (Proto-conversation) نامیده است که پیش‌درآمدی بر هماهنگی عاطفه (Affect Attunement) مورد بحث استرن است. مادر و کودک به تدریج یک زبان عاطفی مشترک پیدا می‌کنند؛ مثل زمانی که مادر با اغراق در حالت چهره یا تن صدا، احساس کودک (مثلاً شادی یا ناراحتی او) را به او بازتاب می‌دهد. اینجاست که به گفته استرن، «پوسته‌های روایی» در حال شکل‌گیری‌اند. کودک شروع می‌کند الگوهای تکراری تعامل با مادر را به صورت یک داستان ضمنی دریابد: مثلاً «وقتی من گریه می‌کنم، مامان بغلم می‌کند و من آرام می‌شوم.» از سوی دیگر، در این سن نوزاد هنوز تا حدی خود را امتداد مادر می‌داند. آنزیو اشاره می‌کند که کودک در این دوران در گیرودار «فانتزی پوست مشترک» با مادر است – یعنی خیال می‌کند او و مادر یک واحد پیوسته‌اند. همچنین این مرحله همزمان است با ظهور وضعیت های پارانویید-اسکیزویید و افسرده وار کلاین. بروز نشانه‌هایی نظیر اضطراب غریبه حوالی 8 ماهگی (آنچه اسپیتز به‌عنوان دومین سازمان‌دهنده روانی توصیف کرده) نشان از شروع تمایز خود از غیرخود دارد. به عبارتی، کودک کم‌کم متوجه می‌شود که دیگران (افراد غریبه) از مادر متفاوت‌اند و حضور مادر را برای احساس امنیت نیاز دارد. در مجموع، پوسته یا سپر محافظتی در این مرحله ماهیت عاطفی دارد: رشته تعاملات هم‌نوای مادر و کودک یک پوشش محافظ هیجانی برای کودک فراهم می‌کند که او را در برابر تنیدگی‌های ناگهانی حفظ می‌کند و دومین گام جداسازی روانی از والدین را رقم می‌زند.

۳. پوسته های مبتنی بر «حالت ذهن» (state of mind) : طبق نظر استرن این سلف سوبژکتیو  است که درون یک زمینه بین فردی اینترسوبژکتیو (یا اینترسوبژکتیویتی ثانویه) قرار دارد. در این مرحله (حدود 9 تا 15 ماهگی) کودک درک می‌کند که هم خودش ذهن و نیت دارد و هم دیگران دارای ذهن مستقل هستند – این پایه ابتدایی نظریه ذهن است. کودک متوجه می‌شود که مادر خواسته‌ها و افکار خود را دارد که ممکن است با خواسته‌های او متفاوت باشد. این یک جهش بزرگ در رشد است زیرا کودک شروع به درونی‌سازی تصویرهای پایدار والدین (نگاره های دلبستگی) می‌کند (بالبی، 1988). مثلا وقتی مادر در اتاق نیست، کودک می‌تواند یک تصویر ذهنی از او داشته باشد و وجودش را حس کند. از دید آنزیو، احتمالاً در این مرحله است که شکل دوم «ممنوعیت لمسِ» (prohibition to touch که پیش‌تر به آن اشاره شد) کامل می‌شود. کودک اکنون کاملاً متوجه شده که او و مادر دو بدن و دو ذهن جدا دارند و بنابراین باید قواعد تعامل را رعایت کند. با آغاز این تمایزات ذهنی، می‌توان گفت پوسته روانی کودک یک بُعد ذهنی-بین‌فردی پیدا می‌کند: او می‌داند که می‌تواند احوال ذهنی خود را با دیگری به اشتراک بگذارد (مثلاً با اشاره یا نگاه، چیزی را به مادر نشان بدهد) و از طرف دیگر، دیگران هم بر ذهن او تأثیر می‌گذارند. این مرحله را می‌توان سومین تمایز از مادر و فضای روانی والدینی دانست که در آن نوزاد سپر محافظتی خود را تا حدی مستقل‌تر از همیشه (از طریق تصویرهای درونی والدین) حمل می‌کند.

۴. پوسته های مبتنی بر اعمالی که مولد بازنمایی ها هستند.

 از حدود 15 ماهگی به بعد، کودک وارد مرحله «سلف کلامی (Verbal Self)» می‌شود و به تدریج با دنیای زبان و نمادها پیوند می‌خورد. یادگیری کلمات یک دگرگونی اساسی در ارتباطات کودک پدید می‌آورد: حالا صداهای قراردادی (واژه‌ها) می‌توانند به اشیا و احساسات اشاره کنند و درهای جدیدی به تخیل و ارتباط بگشایند. کودک با گفتن اولین کلمات (و به‌ویژه کلمه مهم «نه!» که اسپیتز از آن به عنوان سومین سازمان‌دهنده یاد می‌کند) وارد مرحله‌ای می‌شود که می‌تواند مخالفت و جدایی‌خواهی خود را ابراز کند. همزمان، پیچیدگی ورود به زبان ممکن است دنیای غیرکلامی پیشین را دستخوش تغییر و حتی کشمکش کند. در این مرحله، کودک کم‌کم قادر می‌شود پیرامون رخدادهای زندگیش داستان‌پردازی کند؛ چیزی که استرن (1990) از آن به عنوان ورود به «دنیای روایت‌ها» در حدود ۲ تا ۳ سالگی یاد می‌کند. کودک اکنون می‌تواند تخیل کند که اگر او جای دیگری بود یا برای دیگری اتفاقی افتاد، چه داستانی رخ می‌دهد – به عبارت دیگر خود را در متن داستان دیگران مجسم می‌کند. این قدرت تخیل نشان از یک پوسته روایی-نمادین دارد که کودک را از قید حصار خانواده نیز فراتر می‌برد. چهارمین و نهایی‌ترین تمایز پوسته روانی در همین‌جا رخ می‌دهد: کودک با دستیابی به زبان و روایتگری، خود را از فضای بسته خانواده جدا کرده و آماده ورود به جهان اجتماعی بزرگ‌تر (مثل مهدکودک، همسالان و...) می‌شود. سپر محافظتی او اکنون به شکل یک هویت داستانی و کلامی نسبتا پایدار درآمده که می‌تواند تجربیاتش را معنا کند، از خود دفاع نماید و با دیگران پیوند برقرار کند.

البته باید توجه داشت که این مراحل به شکلی ایده‌آل و خطی ترسیم شده‌اند و در واقعیت، رشد روانی ممکن است پرفرازونشیب‌تر باشد. با این وجود، طرح فوق به ما کمک می‌کند درک کنیم چگونه کارکردهای حفاظتی روان (از نوع حسی-پوستی گرفته تا نوع روایی-نمادی) به تدریج در شخصیت کودک مستقر می‌شوند و هر یک لایه‌ای به پیچیدگی خود اضافه می‌کنند. چنان‌که میلیه اشاره می‌کند، این فرضیه چندلایه بودن پوسته‌های روانی نیازمند پژوهش‌های بیشتر است و پرسش‌های بسیاری را مطرح می‌کند: مثلاً چه عاملی انتقال از یک پوسته یا شیوه ارتباطی به پوسته دیگر را توضیح می‌دهد؟ آیا صرفاً رشد زیستی است یا تعاملات والدین هم نقش قاطع دارد؟ نقش تکانه‌های پرخاشگرانه در این گذار چیست؟. این‌ها سؤالاتی هستند که آینده تحقیقات در این زمینه را رقم خواهند زد.

نتیجه‌گیری

بررسی میلیه (2014) نشان می‌دهد که مفهوم اولیه فروید یعنی «سپر محافظتی» چگونه در سیر یک قرن روانکاوی تحول یافته و به شکل مفاهیم گسترده‌تری چون «پوسته‌های روانی» در آمده است. در این مسیر، چهار چشم‌انداز نظری عمده قابل تمییز بود: دیدگاه اقتصادی (میزان شدت انرژی‌ها و ظرفیت تحمل روان)، توپوگرافیک  (مرزبندی‌ها و فضاهای درونی/بیرونی روان)، پویشی (نقش نیروهای سائق و تعارضات در ساخت حفاظ روانی) و تحولی/ژنتیک (چگونگی رشد مراحل مختلف پوسته در بستر رابطه با مراقبان). ایده فروید درباره سپر محافظ در برابر تروما، نقطه آغازینی بود که توسط وینیکات، بیون، مارتی، لاپلانش و دیگران غنی‌سازی شد و نهایتاً به صورت مفهوم جامع‌تر پوسته روانی نوزاد تبلور یافت. ما در این خلاصه دیدیم که چگونه هر یک از نظریات، جنبه‌ای از این پوسته یا سپر را روشن می‌کنند – از پوست بدن گرفته تا داستان زندگی و چگونه ناکامی یا آسیب در هر بخش از این پوشش محافظ می‌تواند به مشکلات بالینی متفاوتی منجر شود.

مسلم است که هنوز پرسش‌های گشوده بسیاری باقی است. برای مثال، انواع مختلف پوسته‌های روانی دقیقاً چه هستند و در آسیب‌شناسی‌ها چگونه به یکدیگر تبدیل می‌شوند؟ چگونه می‌توانیم تغییر از یک شیوه ارتباطی (یا یک لایه حفاظتی) به شیوه دیگر را توضیح دهیم؟. آیا رشد این پوسته‌ها صرفاً تابع بلوغ عصبی است یا کیفیت روابط و حضور والدین، تعیین‌کننده اصلی است؟ همچنین چالش مهم دیگری وجود دارد: چگونه می‌توانیم درباره نخستین صورت‌بندی‌های ناآگاه در نوزاد صحبت کنیم؟ روانکاوی کلاسیک عمدتاً با بیماران بزرگسال سروکار دارد و همواره این خطر وجود دارد که مفاهیم رشد روانی را بیش از حد ساده‌سازی کنیم یا با یافته‌های تجربی صرف تبیین کنیم. اما آنچه روشن است، اهمیت انکارناپذیر نگاه چندبعدی به پدیده سپر محافظتی است. این مفهوم به ما امکان می‌دهد پلی میان نظریات روانکاوی و یافته‌های روانشناسی رشد بزنیم؛ هم‌زمان نقش عوامل جسمانی، روابط بینافردی، و فرایندهای نمادین را در شکل‌دهی به پوشش محافظ روان دریابیم. میلیه با مرور این نظریات، چهارچوبی مقدماتی برای پژوهش‌های آتی بنا می‌نهد و امیدوار است که تحقیقات بیشتر در این «حوزه حیاتی» ادامه یابد.

در پایان می‌توان گفت مفهوم سپر محافظتی از زمان فروید تا امروز، از یک ایده نسبتاً مکانیکی (یک پوسته حفاظتی در برابر محرک‌ها) به یک مفهوم پیچیده و پویا تبدیل شده است که شامل سازوکارهای بدنی، عاطفی، شناختی و روایی در رشد انسان می‌شود. این سپر محافظتی در شمایل‌های گوناگون – آغوش مادر، پوست بدن، واژه‌ها و داستان‌ها – همواره حضوری بنیادین در سلامت روان داشته و فهم عمیق آن برای بالین‌گران حوزه کودک و بزرگسال حائز اهمیت است. می توان این مفهوم را از طریق مطالعات بیشتر بر روی تصویر تن نوزاد و پیوندهای او با والدین و مراقبانش گسترش داد.

مقاله میلر (2014) با گردآوری دیدگاه‌های متنوع کلاسیک و معاصر، گامی ارزشمند در جهت روشن‌تر کردن ابعاد پیدا و پنهان این سپر حیاتی برداشته و راه را برای تحقیقات بیشتر در آینده هموار کرده است.

