اضطراب مرتبط با ناامنی

اضطراب مرتبط با ناامنی

 Anxiety  Associated  with Insecuity

D.W.Winnicott    (1952)

 

اضطراب مرتبط با ناامنی

دونالد. وودز. وینیکات

افسانه روبراهان

مقاله پیش رو نگاهی است به مقاله دکتر سی.اف.رایکرافت[1]. با عنوان "مشاهداتی دربارة یک مورد سرگیجه[2]" (رایکرافت-1953)

رایکرافت در این مقاله دو گزاره را مطرح می‌کند که مایلم در مورد آنها اظهار نظر کنم:

من در مقاله قبلی، مفاهیم مفصل نظری در مورد توانایی بیمار در توهمی ساختن ابژه‌ها  و تشخیص همزمان آنها به‌ عنوان یک وهم[3] را مورد بحث قرار دادم. در اینجا فقط می‌خواهم اشاره کنم که این مورد هر دو را به وضوح نشان می‌دهد. عمق واپس رویِ او که تا مرحله‌ای  قبل از واقعیت سنجی به طور قطعی ثابت شده بود و واپس روی ناتمام در حالی که بخشی از ایگو قادر به واقعیت سنجی و مشارکت فعال در تحلیل بود .

به علاوه سرگیجه احساسی است که زمانی رخ می‌دهد که احساس تعادل فرد مورد تهدید واقع شود. برای بزرگسالان این حسی است که معمولاً (هرچند نه همیشه) با تهدیدهایی برای حفظ حالت ایستاده همراه است و بنابراین تمایلی وجود دارد که به گیجی منحصر به فرد در مورد چنین اضطراب های نسبتاً بالغانه فکر کنیم. از قبیل ترس از سقوط یا ترس از ارتفاع و فراموش می‌کنیم که نوزادان مدت‌ها قبل از ایستادن ،تهدیدی در مورد حفظ تعادل تجربه می‌کنند و برخی از فعالیتهای ابتدایی آنها مانند چنگ زدن و چسبیدن، بازنمایی تلاش برای حفظ امنیت و احساس حمایت شدن توسط مادر است. همانطور که نوزاد یاد می‌گیرد که بخزد و بعدا راه برود عملکرد حمایتی مادر به طور فزاینده‌ای تحت کنترل زمین قرار می‌گیرد و این باید یکی از دلایلی باشد که چرا زمین به طور ناخودآگاه به عنوان مادر تصور می شود و چرا اختلالات عصبیِ تعادل را اغلب می توان در کشمکش های مربوط به وابستگی به مادر جستجو کرد.

 به نظر من در اینجا، جایی برای رشد بیشتر ایده‌ی مربوط به عملکرد مادر در ایجاد احساس امنیت، وجود دارد و من دوست دارم دکتر رایکرافت مقاله‌ی دیگری در این زمینه بنویسد.  البته بدیهی است از زمانی که ما را به آلیس بالینت[4]، هرمان[5] و شیلدر[6] ارجاع می‌دهد، به آن توجه کرده است.

لازم به ذکر است که در اینجا رابطه‌ی بین کودک و مادر از اهمیت حیاتی برخوردار است، و در عین حال نه مشتق از تجربه‌ی غریزی است، و نه از رابطه ابژه‌ی ناشی از تجربه‌ی غریزه. این مسئله مقدم بر تجربه‌ی غریزی است، و همزمان با آن کار می‌کند و با آن در هم می‌آمیزد.

ما در شرف مشاهدات برجسته‌ای هستیم که اولین نگرانیهای مرتبط با ناامنی است.

تحلیلگران - حتی کسانی که از زمان تولد یک انسان، نوزاد را مشاهده می‌کنند-  اغلب طوری صحبت می‌کنند که گویی زندگی نوزاد با تجربه غریزی دهانی[7] و پدیدایی رابطه ابژه‌ی ناشی از تجربه غریزی آغاز می‌شود.

 با این حال، همه‌ی ما می دانیم که نوزاد این توانایی را دارد که در نتیجه شکست هر چیزی که کاملاً در زمینه دیگری است، که به آن مراقبت از نوزاد ، گفته میشود، احساس ترس و وحشت کند. تأکید خانم فروید بر تکنیک های مراقبت از نوزاد، ما را به سمت این موضوع هدایت می‌کند. حداقل این نظر من است و احساس می کنم نیاز مبرم به بحث درباره معنای اضطراب داریم، زیرا علتِ شکست، تکنیک مراقبت از نوزاد است، به عنوان مثال، عدم ارائه‌ی مراقبت مداومی که مرتبط با مادر شدن است.

ما می‌دانیم که این موضوع می تواند ما را به زمان تولد، یعنی زمانی که جنین آماده‌ی به دنیا آمدن است - تقریباً در هفته سی و ششم زندگی داخل رحمی- ببرد.

سوالی که می‌خواهم بپرسم این است: آیا می‌توان در مورد این اضطراب چیزی گفت یا این فقط یک چیز فیزیکی است و نه بیشتر؟ به نظر می‌رسد که مورد رایکرافت در ابتدا این دیدگاه را تأیید می‌کند که این اضطرابِ اولیه، فقط مربوط به کانال های نیم دایره[8] و فیزیولوژی است. با این وجود ، ما احساس می کنیم که ممکن است موارد بیشتری برای کشف وجود داشته باشد. سرگیجه فیزیولوژیکی واقعیتی مسلم است، اما (مانند بیماری دریازدگی) ازتبیین فیزیولوژیک میتوان تحت شرایط خاصی استفاده کرد. در واقع آن شرایط چیست؟

به جای این که فقط این سوال را بپرسم، مایلم یک پاسخ جزئی بدهم. به نظر من انواع خاصی از اضطراب در اوایل دوران نوزادی وجود دارد که با مراقبت به اندازه‌ی کافی خوب از آنها پیشگیری می‌شود، و همه‌ی اینها می‌توانند مطالعات مفیدی باشند. من فکر می‌کنم همه‌ی حالاتی که با مراقبت خوب در مورد نوزادان پیشگیری می‌شود، همه حالتهایی هستند که، اگر در بزرگسالان یافت شوند. به طور عادی تحت کلمه دیوانه[9] قرار می‌گیرند.

یک مثال ساده در این مورد می تواند حالتِ عدم انسجام[10] باشد. با مراقبت خوب از نوزاد این حالت طبیعی است و هیچ کس در این مورد نگران نیست. مراقبتِ خوب وضعیتی را ایجاد می‌کند که در آن انسجام[11] به یک واقعیت تبدیل می‌شود و شخص شروع به حضور می‌کند. چنانچه مراقبت با شکست مواجه شود، به جای بازگشت به عدم انسجام، منجر به فروپاشی[12] می‌شود.

 به نظر می‌رسد فروپاشی نوعی تهدید است زیرا (طبق تعریف) کسی در آنجا وجود دارد که این تهدید را احساس می‌کند. همچنین این یک دفاع است.

سه نوع اصلی اضطراب ناشی از شکست در تکنیک مراقبت از کودکان عبارتند از:

عدم انسجام

احساس فروپاشی

 عدم ارتباط روان با سوما

احساس زوال شخصیت[13] و همچنین این احساس که مرکز ثقل آگاهی از هسته به پوسته، از فرد به مراقبت، و به تکنیک منتقل می‌شود. برای روشن شدن این آخرین ایده ، من باید وضعیت امور را در موقعیت اولیه‌ی زندگی یک انسان بررسی کنم.

اجازه دهید با رابطه‌ی دو بدن شروع کنیم (ریکمن[14]، 1951)، و از ابتدا به رابطه‌ی ابژه که هنوز ماهیتا رابطه‌ی دو بدن است، اما ابژه، یک ابژه‌ی جزئی[15] است، بپردازیم.

 چه چیزی مقدم بر این است؟ ما گاهی اوقات به اشتباه تصور می‌کنیم که قبل از رابطه ابژه‌ی دو-بدنه [16] نوعی رابطه‌ی یک-بدنه[17] وجود دارد، اما این اشتباه است، و اگر از نزدیکتر نگاه کنیم کاملا بدیهی است که اشتباه است. ظرفیت رابطه‌ی یک بدنه متعاقب رابطه‌ی دو بدنه، از طریق درون فکنی ابژه ایجاد می‌شود (به طورضمنی دنیایی بیرونی است که رابطه‌ی آن به نوعی منفی است).

پس چه چیزی بر اولین رابطه‌ی ابژه مقدم است؟ من به نوبه‌ی خود، مدت طولانی با این مسئله درگیر بودم. این امر زمانی شروع شدکه متوجه شدم در این انجمن (حدود ده سال پیش) آن را با هیجان و اشتیاق گفتم: "چیزی به نام نوزاد وجود ندارد." من خودم از شنیدن این کلمات نگران شدم و سعی کردم این نکته را ذکر کنم که ، چیزی تحت عنوان کودک وجود ندارد : اگر به من کودکی را نشان بدهید، قطعا کسی که مراقب او هست را نیز به من نشان خواهید داد. یا لااقل کالسکه ای را که چشم و گوش کسی به او چسبیده است، و یا یک زوج مراقب را می‌بینید.

امروز به شیوه ای آرام تر می‌توانم بگویم که قبل از روابط ابژه ، وضعیت به این شکل است که: واحد، فرد نیست ، واحد یک موقعیت محیط فردی است. مرکز ثقل موجود در فرد شروع نمی‌شود. در یک وضعیت کلی است. با مراقبت کافی از کودک، تکنیک، نگهداری[18] و مدیریت عمومی، پوسته به تدریج تحت کنترل قرار می‌گیرد و هسته (که از نظر ما همیشه شبیه نوزاد انسان بوده است) می‌تواند یک فرد باشد. به دلیل اضطراب هایی که ذکرکردم و به دلیل وضعیت پارانوئیدی که با اولین انسجام همراه است، و همچنین اولین لحظات غریزی، شروع بالقوه وحشتناک است، و برای کودک، همانطور که اینها انجام میشود به تدریج معنای کاملاً جدیدی در مورد روابط ابژه ایجاد می‌شود. تکنیک مراقبت به اندازه‌ی کافی خوب از نوزاد، آزارگرهای بیرونی را خنثی می‌کند و مانع احساس متلاشی شدن و از دست دادن ارتباط بین روان و بدن می‌شود.

به عبارت دیگر، بدون تکنیک مراقبت به اندازه‌ی کافی خوب برای نوزاد، انسان جدید هیچ فرصتی ندارد. با یک تکنیک به اندازه کافی خوب، مرکز ثقل بودن در موقعیت محیط فردی قادر به جای‌گیری در مرکز است.( در هسته و نه در پوسته)

 انسانی که در حال حاضر موجودیتی را از مرکز ایجاد می‌کند، می تواند در بدن نوزاد جای گیرد و می‌تواند همزمان با به دست آوردن یک غشای محدود کننده و یک درون، شروع به ایجاد یک دنیای خارجی کند.

 بر اساس این نظریه در ابتدا هیچ دنیای بیرونی وجود نداشت، اگرچه ما به عنوان ناظر می‌توانستیم نوزاد را در محیط ببینیم.

 این امر چقدر فریبنده است. می تواند توسط این واقعیت نشان داده شود که ما اغلب فکر می‌کنیم که یک نوزاد را می‌بینیم. اما بعداً از طریق تحلیل می‌آموزیم آنچه باید مشاهده کنیم، محیطی است که به طور کاذب در یک انسان رشد کرده و یک پتانسیل فردی را در خود پنهان کرده است.

در ادامه‌ی همین روش جزم‌اندیش، می‌خواهم در مورد وضعیت بالینی که در بین افراد به عنوان هیستری معروف است، اظهار نظر کنم. اصطلاح روان رنجوری تقریباً همان زمینه را در بر می‌گیرد.

در صورت عدم موفقیت در روش مراقبت از نوزاد، طبیعی است که نوزاد احساس اضطراب کند. با این حال، یک نوزاد از همان ابتدا در حالت عدم انسجام قرار می‌گیرد، یا ارتباطش را با بدن از دست می‌دهد و یا بدون هیچ دردی، به جای محتوا، به یک حفره[19] تبدیل می شود.

 بنابراین، درد و اضطرابِ مرتبط با پدیده های مختلف که ناشی از شکست مراقبت از نوزاد است، ذاتیِ رشد است. در حالت سلامت، محیط (تحت کنترل مادر یا پرستار) با ناکامی تدریجی، تقریباً منجر به آغاز سازگاری کامل می شود.

وضعیتی به صورت ترس از جنون وجود دارد، یعنی ترس از فقدان اضطراب در بازگشت به حالت عدم انسجام ، عدم احساس زندگی کردن در بدن و غیره. ترس از این که هیچ اضطرابی وجود نباشد، به این معنا که نوعی واپس‌روی، که ممکن است بی بازگشت باشد، وجود خواهد داشت.

 پیامد این امرامتحان مکرر ظرفیت اضطراب و تسکین موقت در هر زمانی است که اضطراب احساس می‌شود، (بالینت[20] ، 1955).

تحلیل هیستریک  ( دراصطلاح عامیانه ) تحلیل جنون است که از آن می‌ترسیم اما بدون ارائه نمونه جدیدی از مراقبت از نوزاد ، در تحلیل، مراقبت بهتری از نوزاد نسبت به دوران نوزادی بیمار ارائه نمی‌شود. اما ، لطفاً توجه داشته باشید که تحلیل به جنون می‌رسد و باید انجام شود. (اگرچه تشخیص روان رنجوری است نه روان پریشی.)

آیا دکتر رایکرافت موافقت می‌کند که بیمارش می‌تواند تجربیات اولیه‌ی کودکی خود از سرگیجه فیزیولوژیکی به خاطر بسپارد و همچنین از این آثار حافظه در دفاع از اضطراب های ناشی از شکست روش مراقبت از نوزاد استفاده کند؟ اضطراب هایی که برای بیمار احساس می شود (اگرچه او دیوانه نیست) مثل تهدید به جنون؟

 

 


[1] Dr. C. F. Rycroft

[2] Some Observations on a Case of Vertigo'

[3] illusion

[4] Alice Balint

[5] Hermann

[6] Schilder

[7]oral instinctual experience

[8]  Semicircular canals

 مجاری نیم دایره ای سه لوله نیم دایره و به هم پیوسته هستند که در داخلی ترین بخش گوش یعنی گوش داخلی واقع شده است.

[9] mad

[10] unintegration

[11] integration

[12] disintegration

[13] depersonalization

[14] Rickman

[15] part object

[16] Two-body object relationship

[17] One-body relationship

[18] holding

[19] socket

[20]Balint

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه