دیوارهای برلین

دیوارهای برلین

Berlin Walls

D.W.Winnicott (November -1969)

دی. دبلیو. وینیکات

ترجمه: افسانه روبراهان- کاندیدای روان‌درمانی تحلیلی – عضو هیأت تحریریه سایت روان‌‍‍‌پژوه

 

مقدمه مترجم

وینیکات معتقد است نمودار یک انسان کامل به شکل کره‌ای است که وسط آن یک مرز و پشت این مرز فشار وجود دارد و تمام تعارضات حول و حوش این مرز قرار می‌گیرند. در اطراف این مرز جنگ بالقوه‌ای وجود دارد و این خطر هست که از طریق برون‌فکنی تبدیل به جنگ بالفعل شود. طرفین خط عناصر خوش‌خیم و آزارگر وجود دارند. این مرز باعث می‌شود که جنگ تاب آورده شود. دیوارهای این مرز متخلخل هستند و هم عناصر خوش‌خیم و هم آزارگر برون‌فکنی می‌شوند.

همواره درخانه، جامعه و سطح بین‌المللی می‌تواند عامل خارجی وجود داشته‌باشد و لذا همیشه در محیط تعارض وجود خواهد داشت و حتی گاهی تعارض توسط افراد جامعه ایجاد و حفظ می‌شود. در واقع فرد در دنیای بیرون چیزی را پیدا می‌کند که بازنمایی موضوع تعارض در دنیای درون‌روانی اوست و به این طریق فضای مناسبی ایجاد می‌شود که تعارض درون‌روانی به بیرون رانده شود و یا حتی گاهی موضوعی را در دنیای بیرون خلق می‌کند که مشابه موضوع درون‌روانی است و از طریق پرداختن به تعارض برون‌روانی، که رنج ایجاد می‌کند، تا حدودی از رنج بزرگتری که درونی است تسکین می‌یابد.

وینیکات در مقاله‌ای با عنوان دیوارهای برلین، با تشبیه مرز درون‌روانی به دیوار برلین، به بررسی این عناصر خوش‌خیم و آزارگر درون‌روانی می‌پردازد و ارتباط آن را با وضعیت شیدایی_ افسردگی مطرح می‌کند.

دیوارهای برلین- Berlin Walls

دیوار برلین زبانزدترین مثال از پدیده‌ای است که هر جایی یافت می‌شود، اما اهمیت ویژه‌ای پیدا کرده، زیرا جهان در واقع هم اکنون تبدیل به یک‌ مکان شده و نوع بشر به شکلی از وحدت و پیوستگی دست‌یافته‌است.  

 در دنیای سیاست کاربردی رروش‌های زیادی برای نگریستن به این پدیده وجود دارد و برای یک نفر امکان‌پذیر نیست که بر تمام موضوعات احاطه داشته ‌باشد. به نظر می‌رسد باید برخی پدیده‌هایی را که از عملکرد روانکاوانه ناشی می‌شود، بیان کرد. می‌خواهم دو مورد از این‌ها را به عنوان موضوعات جداگانه‌ای بسط دهم.  

اولی، مربوط به رشد واحد فردی است. نمی‌توان در همه‌ی لحظات به وضعیت بالینی یک انسان نگاهی مفید داشت چرا که مطالعه‌ی رشد فرد در رابطه با محیط بسیار مفیدتر است و این شامل مطالعه‌ی تدارکات محیطی و تاثیر آن بر رشد فرد می‌باشد. فرایندهای رسشی موروثی در فرد بالقوه هستند و برای تحقق‌یافتن، به محیط تسهیل‌کننده با نوع و درجه‌ی خاصی نیاز دارند و نیز متغیرهای مهمی در محیط اجتماعی وجود دارد که بر حسب مکان و زمان تغییر می‌کند. باید در نظرگرفت که جهان تا آن‌جایی که از نظر جامعه‌شناسی تبدیل به یک واحد می‌شود، نمی‌تواند بهتر از افرادی باشد که آن را می‌سازند. می‌توان نمودار فردی انسان را تهیه کرد و روی هم سوارکردن هزارمیلیون از این نمودارها نشان‌دهنده‌ی مجموع مشارکت افراد سازنده‌ی جهان و درعین‌حال نمودار جامعه‌شناختی جهان است.  

در اینجا نوعی پیچیدگی وجود دارد؛ این‌که تنها بخشی از افراد می‌توانند در رشد هیجانی خود به چیزی دست یابند که آنرا "وضعیت واحد" می‌نامیم. در واقع فرد مفهومی نسبتاً مدرن است و تا چند صد سال قبل هیچ انسان کاملی وجود نداشت، یا شاید در حدود ۲۰۰۰ سال قبل تعداد کمی از افراد خاص و استثنایی وجود داشتند. امروزه بسیار آسان است که بپذیریم فرد به عنوان یک واحد اساس هر چیز انسانی است و اینکه هر فردی که به یکپارچگی با چیزی که بتوان آن را واحد نامید نرسیده، به خط پایه‌ای که از آن می‌توان به بلوغ رسید، نرسیده‌است. (معنی کلمه بلوغ هر چه که باشد).

 بنابراین، جهان باید دارای نسبتی از افراد باشد که قادر نیستند به یکپارچگی در یک واحد دست یابند و لذا نمی‌توانند جز به روشی مخرب، به یکپارچگی جهان کمک کنند. متعاقب این موضوع باید این پیچیدگی را کنار گذاشت و به جهان جامعه‌شناختی به عنوان روی هم قرار گرفتن میلیون‌ها فرد یکپارچه بر یکدیگر نگریست. می‌توان فرض کرد که در دنیا چیزی بهتر از آن‌چه در وجود انسان قابل دست‌یابی است، پیدا نمی‌شود.  

 در مطالعه‌ی نوزادان و کودکان درحال‌رشد و نیز مراحل رشد همه‌ی انسان‌ها در همه‌ی گروه‌ها در سراسر جهان درمی‌یابیم که یکپارچگی در یک واحد به این معنا نیست که فرد به صلح رسیده‌است. آن‌چه که فرد به دست آورده، سلفی است که می‌تواند شامل انواع تعارضات مربوط به غرایز و نیازهای لطیف روحی و همچنین تعارضات مربوط به محیط و اطراف باشد. نمودار سالم‌ترین انسان قابل تصور را می‌توان به عنوان یک کُره یا ساده‌تر به عنوان یک دایره در نظر گرفت و نیز ضروری است که خطی را در مرکز آن قرار دهیم.  فردی با این سطح سلامتی این ظرفیت را دارد که همه‌ی تعارضاتی را که از بیرون و درون ناشی می‌شود، دربرگیرد.  اگرچه همیشه احتمال  وقوع جنگ یا جنگ بالقوه در امتداد خط در مرکز وجود دارد، در دو طرف خط (توسط نیروهای یکپارچه وابسته به رشد انسان)، گروه‌هایی از عناصر خوش‌خیم[1] و آزارگر[2] سازمان می‌یابند.

در واقعیت درون‌روانی که مد نظر من است،  همواره صرفاً به دلیل خط و تفکیک عناصر خوش‌خیم و آزارگر جنگ وجود دارد. این واقعیت که عناصر خوش‌خیم و آزارگر را را می‌توان بیرون راند یا فرافکنی کرد، کمک کننده است. انسان‌ها همیشه به این طریق خدا را اختراع می‌کنند و همواره در حال سازماندهی خلاصی از شر تولیدات خطرناک یا زائد هستند.    

از نظر بالینی دو سر طیف وجود دارد . یک سوی آن، فردی است که می‌تواند تمامی تعارض را در واقعیت درون‌روانی خود گردآورد و مسئولیت همه چیز را به عهده می‌گیرد. به دلیل اینکه در هرحرکتی احتمال خطر وجود دارد، همه چیز به طور خودکار کنترل و تنظیم می‌شود. خلق و خوی متعاقب این حالت افسردگی است. 

در نهایت، جنگ بالقوه در واقعیت درون‌روانی را نمی‌توان تحمل کرد، و فرد به دنبال بازنمایی از آن در جامعه، خواه محلی یا عمومی، و در نهایت در مفهوم اجتماعی دنیای یکپارچه شده‌ای است که در آن زندگی می‌کنیم. نه تنها در محیط اجتماعی تضاد وجود دارد، بلکه این تعارض نیز توسط افراد تشکیل دهنده‌ی ‌جامعه ابداع و حفظ می‌شود؛ و افراد نه تنها از تعارضات دنیای اطراف خود رنج می‌برند، بلکه زمانی که تعارض بیرون از فرد تسکین می‌یابد، در واقع فرد در واقعیت درون‌روانی هم از تعارض درونی تسکین می‌یابد.

ایده‌آلیست‌ها اغلب به گونه‌ای صحبت می‌کنند که گویی فردی بدون خط وسط در نمودار شخصی‌اش وجود دارد، جایی که چیزی جز نیروهای خوش‌خیم جهت استفاده‌ی اهداف خوب وجود ندارد. اما در عمل، همه‌ی کسانی که این موضوعات را مطالعه می‌کنند دریافته‌اند که اگر فرد تقریباً از نیروها و ابژه‌های آزارگر یا "بد"، رها باشد، به سادگی به این معنا است که نوعی مکانیسم سپربلا بودن[3] در کار است، و اینکه فرد از یک آزارگر واقعی، تصوری،  توهمی، برانگیزاننده یا هذیانی رها می‌شود.

به همین ترتیب تصور کسی که تماماً بد است نیز، غیرممکن است. هر چند که در معنا واژه‌ی بد یعنی فقط حاوی عناصر آزاردهنده باشد. این را می‌توان در آسیب‌شناسی روانی یافت. جایی که در برخی از موارد خودکشی، فرد   همه‌ی بدی‌ها را به درون خود می‌برد و پس از بیرون‌راندن یا فرافکنی آن‌چه که فکر می‌کند خوب است، به آن پایان می‌دهد. ( در اینجا پایان زندگی فیلیپ هسلتین[4] یادآوری می‌شود؛ او گربه را بیرون کرد، در را بست و شیر گاز را باز کرد). مشاهده می‌شود که در حالت افسرده که بخشی از ساختار شخصیت افراد بهنجار یا سالم از نظر روانپزشکی است، وضعیت جنگ بالقوه  قابل تحمل می‌شود. انگار یک دیوار برلین وجود دارد یا چیزی که در حال حاضر به آن خط صلح ارتش در بلفاست[5] می‌گویند.  اینها موضوعات محدودی هستند و تا زمانی که این مقاله خواننده پیداکند ممکن است به دلیل مثال‌هایی بهتر از خط تقسیم کننده، فراموش شده باشند، این خط در بدترین حالت تعارض را به تعویق می‌اندازد و در بهترین حالت نیروهای مخالف را برای مدت زمان طولانی از یکدیگر دور می‌کند، تا افراد بتوانند بازی کرده و هنرهای زمان صلح را دنبال کنند.  هنرهای صلح متعلق به موفقیت موقت خط تقسیم بین نیروهای مخالف است؛ سکون بین زمان‌هایی که دیوار دیگر خوب و بد را از هم جدا نمی‌کند.

در همه موقعیت‌ها موضوعی سیاسی در پس‌زمینه وجود دارد و حل موقت این موضوع که شامل جنگ یا جنگ داخلی است، زمینه‌ساز داستان‌های فرعی (اپیزود) صلح یا دستاوردهای فرهنگی است.  این مسئله به خوبی درک شده است، مانند زمانی که شرایط خاصی وجود دارد که یک جزیره (اگر خیلی بزرگ نباشد) مکانی است که در آن می‌توان هنرهای زمان صلح را تمرین کرد. به عبارت دیگر اگر جامعه‌ای جزیره نباشد دارای مرز است و در مرزها حالت کشمکش وجود دارد. رفتار افرادی که دو طرف مرز هستند، ماهیت زندگی مردم را مشخص می‌کند  و در اینجا مجدداً بلافاصله مشخص می‌شود که تحمل ضدیت (آنتاگونیسم) بدون انکار واقعیتِ ضدیت، به روشی مثبت، مولد است. در عین حال تحمل ضدیت سخت‌ترین کار در سیاست است.

همیشه در قدرت بودن و کمی دور از مرزها ایستادن آسان‌تر است و یا اینکه درست بالای سر مردم فشار وارد کنید و بر گروه اجتماعی مسلط شوید تا آزادی برای آن گروه نباشد و آزادی در اختیارگروه قوی‌تر و بزرگتری است که توانسته بر دیگری تسلط یابد.

 این انعکاسی از آن دسته پدیده‌هایی است که می‌تواند هنگامی که شیفتگی به یک رهبر یا ایده به فرد قطعیت کاملی را در عمل می‌دهد، اتفاق افتد و فرد را به یک دیکتاتور بلاشک و عاری از خودبیمارانگاری و افسردگی و فقط  اجبار، برای حفظ سلطه تبدیل می‌کند. این غلبه خوب بر بد است، اما تعریف خوب و بد متعلق به دیکتاتور است و موضوع بحث در میان افراد تشکیل دهنده گروه نیست و بنابراین دائماً از نظر معنا در حال تجدید نظر نیست. تا حدی می توان گفت که دیکتاتوری از بین می‌رود زیرا معنای ثابت خوب و بد در نهایت خسته کننده می شود و مردم حاضر می‌شوند در راه خودانگیختگی و اصالت جان خود را به خطر بیندازند.

این موارد را می توان به همه مشکلات کوچک دیگر نیز تعمیم داد. برای مثال، اگر در ایرلندشمالی[6] دیواری بین مذهب کاتولیک[7] و پروتستان[8] باشد، این بدان معناست که جایی برای یک آگنوستیک سالم وجود ندارد. [آگنوستیک[9] :کسی که معتقد است در مورد وجود یا ماهیت خدا، یا چیزی فراتر از پدیده‌های مادی مشخص نیست یا نمی‌توان شناخت. کسی که نه ادعای ایمان و نه کفر به خدا دارد (م)]  در حال حاضر در ایرلند شمالی هر کسی باید پروتستان یا کاتولیک باشد، گرچه حتی معنای پروتستان و کاتولیک نیز قابل بحث نیست، اما ریشه‌های تاریخی وجود دارد که ثابت می‌کند می‌توان به آن معنای محلی خاصی که در ایرلند شمالی است را داد. از سویی می‌توان گفت که ایرلند شمالی دیوار دائمی برلین، بین اِیر[10]( نام قدیم ایرلند) و انگلستان است. اگر اِیر کل ایرلند را در بر می‌گرفت، دیوار به درون آبی که این دو جزیره را از هم جدا می‌کند منتقل می‌شد.

در واقع، شکی نیست جز این‌که این منطقه به خط نامنظم تقسیم کننده‌ی جمعیت در گلاسکو، لیورپول و سایر مناطق در غرب این جزیره تبدیل خواهد شد که می‌تواند به معنای تشدید تنش پروتستان و کاتولیک در لندن باشد.

   در حال حاضر در لندن، مانند بریتانیای کبیر به طور کلی، حالت ثابت رنگ پروتستان(جمعیت حداکثری پروتستان‌ها .م.) باعث می‌شود که کاتولیک به راحتی تحمل شود. به همین ترتیب، در ایرلندِ کاتولیک مذهب پروتستان به راحتی تحمل می‌شود، زیرا کاتولیک همراه با اقلیم در نظر گرفته می‌شود و آنجاست که دو اقلیم عقیدتی به هم می‌رسند و با هم برخورد می‌کنند.

بیان چنین اظهاراتی در مورد دیگر کشورها دشوار نیست. هرچند هنگامی که به طور خلاصه در مورد موضوعی صحبت می‌کنیم،  امکان دارد حقیقت آن موضوع بسیار ضعیف بیان شود، چرا که حقیقت پیچیده، و موضوعی جالب است که ریشه در تاریخ دارد. اما با وجود همه‌ی این‌ها می‌توان برای تصویرسازی تا حدودی تلاش و تقلا کرد. چرا که تصویرسازی می‌تواند آگاهی فرد را در مورد برخی حقایق افزایش دهد.

وجه مشترک همه‌ی این مشکلات، وضعیت جنگ بالقوه‌ای بین دسته‌بندی‌هایی است که به شکل زوجی ظاهر می‌شوند. این مضمون که در حین نوشتن توجه من را به خودش جلب کرد، مربوط به مکان ملاقات بین احزاب و سازمان‌ها در جایی است که مرزها به هم می‌رسند، یا اگر جایی است که می‌توان گفت محل بین دو مرز که سرزمین هیچکس نیست.  هرچه به سد سنت‌ها نزدیکتر می‌شویم، بسیاری از چیزهایی که ما آن را تمدن می‌نامیم ناممکن‌تر می‌شود.  برای مثال ما برای سفرکردن نیاز به گذرنامه داریم و وقتی می‌بینیم کشاورزی که در طول روز می‌تواند چندین بار مزرعه خودش را شخم بزنند و برای این کار از مرز عبور کند، تعجب می‌کنیم زیرا اگر ما به دنبالش می‌رفتیم تیرباران می‌شدیم. حال اگر کشاورز  نتواند به ‌راحتی با مرز بازی کند، آنگاه متوجه می‌شویم که وضعیت جنگ بالقوه در آن ناحیه وجود دارد و  دیگر نمی‌توانیم در آن‌جا به دنبال هنرهای زمان صلح و خلاقیت و سرزندگی و شوخ‌طبعی باشیم .   

مقایسه پیشرفت‌های غنی که به دلیل وجود مرز بین انگلستان و اسکاتلند[11] به دست آمده، جالب است، گرچه نمی‌توان نشان داد که انگلستان از کجا شروع می‌شود و اسکاتلند کجا به پایان می‌رسد یا برعکس. ما از تغییر تدریجی لهجه و تأکید بر تاریخ لذت می‌بریم که می‌بینیم کمی آن طرف در شمال یا کمی جنوبی‌تر رنگ دیگری دارد. بدون شک باریک بودن این قسمت از جزیره در جنوب ادینبورگ کمک می‌کندکه وقتی در اسکاتلند هستیم کم و بیش بدون اینکه کسی به ما بگوید، احساس می‌کنیم در اسکاتلند هستیم.

مرز بین انگلستان و ولز[12] را باید از نظر جغرافیایی و کوهستانی بررسی کرد. مرز بین برلین شرقی و غربی دیواری است که توسط انسان ساخته شده که باید زشت و بدمنظر باشد، زیرا هیچ معنایی از کلمه "زیبایی" وجود ندارد که می تواند با این شناخت مرتبط باشد که اینجا، دقیقاً در این نقطه، جایی است که اگر دیوار نباشد، جنگ است.

اما نکته مثبت به نفع دیوار برلین، اذعان به این واقعیت است که طبیعت انسان جز از نظر خلق افسرده و تصدیق تعارض در واقعیت درون روانی فرد، ظرفیت تمامیت و تمایل به تعویق انداختن حل تعارض و تحمل ناآرام بودن خلق و خو را ندارد.. طبیعتاً از نظر زمانی می‌توان متوجه شد که بین حل مناقشه به معنای جنگ یا فتح و تحمل وضعیت تنش که به معنای پذیرش دیوار برلین یا معادل آن است، تناوب وجود دارد.

این همان روان‌پریشی شیدایی- افسردگی[13] از نظر زمانی و جامعه شناسی است. همان روان‌پریشی شیدایی-افسردگی با خلق متناوب در فرد است ، که به نوبه خود همان خلق و خوی افسرده یک فرد کلی است که تعارض در واقعیت روانی‌درونی شخصی را می‌پذیرد.[14]

 

[1] benign

[2] persecutory

[3] scapegoat

[4] Philip Hesseltine

[5] Belfast

[6] Northern Ireland

[7] Catholicism

[8] Protestantism,

[9] agnostic

[10] Eire-

[11] Scotland

[12] Wales

[13] manic-depressive

 

دیدگاه کاربران
  1. ممنون افسانه جان، خیلی حرفه‌ای ترجمه کردی و خیلی متناسب با این موقعیت زمانی. زنده باد

ارسال دیدگاه