 

 

 

REFERENCES
Anzieu, D. (1974a). “La peau, du plaisir à la pensée,” in L’attachement, ed R. Zazzo
(Neuchâtel: Delachaux et Niestlé), 140–154.
Anzieu, D. (1974b). Le Moi-Peau. Nouv. Rev. Psychanal. 9, 195–208.
Anzieu, D. (1979). “La démarche de l’analyse transitionnelle en psychanalyse
individuelle,” in Crise, Rupture et Dépassement, ed R. Kaës (Paris: Dunod),
184–219.
Anzieu, D. (1981). Le Groupe et L’inconscient. Limaginaire Groupal. Paris: Dunod.
Anzieu, D. (1989). The Skin Ego: A Psychoanalytic Approach to the Self. New Haven,
CT: Yale University Press. English Trans. (1985). Le Moi-Peau. Paris: Dunod.
Anzieu, D. (ed.). (1990). Psychic Envelopes. London: Karnac Books. English Trans.
(1987). Les Enveloppes Psychiques. Paris: Dunod.
Anzieu, D. (2011). “Functions of the skin ego” (1985),” in Reading French
Psychoanalysis
, eds S. F. D. Birksted-Breen and A. Gibeault (New York, NY:
Routledge/Taylor and Francis Group), 477–495.
Anzieu, D., Haag, G., and Tisseron, S. (1993). Les Contenants de Pensée. Paris:
Dunod.
Aulagnier, P. (2011). The Violence of Interpretation. London: Brunner-Routledge.
Bazan, A. (2011). The grand challenge for psychoanalysis – and neuropsychoanalysis: taking on the Game. Front. Psychol. 2:220. doi: 10.3389/fpsyg.2011.00220
Bick, E. (1968). The experience of the skin in early object-relations. Int. J.
Psychoanal.
49, 484–486.
Bick, E. (1986). Further considerations on the function of the skin in early objectrelations, findings from infant observation integrated into child and adult
analysis. Br J. Psychother. 2, 292–299. doi: 10.1111/j.1752-0118.1986.tb01344.x
Bion, W. R. (1962). Learning from Experience. London: Heinemann.
Bion, W. R. (1970). Attention and Interpretation. London: Tavistock Publications.
Bowlby, J. (1988). A Secure Base. London: Routledge.
Briggs, A. (2002). Surviving Space. Papers on Infant Observation. The Tavistock Clinic
Series.
London: Karnac.
Bruschweiler-Stern, N., Harrison, A. M., Lyons-Ruth, K., Morgan, A. C., Nahum,
J. P., Sander, L. W., et al. (2002). Explicating the implicit: the local level and
the microprocess of change in the analytic situation. Int. J. Psychoanal. 83,
1051–1062. doi: 10.1516/B105-35WV-MM0Y-NTAD
Debray, R. (1998). Consultation and treatment of the triad: father, mother, and
baby. J. Clin. Psychoanal. 7, 577–591.
Debray, R., Dejours, C., and Chabert, C. (2005). Psychopathologie de l’Expérience du
Corps.
Paris: Dunod.
Dolto, F. (1984). L’image Inconsciente du Corps. Paris: Seuil.
Dubinsky, H., and Dubinsky, A. (2005). “Conversation with Geneviève Haag (EFPP
Conference, Caen, September 2001),” in Invisible Boundaries: Psychosis and
Autism in Children and Adolescents
, eds D. Houzel and M. Rhode (London:
Karnac Books), 107–122.
Fraiberg, S., Adelson, E., and Shapiro, V. (1975).Ghosts in the nursery. A psychoanalytic approach to the problems of impaired infant-mother relationships. J. Am.
Acad. Child Psychiatry
14, 387–421.
Freud, S. (1950/1894). “The neuro-psychoses of defense,” in Standard Edition, Vol.
3, ed J. Strachey (London: Hogarth Press), 43–61.
Freud, S. (1950/1905). “Three essays on the theory of sexuality,” in Standard
Edition
, Vol. 7, ed J. Strachey (London: Hogarth Press), 125–245.
Freud, S. (1950/1920). “Beyond the pleasure principle,” in Standard Edition, Vol. 1,
ed J. Strachey (London: Hogarth Press), 1–64.
Freud, S. (1950/1921). “Group psychology and the analysis of the ego,” in Standard
Edition
, Vol. 18, ed J. Strachey (London: Hogarth Press), 67–143.
Freud, S. (1950/1925). “A Note upon the “Mystic Writing-Pad,”” in Standard
Edition
, Vol. 19, ed J. Strachey (London: Hogarth Press), 227–232.
Freud, S. (1950/1926). “Inhibitions, symptoms and anxiety,” in Standard Edition,
Vol. 20, ed. J. Strachey (London: Hogarth Press), 77–174.
Freud, S. (1950/1937). “Constructions in analysis,” in Standard Edition, Vol. 23, ed
J. Strachey (London: Hogarth Press), 257–269.
Gimenez, G. (1994). Le clinicien en l’halluciné. [The clinician as hallucinated].
Psychol. Med. 26, 1307–1309.
Greenspan, S. I., DeGangi, G., and Wieder, S. (2001). The Functional Emotional
Assessment Scale (FEAS): For Infancy and Early Childhood
. Bethesda, MD:
Interdisciplinary Council on Development and Learning Disorders.
Gutton, P. (1997). Les trois modèles du psychanalyste pour réfléchir la vie du bébé
[Psychoanalyst’s three models to reflect baby’s life]. Dialogue 137, 5–12.
Haag, G. (1990). Les troubles de l’image du corps dans les psychoses infantiles.
Thérapie Psychom. 86, 50–65.
Haag, G. (1993). “Hypothèse d’une structure radiaire de contenance et ses transformations,” in Les Contenants de Pensée, ed D. Anzieu (Paris: Dunod), 41–60.
Haag, G. (2004). Sexualité orale et Moi corporel. Topique 87, 23–45. doi:
10.3917/top.087.0023
Haag, G. (2006). Clivages dans les premières organisations du moi: sensorialités,
organisation perceptive et image du corps. Le Carnet PSY 112, 40–42. doi:
10.3917/lcp.112.0040
Houzel, D. (1987). “Le concept d’enveloppe psychique,” in Les Enveloppes
Psychiques
, ed D. Anzieu (Paris: Dunod), 23–54. English Trans. Anzieu, D (ed.)
(1990). Psychic Envelopes. London: Karnac Books.
Houzel, D. (2005). Le Concept d’Enveloppe Psychique. Paris: In Press.
Houzel, D. (2012). Infant observation and the French model. Int. J. Psychoanal. 93,
181–201. doi: 10.1111/j.1745-8315.2011.00499.x
Kaës, R. (2007). Linking, Alliances, and Shared Space. London: International
Psychoanalytical Association.
Kreisler, L. (1977). [Psychopathology of infancy: nosologic regrouping]. La
Psychiatrie de L’enfant
20, 521–532.
Kreisler, L., and Cramer, B. (1981). Les bases cliniques de la psychiatrie du bébé
[Clinical bases of infant psychiatry]. La Psychiatrie de L’enfant 24, 223–263.
Laplanche, J. (1987). Nouveaux Fondements Pour la Psychanalyse. Paris: PUF.
Lebovici, S. (1998). Le mandat transgénérationnel. Psychiatr. Française 3, 7–15.
Lebovici, S., and Stoleru, S. (2003). Le Nourrisson, sa Mère et le Psychanalyste les
Interactions Précoces
. Bayard: Paris.
Lecourt, E. (2004). The psychic functions of music. Nord. J. Music Ther. 13,
154–160. doi: 10.1080/08098130409478112
Frontiers in Psychology | Psychoanalysis and Neuropsychoanalysis July 2014 | Volume 5 | Article 734 | 8
Mellier Psychic envelopes in infancy
Manzano, J., Espasa, F. P., and Zilkha, N. (1999). The narcissistic scenarios of
parenthood. Int. J. Psychoanal. 80, 465–476. doi: 10.1516/0020757991598855
Marty, P. (2010). “Essential depression (1968),” in Reading French Psychoanalysis,
eds S. F. D. Birksted-Breen and A. Gibeault (New York, NY: Routledge/Taylor
and Francis Group), 458–462.
Mellier, D. (2010). The early psychic envelopes of the infancy and the
social and familial supports of the mother. Infant Obs. 12, 151–166. doi:
10.1080/13698036.2010.487994
Mellier, D. (2012). Contenances et transformation des enveloppes psychiques chez
le bébé. J. Psychanalyse L’enfant 2, 435–467. doi: 10.3917/jpe.004.0435
Meltzer, D. (2004). “The geographic dimension of the mental apparatus,” in
