اضطراب به عنوان محرک شکل‌گیری سوژه

اضطراب به عنوان محرک شکل‌گیری سوژه

اضطراب به عنوان محرک شکل‌گیری سوژه

پائول ورهایگه

ترجمه: حمید مقدم
 
فرضیه‌ی من به شرح زیر است: اضطراب محرک سه فرایند همزمانِ شکل‌گیری سوژه، تحول نمادین، و برپایی واقعیت انسانی است. معنای ضمنیِ این گفته آن است که اضطراب، شرطِ ضروریِ وقوع این سه فرایند است، و پدیده‌های آسیب‌شناختی صرفاً امکانی بالقوه‌اند که در ذات ضرورتی برای وقوع ندارند؛ در حالی که اضطراب امری ضروری است! برای روشن‌تر شدن موضوع، به یک مطالعه‌ی موردی کلاسیک بازمی‌گردیم (ملانی کلاین، ۱۹۳۰) که می‌توان آن را در مقوله فرا روانشناختی بازخوانی کرد.

«دیک» پسربچه‌ای چهار ساله است، که سطح گفتارش به سختی به حد یک کودک دو ساله می رسد. علاوه بر این، هیچ میلی به صحبت ندارد، چنان که با چارچوب‌ اختلال ارتباطی او کاملاً همخوان است. او هیچ احساسی از درد نشان نمی‌دهد، درخواستی برای تسلی خاطر ندارد، و درمانگر برایش چیزی بیشتر از بخشی از دکورِ یک اتاق نیست. او پدیده‌های آسیب‌شناختی بسیاری از خود نشان می‌دهد که می‌توان آن‌ها را چنین خلاصه کرد: هیچ چیز به درون نمی‌رود و هیچ چیز بیرون نمی‌آید — چه در سطح گفتار و چه در سطح خورد و خوراک.

کلاین به این مسئله اشاره می‌کند که مهم‌ترین سیمپتوم او، نبودِ اضطراب است؛ وضعیتی که با  رکود در رشد او همراه شده است. «دیک» هیچ‌گونه بازیِ خیالی ندارد و تقریباً به محیط اطرافش بی‌علاقه است. تنها چیزی که او را جذب می‌کند، باز و بسته شدن در هاست و از میان اسباب‌بازی‌ها تنها قطارها برایش جذاب‌اند.

به‌روشنی پیداست که دیالکتیکِ هویت‌ساز میان سوژه و دیگری بزرگ در اینجا غایب است. این امر با شرح حال او تأیید می‌شود: «دیک» کودکی ناخواسته است. مادربزرگ و پرستارش تا حدی به او محبت نشان می‌دهند، اما مادرش علاقهٔ چندانی به او ندارد.

کلاین بر اساس تجربهٔ بالینی‌اش، نتیجه می‌گیرد که در اینجا تحلیل، به معنای دقیق کلمه ممکن نیست — در واقع هیچ محتوایی برای تحلیل وجود ندارد. هدف درمانی او در عوض این است که روند رشدی او را دوباره به حرکت درآورد. کلاین این کار را با «نام‌گذاری» موقعیت به تنها شیوه‌ای که کودک می‌تواند درک کند انجام می‌دهد؛ یعنی از راه قطارها. او یکی را «قطار پدر»، دیگری را «قطار دیک» و سومی را «ایستگاه مادر» می‌نامد و می‌گوید که «قطار دیک» در «ایستگاه مادر» قفل شده است. در واکنش، کودک فرار می‌کند و خود را در راهرویی میان دو در قفل می‌کند و پرستارش را صدا می‌زند. با این عمل، او تعبیر کلاین را تأیید می‌کند — که واقعاً «قفل شده» است — دیک در همان لحظه نخستین درخواستش را از دیگری برای کمک بیان می‌کند؛ در این مورد، از پرستار. همان موقعیت در جلسات دوم و سوم نیز تکرار می‌شود، تا اینکه هم‌زمان با نخستین رجوعش به درمانگر و نخستین علاقه‌اش به اسباب‌بازی‌ها، که با پرخاشگری همراه است؛ سرانجام اضطراب خود را آشکار می‌کند. کلاین کار چندانی جز نام‌گذاری بی‌رحمانه‌ی این فرایند در قالب رابطه‌ی میان مادر و کودک انجام نمی‌دهد؛ رابطه‌ای که به درون‌فکنی و برون‌فکنی پیوند دارد. بخش‌های بدِ مادر به بیرون انداخته و نابود می‌شوند، و بخش‌های خوب حفظ می‌گردند.

از جلسه‌ی چهارم به بعد، روند تحولات پر شتاب آغاز می‌گردد. کودک تعداد فزاینده‌ای از ابژه ها را لمس و نام‌گذاری می‌کند؛ ابژه هایی  که می‌کوشد آن‌ها را ویران کند و دوباره بسازد، در حالی‌که تبادل‌های کلامی و رجوع او به دیگری نیز بیشتر می‌شود. کلاین از مفهوم «معادله‌ی نمادین» استفاده می‌کند و با این اصطلاح نشان می‌دهد ابژه هایی که کودک با آن‌ها سر و کار دارد، معادل‌های نمادینی از تبادلات نخستین میان مادر و کودک‌اند؛ تبادلی که بر پایه‌ی دیالکتیکِ خوب (لذت) و بد (ناخشنودی) استوار است.

می‌توانیم این فرایند را از منظر فرا روانشناختی درک کنیم. دیک در آغاز در موقعیتی تمایز نایافته قرار دارد؛ او هیچ هویت مستقلی از خود ندارد. تعبیر کلاین برای او اضطرابی عظیم برمی‌انگیزاند که بایستی آن را نوعی اضطراب وجودیِ روان‌پریشانه دانست: او وجود ندارد، بلکه صرفاً جزئی از دیگری بزرگ است. درآمیختگیِ او با دیگری بزرگ از سنخ امر خیالی است، با این حال کامل است، و کودک هنوز به‌تمامی در «دیگری بزرگ» زندگی می‌کند. این اضطراب، فرایندی برای مقابله‌ را به راه می‌اندازد که در آن کودک هم‌زمان هم خود را جدا و هم همانندسازی می‌کند. این فرایند از طریق دست‌کاریِ هرچه بیشترِ ابژه ها و نام‌گذاری آن‌ها رخ می‌دهد؛ حرکتی که در آن اضطرابِ نخستین صلب و انعطاف‌ناپذیر، به‌تدریج پخش و رقیق می‌شود. افزون بر این، این دست‌کاری در نسبت با دیگری بزرگ — یعنی درمانگر — روی می‌دهد؛ کسی که نه تنها واژه‌ها را در اختیار او می‌گذارد، بلکه زمینه‌ای امن برای کودک فراهم می‌آورد تا این فرایند امکان‌پذیر شود.

نتیجه این فرآیند را در سه‌ لایه می توان دید. نخست، هویت کودک شروع به شکل‌گیری می‌کند. او کم‌کم یاد می‌گیرد برای اشیا واژگان بیشتری به‌کار ببرد، نکته‌ی قابل‌توجه این است که نخستین مجموعه‌ی واژگانی که می‌آموزد، تقریباً همگی مربوط به بدن‌اند. این امر در عین حال به معنای گسترش هویتِ سوژگانی او نیز هست. در واقع، سوژه حاصل زنجیره‌ی خودگسترِ دال‌هاست؛ زنجیره‌ای که از خلال آن می‌تواند هم «خودش» و هم «جهان بیرون» را نام‌گذاری کند. دوم، فرایند رشد نمادها به حرکت درمی‌آید، و می‌توان پیش‌بینی کرد که این فرایند جابجایی تا زمانی ادامه یابد که توانایی او در مواجهه با اضطراب بیشتر می‌شود. سوم، در نتیجه‌ی همین امر، واقعیت او گسترش می‌یابد: علاقه‌اش به محیط اطراف افزایش یافته، می‌تواند چیزها را نام‌گذاری کند و بنابراین بر آن‌ها تسلط یابد.

این سه فرایند، سه بُعد از یک کل واحد هستند؛ شکل‌گیری سوژه، گسترش نمادها و برپایی واقعیت انسانی، همگی بر مبادلات دیالکتیکی میان سوژه و دیگری بزرگ استوارند–مبادلاتی که از راه دال‌ها صورت می‌گیرد. موتور محرکه‌ی این فرایند، اضطراب است؛ یعنی نیاز به تحمل پذیر کردن اضطرابِ نخستین از طریق زبان. این فرایند یادآور حرکت گریز از مرکز است، حرکتی که در آن شمار فزاینده‌ای از دال‌ها پیرامون یک هسته‌ی اضطراب‌برانگیز لایه‌لایه می‌شوند. نمایش طرح‌وار این فرایند همانی است که فروید در «مطالعاتی درباره هیستری» توصیف می‌کند: روان‌زخمی غیرکلامی در مرکز (بنگرید به شکل 1-7) که می‌تواند به‌صورت دیالکتیکی در رابطه با A و (a) جای‌گذاری شود (بنگرید به شکل 5-8)

این مطالعه موردی مربوط به یک وضعیت آسیب‌شناختی است که کلاین آن را «موردی از اسکیزوفرنی کودکان» می‌نامد. در شرایط عادی، مواجهه با عدم لذت و درد اولیه باعث می‌شود که نوزاد به «دیگری بزرگ» متوسل شود و به طور خودکار به رابطه‌ای با این «دیگری بزرگ» منجر شود. ناکافی بودن پاسخ «دیگری بزرگ» سوژه را مجبور می‌کند تا دوباره درخواست خود را به روش‌های بیانی متنوع و فزاینده‌ای مطرح کند. شناخته‌شده‌ترین نمودهای آن در سوالات بی‌پایان کودک، «چرا؟» یا «چطور ممکن است؟» یافت می‌شود که پاسخ‌های جدیدی را از «دیگری بزرگ» طلب می‌کند. این دال‌ها، سوژه‌ای را می‌سازند که پیوسته در حال گسترش است و از رهگذرِ نمادسازیِ رو‌به‌رشد، می‌آموزد چگونه با واقعیتی فزاینده مواجه شود و آن را بشناسد.

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه