خوان-دیوید نازیو و جایسپاری فانتاسم در فضای بالینی
فانتاسم چگونه خود را در فضای بالینی نشان میدهد؟
خوان-دیوید نازیو (برگرفته از «پنج درس در تئوری روانکاوی ژک لکان»)
ترجمهی آرمین دارابینژاد، ویراستهی مریم نکوسرشت
فرض کنید روانکاوی در طی یکی از جلسات سوپرویژن به من میگوید: «از شما میخواهم به من نشان دهید کجا میتوانم ابژۀ a را در روایتِ مراجعم پیدا کنم.» با نگاه تئوریک، من باید چنین پاسخ بدهم: «از آنجا که ابژۀ a بازنمایانگر ارزشی صوری و انتزاعی است که با یک حرف نشان داده میشود، ناگزیر فهمگریز است و درنتیجه، نمیتوانم آن را به شما نشان دهم.» ولیکن پاسخ درست متفاوت است: «اگر میخواهید ابژۀ a را در جلسات تحلیل بیابید، با جستوجوی فانتاسم آغاز کنید. در اثنای درمان، پی فانتاسم مراجع بگردید و [سرانجام] محل ابژۀ a را تعیین خواهید کرد»؛ زیرا ابژۀ a، ورای مقام صوریاش، اساساً بیانِ بالینی خود را در فانتاسم مییابد. بااینهمه، این پاسخ همچنان بهترین پاسخی نیست که میتوان داد. برای آنکه بتوانیم پاسخی درخور بدهیم، لازم است تصریح کنیم که فانتاسم، ناآگاه است. برای فروید فانتاسم، هم آگاه بود و هم ناآگاه؛ همچون یک صورتبندی روانی که پیوسته در حرکت است. او فانتاسم را «سیاه-سفید» میخواند تا نشان دهد که همواره پایگاه خود را در آمدوشد میان آگاه و ناآگاه تغییر میدهد. اکنون میتوانیم بهطور کلیتری عنوان کنیم که فانتاسم [همواره] ناآگاه باقی میماند.
اگر در پرسشی که آن تحلیلگر در سوپرویژن مطرح کرد باز بنگریم، سرانجام بهترین پاسخ چنین خواهد بود: «برای جایسپاری ابژۀ a در تحلیل، با جایسپاری آن در فانتاسم ناآگاه آغاز کنید.» اما از من خواهید پرسید: «چگونه میتوان به شکلی ملموس فانتاسم ناآگاه را در درمان شناسایی کرد؟ چه نشانههایی وجود دارند که به روانکاو امکان دست یازیدن به فانتاسم ناآگاه را میدهند؟» حق دارید از چنین شناساگرهایی سخن به میان آورید؛ نهتنها برای شناسایی فانتاسم ناآگاه، بلکه همچنین برای بازسازی آن. اگرچه پیش از آنکه توجهتان را به نشانههای حضور فانتاسم در درمان جلب کنم، میخواهم به شما یادآور شوم که کلمۀ عام «فانتاسم»، گسترۀ وسیعی از تولیدات فانتاسماتیکِ ناآگاه را در برمیگیرد؛ مانند فانتاسمهای نخستین[1] و مابقی فانتاسمها، [یعنی] آنهایی که ضمنیترند و به دورههای خاصی از درمان تعلق دارند و نیز، مهمتر از همه، خودِ فانتاسم انتقال که کمتر سخنی از آن به میان میآید.
حال که اینگونه است، چگونه میتوان فانتاسم ناآگاه را در درمان یافت و آن را بازسازی کرد؟ در پاسخ، من شناساگرهای زیر را به شما پیشنهاد میکنم:
- فانتاسم اجزایی دارد: یک صحنه؛ چندی شخصیت که در حالت کلی اندکاند؛ یک کنش[2] و یک تأثر[3] غالب؛ و خود را در صحنهای از یکی از بخشهای محرز بدن نشان میدهد.
- فانتاسم نه تنها از طریق روایتِ آنالیزان، بلکه به دفعات در اعمال، رؤیاها و خیالاندیشیهایش[4] نیز بیان میشود.
- فانتاسم از طریق روایت یا عملی که تکرار میشود، در بیان آمده و به صورت کلی فراموشناشدنی باقی میماند. فانتاسم تکرار میشود؛ [هم] در زمینۀ جلسه و جلسات تحلیلی متعدد و [هم] حتی در اثنای زیستِ سوژه.
- فانتاسم سناریویی است که سوژه جزئیترین جزئیات آن را مرتبط با خود مییابد؛ ولیکن [همچنان] برایش در پردة ابهام باقی میماند. او تمامی جنبههای آن را شرح میدهد؛ میداند که برایش بس قریب و مهم است و حتی هیجاناتی را که فانتاسم در او برمیانگیزد، تشخیص میدهد. گاه فانتاسم محرکی ضروری، [یعنی] انگیزانِ لذتی ارگاسمیک است. سوژه به رغم درگیریاش، فانتاسم را همچون عاملی اضافی که بر وی تحمیل شده و خود را بر خلافِ ارادۀ او تکرار میکند، میزید.
- فانتاسم روایتی است که صحنهای تصورشده را نشان میدهد؛ مکانهایش را، رنگهایش را، زمانش را، نورش را و صدایش را.
- ما همچنین باید شخصیتهای این صحنه را در جایی که عمل هویدا میشود، بازشناسی کنیم: بزرگسال-کودک، کودک-حیوان، درمانگر، کودک و ... و از آنالیزان بپرسیم که آیا او نیز [بر صحنه] حاضر است و اگر چنین است، چه نقشی ایفا میکند: قهرمان[5] است یا تماشاچی.
- همچنین ضرورت دارد که عمل اصلی را که هویدا میشود نیز معین کنیم؛ از این طریق که توجه را بیش از هر چیز دیگری به سوی فعلی که آنالیزان برای توضیح عملِ روایتش به کار میبرد، معطوف کنیم. فانتاسم همواره مزین به جملهای است که حولِ یک فعل سازمان یافته و میتوان آن را با سهولت در روایت مراجع بازشناسی کرد. برای مثال فعل «کتکزدن» در جملۀ «کودکی کتک زده میشود» یا فعل «گاز گرفتن» در جملۀ «کودکی توسط سگی گاز گرفته میشود» و غیره. همچنین باید توجه کنیم که در معنای صوری، فعل جمله که کنش فانتاسماتیک را نشان میدهد، دال را مادیت میبخشد[6] که پیشتر ما آن را بهمثابۀ لبۀ سوراخهای شهوتزا و نیز ردِ بُرشِ طلبِ دوسویه بازشناسی کردهایم. بدین شرح، فعل در جملۀ فانتاسم، بازنمایانگر بُرشِ میان سوژه و ابژه است؛ [یعنی آن] دالی است که همزمان سوژه و ابژه را از هم جداکرده و یکی میکند.
- همچنین نیاز است که تأثر را، یعنی هیجان یا تنشی که در عمل اصلی غالب است و بر شخصیتها تأثیر میگذارد، نیز باز شناسیم. ولیکن عمل با چه تأثری پر شده است؟ اجازه دهید بدون فوت وقت اینگونه شفافسازی کنیم که این تأثر معادل ژوئیسانس (مازاد ژوئیسانس) – که اغلب ناپیدا است– نیست؛ حتی اگر رانشگر ناآگاهِ[7] عمل فانتاسماتیک باشد. از این نظر، ما نباید سه سطح مختلف تأثیرپذیری سوژه را با هم خلط کنیم: یکی [سطح] مازاد ژوئیسانس است که ناآگاهانه فانتاسم را رقم میزند؛ دیگری تأثر یا هیجانی است که شخصیتها تجربه میکنند و بر صحنۀ فانتاسماتیک چیره میشود؛ دیگری لذت یا دردی است که ظاهرِ فانتاسم در آنالیزان بیدار میکند.
- برای آنکه ژوئیسانس را که در عمل نقش دارد و با تأثری که از جانب قهرمان احساس میشود متفاوت است، در ناآگاه جایسپاری کنیم، باید ببینیم چه بخش خاصی از بدن در عمل دخیل است. ژوئیسانس، از مقامِ ابژۀ a برخوردار است. در ادامۀ این کتاب، هنگامی که از منطقِ فانتاسم با تکیه بر همانندسازی سوژه با ابژه سخن به میان آوریم، جایگاه این ابژه را خواهیم یافت.
- درامای عمل خود را به صورت سناریوی روانکژانه[8] هویدا میکند؛ ولیکن بهجای آنکه پیرنگی[9] باشد که به خود پیچ و خم داده و سپس، گره از خود گشوده، تابلویی زنده است؛ تصویری جمود که در آن، عملْ محدود به چند حالتِ ذاتاً روانکژانه است. ما میدانیم روانکژی موجود در فانتاسم را نمیتوان همسان با روانکژی بهمثابۀ عنصر [یا ساختار] بالینی درنظر گرفت.
- شبحِ فانتاسم و محتوای روانکژانهاش، توسط آنالیزان بهمثابۀ عادتی شرمآور تجربه میشود که باید چون رازی مهروموم شده نگهش دارد. این همان دلیلی است که فانتاسمها تنها با تأخیر بسیار در تحلیل گزارش میشوند.
خلاصه اینکه نشانههایی که به ما اجازۀ بازشناسی فانتاسم ناآگاه در لحظهای از [فرایند] درمان را میدهند، عبارتاند از: تکرار روایت، ابهام و شگفتی سناریو که بر سوژه تحمیل میشود، شخصیتهای صحنه، عملی که روی صحنه میرود، تأثر غالب، بخشی از بدن که درگیر است و در نهایت، سناریوی روانکژانه.
[5]. در اینجا برای کلمۀ Protagonist از معادل «قهرمان» —که طنین بیشتری برای خوانندگان ادبیاتِ گریز دارد تا مخاطبان ادبیاتِ تفسیری— استفاده کردهام تا از ابهام بیمورد گریخته و بر تصریحِ توضیحی که مؤلف میدهد تأکید بگذارم. [مترجم فارسی]
[6]. Materializes the signifier
[7]. The unconscious driver
[9]. از عناصر دراما که میتوان آن را توالی علیِ رخدادها دانست و برایش عواملی همچون پیشتببین، گره و گرهگشایی را تعریف کرد. [مترجم فارسی]
دیدگاه کاربران