نویسنده: زینب ابراهیمی؛ کارشناس ارشد روان شناسی کودک و روان درمانگر
آدمی لحظات زیادی از زندگی خود را در حیرت و سرگردانی به سر میبرد. ” در کار خود حیران ماندن” حال آشنایی است، اینکه “نمی دانیم چطور شد که این طور شد؟”.
اگر روزمرگی چیره نشود و ما را در خودمان گم نکند فرصت این را خواهیم داشت که نگاهی به این حال بیندازیم، به این حس مبهم و غریب از خود که بیانش آسان نیست… گویی منی در من هست که پنهان است، غایب حاضر. اما هر چه بیشتر جست و جو میکنی کمتر می یابی و در هزار توی درون خود گم میشوی و کم کم در می یابی که طی این طریق آسان نیست و چارهای جز این میطلبد….
به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
اما راه کدام است و راه بلد کیست ؟
روانکاوی میتواند طریقی باشد که امید رسیدن به آن گمشده را زنده نگه دارد…. راهی که آدمی خود را در حضور دیگری لایه لایه باز میکند تا شاید به آن حقیقت درونی دست یابد…. سخن می گوید و واژگان سازندهایاش را به زبان میآورد و روانکاو سراپا آینه شنوایی میشود که این کلمات را کنار هم مینهد و تصویری از خودش به او نشان میدهد، تصویری از کژیها و راستیها و گام به گام فرد را به خود نزدیکتر میکند…
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
آنگاه است که حجاب به کناری میرود و فرد از خود در میگذرد و این جا پایان راه که نه بلکه آغاز راه است، آغاز زندگی دوباره و آغاز راهی بی پایان ، و اکنون او آینهای برای حقیقتی دیگر شده است…
دیدگاه کاربران