Psychoanalysis and Art: Kleinian Perspectives, ed S. Gosso (London: Karnac
Books), 219–222.
Palacio-Espasa, F. (2007). La place des fantasmes dans la psychanalyse des bébés. La
psychiatrie L’enfant
50, 423–434. doi: 10.3917/psye.502.0423
Ricoeur (1992). Oneself as Another. Chicago, IL: The University of Chicago Press.
Rochat, P. (2003). Five levels of self-awareness as they unfold early in life. Conscious.
Cogn.
12, 717–731. doi: 10.1016/S1053-8100(03)00081-3
Rosolato, G. (1992). Comment s’isolent les signifiants de démarcation [The isolation of demarcation signifiers]. Topique 49, 65–79.
Roussillon, R. (2011). Primitive Agony and Symbolization. London: Karnac Books.
Sandler, J., Sandler, A.-M., Davies, R. (2000). Clinical and Observational
Psychoanalytic Research: Roots of Controversy, André Green and Daniel Stern,
Psychoanalytic monograph
, Vol. 5, London; New-York: Karnac Books.
Smadja, C., and Whitford, M. (2011). Psychoanalytic psychosomatics: psychosomatics. Int. J. Psycho-Anal. 92, 221–230. doi: 10.1111/j.1745-8315.2010.
00390.x
Spitz, R. A. (1965). The First Year of Life: A Psychoanalytic Study of Normal
and Deviant Development of Object Relations
. New York, NY: International
Universities Press. French Trans. (1968). De la Naissance à la Parole. Paris: PUF.
Stern, D. (1993). L’  enveloppe prénarrative . J. de la Psychanalyse de L’enfant
14, 13–65.
Stern, D. N. (1985). The Interpersonal World of the Infant. New York, NY: Basic
Books.
Stern, D. N. (1990). Diary of a Baby. New York, NY: Basic Books.
Stern, D. N. (1995). The Motherhood Constellation: A Unified View of Parent–
Infant Psychotherapy
. New York, NY: Basic Books. French Trans. (1997). La
Constellation Maternelle
. Paris: Calmann Lévy.
Stern, D. N. (2004). The Present Moment: In Psychotherapy and Everyday Life. New
York, NY: W W Norton & Co.
Stern, D. N., Bruschweiler-Stern, N., Harrison, A. M., Lyons-Ruth, K., Morgan, A.
C., Nahum, J. P., et al. (2001). The role of implicit knowledge in therapeutic
change. Some implications of developmental observations for adult psychotherapy. Psychother. Psychosom. Med. Psychol. 51, 147–152. doi: 10.1055/s-2001-
12386
Trevarthen, C. (2001). Intrinsic motives for companionship in understanding:
their origin, development, and significance for infant mental health. Infant
Mental Health J.
22, 95–131. doi: 10.1002/1097-0355(200101/04)22:1<95::AIDIMHJ4>3.0.CO;2-6
Trevarthen, C., and Aitken, K. J. (2001). Infant intersubjectivity: research, theory, and clinical applications. J. Child Psychol. Psychiatry 42, 3–48. doi:
10.1111/1469-7610.00701
Vivona, J. M. (2009). Embodied language in neuroscience and psychoanalysis (English). J. Am. Psychoanal. Assoc. 57, 1327–1360. doi:
10.1177/0003065109352903
Weinberg, M. K., and Tronick, E. Z. (1994). Beyond the face: an empirical study of infant affective configurations of facial, vocal, gestural,
and regulatory behaviors. Child Dev. 65, 1503–1515. doi: 10.2307/
1131514
Winnicott, D. W. (1953). Psychoses and child care. Br. J. Med. Psychol. 26, 68–74.
doi: 10.1111/j.2044-8341.1953.tb00810.x
Winnicott, D. W. (1958). Collected Papers: Through Pediatrics Through PsychoAnalysis. Oxford: Basic Books.
Winnicott, D. W. (2005). Playing and Reality. New York, NY: Routledge.
 

 

[1] «اخته‌سازی نمادآفرین» به آن نوع تجربه‌ی فقدان اطلاق می‌شود که به‌جای ویران کردن، ساختار معنایی ذهن را بنیان می‌گذارد و امکان ورود سوژه به نظم زبان و قانون را فراهم می‌کند. ن.

 

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه