اهمیت روانزخم تولد در درمان روانکاوی[1]
اتو رنک[2]
افسانه روبراهان
زمینه تقریبی مطالعه: 30 دقیقه
یادداشت مترجم
روان زخم تولّد از مفاهیم مهم و شناخته شده در نظریهی اتو رنک است او در این مقاله با اشاره به این مطلب ، به نکتهی بسیار جالب و تامّل برانگیزی اشاره میکند. او معتقد است که بیمار درمراحل پایانی درمان روان زخم تولّد را مجدداً تجربه میکند واین کاررا به طور مداوم انجام میدهد، خواه ما آن را درک کنیم یا نه. با توجّه به این تجربه، وظیفهی اصلی درمانی جنبهی جدیدی پیدا خواهدکرد، یعنی جلوگیری از تکرار خودکار مهمترین روان زخم_ روان زخم تولّد_ توسط بیمار، که مانند همه روانزخم های دیگر، سعی دارد آن را در تحلیل تکرار کند و یکی از راههای آن تعیین تایم مشخصی برای پایان درمان است.
فروید[3] معتقد است نمیتوان زمان دقیقی برای پایان روانکاوی مشخص کرد. او در مقالهی دربارهی آغازدرمان (1913) بیان میکند: "وقتی بیماران در روانکاوی با مسئله صرف وقت مواجه میشوند غالبا باعث میشود که آنها ناخوشی هایشان را تقسیم کنند و برخی را تحمّل ناپذیر و بقیه را ثانوی توصیف کنند و سپس میگویند اگر فقط مرا از شرّ این یکی برهانید من میتوانم در زندگی خودم مستقل شده و از عهدی آن دیگری برایم اما در اینجا نیز در انجام دادن این کار آنها قدرت انتخاب روانکاوانه را زیاده از حد تخمین می زنند روان کاوی یقینا قادر است کار زیادی انجام دهد ولی نمی تواند دقیقا از قبل تعیین کند که این کار چه نتایجی به بار خواهد آورد روانکاو فرآیند را به جریان می اندازد یعنی فرآیند حل و رفع واپسزدگیها و میتواند این فرایند را نظارت و سرپرستی کند آن را به پیش برده و تقویت کند موانع را از سر راهش بردارد و راه را هموار کند ولی در مجموع وقتی که فرایندهای فوقالذّکر آغاز میشود، راه خود را می پیماید و میگذارد که مسیر یا ترتیب بیانِ موضوعات را برایش مقرر کند."(ص7. پاراگراف اول)
فروید معتقد است تنها در موارد خاص میتوان تایم مشخصی برای پایان درمان تعیین کرد. او در مقالهی روانکاوی پایان پذیر و پایان ناپذیر(1936) اینطور بیان میکند :" یکی از مراجعینم مرد جوانی بود که پس از یکی دو سال تحلیل موفق شدیم میزان زیادی از اعتماد به نفس و استقلال از دست رفته اش را به او بازگردانیم و روابطش با افراد را بهبود بخشیم اما ناگهان به توقّفی ناخواسته برخورد کردیم. واضح بود که بیمار موقعیت فعلیاش را بسیار مناسب تشخیص داده و مایل نبود قدم دیگری بردارد که پایان بخش درمانش بود. در این مورد به سبب حصول به موفقیت جزئی و نسبی، درمان در معرض خطر سقوط قرار داشت و من در این حالت ناگوار به اقدام جسورانهی تعیین محدودیت زمانی برای روانکاوی وی متوسل شدم و از ابتدای سال به او اطلاع دادم که سال جدید، سال آخر درمانش خواهد بود. وقتی جدّیت مرا مشاهده کرد، مقاومت هایش در هم شکسته شد و پس از آن درمان عمیقترشد".(بخش اول مقاله.ص2 .)
وینیکات[4] نیز، برلزوم برگشتن از واپسروی عمیق به زندگی عادی تاکید کرد. به نظر او "واپسروی به وابستگی به معنای واپسروی به زندگی دوران نوزادی یا زندگی قبل از تولّد است".(ص22 مقاله- مارگارت لیتل- 1954)
اتو رنک معتقد است که برای جلوگیری از تکرار روان زخم تولد در زمانی که علائم بیمار برطرف شده و فقط مسئلهی رها سازی انتقال در فاز پایانی وجود دارد نیز میتوان از این روش بهره جست . اتورنک در مقالهی زیر به این موضوع میپردازد.
اهمیت روان زخم تولّد در درمان روانکاوی
اتو رنک
A paper read before the American Psychoanalytic Association on June 3, 1924, in Atlantic City.
Originally published in1924 , Psychoanalytic Review 11:241–245,.
برای من بسیار مایهی خرسندی است که برای اولین بار به انجمن روانکاوی آمریکا پیوستم و این امکان را دارم که شخصاً با نمایندگان روانکاوی درآمریکا که مدّتها پیش، آنها را از نوشتههایشان میشناختم، ملاقات کرده و با آنها آشنا شوم. و بسیار مایلم که شما حضورم را بیشتر به عنوان معارفهای شخصی در نظر بگیرید و لذا درنظر دارم که فقط برداشتی کلّی از آنچه که سهم شخصی خودم در روانکاوی میدانم، قطعاً تا حدامکان به طور خلاصه بدون اینکه در معرض خطر افراطی شدن باشم، در اختیارتان قرار دهم.
پیشاپیش متذکّر میشوم که قصد ندارم چیزی را به شما اثبات کنم و همچنین نمیخواهم شما را قانع کنم. همچنین انتظار ندارم که بلافاصله در مورد آنچه میشنوید نظر یا قضاوتی داشته باشید، تا زمانی که، سعی کنید آن را در کار تحلیلی خود محک بزنید. ترجیح میدهم طوری گوش کنید که گویی مسافری درکشوری که هنوز کشف نشده از طریق تجربههایش با شما در ارتباط است.
اخیراً کتابی با عنوان "Das Trauma der Geburt und seine Bedeutung fur die Psychoanalyse" ("روان زخم تولّد و اهمیت آن درروانکاوی) منتشر کردهام. بسیار متاسّفم که قادر نیستم صحبتهای خود را با تعریفی از روان زخم تولد شروع کنم. نمیتوانم این کار را بدون توضیحات طولانی انجام دهم. در این مورد فقط میتوانم شما را به کتابم ارجاع دهم.
اما آنچه که در اینجا در این سخنرانی قصد دارم ارائه دهم، صرفاً خلاصهای کوتاه از آن مطلب نیست، بلکه راهی است که من به دیدگاههای توصیف شده در کتابم رسیدهام و چگونگی استفاده از آنها در تکنیک روانکاوی را به شما نشان می دهد.
نظر به این که با جمعی از روانکاوان آموزش دیده سروکار دارم، میتوانم بلافاصله بروم سر اصل مطلب و برخی مقدمات را رها کنم. سالها پیش فروید اظهار داشت که مرحلهی مشخصی در روانکاوی روان رنجورهای اجبار[5] وجود دارد که در آن، با استفاده از انتقال، خود روانکاوی به عنوان اجباری برای بیمار در می آید که جایگزین روان رنجوری های دیرینه[6] میشود.
فروید توضیح داد، این اجبارِ تحلیلی فقط با تعیین یک محدودیت زمانی مشخص برای این کار رها میشود، که شخص باید کاملاً از آن پیروی کند. من در پیروی از این قانونِ فرویدی، درروانکاویِ تعدادی از مواردِ اجبار، به تدریج معیارهای کاملاً مشخصی را یافتم که این امکان را به من میداد که خیلی زود و بدون هیچ تردیدی، نقطهای را که بیمار آمادهی دریافت و پذیرش اعلان پایان درمان است را تشخیص دهم. وقتی نسبت به دیدگاههایی که بدست آورده بودم یقین پیدا کردم ، این روش "مداخله فعال" را برای سایر اشکال روان رنجوری اعمال کردم. همانطور که انتظار داشتم، این امر نه تنها به طور قطع درمان را کوتاه میکند، بلکه برای نتیجهگیری صحیح روانکاوی، رهایی از انتقال و بهبودی نهایی بیمار کاملاً ضروری است. به عنوان یک نتیجهی جانبی اوّلیه برای این مورد، تجربهای ثابت و عمومی کسب کردم، که اهمیت برجستهی عملی و نظری آن به زودی برای من آشکار شد.
برای مثال تجربه کردم که بیمار تحت فشارِ این محدودیت زمانی، به طور کاملا منظمی واکنشهای مشخص و غیر قابل تردیدی را نشان میدهد که تنها منجر به یک نتیجهگیری میشود: این واکنشها شکلی به خود گرفت که فقط میتوانست به عنوان بازتولید جدایی از "نخستین ابژهی اصلی لیبیدو" [7]، یعنی مادر پنداشته شود. یعنی بیمار سعی میکند روند تولّد را به طرزکاملاً تحمیلگرایانهای[8] تکرار کند.
قبل از اینکه در بررسی و قضاوت درباره این تجربهی جدید بیشتر مرا دنبال کنید، می خواهم انتقادی را مطرح و برطرف کنم که ممکن است بلافاصله به ذهن شما خطور کرده باشد. بدون توجّه به اهمّیت کاربردیِ محدودیت زمانی، ممکن است بگویید که واکنشهای برانگیخته شده نسبت به این روش به طور ساختگی ایجاد میشوند و میتوان همسانی آنها را از این طریق توضیح داد. اما تجربیات و مشاهداتم مرا متقاعد کرده است که چنین نیست. در واقع، من بعداً کیسهای پیشین خود را به یاد آوردم که بدون تعیین محدودیت زمانی مشخص، درمان کرده بودم و در آنها نیز درآخرین مرحلهی روانکاوی این اتفاق به طور مشابه اگر چه نه چندان قابل بیان رخ داده بود. تاکنون من این را فقط اتفاقی می دانستم و قابل تعمیم نمی دیدم. از آنجا که با نشان دادن سوابق موارد قبلی نمی توانم این موضوع را به شما ثابت کنم ، باید به این موضوع اکتفا کنم که شما را به مقالهی معروف "تاریخچه یک روان رنجوری نوزادی [9]" که توسط فروید در سال 1918 منتشر شده است ارجاع دهم، که در آن بیمار به همین ترتیب پایان درمان را به عنوان تجربهی تولّد دوباره بازنمایی و درک میکند. اما من در موقعیت مساعدی هستم که هنوز می توانم یک استدلال متقابل قویتر نیز به این ایراد که این واکنش ها با محدود کردن زمان به طور ساختگی تولید می شوند، وارد کنم. برای مثال، وقتی پروندههای جدیدی را با این درک شروع کردم که مرحلهی نهایی آنالیز در واقع بازتولید تولّد است، به زودی متوجه شدم که بیماران، از هر دو جنس، بدون استثنا از همان ابتدا تحلیلگر را در عمیق ترین حالت ناخودآگاهِ خود، به عنوان جایگزین لیبیدینالِ مادر میپنداشتند. از ماهیت وضعیت روانکاوی چنین برمیآید که قطع ارتباط با این جانشینِ مادر به شکل نمونهای از بازتولید تولّد مشخص می شود.
به عنوان دلیل نهایی و شاید قویترین حجّت میتوانم شخصاً به شما توصیه کنم که این واقعیت اساسی را در تحلیلهای خود مشاهده کنید و بدینگونه همانطورکه من دریافتم از اهمیّت این شیوهی رفتاری اطمینان حاصل نمایید، در این صورت درمییابید که در موقعیت روانکاوی، اتصال لیبیدینال اوّلیه به مادر در تلاشهای مختلفی جهت برقراری مجدد وضعیت داخل رحمی خود را نشان می دهد و اوّلین جدایی از این رابطه همانطور که در زایمان رخ داده است باید در یک دورهی کوتاه مدّت بازتجربه شده و به طور کامل به پایان برسد. من از بازتولید عینی واکنشهای معمول دردناک هنگام تولّد در مرحلهی آخر روانکاوی، نوعی روان زخم تولّد را استنباط کردم. همانطور که تصوّر میکنم، این مسئله زودتر قابل تشخیص نبود، زیرا ظاهراً پسرانش بسیار شدیدی را نسبت به تظاهرات جنسانیت نوزادی متحمّل شده بود.
من مطمئن نیستم که ارائهی مطالب خلاصه شدهی من از یک سو و مقاومت های شما که طبیعتاً انتظار میرود، از سوی دیگر، تا چه اندازه به شما اجازه داده است که این دیدگاهِ من را دنبال کنید. بنابراین نمیدانم که آیا باید به بیان پیامدهای عملی و نظری این دستاورد ادامه دهم. اما به هر تقدیر مایلم شما را از آنچه که به نظرم پیامدهای بسیار مهم تئوری است، درامان بدارم. همچنین از پیامدهای کاربردیای که ممکن است مستقیماً شما را علاقه مند کند، میتوانم فقط یک یا دو نکته را از اینجا و آنجا عمدتا با هدف جلوگیری از سوء تفاهم در کاربرد درمانی این دانش، برگزینم.
همانطور که قبلاً متذکر شدم، بیمار تمایل دارد در روانکاوی روان زخم تولّد را باز تولید کند، و این کار را انجام میدهد و به طور مداوم هم انجام میدهد، خواه ما آن را درک کنیم یا نه. با توجّه به این تجربه، وظیفه اصلی درمانی جنبهی جدیدی پیدا کرد، یعنی جلوگیری از تکرار خودکار مهمترین روان زخم_ روان زخم تولّد_ توسط بیمار، که مانند همه روانزخم های دیگر، سعی دارد آن را در تحلیل تکرار کند. به منظور جلوگیری از بازتولید ناخودآگاه روانزخم تولّد در پایان روانکاوی، در هر مورد، بدون در نظر گرفتن جنسیت، از همان آغاز اقدام به آشکارسازی صریح این جلوه نیرومند و معمول مادر- لیبیدو[10] در رابطة انتقالی میکنم. اقدامی برای جلوگیری کاملا طبیعی از آن صورت نمی گیرد. اما به تدریج هنگامی که فرد از همان ابتدا تثبیت شدن با مادر[11] را تحلیل میکند،واکنشهای بیشتری اتفاق میافتد و بیمار را قادر میسازد نه تنها راحتتر بلکه رهایی کاملتری از روانکاوی و تحلیلگر داشته باشد. علاوه بر این مزیت کاربردی بزرگ، این مزیت تکنیکی نیز وجود داردکه علاوه بر بازتولید ناخودآگاه روان زخم تولّد در انتهای درمان، میتوان گفت تعارضهای کنونی بیمار، به اصطلاح، خالص، و یکدست با واکنشهای نوزادی میباشد که حل و فصل اینها نسبتاً آسان است. بنابراین کل رویهی تحلیلی برای اولین بار دارای محتوایی مشخص است که به وضوح مطرح میشود. به عبارت دیگر، تحلیلگر دقیقاً میداند چه کاری باید انجام دهد و چه انتظاری دارد. من معتقدم که فقط از طریق این روش، درمان روانکاوی به یک روش بهبودی برابر با سایر روشهای پزشکی در قطعیت و عینیت آن تبدیل میشود.
در واقع این همهی آن چیزی است که امروز میخواستم به شما بگویم. به طور خلاصه، این امر فقط در برقراری ارتباط با واقعیتی از تجربیات عملی وجود دارد و من تقاضا دارم که آن را امتحان کرده و در تحلیلهای خود به اثبات رسانید. فقط یک مرجع دیگر برای جلوگیری از سوء برداشت از دیدگاه جدید خود نیز دارم، که ناچار شدم به منظور شفاف سازی آن را مجزا کنم.
اکنون میخواهم توجّه شما را به چگونگی ارتباط آن با سبب شناسی جنسی[12] روانرنجوری، که عمدتاً تحت عنوان عقدهی ادیپ و اختگی[13] شناخته میشود، جلب كنم. طبق مفهوم، روان رنجور - همانطور که فروید به ما نشان داده است بدون استثنا – از وظیفهی تنظیم بهنجار زندگی دگرجنسخواهی عقب کشیده یا رویگردان شده است. با توجه به تجربیات تحلیلی من، که روانرنجوری ها در نهایت مبتنی بر یک واپسروی[14] آسیب شناسانه یا بهتر بگوییم تثبیت در وضعیت کامروایی لیبیدویی [15] قبل از تولد هستند، مفهوم فروید گسترش یافته و از نظر زیست شناسی پشتیبانی میشود. من سعی کردهام درکتابم با جزئیات نشان دهم که این روش به اشکال خاص روان رنجوری و روانپریشی و به ویژه علائم آنها اشاره دارد و چگونه توضیحاتم در مورد نشانه ها با توجه به روان زخم تولد، نظریهی ادیپ را از نظر بیولوژیکی تکمیل میکند .
همچنین، من توانستم عقدهی اختگی را، به عنوان بازنمایی روانشناختی تمایل زیستیِ بازگشت به مادر قابل فهم کنم، که مرد در واقع تا حدودی در عمل جنسی آن را انجام می دهد و زن فقط با همسان سازی با یک مرد. بنابراین عقدهی اختگی نشاندهندهی تعارض اصلی در رشد کودک است، یعنی کارِ دشوار انتقال لیبیدوی جنسی از مادر به پدر، که برای زن بسیار پیچیدهتر است زیرا اولین ابژهی لیبیدویی او یعنی"مادر" ناچار است تغییر کند، در حالی که مرد همیشه آن را حفظ میکند. از اینجا رابطه با پدر، که فکر میکنم همه شما باز تولید آن را در طرز برخورد بیمار نسبت به تحلیلگر می شناسید، جنبهی جدیدی پیدا میکند.
در کنار اهمیت فوق العادهی تثبیت مادر، رابطه با پدر اهمیت خود را در تکنیک تحلیلی و درمانی حفظ میکند، خصوصاً تا آنجا که تحلیل باید نوعی بازآموزی مبتنی بر شکلگیری یک ایده آل جدید باشد. هدف نهایی درمان روانکاوانه تنها از طریق همسان سازی بیمار با تحلیلگر به عنوان پدر به جای آن که از او بخواهد مادرش باشد، به دست می آید. اما با توجه به تجربهی من پیش فرض این هدف نهایی فیصله دادن به تثبیت لیبیدویی مادر است. زیرا بیمار در اثر تمایل واپس روانه روان رنجوری اش مجبور به بازتولید رابطه اولیه با مادر یعنی اتصال و جدایی در انتقال تحلیلی می شود.
میخواهم اهمیت مفهوم خود را به این ترتیب خلاصه کنم: درک روان زخم تولد عملاً نشانگر اولین تلاش برای شکل دادن درمان روانکاوی به روشی کاملاً واضح است که دارای یک مفهوم است، یعنی آزاد شدن از تثبیت مادر و تغییر شکل لیبیدو به شکل آرمان کاملاً تعدیل شدهی [16] جدید مبتنی بر همسان سازی با پدر می باشد. از نظر تئوری، دیدگاه من منجر به یک پایهی زیست شناختی از اصول روانکاوی روان رنجوری میشود. به عنوان یک عامل کلّی زیست شناختی، روان زخم تولّد، و به ویژه همه تلاشها برای غلبه بر آن، عمیق ترین پایه برای یک قسمت اساسی از کل توسعه فرهنگی ماست. با این حال برای این چشم اندازهای گستردهتر، می خواهم شما را به کتاب خود، که در حال ترجمه است، ارجاع دهم و امیدوارم به زودی به زبان انگلیسی منتشر شود.
References
Winnicott working in areas where Psychotic Anxieties predominate: A personal record Margaret I. Little- 1985
Analysys Terminable and Interminable. Zigmond Freud. 1936
On Beginning the Treatment. (further Recommendation on the Technique of Psycho-Analysis I)1913
The Trauma of Birth in its Importance for Psychoanalytic Therapy. Otto Rank.1924- The Psychoanalytic Review. Vol. 100, No. 5, October 2013
[1] The Trauma of Birth in its Importance for Psychoanalytic Therapy
[2] Otto Rank
[3] Freud
[4] Winnicott
[5] compulsion neuroses
[6] old neurotic
[7] first original libido object
[8] obtrusive
[9] History of an Infantile Neurosis
[10] mother-libido
[11] mother-fixation
[12] sexual etiology
[13] Oedipus and Castration complex
[14] regression
[15] libido gratification
[16] well-adjusted
دیدگاه کاربران