گزارش نشست سه روانکاو در مورد مقاله فروید

گزارش نشست سه روانکاو در مورد مقاله فروید

(2015). Journal of the American Psychoanalytic Association,

Three Analysts on Freud's “Observations on Transference-Love”

(AnchorPanel Report)

Holly M. Blatman

 

گزارش نشست سه روانکاو در مورد مقاله فروید ؛ " مشاهداتی در باب عشق ناشی از انتقال "

هالی.ام .بتمن

ترجمه و تلخیص: افسانه روبراهان. کاندیدای روان درمانی تحلیلی. عضو هیات تحریریه سایت روان پژوه .

 

" در این پنل [1] چهار روانکاو درباره معنای مقاله ۱۹۱۵ فروید"مشاهداتی در باب عشق ناشی از انتقال[2]" نظر می‌دهند.  الن پینسکی[3]، یکی از شرکت کنندگان این پنل که برنامه یادبود صدمین سال انتشار مقاله را طراحی کرد،  این طور بیان می کند :"در این۱۲ صفحه فروید مخلوق عجیبی را به ما معرفی می‌کند که آن راروانکاوی می نامیم ".

این پنل به ریاست پیتر گلدبرگ[4] و شامل ارائه‌ی تحلیلگرانی درسطوح مختلف تجربه بود: سیدنی فیلیپس[5] (روانکاو ارشد)، النپینسکی (در اواسط دوران حرفه‌ای) و آلیسون فیلیپس [6](تازه فارغ‌التحصیل). هر یک مقاله ای ارائه دادند که در آن افکاری درمورد متن فروید و ارتباط آن با کار خود به عنوان تحلیلگر منعکس می‌شد.

هدف پنل تفکر جمعی در مورد اصول تکنیکی مانند پرهیز[7] و بی طرفی[8]، بررسی نیروهای انتقال و انتقال متقابل که هم قدرت شفابخش درمان و هم کنش‌نمایی‌های فاجعه باری مانند نقض مرزها را موجب می‌شوند، و همچنین ارزیابی مجدد ارتباط  تفکر بالینی فروید با روانکاوی معاصر بود.

گلدبرگ شرح موضوع را با توصیف مقاله فروید به عنوان "متن مختصر و جالب توجه" در نظریه بالینی به جای یک کتابچه راهنما با توضیحات دقیق آغاز کرد. او مطرح کرد که نیروی چارچوب تحلیلی بیش از هرچیزی، برای بازتولید صحنه‌ی اغوا و به حرکت درآوردن فرایندهای ناخودآگاه موثر است و این مورد را اقدامی اساسی در  عملکرد چارچوب بالینی می‌داند.

فروید در این مقاله وضعیت متناقض روانکاو را در زمینه‌ی کار بالینی برجسته می‌کند: "دعوت به عشق ناشی از انتقال ودر عین حال امتناع از آن "

بر طبق نظر گلدبرگ فروید مشخص کرد که چطور موقعیت انتقال می‌تواند جنبه‌های نوروتیکی از عشق را به منصه ظهور برساند و انتقال و مقاومت چگونه با هم درتعامل هستند. احساساتی فراتراز نیروی تحلیل ایجاد می‌شود که درک یا تغییر شکل آنها درآستانه‌ا‌ی غیر قابل مدیریت قرار میگیرد. فروید موضع اخلاقی خود را به وضوح ترسیم می‌کند، که گلدبرگ آن را به عنوان «پافشاری بر مرکزیت تحلیل، و مشخص کردن کارکرد بی طرفی و پرهیز در حفظ این موضع حقیقت جو» توصیف می‌کند.

فروید به روانکاوی که درگیر عشق انتقالی شدید شده می‌آموزد که، نه درمان را رها کند و نه تسلیم تقاضای درگیری شهوانی شود. عشق ناشی از انتقال به عنوان نوعی مقاومت به شکل شاهراهی به سوی ناخودآگاه پدید می‌آید. الزام اخلاقی فروید برای روانکاو و بیمار این است که کنش[9] نداشته باشند، بلکه به تحلیل ادامه دهند.

طبق گفته گلدبرگ مرکزیت مقاله فروید بر روی انتقال متقابل است. او مشاهده کرد که در طی تحقیق فروید بر روی امیال شهوانیِ روانکاو، قلمرو جدیدی از انتقال متقابل نمایان می‌شود که درانتظار کاوش و بررسی است. در حالی که فروید نمی‌توانست بر روی اشکال والایش شده‌، مراقبت کننده و دوستانه[10] ( ائتلافی ) یا پدرانه‌ی عشق تمرکز کند، او با جرأت بیان می‌کند که روانکاوی چگونه منجر به واپس‌ روی‌ ای به اشکال جنسانیت نوزادی می‌شود که درآن غلبه بر را‌نه‌ها و تعارضات ناخودآگاه است.

 

گلدبرگ استدلال کرد که کاوش او در این مقاله، مسیری به توجه گسترده به مقوله‌ی انتقال متقابل در دهه ۱۹۵۰ و پس از آن باز می‌کند. زمانیکه روانکاوان توجه خود را به موضوعات  اصلی انتقال متقابل از قبیل میل شهوانی نظربازی و سادومازوخیستیک معطوف کرده بودند و یا به بُعد شهوانی خودشیفتگی مخرب درانحرافاتی که توسط نویسندگان کلاینی مطرح شده و غبطه، درامتداد با تمایل به در هم آمیختگی و کنترل مداخله‌گر ناشی ازنیازهای خودشیفته وار می‌پرداختند.

گلدبرگ همچنین نشان داد که چگونه فروید پیش بینی می‌کند که نظریه‌ پردازان مدرن به اینکه عشق ناشی از انتقال چیزی بیش از یک انتقال ساده است اذعان می‌کنند. فروید به صراحت  می‌گوید: آنچه بین روانکاو و بیمار رخ می‌دهد "واقعی و زنده در لحظه"است. نظریه‌ پردازی مدرن همچنین انتقال را به عنوان پدیده‌ای توصیف می‌کند که مانند ابزاری است که توسط آن رانه ها، بدن و بخش های نوپا یا غیر قابل دسترس زندگی ناخودآگاه در زمان حال زنده می‌شوند و چگونگی ارتباط با ناخودآگاه و ذهن وچگونگی کار نماد پردازی توسط ذهن را بیان میکند. همچنین این مسئله شامل این مفهوم لاپلانش[11] هم می‌شود که روانکاو و چارچوب درمانی در حالیکه آزمایشگاهی برای تکرار امیال  پس‌را‌نده و مقاومت در برابر آگاهی از این میل فراهم می‌کند، صحنه‌ای از اغوا را باز تولید می‌کنند که به خلق جنسانیت می انجامد. با اهمیت روانکاوی معاصر به انتقال متقابل در عرصه بین الاذهانی به عنوان پدیده‌ای بازتولید شده در زمینه بالینی، تجربه مشترک، تاثیر متقابل، هم بیمار و هم روانکاو هر دو ( هر چند به  طورمشخص از راه های نامتناسب یا متفاوت) درگیر عشق می‌شوند

گلدبرگ پرسید: " اما این چه نوع عشقی است؟" به نظر اواخلاقیات گسترده در مورد درگیر شدن روانکاو معاصر با بیمار باید بر اساس  بینش اولیه‌ ی فروید در مورد عشق ناشی از انتقال ساخته شود و به گونه‌ ای گسترش یابد که مشارکت روانکاو درصحنه اغواگری و پیچیدگی‌های عاشق شدن خودِ درمانگر را شامل شود. این امر مستلزم شناخت نیاز بر حق، به نوعی عشق اولیه، نه به عنوان مقاومت است که توسط فرنزی[12] و بالینت [13]توصیف شده است. بلکه به نحوی است که در دوره پس از جنگ توسط متفکرانی از قبیل وینیکات[14] بیون [15]و کوهات[16] در نظریات نگهداری[17]،دربرگرفتن [18] و ارائه سلف- ابژه مطرح شده است.

گلدبرگ بر اهمیت درمانی این موضوع به ویژه در بیماران دچار روان زخم، جدایی زودرس یا نارسایی رشدی تاکید کرد که تجربه نوعی عشق مراقبتی مرزبندی شده اما پرشور با روانکاو اتفاق می‌افتد که ممکن است با عشق شهوانی و تقاضای  خودشیفتگی آمیخته شود. اما هرگز نباید به آن کنش نشان داد بلکه باید درگوشه ای از ذهن تحلیل‌گر نگه داشته شود و به طور مداوم  برای درک زمینه تحلیلی باز باشد

سیدنی فیلیپس در مقاله اش تمرکز خود را بر روی جنبه‌ ای ازعشق ناشی از انتقال قرارداد که آن را به عنوان نوعی  پنهان‌ سازی علامتی تخریب گری[19] در نظر گرفت. در حالی که  فروید در مورد خطرات این درگیری صراحتاً هشدار داد، فیلیپس نیز  چگونگی خطرات عمیق‌تر و قوی‌تر این موضوع را در استعاره‌های خود به تصویر کشید. روانکاو و کار او، و اصرار پرشور برای خوشنودی جنسی ممکن است میل به آسیب یا تخریب ابژه مخفی را کند. این همان بهایی است که فروید مکررا به آن اشاره می‌کند. بنابر گفته‌ ی فیلیپس، "آتش ویرانگری از تخریب‌گری که در لباس جشن عشق پنهان شده است".

فیلیپس این موضوع را  به معنای آرماگدون[20] (مبارزه نهایی) دراستعاره‌های برانگیزاننده فروید مطرح میکند که میگوید: "آنجا درمعرض دید پنهان هستند" . فیلیپس خاطر نشان کرد که فروید از استعاره‌ی "فریاد آتش در حین اجرای تئاتر"  برای توصیف اینکه چطور عاشق شدن بیماربه روانکاو  می‌تواند درمان را تهدید به توقف کند استفاده می‌کند. فروید آتش را با اشتیاق جنسی و همچنین با مرگ، تخریب گری، و با نیروی مخرب عشق انتقالی مرتبط می‌سازد. او خاطر نشان کرد که اشاره‌ی فروید به تحلیل شونده‌ ی زن به عنوان "بلعیده شده در عشقش" تصویری ازبلعیده شدن و بلعیدن را نشان می‌دهد. زلزله‌ ای که به دنبال خودهمه چیز را بلعیده است. در توصیف احضار روح از دنیای دیگر فروید تداعی هایی را درمورد قلمرویی که ممکن است با دزدیدن آتش به تخطی از قانون خدایان محکوم  شود، استنباط می‌کند.

برانگیختگی و میل شدیدی در زوج تحلیلی ایجاد شده است و خطرات موجود به وضوح در استعاره‌های فروید گنجانده شده است. فیلیپس داستان فروید در مورد کشیشی که در بستر مرگ با نماینده خدا ملاقات می‌کند را به داستان یک تحلیلگر بی تجربه در مواجهه با فشار  انتقال شهوانی شدید، و بیماری که برای پیروزی بیشتر در اغواگری روح خود را به شیطان می‌فروشد، تشبیه کرد. او خاطر نشان کرد توصیف بیمارِ زنی که اصرار به رابطه عاشقانه با روانکاو دارد به عنوان یک روح سرسخت و سرکش ممکن است روش فروید برای مواجهه با آشکار ساختن تصویر مبدلی از جشن عشق، برای پدیدآیی شخصیت کودکی باشد که قصد خشم و رنجش و انتقام را دارد.

در تحلیل این استعاره در متن  که مربوط به فرضیه‌ ای درمورد‌ اینکه عشق ناشی از انتقال در واقع  مخفی کننده‌ ی میل به تخریب گری است، فیلیپس مراجع مرد همجنس بازی را که تحت درمان با اوبود توصیف کرد. او معتقد بود فیلیپس همجنسگرا است و این مسئله به او در صحبت کردن درمورد مسائل جنسی کمک کرد.درطی دوره درمان فیلیپس بخشی از رفتار بیمار و تجربه انتقال متقابل را هم به عنوان مقاومت انتقالی در برابر افزایش برانگیختگی جنسی در جلسات، و هم برون‌ کنش نمایی انتقال از نحوه  مواجهه  بیمار با تجربیات آسیب‌ زای برانگیختگی درطی دوران رشدش درک کرد.

تعبیری که او از این موضوع به بیمار داد،  منجر به آشکارسازی جنبه هایی از مقاومت ناشی از انتقال شهوانی و "آتش ویرانگری" شد که هر دو متوجه شدند بین آنها در جریان است. از نظر فیلیپس فشار مراجع برای ارتباط شهوانی و بازنمایی مثلث ادیپال نمایانگر جنبه‌ ای از عشق انتقالی شدیدی بود که در مواجهه با ناامیدی، به صورت میلی اساسی برای انتقام به شکل تخریب درمان و تصرف و دور انداختن روانکاو مخفی شده بود

تحلیلگر و بیمار با هم تلاش کردند تا هم عشق و هم جنبه‌های مخرب آنچه بین آنها اتفاق می‌افتد و چگونگی ارتباط آن با گذشته را درک کنند و بیمار را از یافتن عشق متقابل با شریک فعلی بازدارند. فیلیپس توضیح داد که یکی از دلایلی که او این مورد بالینی خاص را ارائه کرد این بود:" شکستن قالب هترونرماتیک [21]مقاله ی فروید برای نشان دادن اینکه چطور اصول آن در کار با سایر زوج های روانکاو و آنالیز ان موثراست".

در بحث درمورد مقاله فیلیپس کردلیا اشمیت هلارو[22] بیان کرد که آنچه در عشق انتقالی مخرب به نظر می‌رسد در واقع تشدید فعالیت رانه‌ای مبتنی بر واپس روی با نوعی عملکرد حیاتی بازنمایی سلف است . به نظر او بازنمایی تخریب‌ گری خودش را به عنوان یک موجودیت نشان نمی‌دهد. فیلیپس با این مسئله موافق نیست. او تاکید می‌کند که عشق و  اشتیاقی که توسط بیمار ابراز می شود نوعی روان رنجوری [23]انتقال است. یعنی علامتی نوروتیک به عنوان نشانی از عشق شهوانی آشکاری که آگاهانه ابراز می‌شود و جایگزین تخریب‌ گری پنهان (ناآگاه) می‌شود که شامل برانگیختن حسادت و نفرتی است که زیر بنای درخواست های مصرانه برای کنش شهوانی در طی درمان است. او تاکید کرد که کار کردن با امیال و فانتزی های مخرب و همچنین احساسات عاشقانه که به صورت درخواست های مراجع برای خوشنودی شهوانی از درمانگر بیان می‌شود، می‌تواند فشار آزاردهنده برای کنش را تسکین دهد. همچنین ممکن است درک عمیق تر از زندگی درونی بیمار و روابط خارج از درمان را موجب شود.

الن پینسکی در ادامه مقاله فروید جایی را توصیف کرد که اوبی پروایی فعالیت روانکاو را می‌سنجد و به خطری که ممکن است دکتر را به سمت "اندوه" پیش ببرد اشاره میکند. او توضیح داد که فروید به این موضوع علاقه‌مند است که چگونه پزشک می تواند خود را در موقعیتی قرار دهد که به اندوه نرسد و شکست نخورد. پینسکی سپس  به این نکته اشاره کرد که رابطه جنسی روان کاو با بیمارش را معمولاً نفرت می‌نامند و نه عشق. و آن را مشکلی در زمینه خودشیفتگی درمانگر یاعشق به خود[24] می خواند.

او معتقد است که رفتار ناشایست اخلاقی که مربوط به تخطی از مرزها است، همکاران گروه آموزشی او در بوستون را تحت تاثیرقرار داده است و این موضوعی است که در جاهای دیگر هم دراینجا و هم در خارج از کشور رخ داده است و این شاید"بزرگترین تهدید داخلی برای این رشته" باشد . بنابراین  پرداختن به این مقاله نه تنها برای او شوقی وافر، جنون آمیز و پایان ناپذیر بلکه بسیارضروری است.

پینسکی اظهار داشت که برای فروید اصول اخلاقی و تکنیکی جدایی ناپذیرند. فروید سعی می‌کرد زبانی را برای یافتن نیروی شهوانی در اتاق درمان پیدا کرده و نحوه مدیریت و پاسخ به آن را تعریف نماید.

نیروهای سرکش در شکلی از انتقال متقابل، پاسخ روانکاو راطراحی می‌کنند. گرچه این مورد تقریباً به صورت گذرا ذکر شده است اما از نظر پینسکی در واقع موضوع اصلی مقاله است. پینسکی همچنین خاطرنشان کرد که منظور فروید از کلمه پرهیز، اشاره به رفتار روانکاو است. درمانگر به دعوت بیمار تسلیم نمی‌شود. منظورفروید از بی طرفی اشاره به نگرشی است که آن را پذیرش نیک خواهانه روانکاو می‌نامد و نباید با سردی و بی‌توجه ی اشتباه گرفته شود.  پینسکی با استناد به سخنان خود درمقاله سرسختی مطلق و فولادینی که در مورد پرهیز و بی طرفی به فروید نسبت داده می شود را رد کرد.

 در کنار پرهیز و بی‌طرفی سومین اصل ساختاری قرار دارد.تعهد و التزام به گفتن آنچه که صراحتا به ذهن می رسد.به گفته پینسکی همه چیز به شیوه‌ای پیچیده بر این اساس قراردارد. اصولی که ایده‌آل های خاصی هستند که هرگز به عنوان قوانین منظم در نظر گرفته نشده‌اند. پینسکی ایده‌ای از مسعود خان[25] را به این موضوع اضافه می‌کند با عنوان مرزشکنی انقلابی به این صورت که موقعیت تحلیلی ممکن است به عنوان نوعی  مرزشکنی  آیین‌گونه[26]  موفقیت‌آمیز کار کند.

منظور او این است که عملکرد تمهیدات روانکاوانه به صورت تابو ومرزشکنی عمل می‌کند: "نه! نمی‌توانی لمس کنی!" (تابو) همراه با"بله! باید کلماتی را مطرح کنی. که صراحتاً میل را بیان می‌کند" (مرزشکنی). پرهیز محافظت کننده و فریبنده است. با کلمات برانگیزاننده پینسکی، عملکرد های موقعیت تحلیلی به عنوان دعوت ساختارمند برای عاشق شدن نوعی از اغواگری و درخواست مرزشکنی در عشق بازی می‌باشد.

 به این ترتیب شخصیت روانکاو به طور مداوم در انتقال و انتقال متقابل و درگیری دونفره زندگی واقعی که از خلال آن آشکارمی‌شود مرتباً مورد آزمایش قرار می‌گیرد. پینسکی در پاسخ به این سوال که روانکاو در مقابله با تجربه اندوه چگونه باید رفتار کند، خاطر نشان کرد که فروید نه تنها با عاشق شدن بیمارش همانطور که هر زن فناپذیری ممکن است به آن دچار شود مقابله می‌کرد بلکه همچنین با پذیرش واقعیت وجود روانکاو که ممکن است در این شعله های آتش گیر بیفتد مقابله میکند. در این مرحله پینسکی به تحلیل دیگری که فروید با زبان استعاره از آن استفاده می‌کرد اشاره کرد. آنچه که فروید آن را شوخی بی رنگ نامید. روانکاو نباید میدان مسابقه‌ ی سگها را به صحنه ببرد. جایی که جایزه‌ ی آن، تاج گلی از سوسیس بود. اما برخی افراد شوخ طبع با انداختن سوسیسی روی پیست مسابقه آنرا خراب کردند. البته نتیجه این بود که سگ ها خود راروی آن انداختند و همه چیز را در مورد مسابقه وجایزه‌ای را که در دوردست ها آنها را به سمت پیروزی فرامی‌خواند فراموش کردند (فروید ۱۹۱۵ ص۱۶۹)

در بحثی ماهرانه در مورد شوخی فروید و کلمه‌ ی جوکر[27]، که در آلمانی ترجمه‌ ی پرنده بامزه است یا جان ریویر[28] آن را دوست بامزه می نامد) پینسکی کیفیتی بیش از حد تحریک شده را درمی‌یابد که همان چیزی را که او می‌خواهد توصیف کند آشکار می‌سازد ) اوفکر میکرد که آیا فروید می‌تواند با تبدیل شدن خودش به یک جوکر، کنار بیاید. او بیان کرد که این موضوع، جوک را تلطیف می‌کند ولی چیزی که او را آزار می‌دهد این است که فروید در عین حالیکه آسیب‌ پذیری و درد و رنج  زن را عینیت می‌بخشد، به اندوهگین شدن روانکاو می‌پردازد . او یکی از نامه‌های فروید به یونگ که درمورد تخطی یونگ از مرزها است را، مطرح کرد. در آن زمان به یونگ دلداری داد :" هیچ آسیب پایداری وارد نمی شود". این تجربیات به ما کمک می‌کند تا پوسته‌ ی ضخیم  مورد نیاز خود راتقویت کنیم و بر انتقال متقابل مسلط شویم. " .آنها موهبتی درلباس مبدل هستند ". (1909 ص 230-231)

پینسکی اینطور مطرح کرد که بیمار زن در مقاله "پیرامون عشق ناشی از انتقال" شبیه سابینا اسپیلرین است که از چند سال قبل با یونگ تحت درمان بوده است (به عنوان یک فرد فاقد شخصیت وماهیت). اندوه او نادیده گرفته شده بود. یینسکی این سوال تاثیرگذار را پرسید:" در مورد غم و اندوه بیمار چطور؟ آیا هیچ آسیب پایداری وارد نشده است ؟"

پینسکی همچنین متعجب بود که آیا غم و اندوه دکتر، از جمله غم خود فروید، با یک شوخی از بین رفته است؟ و یا ممکن است نویسنده در قالب روایت یا شوخ طبعی توسط فروید این کار راکرده باشد که خواننده را به سمت اندوهگین شدن دکتر به معنای شکست در درمان هدایت کند. در پایان این شوخی را بی‌رنگ و بی‌اهمیت توصیف کرد و در عین حال نشان دهنده‌ی نوعی واقع‌گرایی پیچیده بود. او اشاره کرد که (در بین همه‌ی چیزهای دیگر) حیوانات مشتاق سوسیس ممکن است در واقع خودِ فرایند تحلیلی و سایر نیروهای باشد که آن را تحریک میکند. همکار بامزه خودِ زندگی است طبیعت انسان. نیروها و خودِ روانکاوی.

یکی از تحلیلگران در بحث و گفتگو در مورد مقاله پینسکی خاطرنشان کرد که یادآوری آنچه که واقعا فروید در آلمانی گفته است و همچنین آنجه که ترجمه شده است چقدر مفید بود. فریدمن راجع به مقاله ای در مورد عشق شهوانی در انتقال متقابل صحبت کرد و بر این موضوع تمرکز دارد که چگونه نیازهای روانکاو ممکن است باعث نقض مرزها شود. نانسی چادورا[29] مشاهده کرد که ۵۰ سال کامل پس از مقاله فروید بود که نوشته های مربوط به تعارضات در انتقال متقابل در ادبیات تحلیلی ظاهر شد. او گفتکه این موارد فاقد غنا، اشتیاق و تصدیق وسوسه‌ ی فروید در مورد کاوش در زمینه‌ی  عشق انتقالی بیمار بود.  

گلدبرگ خاطر نشان کرد که جنبه های از میل انتقال متقابل درادبیات معاصرتر در زمینه تئوری مورد بحث قرار می‌گیرند ولی اغلب به نوعی فاقد حرارت و سرزندگی مقاله فروید هستند. اشمیت هلرا[30] در توضیح تصویر پینسکی از روانکاوی به‌عنوان"مرزشکنی آیین‌گونه[31]" گفت :" به همان دلیلی که کودک دائم درخیال پردازی هایش مرزها را زیر پا می‌گذارد، روانکاوی هم ممکن است به عنوان تکرار تشریفاتی، یادآوری و حل و فصل در نظرگرفته شود".

جودی کانتر ویتز[32] خطاب به ماروین مارگولیس بیان کرد که تخطی ازمرزها از همان ابتدا با تجاوز جنسی شروع نمی‌شود بلکه با انواع عبور از مرزهایی که کمتر آشکار هست آغاز میگردد. او همچنین به ممنوعیت دیگری که برایش بسیار مهم بود اشاره کرد و گفت که تحلیلگر نباید به گونه‌ای با بیمار صحبت کند که بیمار فکر کند رابطه تحلیلی قرار است چیزی داشته باشد که قرار نیست داشته باشد.

او ادامه داد که اگر رابطه تحلیلی به این روش ادامه یابد ممکن است بیمار را از چیزهای مفیدی که در زندگی خارج از تحلیل دارد محروم کند. اینکه اغواگری در کلمات هم خطرناک است. سیدنی فیلیپس خاطرنشان کرد که در واقعیت حرفه‌ای بسیار سخت است که روانکاو به گونه ای صحبت کند که بدون اغواگری از میل بیمار استقبال کرده و فضایی ایجاد کند که در آن میل به شکل ملموسی نمایان شود. آلیسون فیلیپس با تاکید بر ضرورت این موضوع گفت: ممکن است تحلیلگران در مورد انتقال متقابل و یا حتی راه‌هایی که ممکن است در آن کلمات، لحن صدا یا روش هایی که تفسیر می‌دهند باعث شکل گیری عشق انتقالی و یا گسترش آن شده باشد، تعجب کنند. 

 فیلیپس مقاله خود را با تمرکز بر سخنان فروید در مورد اینکه چرا حفظ عشق انتقالی بسیار مهم است آغاز کرد. فروید در۱۹۱۵ توضیح می‌دهد که اگر بیمار ظرفیت روانکاو را برای دربرگرفتن و در عین اجتناب از کنش در عشق انتقالی احساس کند، آنقدر احساس امنیت می‌کند که بتواند همه ی پیش شرط های خودرا برای عشق ورزیدن و همه فانتزی هایی را که از امیال جنسی‌اش برمی خیزد احساس کند، همه ویژگی هایش برای عاشق شدن آشکار می‌شود. و از این طریق راهش را به ریشه های کودکی عشقش خواهد گشود. فیلیپس بر مخالف بودن جنسیت زوج تحلیلی، در رابطه با بیمار مردش تاکید کرد و ایده خود را در مورد بحث درباره "نه" سودمند پدرانه و در نظر گرفتن مفهوم آن به عنوان"نه" مادرانه در بافت درمان تحلیلی با بیمار ارائه کرد.

فیلیپس توضیح داد که با توجه به این که او یک کاندیدای تحت آموزش است هنوز تجربیاتی که فروید آن را احضار ارواح از دنیایی دیگر می‌نامد یا مسیری مثل اشتیاق، میل و خشم شدیدی که در رابطه تحلیلی ایجاد و آزاد شده باشد را تجربه نکرده است. در رابطه تحلیلی با بیمارش هنگامیکه به مسائل عمیقمی‌ پرداختند احساس می‌کرد که مانند یک ترن هوایی در حال سقوط است. خُلق بیمار رو به بهبود بود، اما ناامیدی او در حین درمان و در طی تقاضاهایی که از فیلیپس داشت با پدیدایی عشق انتقالی شدید همزمان شد .

فیلیپس دریافته بود که بیمارش او را در تکرار تجربه‌ ای مانند نوزاد و مادر توصیف و درگیر میکند. ولی او اغلب مضطرب می شد و نمی توانست فکر کند یا به مراجع  انعکاسی بدهد. در سال دوم درمان در یکی از جلسات تلاش برای درک بیچارگی مراجع درمورد آنچه که احساس می‌کرد ترس روانکاو  از صمیمیت و امتناع از کمک کافی به او بود، منجر به تشدید تنش و یک سوال محوری شد.  اینکه آیا قرار است در مورد آن چه مراجع می خواهد به اواطلاعات یا مشورت بدهد یا نه. و او با صراحت نامشخص و بی پرده پاسخ داده بود: " نه "

فیلیپس گفت که این موضوع احساس وحشتناکی در او ایجاد کرده بود مثل اینکه من همان چیزی را که به شدت نیاز داشت انکار کرده بودنم. با این حال به نظر می‌رسید که بیمار در پاسخ به نظر روانکاو آرام شده است. وقتی این موضوع را بررسی کرد دریافت که در پاسخ به بیمار یک " نه " تحت اللفظی گفته بودم و به طریقی ناخودآگاه " نه " پدرانه را معرفی کرده بودم. گرچه من به صراحت به سوال او درباره اینکه پیشنهادی درمورد تصمیمش خواهم داد " نه "گفته بودم، اما در عین حال به طور ضمنی به ارضای خواسته هایش برای وارد شدن به یک رابطه عاشقانه واقعی "نه" گفته بودم.  

فیلیپس توضیح داد که گویا با این کار به بیمارش گفته است: " من به تحلیل پایبند و متصل هستم".  این موضع برطبق توصیه تکنیکی فروید، در مقاله‌ی "پیرامون عشق ناشی از انتقال" مطابقت دارد. جایی که او از روانکاو می‌خواهد که نه بر اساس عشق ناشی از انتقال عمل کند و نه  عشق دوران کودکی که کار تحلیل با زحمت فراخوانده است را، بِراند. بلکه به تحلیل خود ادامه دهد.

فیلیپس با معرفی " نه " پدرانه و وفادار ماندن به فرایند تحلیلی فرضیه سوم را مطرح کردکه تاثیر ساختارمندی و آرام بخشی را  هم برای بیمار و  هم درمانگر داشت. او احساس می‌کرد که کمتر مجبور است کنش داشته باشد و بیمارش درتقاضا هایش برای بازگرداندن عشق، کمتر تحت فشار قرارمی‌گیرد. چهار سال پس از آنالیز بیمار فیلیپس فانتزی شهوانی مفصلی درمورد روانکاوش توصیف کرد که دیدگاهش شامل شرح جدیدی از درگیری عاشقانه با درمانگر به عنوان یک ابژه ی جداگانه بود. بیمار که کمتر خواستار کنش فوری بود افکارش رادر قالب فانتزی متمرکز کرده بود.  تصدیق " نه "مجازی در مورد چارچوب  به طور ضمنی بود. درمانگر ناچار نبود مثل دو سال قبل آن را آشکار کند. هم بیمار و هم روانکاو با اطمینان از اینکه میل آنها به کنش منجر نمی‌شود، آزادی بیشتری برای درک معنای آنچه بین آنها اتفاق می‌افتد و ارتباط آن با دنیای درونی بیمار وتجربیات خارج از تحلیل احساس می‌کردند

او همچنین از دیدگاه نشانه شناسی اسپرو[33] صحبت کرد که در آن"نه " مادر اولین فضای نمادین را می‌گشاید و رنه اشپیتز[34] و آنا فروید[35] ایده هایی در مورد اولین مراقب به عنوان اولین قانون گذاردر مورد زمان و تعیین میزان رضایت مندی نوزاد مطرح کردند. کسی که که در ابتدا نقش " نه " را به عنوان سازمان دهنده روانشناختی در حدود سنین مرحله‌ی مقعدی مطرح کرد. فیلیپس استدلال کرد که "نه" مادرانه که در عملکردهای مراقبتی محبت‌آمیزدخیل است ، برخلاف عشق شهوانی است که بر اساس "نه" پدرانه پایه‌ ریزی شده است.

 فیلیپس برای توضیح بیشتر ایده هایش داستانی را از کتاب مصور کودکانه، نوشته ی هیاوین اورام مطرح کرد. نام داستان " آرتور خشمگین" است و روایت مادری است که از برآورده کردن آرزوی پسر کوچکش امتناع کرد. مادر آرتور به درخواست او برای این که تا دیر وقت بیدار بماند و از تلویزیون فیلم وسترن تماشا کند،" نه " می‌گوید.  فیلیپس نیروهای سوزاننده‌ای که در کارباعشق انتقالی دخیل هستند،( آن طور که فروید توصیف میکند) را مثل خشم آرتور میداند. خشم آرتور به ابر طوفانی و سپس به طوفانی منجر شد که در نهایت به یک زلزله جهانی تبدیل شده وهمه چیز را در فضا تکه تکه کرد. هرچند در نهایت آرتور آرام درتخت دراز کشید.

او فکر کرد چرا اینقدر عصبانی شدم؟  فیلیپس درخواست‌ های روزافزون بیمارش برای ارضای عشق انتقالی‌ را به رابطه مادر وآرتور تشبیه کرد فیلیپس "نه، تو نمی‌توانی با من بیدار بمانی وجای پدر را در اتاق خواب بگیری" مادرِ آرتور را، به "نه" پدرانه با بیمار در هنگام افزایش درخواست‌هایش برای ارضاء عشق ناشی از انتقال تشبیه کرد. در مقابل "نه" مادرانه‌ی، مادر آرتور را تو باید به تختخواب بروی چون به خواب نیاز داری توصیف کرد. مادرآرتور چارچوب را با یک "نه" قاطعانه تنظیم میکند. اما با اجازه دادن به آرتور برای عصبانی شدن فضای امن و نگهدارنده‌ای برای بیان احساسات شدیدش فراهم کرد که در نهایت او را قادر به تفکرمی سازد.

 فیلیپس با توجه به راهنمایی ها و دستورالعمل های خاص فروید درمقاله، نتیجه گرفت که باید مراقب باشد که عشق ناشی از انتقال را از خود دور نکند. آن را پس نزند یا برای بیمار ناپسند جلوه ندهد. اما باید به همان اندازه قاطعانه از هرگونه پاسخی به آن خودداری کند. بایدعشق ناشی از انتقال را محکم نگه دارد (ص ۱۶۶) او خاطرنشان کرد که این یک توصیه تکنیکی و بالینی محبت آمیز و نگه دارنده است. یک عمل مولد که هم شامل" نه "پدری و هم مادری است

دربحث پیرامون مقاله‌ی فیلیپس، اشمیت هلرا، به مقاله فرنزی باعنوان؛ " آشفتگی زبان‌ها بین بزرگسالان و کودکان" (۱۹۳۳) اشاره کرد و "نه" مادرانه  را به عنوان پیش‌ درآمدی بر سوپر ایگو همراه با "نه" پدرانه که بعدها به او عقده‌ی ادیپ میگفت مطرح کرد. وی گفت یکی از عوامل نقض مرزها توسط روانکاوان ممکن است همانند سازی نادرست با تمایل بیمار به مراقبت، به عنوان نوعی تمایل برای ارتباط جنسی باشد. یکی دیگر از مخاطبان توجه به تخطی از مرزها را که در نتیجه جدایی حالت های سلف بیمارو  فعال کردن حالت های سلفِ پردازش نشده در تحلیلگر رخ می‌دهد جلب کرد. مقاله فروید هشداری است مبنی بر اینکه روانکار باید به این حالت های سلف جدا شده در در دوتایی روانکاو ومراجع دقت کند.

آلیسون فیلیپس به کار مایکل فلدمن (۱۹۸۹) در مورد امنیت والدین در مواجهه با فشار ناشی از امیال متعارضی که توسط کودک برون‌ فکنی شده اشاره کرد. این که باید پایگاهی محکم را درون خود بیابید که بخشی از آن شامل تجربه کردن خود به عنوان عضوی از یک زوج بالغ است طوری که تکانه ها و فانتزی های کودک ( و خود او )، نه انکار شود و نه برون کنش‌نمایی شود. ( ص۱۰۶ ) فلدمن این الگوی والد-کودک را به موقعیت تحلیلی تعمیم می‌دهد و فیلیپس در ایده‌های فلدمن پژواک معاصری ازدستورالعمل فروید برای محکم نگه داشتن انتقال نه انکار و نه عملکردن به آن را می‌یابد. فیلیپ مفهوم فلدمن از زوج بالغ والدین را به اینکه روانکاو هم باید با  بدنه‌ ی ‌نظریه، تکنیک و و عمل  با هم یک زوج بالغ را تشکیل دهند گسترش داد.

 سیدنی فیلیپس مشاهده کرد که زمانی که آلیسون فیلیپس به بیمارش به‌ طور مبهم " نه "  گفت اما همزمان به نیاز او برای اینکه یک پاسخ فوری دریافت کند " بله "گفت و این تاییدی بود بر این مطلب که که نیرویی قدرتمند در اتاق در جریان است. هماهنگی و تایید او بیمار را درگیر ظرفیتی برای تطبیق با درخواست های انتقالی آمرانه در مورد نامه عاشقانه بعدی که به روانکاوش نوشت کرد که با نوعی احساس سرزندگی و راحتی رابطه جنسی درخارج از فضای درمان همراه شد. " نه " روانکاو به بیمارش هم  بازدارنده و هم فروگشاینده‌ای برای پروسه رشدی اش بود

یکی دیگر از شرکت کنندگان به اصل کارکرد چند گانه و ایده ای در مورد در نظر گرفتن معنای  انتقال چند لایه و انتقال متقابل درباره " نه " پدرانه یا مادرانه در زمان های متفاوتی در درمان اشاره کرد. هالی بتمن گزارشگر پنل خاطر نشان کرد که لارنس فریدمن در مقاله ای با عنوان "تعادل ظریف بین کار و بازی در انتقال" (۲۰۰۷) مستقیماً درباره‌ی مقاله فروید با عنوان "پیرامون عشق ناشی از انتقال" صحبت می‌کند. فریدمن توضیح می‌دهد که در روانکاوی همیشه تعادلی بین نوعی دلبستگی وهمی و برنامه‌ای برای کار کردن وجود دارد و به روانکاو خاطرنشان میکند که بیمار را ترغیب کند تا از رابطه تحلیلی به عنوان راهی برای کشف ماهیت خود استفاده کند و فریدمن معتقد است که این امر در مواجهه با احساسات قوی ناشی از مدلسازی روانکاو از ظرفیت نگهداری ابهام ظریفی که در  هدف وجود دارد، محقق می شود.

فرد بوش[36] اظهار داشت که بحث آلیسون فیلیپس در مورد " نه " مادرانه راهی کاملاً جدید در مورد موقعیت تحلیلی باز میکند. برای کایت جالب بود که فروید از کلمه آتش و اصطلاحات محترقه وآتش زا برای آنچه که در اتاق درمان اتفاق می افتد استفاده کرد. و با مقایسه با آنچه که استعاره ای است از آتشی که در صحنه تئاتر اتفاق می افتد و نشان می دهد که آتش در تئاتر روانکاوی هم شعله‌ ور می‌شود." در چیزی که ما همه باهم در آن هستیم". او از گروهی که دور هم جمع شده بودند پرسید: چطور میتوانیم درمواجهه با دود و آتش ارتباط بین اتاق مشاوره و تئاتر را دریابیم. پینسکی پاسخ داد: در بازخوانی مقاله برای این پنل، اشاراتی ازغم و اندوه  و تحریک بیش از حد خودِ فروید شنیده است که احتمالاً آگاهی او از پتانسیل بزرگ و کاملاً عجیب روانکاوی برای مشتعل شدن و اندوهگین شدن است. یکی دیگر از مخاطبین ارتباط خودش را با میراندا در نمایشنامه‌ ی "طوفان" اثر شکسپیر توصیف کرد و خاطر نشان کرد که ما در مورد طوفانی صحبت می‌کنیم که در طی یک روانکاوی  تجسم می‌شود

  او تاکید کرد که لازم است در میز گردی در مورد همه جنبه های عشق انتقالی و انتقال متقابل صحبت کنیم. آلیسون فیلیپس پیشنهاد کرد که یکی از پاسخ ها در مورد دود در تئاتر فراخوانی کمک در قالب مشاور، همتایان ونظارت[37] است که در واقع یک عملکرد نگهدارنده و دربرگیرنده است.

در ادامه‌ی موضوع استعاره های فروید از آتش یکی از مخاطبان پرسید:" آیا تخطی از مرزها ممکن است به شکلی وحشتناک نشانگر نوعی خودسوزی روانکاو باشد"؟ گلدبرگ با اشاره به مقاله‌ی " نفرت در انتقال متقابل" (وینیکات- ۱۹۴۹) اینطور مطرح کرد که بحث و گفتگو از عشق انتقالی و انتقال متقابل به سمت گفتگو در مورد پرخاشگری مرتبط با تقاضای ناشی از عشق انتقالی پیش رفته است. او به مقاله سیدنی فیلیپس اشاره کرد که مولفه های مخرب را در فشار برای کنش در عشق انتقالی برجسته می‌کرد . پیشنهادی برای پنل آینده در مورد مقاله پیرامون نفرت درانتقال مطرح شد. همانطور که بحث به پایان می‌رسید جودی کانترویت به شرکت کنندگان در بحث در مورد مقاله 1914 فروید باعنوان یادآوری تکرار و حل و فصل نکته ای را در مورد نه تنها نیازبه مواجهه‌ با خشم بیمار بلکه سوگواری او در طی روانکاوی مطرح کرد:" ما باید سوگواری کنیم و کمک کنیم که بیماران هم در مورد آن چیزهایی که از دست داده اند و غم و اندوهی که در آن وجود دارد سوگواری کنند".

گلد برگ با خلاقیت سه ساعت تمام این رویداد را را مدیریت کرد وپنل با تشکر از هیئت شرکت کننده و حضار این به پایان رسید.

 

 

References

Feldman, M. (1989). The oedipus complex: Manifestations in the inner worldand the therapeutic situation. In The Oedipus Complex Today: ClinicalImplications, ed. J. Steiner. London: Karnac Books, pp. 103-128.

Ferenczi, S. (1933). Confusion of tongues between adults and the child: Thelanguage of tenderness and of passion. Contemporary Psychoanalysis 24:196206, 1988.

Freud, S. (1909). Letter to Jung, June 7. In The Freud/Jung Letters: TheCorrespondence between Sigmund Freud and C.G. Jung, ed. W.

McGuire, transl. R. Manheim & R.F.C. Hull. Princeton: PrincetonUniversity Press, 1974, pp. 230-231.

Freud, S. (1914). Remembering, repeating and working-through. StandardEdition 12:147-156.

Freud, S. (1915). Observations on transference-love. Standard Edition

12:159-171.

Friedman, L. (2007). The delicate balance of work and illusion in psychoanalysis. Psychoanalytic Quarterly 76:817-833

Pinsky, E. (2011). The Olympian delusion. Journal of the AmericanPsychoanalytic Association 59:351-375.

Winnicott, D.W. (1949). Hate in the counter-transference. InternationalJournal of Psychoanalysis 30:69-74.875 Massachusetts Avenue, Suite 64Cambridge, MA 02139


1 پانل در نشست زمستانی انجمن روانکاوی آمریکا در ژانویه 5102 در نیویورک برگزار شد. اعضای پانل: پیتر گلدبرگ (رئیس)،

سیدنی فیلیپس، الن پینسکی، آلیسون فیلیپس

2 “Observations on Transference-Love.”

3 Ellen Pinsky

4 Peter Goldberg

5 Sidney Phillips

6 Alison Phillips

7 abstinence

8 neutrality

9 act

10 fraternal

11 Laplanche

12 Ferenczi

13 Balint

14 Winnicott

15 Bion

16 Kohut

17 holding

18 containing

19 a symptomatic disguise of destructiveness

20 Armageddon,

21 Heteronormative

دلالت یا مربوط به جهان بینی است که دگرجنس گرایی را به عنوان گرایش جنسی عادی یا ترجیحی ترویج میکند 

22 Cordelia Schmidt-Hellerau

23 transference neurosis

24 Self-love

25 Masud Khan

26 ritualizing transgression

27 Spassvogel

28 Joan Riviere,

29 Nancy Chodorow

30Schmidt-Hellerau,

31 ritualizing transgression

32 Judy Kantrowitz

33 Spero

34 René Spitz

35 Anna Freud

36 Fred Busch

Supervision 37

 

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه