اندیشه‌هایی پیرامون معنای واژه دموکراسی

اندیشه‌هایی پیرامون معنای واژه دموکراسی

Some Thoughts on the Meaning of the Word ‘Democracy’

D.W.Winnicott

 

دونالد وینیکات

ترجمه: حسن مسعودیان- افسانه روبراهان

 

     در آغاز اجازه دهید بگویم من می‌دانم که در مورد موضوعی خارج از تخصصم، نظراتی را مطرح می‌کنم و جامعه‌شناسان و دانشمندان علوم سیاسی ممکن است از این جسارت من ناراحت شوند. با این‌حال، به نظر من ارزشمند است که افرادی که چنین کاری را انجام می‌دهند گاهی از مرزها عبورکنند، مشروط بر این‌که درک‌کنند (همانطور که من واقعاً درک می‌کنم) که اظهارات آن‌ها ناگزیر برای کسانی که ادبیات مربوطه را می‌دانند و به زبان حرفه‌ای آن (که فردی ناآگاه به حریم آن وارد می‌شود) خو گرفته‌اند، ممکن است عامیانه به نظر برسد. در زمان حاضر واژه‌ی "دموکراسی"  اهمیت زیادی دارد و در معانی مختلفی استفاده می‌شود. این‌جا به چند مورد اشاره می‌کنم:

1.  نظام اجتماعی که در آن مردم حکومت می‌کنند.

2. نظام اجتماعی که در آن مردم رهبر را انتخاب می‌کنند.

3. نظام اجتماعی که در آن مردم دولت را انتخاب می‌کنند.

4.  نظام اجتماعی که در آن حکومت به مردم اجازه‌ی آزادی در موارد زیر را می‌دهد:

الف) تفکر و بیان عقیده

(ب) سرمایه‌گذاری

5. یک سیستم اجتماعی که در مسیر خوش اقبالی قرار دارد و می تواند به افراد آزادی عمل را بدهد.

می‌توان موارد زیر را مطالعه کرد:

1.  ریشه‌شناسی واژه.

2.  تاریخ نهادهای اجتماعی - یونانی، رومی و غیره.

3.  استفاده از این واژه توسط کشورها و فرهنگ‌های مختلف در زمان حاضر - بریتانیا، ایالات متحده، روسیه و غیره.

4.  سوء‌استفاده از کلمه توسط دیکتاتورها و دیگران; به انحراف کشاندن مردم و غیره.

بدیهی است در بحث درباره‌ی واژه‌ای مانند دموکراسی، در ابتدا مهم است که به تعریف مناسبی دست یابیم.

روانشناسی استفاده از واژه

آیا می‌توان کاربرد این واژه را از نظر روانشناسی مطالعه کرد؟ ما مطالعات روان‌شناختی سایر واژه‌های دشوار مانند "ذهن بهنجار"، "شخصیت سالم"، "فرد سازگار با جامعه" را می‌پذیریم و به آن عادت کرده‌ایم و انتظار داریم که چنین مطالعاتی تا جایی که به عوامل هیجانی ناخودآگاه اهمیت می‌دهند ارزشمند باشند. یکی از وظایف روانشناسی مطالعه و ارائه‌ی ایده‌های نهفته‌ای است که در استفاده از این مفاهیم وجود دارد، نه اینکه به معنای آشکار یا آگاهانه محدود شود.

  در اینجا تلاش شده است تا مطالعه‌ای روانشناختی آغاز شود.

تعریف کاری واژه

به نظر می‌رسد این واژه معنای نهفته‌ی مهمی دارد، به این معنا که یک جامعه‌ی دموکراتیک "بالغ" است، یعنی دارای کیفیتی است که با کیفیت بلوغ فردی که مشخصه‌ی اعضای سالم آن است، همخوانی دارد.

   بنابراین، دموکراسی در این‌جا به عنوان "جامعه‌ای که به خوبی با افراد سالم خود سازگار است"، تعریف می‌شود. این تعریف با دیدگاه بیان شده توسط آر- ای . مانی کایرل[1] مطابقت دارد.

نحوه‌ی استفاده‌ی افراد از این واژه برای روانشناس مهم است. مطالعه‌ی روانشناختی در صورتی موجه است که در واژه، عنصر بلوغ ذکر شده باشد. من معتقدم در تمام کاربردهای این واژه، می‌توان ایده‌ی بلوغ یا بلوغ نسبی را به طور ضمنی یافت، اگرچه همان‌طور که همه اذعان خواهندکرد، تعریف این واژه‌ها به حدکافی دشوار است.

سلامت روان

دراصطلاح روانپزشکی، فرد بهنجار یا سالم را می‌توان فردی بالغ دانست که با توجه به سن تقویمی و موقعیت اجتماعی دارای میزان مناسبی از رشد هیجانی است (در این مبحث بلوغ فیزیکی مورد نظر است).

بنابراین سلامت روان یک واژه بدون معنای ثابت است. به همین ترتیب، واژه‌ی "دموکراتیک"نیازی به معنای ثابتی که توسط یک جامعه استفاده می‌شود ندارد. ممکن است به معنای ساختار جامعه‌ای نسبتا بالغ‌تر باشد. به این ترتیب می‌توان انتظار داشت که معنای تثبیت شده‌ی این کلمه در بریتانیای‌کبیر، ایالات‌متحده و اتحاد جماهیر‌شوروی متفاوت باشد. اما در عین حال واژه ارزش خود را حفظ می‌کند زیرا به معنای به رسمیت شناختن بلوغ به عنوان سلامت است.

چگونه می‌توان رشد هیجانی جامعه را مطالعه کرد؟ چنین مطالعه‌ای باید ارتباط نزدیکی با مطالعه‌ی فرد داشته باشد. این دو مطالعه باید به طور همزمان انجام شوند.

دستگاه دموکراتیک

سعی می‌کنیم تا ویژگی‌های پذیرفته شده‌ی دستگاه دموکراتیک را بیان‌کنیم. باید دستگاهی برای انتخاب رهبران با رای آزاد، رای مخفی واقعی، وجود داشته‌باشد. دستگاهی که مردم با رای مخفی از شر رهبران خلاص شوند. دستگاهی برای انتخاب غیرمنطقی و عزل رهبران باید وجود داشته‌باشد.

جوهر دستگاه دموکراتیک رای آزاد (رای مخفی) است. نکته این است که آزادیِ افراد را برای ابراز احساسات عمیق، جدا از افکار آگاهانه[2]، تضمین می‌کند.

در اِعمال رای مخفی، در صورتی‌که فرد از سلامت کافی برخوردار باشد، تمام مسئولیت عمل بر عهده‌ی فرد است. رای بیانگر نتیجه‌ی مبارزه در درون خودش است، صحنه‌ی بیرونی درونی شده است و بنابراین با تأثیر متقابل نیروها در دنیای درونی شخصی خودش همراه شده است. یعنی تصمیم‌گیری در مورد این‌که به کدام روش رای بدهد، بیانگر راه حل مبارزه‌ای در درون خویشتن است. به نظر می‌رسد روند تا حدودی به شرح زیر است؛ صحنه‌ی بیرونی با بسیاری از جنبه‌های اجتماعی و سیاسی برای فرد، شخصی می‌شود؛ به این معنا که به‌تدریج خود را با همه‌ی طرف‌های مبارزه یکی می‌داند. این بدان معناست که او صحنه‌ی بیرونی را بر اساس مبارزه‌ی درونی خود درک می‌کند و موقتاً اجازه می‌دهد که مبارزه‌ی درونی خود را در صحنه‌ی سیاسی بیرونی انجام دهد. این روند رفت و برگشتی مستلزم کار و صرف زمان است و این بخشی از دستگاه دموکراتیک است که برای یک دوره‌ی آماده‌سازی سازماندهی می‌شود. یک انتخابات ناگهانی باعث ایجاد حس ناامیدی شدید در رای‌دهندگان خواهد شد. دنیای درونی هر رأی دهنده باید در دوره‌ای محدود به یک عرصه‌ی سیاسی تبدیل شود.

اگر در محرمانه‌بودن رای تردید وجود داشته باشد، فرد، هر چند سالم، تنها با رای خود می‌تواند واکنش‌های خود را بیان کند.

دستگاه دموکراتیک تحمیلی

می‌توان جامعه‌ای را در نظرگرفت و دستگاهی را که متعلق به دموکراسی است بر آن تحمیل‌کرد، اما این به معنای ایجاد دموکراسی نیست. به کسی نیاز است که به حفظ دستگاه‌ها (برای رای‌گیری مخفی و غیره) ادامه دهد و همچنین مردم را مجبور به پذیرش نتایج کند.

گرایش ذاتی دموکراتیک

دموکراسی دستاورد یک جامعه‌ی محدود در یک مقطع زمانی است، یعنی جامعه‌ای که دارای مرزهای طبیعی است. در مورد یک دموکراسی واقعی (همان‌طور که امروزه از این واژه استفاده می‌شود) می‌توان گفت: در چنین جامعه‌ای در حال حاضر نسبت کافی از افرادی که دارای بلوغ کافی در رشد هیجانی باشند موجود است تا گرایش ذاتی[3] به خلقت و همین‌طور بازآفرینی و نگهداری دستگاه دموکراسی وجود داشته باشد.

اگر بخواهیم گرایش دموکراتیک ذاتی وجود داشته باشد، مهم است بدانیم به چه نسبتی از افراد بالغ نیازمندیم. به بیانی دیگر، یک جامعه چه نسبتی از افراد ضداجتماعی می‌تواند داشته باشد بدون اینکه گرایش ذاتی دموکراتیکش از هم بپاشد؟

فرضیه

به فرض این‌که جنگ جهانی دوم و به‌ویژه طرح تخلیه، ( انتقال غیرنظامیان به اردوگاه) نسبت کودکان غیراجتماعی در بریتانیا را از x درصد به مثلاً 5 برابر افزایش داد، این امر به راحتی می‌توانست بر سیستم آموزشی تأثیر بگذارد، به طوری که جهت‌گیری آموزشی به سمت ضداجتماعی‌های 5 درصدی، فریاد روش‌های دیکتاتوری و دوری از 95 درصد کودکانی بود که ضداجتماعی نبودند. یک دهه بعد، این مشکل به این شکل بیان می‌شود: در حالی که جامعه می‌تواند با 5 درصد مجرمان (با جداسازی آن‌ها در زندان‌ها) کنار بیاید، 5 درصد افراد هم تمایل به تغییر جهت‌گیری عمومی نسبت به مجرمان دارند.

همانندسازی ناپخته با جامعه

در هر جامعه‌ای در هر زمان، اگر تعداد x از افراد وجود داشته باشد که بی‌احساسی خود را نسبت به جامعه با گرایش ضداجتماعی نشان‌دهند، مقدار z از افراد وجود دارد که نسبت به ناامنی درونی با گرایشی جایگزین - همانندسازی با مرجع قدرت- واکنش نشان می‌دهند. این مورد ناسالم و ناپخته( نابالغانه) است، زیرا همانندسازی با مرجع قدرت نیست که از کشف خویشتن[4] ناشی شود. این مانند حس قاب بدون حس تصویر است، نوعی حس فرم(شکل) بدون حفظ خودانگیختگی. این نوعی گرایش اجتماعی ضدفردی[5] است. افرادی که به این شکل رشد می‌کنند را می توان "ضداجتماعی های پنهان"[6] نامید.

ضداجتماعی‌های پنهان بیش از ضداجتماعی‌های آشکار"اشخاص کامل[7]" نیستند، زیرا هر یک نیاز به یافتن و کنترل نیروی متعارض در دنیای بیرون از خود دارد. در مقابل، فرد سالمی که می‌تواند افسرده شود، می‌تواند کل تعارض را در درون خود بیابد و همچنین می‌تواند کل تعارض را در خارج از خود، در واقعیت خارجی (مشترک) ببیند. وقتی افراد سالم گرد هم می‌آیند، هر یک از آنها در دنیای‌کامل[8] مشارکت می‌کنند، زیرا هر کدام یک فرد کامل را به همراه می‌آورند.

ضداجتماعی‌های پنهان اصولی را برای  نوعی رهبری فراهم می‌کنند که از نظر جامعه شناختی نابالغ است. علاوه بر این وجود این عنصر در یک جامعه به شدت خطر ناشی از عناصر ضداجتماعی آشکار آن را تقویت می‌کند، به ویژه که مردم عادی به راحتی اجازه می‌دهند کسانی که میل به رهبری دارند، در پست‌های کلیدی قرارگیرند. هنگامی که این رهبران نابالغ در چنین موقعیت‌هایی قرار می‌گیرند، بلافاصله ضداجتماعی‌های آشکار که از  رهبران نابالغ ضد فرد به‌عنوان اربابان طبیعی خود استقبال می‌کنند را، نزد خود جمع می‌کنند (نتیجه‌ی کاذبی ازدوپاره‌سازی).

گروه نامشخص‌ها[9]

هرگز به این سادگی نیست که بگوییم اگر (x + z) درصد افراد ضداجتماعی در یک جامعه‌ای وجود داشته باشد، (x + z)-100  درصد "اجتماعی" هستند. افرادی هم هستند که در موقعیتی نامشخص قراردارند. می‌توان این‌طور بیان کرد:

ضد اجتماعی x درصد

نامشخص‌ها y درصد

طرفدار جامعه اما ضد فرد  z درصد

افراد سالم قادر به مشارکت اجتماعی  (x + y + z)-100 درصد

کل = 100 درصد

کل بار دموکراتیک بر دوش (x + y + z)-100 درصد از افرادی است که افرادی بالغ شده و به‌تدریج می‌توانند حس اجتماعی را به رشد شخصی به خوبی پایه‌ریزی شده اضافه کنند.

مثلاً امروز در بریتانیای کبیر (x + y + z)-100 چند درصد است؟ احتمالاً بسیار کوچک است، مثلاً 30 درصد. شاید، اگر 30 درصد افراد بالغ وجود داشته باشند، 20 درصد از نامشخص‌ها به اندازه‌ی کافی تحت تأثیر قرار می‌گیرند تا بالغ محسوب شوند، بنابراین کل به 50 درصد می‌رسد. با این حال، اگر درصد بالغ باید به 20 کاهش یابد، باید انتظار داشت که کاهش بیشتری در درصد نامشخص‌هایی که می‌توانند به روشی بالغانه عمل کنند، وجود داشته باشد. اگر 30 درصد بلوغ در یک جامعه 20 درصد نامشخص را گرد‌آوری کند، یعنی در مجموع 50 درصد، شاید 20 درصد بلوغ در یک جامعه فقط 10 درصد نامشخص جمع آوری کند، یعنی در کل 30 درصد.

در حالی که 50 درصد از کل ممکن است نشان دهنده‌ی گرایش دموکراتیک ذاتی کافی برای اهداف عملی باشد، 30 درصد را نمی‌توان برای جلوگیری از غرق شدن با مجموع ضداجتماعی ها (پنهان و آشکار) و نامشخص‌ها که به دلیل ضعف یا ترس به همکاری با آنها کشیده می‌شوند، کافی به حساب آورد.

گرایشی ضد دمکراتیک در پی می‌آید، گرایشی به دیکتاتوری، که در ابتدا با تشدید تب‌و‌تاب نمای دموکراتیک مشخص می‌شود (کارکرد منحرف کننده یا کلاه‌بردار این واژه).

یکی از نشانه‌های این گرایش، نهاد اصلاحی، دیکتاتوری محلی است که زمین تمرینی برای رهبران به لحاظ شخصی نابالغ است که در واقع همان ضداجتماعی‌های معکوس (افرادی که عملکرد کلی به نفع جامعه دارند[10] اما ضد فرد) هستند.

این نهاد اصلاحی هم زندان و هم بیمارستان روانی یک جامعه سالم را به طرز خطرناکی در نزدیکی خود دارد و به همین دلیل پزشکان و مجرمان باید دائماً مراقب باشند که مبادا از آن‌ها به عنوان عوامل گرایش ضددمکراتیک استفاده شود.

در واقع همیشه باید مرزی باشد که در آن تمایز روشنی بین درمان اصلاحی مخالفان سیاسی یا عقیدتی و درمان فرد دیوانه وجود نداشته‌باشد (در اینجا خطری اجتماعی در مورد روش‌های فیزیکی درمان بیمار روانی در مقایسه با روان‌درمانی حقیقی و یا حتی پذیرش حالتی از جنون نهفته است. بیمار در روان‌درمانی فردی است در شرایط مساوی با پزشک و دارای حق بیمار بودن و همچنین حق ادعای سلامتی و مسئولیت کامل در قبال نظرات شخصی، سیاسی یا عقیدتی).

ایجاد عامل دموکراتیک ذاتی

اگر دموکراسی بلوغ است، و بلوغ سلامت است، و سلامت مطلوب است، پس می‌خواهیم ببینیم آیا می‌توان کاری برای تقویت آن انجام داد. مسلماً تحمیل دستگاه دموکراتیک بر یک کشور کمکی نخواهد کرد.

ما باید به گروه (x + y + z)-100 از افراد روی آوریم. همه چیز به آنها بستگی دارد. اعضای این گروه می‌توانند برانگیزاننده‌ی پژوهش باشند.

ما متوجه شدیم که درهیچ زمانی نمی‌توانیم کاری برای افزایش مقدار این عامل دموکراتیک ذاتی انجام دهیم که از نظر اهمیت با آنچه قبلاً توسط والدین و خانه‌های این افراد در دوران نوزادی، کودکی و نوجوانی انجام شده (یا انجام نشده) قابل مقایسه باشد.

با این حال، می‌توانیم سعی کنیم از به خطر انداختن آینده جلوگیری کنیم. ما می‌توانیم تلاش کنیم از دخالت در خانه‌هایی که می‌توانند با کودکان و نوجوانان خود کنار بیایند، و در واقع با آن کنار می‌آیند، خودداری کنیم. این خانه‌های خوب معمولی تنها زمینه‌ای را فراهم می‌کنند که در آن می‌توان عامل دموکراتیک ذاتی ایجاد کرد[11]. این در واقع بیانی از مشارکت مثبت است، اما پیچیدگی شگفت‌آوری در کاربرد آن وجود دارد.

عوامل مضر بر عملکرد خانه/خانواده خوب معمولی

1. تشخیص این نکته برای مردم بسیار دشوار است که اساس یک دموکراسی واقعاً به زن و مرد معمولی و خانه مشترک معمولی بستگی دارد.

2. حتی اگر سیاست عاقلانه‌ی دولت به والدین این آزادی را بدهد که خانه‌هایشان را به شیوه‌ی خودشان اداره کنند، اطمینانی نیست که مقاماتی که سیاست‌های رسمی را عملی می‌کنند به موقعیت والدین احترام بگذارند.

3. والدین خوب معمولی به کمک نیاز دارند. آنها به همه‌ی آن‌چه علم می‌تواند در رابطه با سلامت جسمانی و پیشگیری و درمان بیماری‌های جسمانی ارائه دهد، نیاز دارند. همچنین آنها خواهان آموزش در زمینه‌ی مراقبت از کودک هستند و در مواقعی که فرزندانشان بیماری‌های روانی یا مشکلات رفتاری دارند، به آنها کمک می‌شود. اما آیا می‌توانند مطمئن باشند که اگر به دنبال چنین کمکی باشند، مسئولیت از آنها برداشته نخواهد شد؟ اگر این اتفاق بیفتد، دیگر خالق عامل دموکراتیک ذاتی نیستند.

4. بسیاری از والدین، والدین خوب معمولی نیستند. آن‌ها بیماران روانپزشکی یا افرادی نابالغ  و یا در معنای وسیع ضداجتماعی و فقط به معنای محدود اجتماعی هستند. یا مجردند و یا این‌که رابطه‌ی ناپایدار دارند یا دعوا می‌کنند یا از یکدیگر جدا شده‌اند و غیره. این والدین به دلیل نقص‌های خود مورد توجه جامعه قرار می‌گیرند. موضوع این است که آیا جامعه می‌تواند ببیند که جهت‌گیری به سمت این ویژگی‌های آسیب‌شناختی نباید بر جهت‌گیری جامعه به سمت خانه‌های سالم معمولی تأثیر بگذارد؟

5. در هر صورت، تلاش والدین به جهت فراهم‌کردن خانه‌ای برای فرزندان خود که در آن فرزندان به صورت فردی رشد کنند و هرکدام به تدریج ظرفیتی برای همانندسازی با والدین و سپس با گروه‌های گسترده‌تر کسب کنند، از همان ابتدا در زمانی که مادر با نوزادش کنار می‌آید، شروع می‌شود. در اینجا پدر عامل محافظتی است که مادر را آزاد می‌گذارد تا خود را وقف کودکش کند.

جایگاه خانه از دیرباز شناخته شده است و در سال‌های اخیر بسیاری از روانشناسان متوجه شده‌اند که یک خانه‌ی باثبات نه تنها کودکان را قادر می‌سازد تا خودشان و یکدیگر را پیدا کنند، بلکه آنها را قادر می‌سازد که واجدشرایط بودن برای عضویت در جامعه به معنای گسترده‌تری را آغاز کنند.

با این حال، موضوع تداخل در روابط اولیه‌ی نوزاد و مادر نیاز به بررسی خاصی دارد. در جامعه‌ی ما در این مرحله مداخلات فزاینده‌ای وجود دارد و این واقعیت که برخی روانشناسان ادعا می‌کنند که در ابتدا فقط مراقبت فیزیکی اهمیت دارد، خطر بیشتری دارد. این فقط می‌تواند به این معنی باشد که در فانتری ناخودآگاه افراد به طور کلی، ناخوشایندترین ایده‌ها درمورد رابطه‌ی مادر نوزاد شکل گرفته است. اضطراب ناخودآگاه در عمل با موارد زیر نشان داده می‌شود:

1. تاکید بیش از حد پزشکان و حتی روانشناسان بر فرایندهای فیزیکی و سلامت.

2. نظریه‌های مختلف مبنی بر بدبودن شیردهی، این‌که نوزاد باید به محض تولد آموزش ببیند، نوزادان نباید توسط مادرشان نگهداری شوند و غیره. و (به شکلی منفی) این‌که تغذیه با شیر مادر باید برقرار باشد، هیچ آموزشی نباید داده شود، هرگز نباید اجازه داد که نوزادان گریه کنند و غیره.

3. تداخل دسترسی مادر به نوزادش در روزهای اول و اولین ارائه‌ی واقعیت بیرونی او به نوزاد. به هر حال، این اساس ظرفیت فرد جدید است که نهایتاً با واقعیت بیرونی روزافزون مرتبط شود و اگر سهم عظیم مادر، از طریق فداکار بودن او، تباه شود یا جلوی آن گرفته شود، امیدی نیست که در نهایت به گروه (x + y + z) -100که به تنهایی عامل دموکراتیک ذاتی را ایجاد می‌کند، بپیوندد.

رشد مضامین فرعی: انتخاب اشخاص

یکی دیگر از بخش‌های اساسی دستگاه دموکراتیک انتخاب یک شخص است که در جهان تفاوت‌هایی در موارد زیر وجود دارد. (1) رای به یک شخص (2) رأی به حزبی با گرایش مشخص و (3) حمایت از یک اصل صریح با رای‌گیری.

  1. انتخاب یک شخص به این معنی است که انتخاب‌کنندگان خودشان را به‌عنوان یک شخص باور دارند و بنابراین به شخصی که معرفی می‌کنند یا به او رای می‌دهند ایمان دارند. شخص منتخب این فرصت را دارد که به عنوان یک شخص عمل کند. او به عنوان یک فرد کامل[12] (سالم) دارای تعارض کلی درونی است که او را قادر می‌سازد تا دیدگاهی، هرچند شخصی، از تمام موقعیت‌های بیرونی به‌دست‌آورد. البته ممکن است او به یک حزب تعلق داشته باشد و با گرایش خاصی شناخته شود. با این وجود، می‌تواند به شیوه‌ای ظریف با شرایط در حال تغییر سازگار شود. اگر واقعاً گرایش اصلی خود را تغییر دهد، می‌تواند در انتخابات مجدد شرکت کند.
  2. انتخاب یک حزب یا گرایش به یک گروه، پختگی نسبتاً کمتری دارد و نیازی به اعتماد انتخاب‌کنندگان به یک انسان ندارد. با این حال، برای افراد نابالغ، این تنها رویهی منطقی است، دقیقاً به این دلیل که یک فرد نابالغ نمی‌تواند یک فرد واقعاً بالغ را تصور کند یا به او ایمان داشته باشد. نتیجهی رای به یک حزب یا گرایش، به یک چیز و نه یک شخص، ایجاد دیدگاهی سفت و سخت است که برای واکنش‌های ظریف مناسب نیست. این چیزی که انتخاب می‌شود را نمی‌توان دوست داشت یا مورد نفرت قرار داد و برای افرادی مناسب است که احساس سلف در انها رشد ضعیفی دارد. می‌توان گفت سیستم رأی‌دهی کمتر دموکراتیک است، زیرا فرد (از نظر رشد هیجانی) بلوغ کمتری دارد و زمانی است که تأکید بر رأی به اصل یا حزب باشد نه رأی به شخص.

3.  رای‌دادن مخفی در یک نقطه‌ی خاص، از هر چیزی که با واژه‌ی "دموکراسی" مرتبط است، بسیار فاصله دارد. بلوغ کمی در مورد رفراندوم وجود دارد (اگرچه در موارد استثنایی می‌توان آن را با یک سیستم بالغ مطابقت داد). به عنوان نمونه‌ای از روشی که رفراندوم در آن بی فایده است می‌توان به رای صلح بین دو جنگ جهانی در بریتانیای کبیر اشاره کرد. از مردم خواسته‌شد به یک سوال خاص پاسخ دهند (" شما طرفدار صلح هستید یا جنگ؟"). تعداد زیادی از مردم از رای‌دادن خودداری کردند زیرا می‌دانستند که این سوال ناعادلانه است. از بین افرادی که رای دادند، بخش بزرگی واژه‌ی "صلح" را علامت زدند، اگرچه در واقع، زمانی که شرایط تغییر کرد و وقتی جنگ شروع شد، درجنگ شرکت کرده و طرفدار جنگ بودند. نکته این است که در این نوع پرسش فقط جایی برای بیان آرزوی آگاهانه وجود دارد. هیچ ارتباطی بین علامت‌زدن کلمه‌ی صلح در چنین برگه‌ای و رای‌دادن به فردی که مشتاق صلح شناخته شده، وجود ندارد، مشروط بر اینکه شکست در مبارزه به معنای کنار گذاشتن رخوت انگیز آمال، آرزوها و مسئولیت‌ها و خیانت به دوستان نباشد.

چنین نقدی در مورد بسیاری از پرسشنامه‌های گالوپ و سایر پرسشنامه‌ها صدق می‌کند، حتی با وجود اینکه برای جلوگیری از این مشکل زحمت زیادی کشیده شده‌است. در هر صورت، رأی‌گیری در مورد یک موضوع خاص، در واقع جایگزین بسیار ضعیفی برای رأی به نفع شخصی است که پس از انتخاب شدن، زمانی دارد که می‌تواند از عقاید خود استفاده کند. رفراندوم ربطی به دموکراسی ندارد.

حمایت از گرایش دموکراتیک: خلاصه

1. باارزش‌ترین حمایت از طریق عدم مداخله سازمان‌یافته در روابط خوب متداول مادر و نوزاد، و با خانه/خانواده خوب معمولی صورت می‌گیرد.

2. برای حمایت هوشمندانه‌تر، حتی از این نوع منفی، تحقیقات زیادی در مورد رشد هیجانی نوزاد و کودک در تمام سنین و همچنین روانشناسی مادر شیرده و عملکرد پدر در مراحل مختلف مورد نیاز است.

3. وجود این تحقیق نشان‌دهنده‌ی ‌اعتقاد به ارزش آموزش در روش ‌دموکراتیک است که البته فقط تا جایی قابل ارائه است که توافق وجود داشته باشد و فقط برای افراد بالغ یا سالم از نظر هیجانی مفید است.

4. یکی دیگر از مشارکت‌های منفی مهم، اجتناب از تلاش برای جای‌دادن تشکیلات و سازمان‌های دموکراتیک در کل جوامع است. نتیجه فقط می‌تواند شکست، و عقب‌نشینی رشد واقعی دموکراتیک باشد. اقدام جایگزین و ارزشمند این است که از افراد بالغ از نظر هیجانی هر چند اندک، حمایت کنیم و بقیه را به زمان بسپاریم.

شخص - مرد یا زن؟

نکته‌ای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که آیا به جای کلمه "شخص" می‌توان "مرد" را گذاشت یا "زن"؟

واقعیت این است که رؤسای سیاسی اکثر کشورها مردان هستند، اگرچه زنان به طور فزاینده‌ای برای پست‌های مسئول استفاده می‌شوند. شايد بتوان فرض كرد كه زن و مرد از ظرفيت مساوي زن و مرد برخوردارند. یا به طریق دیگر، نمی‌توان گفت فقط مردان می‌توانند بر اساس ظرفیت فکری یا احساسی برای بالاترین پست سیاسی یعنی رهبری مناسب باشند. با این حال، این مشکل را برطرف نمی‌کند. وظیفهی روانشناس این است که توجه خود را به عوامل ناخودآگاه جلب کند که حتی در بحث‌های جدی در مورد این موضوع به راحتی از قلم انداخته می‌شوند. چیزی که باید مورد توجه قرارگیرد احساس ناخودآگاه مردم نسبت به مرد یا زنی است که به سمت ریاست سیاسی انتخاب می‌شود. اگر بر حسب زن یا مرد بودن در فانتزی تفاوتی وجود داشته باشد، نمی‌توان آن را نادیده گرفت و همچنین نمی‌توان با این نظر که فانتزی‌ها به حساب نمی‌آیند، زیرا آنها "صرفا خیال‌پردازی هستند" آن را از قلم انداخت.

گرچه این مشکل را برطرف نمی کند. در کارهای روانکاوانه روش‌های مشابه این نتیجه حاصل می‌شود که همه‌ی افراد (مرد و زن) در پسِ ذهن خود  ترس خاصی از زن WOMAN[13] دارند. برخی افراد این ترس را به میزان بیشتری نسبت به دیگران دارند، اما می‌توان گفت که این ترس جهانی است. این کاملاً متفاوت از این است که بگوییم یک فرد از یک زن خاص می‌ترسد. ترس از زن عامل قدرتمندی در ساختار جامعه است و دلیل این واقعیت است که در جوامع بسیار کمی زن زمام امور سیاسی را در دست دارد. همچنین مسئول ظلم بسیار زیاد نسبت به زنان است که می‌توان آن را در آداب و رسومی یافت که تقریباً توسط تمام تمدن‌ها پذیرفته شده است. ریشهی این ترس از WOMAN معلوم است. این به این واقعیت مربوط می‌شود که در تاریخچه‌ی اولیهی هر فردی که به خوبی رشد کرده و عاقل است و توانسته خود را بیابد، بدهی به یک زن وجود دارد - زنی که به‌عنوان یک فرد وقف یک نوزاد شده و فداکاری که برای رشد سالم آن فرد کاملا ضروری بوده است. وابستگی اولیه به یاد نمی‌آید، و بنابراین، بدهی پذیرفته نمی‌شود، مگر تا زمانی که ترس از WOMAN نشان‌دهنده اولین مرحله‌ی این پذیرش است.

شالوده سلامت روانی فرد در همان آغاز پایه‌گذاری می‌شود، زمانی که مادر صرفاً وقف فرزندش است، و زمانی که نوزاد به دلیل عدم آگاهی کامل از وابستگی، به شدت وابسته است. هیچ ارتباطی با پدر وجود ندارد که چنین کیفیتی داشته باشد و به همین دلیل مردی که به لحاظ سیاسی در راس قرار دارد می‌تواند بسیار بیشتر از یک زن در موقعیتی مشابه مورد قدردانی گروه قرارگیرد.

زنان اغلب مدعی هستندکه اگر در راس امور بودند، جنگی رخ نمی‌داد. دلایلی وجود دارد که ممکن است این حقیقت به عنوان بیانیه‌ای نهایی مورد تردید قرارگیرد، اما، حتی اگر این ادعا موجه باشد، هنوز هم از این مطلب   پیروی نمی‌کند که مردان یا زنان هرگز به طور کلی حضور زنان را در بالاترین نقطه‌ی قدرت سیاسی تحمل نمی‌کنند، (تاج [ملکه] بیرون یا ورای سیاست، تحت تأثیر این ملاحظات قرار نمی‌گیرد).

به عنوان انشعابی از این ملاحظات، می‌توان روانشناسی دیکتاتور را درنظرگرفت، که در قطب مخالف هر چیزی است که کلمه "دموکراسی" می‌تواند معنای آن باشد. یکی از ریشه‌های نیاز به دیکتاتور بودن می‌تواند اجبار برای مقابله با این ترس از زن با احاطه کردن او و کنش در برابر او باشد. عادت غیرمعمول و مطالبه‌گر دیکتاتور نه تنها مطالبه‌ی اطاعت مطلق و وابستگی مطلق است ، بلکه "عشق" را نیز می‌توان از این منبع استخراج کرد.

علاوه بر این، گرایش گروه‌هایی از افراد به پذیرش یا حتی جست‌جوی سلطه‌ی ‌واقعی ناشی از ترس از تسلط "زنِ فانتزی" است. این ترس آنها را به دنبال تسلط بر یک انسان شناخته شده و حتی استقبال از آن سوق می‌دهد، به ویژه انسانی که بار شخصیت‌پردازی و در نتیجه محدودکردن ویژگی های جادویی زنِ فانتزی که بدهی بزرگی به او دارد را، به عهده گرفته است. دیکتاتور را می‌توان سرنگون کرد و در نهایت باید بمیرد. اما چهره‌ی ‌زن فانتزی ناخودآگاه بدوی هیچ محدودیتی برای وجود یا قدرت او ندارد.

 رابطه‌ی فرزند و والدین

ساختار دموکراتیک میزان خاصی از ثبات را برای حاکمان منتخب فراهم می‌کند. تا زمانی‌که بتوانند کار خود را بدون کنار گذاشتن انتخاب کنندگان خود اداره کنند، ادامه می‌دهند. این افراد به این طریق میزان مشخصی ثبات را فراهم می‌کنند که نمی‌توانستند از طریق رای‌گیری مستقیم ( حتی اگر ممکن بود) آن را حفظ کنند. ملاحظات روانشناختی در اینجا این است که در تاریخ هر فردی واقعیت رابطه والد-فرزند وجود دارد. اگرچه در شیوه زندگی سیاسی دموکراتیک بالغ، انتخاب‌کنندگان احتمالاً انسان‌های بالغی هستند، نمی‌توان تصور کرد که هیچ جایی برای بقایای رابطه‌ی والد-فرزند، با مزایای آشکار آن، وجود ندارد. در انتخابات دموکراتیک، تا حدودی افراد بالغ والدین موقت را انتخاب می‌کنند، به این معنی که آنها این واقعیت را نیز تصدیق می‌کنند که انتخاب‌کنندگان تا حدی کودک می‌مانند. حتی والدین منتخب موقت، حاکمان نظام سیاسی دموکراتیک، خارج از کار سیاسی حرفه‌ای خود کودک هستند. اگر در رانندگی از سرعت مجاز تجاوز کنند، مورد پیگرد قضایی معمول قرار می‌گیرند، زیرا رانندگی با خودرو جزء وظایف حکمرانی آنها نیست. به عنوان رهبران سیاسی، و تنها به این ترتیب، آنها به طور موقت والد هستند و پس از برکناری در انتخابات دوباره به کودکی باز می‌گردند.  

گویی راحت است که بازی والدین و فرزندان را انجام دهیم زیرا به این ترتیب همه چیز بهتر پیش می‌رود. به عبارت دیگر، بخشی از مزایای رابطه‌ی والد و فرزند حفظ می‌شود. اما برای این که این امکان‌پذیر باشد، لازم است که تعداد کافی از افراد آنقدر بزرگ شده باشند که از بازی کردن مانند کودکی ناراحت نباشند.

به همین ترتیب فرض می‌شود برای افرادی که با والدین بازی می‌کنند، درست نیست که خودشان پدر و مادر نداشته باشند. در این بازی عموماً تصور می‌شود که باید مجلس نمایندگان دیگری وجود داشته باشد که حاکمانی که مستقیماً توسط مردم انتخاب می‌شوند باید در برابر آن مسئول باشند. در این کشور این وظیفه متعلق به مجلس اعیان است که تا حدودی متشکل از کسانی است که دارای عنوان موروثی هستند و تا حدودی نیز از کسانی که در آنجا موقعیتی را در شاخه های مختلف مشاغل عمومی به دست آورده‌اند.

بار دیگر، "والدینِ" "والدین" اشخاص هستند و می‌توانند به عنوان انسان مشارکت مثبت داشته باشند و دوست داشتن یا نفرت یا احترام یا تحقیر افراد منطقی است. در چنین جامعه‌ای جایگزینی برای انسان و یا در رأس بودن وجود ندارد، تا جایی که جامعه بر اساس کیفیت بلوغ هیجانی آن رتبه‌بندی شود.

علاوه بر این، در مطالعه‌ای در زمینة محیط اجتماعی بریتانیای کبیر ، می‌توانیم ببینیم که لردها نسبت به تاج، در جایگاه فرزندان هستند. در این‌جا در هر مورد مجدداً به شخصی می‌رسیم که به واسطه‌ی وراثت و نیز با حفظ محبت مردم به واسطه‌ی شخصیت و عملکردش جایگاه خود را حفظ می‌کند. یقیناً زمانی مفید است که پادشاه حاکم به راحتی و صادقانه موضوع را به مرحله‌ای فراتر برساند و اعتقاد به خدا را اعلام کند. در اینجا به موضوعات مرتبط خدای در حال مرگ[14] و پادشاه ابدی[15] می‌رسیم.

 مرز جغرافیایی یک دموکراسی

برای توسعه یک دموکراسی، به معنای ساختار جامعه بالغ، به نظر می‌رسد که باید برای آن جامعه مرز جغرافیایی طبیعی وجود داشته باشد. بدیهی است که تا همین اواخر و حتی در حال حاضر، این واقعیت که بریتانیای کبیر در امتداد دریا قرار دارد (به جز رابطه آن با اِیر) در بلوغ و پختگی ساختار جامعه ما بسیار مؤثر بوده است. سوئیس دارای مرزهای کوهستانی (کمتر رضایت‌بخش) است. آمريكا تا همين اواخر از مزيتی غربي برخوردار بود كه بهره‌برداري نامحدودی را در برداشت. این بدان معنا بود که ایالات متحده، در حالی که با روابط مثبتی متحد شده بود، تا همین اواخر نیازی به درک کامل مبارزات درونی یک جامعه بسته به رغم وجود نفرت و همچنین عشق نداشت.  

دولتی که مرز طبیعی ندارد نمی‌تواند آرام باشد و سازگاری فعالانه با همسایگان داشته باشد. به یک معنا، ترس موقعیت هیجانی را تسهیل می‌کند، زیرا بسیاری از yهای نامشخص و برخی از x های ضداجتماعی با شدت کمتر، بر اساس یک واکنش منسجم به تهدید آزار و اذیت خارجی، می‌توانند با دولت همانندسازی کنند. با این حال این ساده‌سازی برای رشد به سمت بلوغ مضر و  امری دشوار است. چرا که مستلزم تصدیق کامل تعارض بنیادین و استفاده نکردن از هیچ راه خروج یا راه‌حلی (دفاع) است.

به هر حال اساس یک جامعه کل شخصیت انسان است و شخصیت محدوده‌ای دارد. نمودار یک فرد سالم یک دایره (کره) است، به طوری که هر چیز غیر-سلف را می‌تواند در داخل یا خارج شخص توصیف شود. امکان ندارد که افراد در جامعه‌سازی بیشتر از آن چیزی که در رشد شخصی خود می توانند، به دست آورند.

به این دلایل، ما استفاده از عباراتی مانند "شهروندی جهانی[16]" را با تردید می‌نگریم. شاید تنها تعداد کمی از مردان و زنان واقعاً بزرگ و نسبتاً مسن در رشد خود به اندازه‌ای پیشرفت کنند که در چنین موقعیت وسیعی توجیه شوند.

اگر کل جهان جامعه‌ی ما باشد، آنگاه باید در مواقعی در وضعیت افسرده قرارگیرد (همان‌طور که فرد هم گاهی اوقات ناگزیر است) و باید بتواند به طور کامل تعارض اساسی را در درون خود تصدیق کند. مفهوم جامعه‌ی جهانی ایدهی خودکشی و نیز ایدهی خوشبختی جهان را به همراه دارد. به همین دلیل ما انتظار داریم که قهرمانان مبارز دولت جهانی افرادی باشند که در نوسان شیدایی یک روان پریشی شیدایی- افسردگی هستند.

  آموزش در فرهنگ دموکراتیک

برخی از گرایشات دموکراتیک می‌توانند با مطالعه روانشناسی جامعه و همچنین بلوغ فردی مستحکم‌تر شوند. نتایج چنین مطالعه‌ای باید در همه جا به زبانی قابل فهم در اختیار دموکراسی‌های موجود و افراد سالم قرار گیرد تا آنها به طور هوشمندانه خودآگاه[17] شوند. تا زمانی که این موضوع خودآگاهانه نباشد آنها نمی‌توانند بفهمند که به چه چیزی حمله و از چه چیزی دفاع کنند و نیز نمی‌توانند تهدیدهای دموکراسی را در صورت بروز، تشخیص دهند."  بهای آزادی هشیاری ابدیست". هوشیاری توسط چه کسی؟ _توسط دو یا سه نفر از (x + y + z)-100 درصد افراد بالغ_ سایرین فقط مشغول والدین معمولیِ‌خوب بودن، هستند و کار رشدکردن و بزرگ‌ماندن را را به فرزندانشان می‌سپارند.

 دموکراسی در جنگ

این سوال مطرح می‌شود که آیا چیزی به نام دموکراسی در جنگ وجوددارد؟ پاسخ مطمئناً یک "بله" ساده نیست. در واقع، دلایلی وجود دارد که چرا در زمان جنگ، باید به دلیل جنگ تعلیق موقت دموکراسی اعلام شود. واضح است که افراد بالغ سالم که به طور جمعی دموکراسی را تشکیل می‌دهند، باید بتوانند وارد جنگ شوند: (1) فضایی برای رشد ایجاد کنند. (2) دفاع از آنچه ارزشمند است و قبلاً در اختیار داشته و غیره. و (3) مبارزه با گرایشات ضد دموکراتیک تا آنجا که افرادی وجود دارند که با مبارزه از چنین تمایلاتی حمایت می‌کنند[18].

 با این وجود، به ندرت اتفاق می‌افتد که همه چیز به این شکل پیش رود. طبق توضیحاتی که در بالا داده شد، یک جامعه هرگز از 100 درصد افراد سالم و بالغ تشکیل نمی‌شود.

به محض نزدیک‌شدن جنگ گروه‌ها بازآرایی می‌شوند، به‌ طوری‌که در زمان وقوع جنگ، این افراد سالم نیستند که تمام جنگ را پیش می‌برند.

چهارگروه وجود دارد:

1. بسیاری از افراد ضداجتماعی، همراه با پارانویاهای خفیف، در جنگ واقعی احساس بهتری دارند و از تهدید واقعی و آزار و اذیت استقبال می‌کنند. آنها با مبارزه‌ی فعال گرایش اجتماعی پیدا می‌کنند.

2.  بسیاری از افراد گروه نامشخص در مسیری که باید انجام دهند، قدم می‌گذارند، شاید از واقعیت تلخ جنگ برای بزرگ‌شدن استفاده می‌کنند، کاری که در غیر این‌صورت انجام نمی‌دادند.

3. از میان ضداجتماعی‌های پنهان، احتمالاً برخی فرصتی برای تسلط بر موقعیت‌های کلیدی مختلفی که جنگ ایجاد می‌کند، پیدا می‌کنند.

4. افراد بالغ و سالم لزوما به خوبی دیگران ظاهر نمی‌شوند. آن‌ها مثل بقیه مطمئن نیستند که دشمن بد است. آنها شک دارند. همچنین، آنها سهم مثبت بیشتری در فرهنگ جهان و زیبایی و دوستی دارند و نمی‌توانند به راحتی باور کنند که جنگ ضروری است. در مقایسه با افراد تقریباً پارانویا، آنها برای دست گرفتن تفنگ و کشیدن ماشه کند هستند. در واقع اتوبوس خط مقدم را از دست می‌دهند، حتی اگر وقتی به آنجا می‌رسند، عامل قابل اعتماد و بهترین کسانی باشند که می‌توانند خود را با سختی‌ها وفق دهند.

  علاوه بر این، برخی از افرادِ سالم زمان صلح، در جنگ ضداجتماعی می‌شوند (مخالفان باوجدان)، نه از روی بزدلی، بلکه از یک شک شخصی واقعی، همان‌طور که ضداجتماعی‌های زمان صلح تمایل دارند خود را در اقدامی شجاعانه در جنگ بیابند.

  به این دلایل و دلایل دیگر، هنگامی که یک جامعه‌ی دموکراتیک در حال مبارزه است، این کل گروه است که می‌جنگد، و یافتن جنگی که در آن فقط دسته‌ای از جامعه‌ شرکت دارند که عامل ذاتی دموکراتیک صلح را فراهم می‌کنند، دشوار است.

زمانی که جنگی دموکراسی را مختل کرده است، بهتر است بگوییم که در آن لحظه دموکراسی به پایان رسیده و کسانی که این شیوهی زندگی را دوست دارند باید دوباره شروع کنند و در داخل گروه برای برقراری مجدد دستگاه دموکراتیک ، پس از پایان درگیری خارجی بجنگند.

این یک موضوع بزرگ و شایستهی توجه افراد متفکر است.

 خلاصه:

1. از نظر روانشناختی استفاده از واژه‌ی "دموکراسی" را می‌توان بر اساس مفهوم ضمنی بلوغ بررسی‌کرد.

2.  نه دموکراسی و نه بلوغ را نمی‌توان در جامعه القا کرد.

3. دموکراسی دستاورد یک جامعه‌ی ‌محدود در هر زمان است.

4. عامل دموکراتیک ذاتی در یک جامعه از عملکرد خانه/خانواده خوب معمولی ناشی می‌شود.

 5. فعالیت اصلی برای ترویج گرایش دموکراتیک نوعی فعالیت منفی است: پرهیز از مداخله در خانه‌ی خوب معمولی. مطالعه‌ی روانشناسی و آموزش طبق آنچه شناخته شده است کمک بیشتری می‌کند.

6. تعهد و فداکاری یک مادر خوب معمولی به نوزادش اهمیت ویژه‌ای دارد، ظرفیت بلوغ هیجانی احتمالی در نتیجهی این فداکاری ایجاد می‌شود. مداخله‌ی توده‌ی مردم در این مرحله، در یک جامعه، به سرعت و به طور مؤثری از پتانسیل دموکراتیک آن جامعه می‌کاهد، همان‌طور که از غنای فرهنگ آن می‌کاهد.

 

 


[1]R. E. Money-Kyrle   کنگره سلامت روان، بولتن، 1958.

[2]  از این نظر، بازنمایی متناسب حتی در صورت مخفی بودن، ضد دموکراتیک است، زیرا در بیان آزادانه احساسات اختلال ایجاد می‌کند، و تنها برای شرایط تخصصی مناسب است که در آن افراد باهوش و تحصیل کرده درخواست امتحان نظرات آگاهانه را دارند.

[3]  من قصد دارم با استفاده از کلمه‌ی ذاتی این موضوع را منتقل کنم که گرایشات طبیعی در طبیعت انسان (موروثی) در اثر شیوهی زندگی دموکراتیک (بلوغ اجتماعی) جوانه زده و شکوفا می شود، اما این تنها از طریق رشد هیجانی سالم افراد اتفاق می‌افتد. تنها نسبتی از افراد در یک گروه اجتماعی شانس رشد تا بلوغ را خواهند داشت و بنابراین تنها از طریق آن‌هاست که می توان گرایش ذاتی (موروثی) گروه به بلوغ اجتماعی را به عمل درآورد.

[4] self-discovery

[5] anti-individual

[6] hidden antisocial

[7] whole persons

[8] whole world

[9] The Indeterminate

[10] prosocial

[11]  خانه/خانواده‌ی خوب معمولی چیزی است که تحقیقات آماری را به چالش می‌کشد. هیچ ارزش خبری ندارد، دیدنی نیست و مردان و زنانی را که نامشان در عموم شناخته شود، پرورش نمی‌دهد. فرض من، بر اساس 20000 سابقه پرونده که شخصاً در یک دوره بیست و پنج ساله گرفته‌ام، این است که در جامعه‌ای که در آن کار می‌کنم، خانه‌ی خوب معمولی، حتی عادی، رایج است.

[12] whole person

[13]  . بحث مفصل در مورد این موضوع در اینجا نابجاست، اما به بهترین نحو می‌توان به این ایده رسید:

 (i) ترس از والدین از همان ابتدای دوران کودکی.

( ii) ترس از یک پیکری مرکب ، زنی با قدرت مردانه که او را در  اختیار می‌گیرد (جادوگر).

(iii)  ترس از مادری که در ابتدای هستی نوزاد قدرت مطلقی برای تامین یا ناتوانی در تامین ضروریات تثبیت اولیهی سلف به عنوان یک فرد داشت. (همچنین به "کمک مادر به جامعه"و "این فمینیسم" در این جلد مراجعه کنید)-

 

[14] The Dying God

[15] The Eternal Monarch.

[16] world citizenship

[17] self-conscious

[18]  بیان کامل‌تری از این ایده‌ها در "بحث اهداف جنگ" در این جلد یافت می‌شود.

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه