عشق و نفرت نزد خوان-دیوید نازیو

عشق و نفرت نزد خوان-دیوید نازیو

عشق و نفرت از منظری لکانی

خوان-دیوید نازیو

ترجمۀ آرمین دارابی‌نژاد، ویراستۀ مریم نکوسرشت

برگرفته از کتاب «روان‌‌کاوی بر تخت» - در دست چاپ

 

خاویر دیاز: فکر کردم نفرت عشق را می­‌کشد و این دو دشمنان قسم‌­خورده­‌اند.

خوان-دیوید نازیو: [رابطۀ عشق و نفرت] بیشتر به نوعی رقابتِ همشیرانه[1] می­‌ماند؛ [یعنی] رقابتی میان رقبایی از یک خانوادۀ واحد، خانوادۀ شیمرهای[2] دوست­‌داشتنی و مهیب. عشق چیست مگر سرابی دل‌­انگیز و وعده‌­ای واهی برای با هم زیستن در شادکامیِ متقابل و نفرت چیست مگر بیم­دادِ[3] نابود کردن دیگری که [این هم مانند عشق] همان اندازه آرمان‌شهری است؟ در ‌رابطه با وهم رمانتیک، من هماره تناقض‌گوییِ مشهور لکان را به یاد می­‌آورم: «عشق دادن چیزی است که نداریم.»[4] و چنین ترجمه­‌اش می­کنم: «عشق وعدۀ سرخرمن دادن است»؛[5] یا عشق هیچ نیست مگر وعدۀ شادکامی­‌ای که روزی از راه خواهد رسید. این همان دلیلی است که به شما می­‌گویم عاشق، دلالِ اوهام است و بی­‌منظور، تنها سرابی را با سراب دیگری معامله می­‌کند. لیکن اشتباه نکنید؛ تعریفِ عشق به­مثابۀ معاملۀ گول­زنک­ها تعریفی تنزل­دهنده نیست. برعکس، معصومیتِ رمانتیک، ضروری­‌ترین پس‌رانش ما برای بقای گونۀ انسانی است. سند این گفته آنجاست که این بازارِ اوهام، این معاملۀ هیچ، مردمانی واقعی همچون شما و من می­‌سازد. من می‌گویم که ما «فرزندان عشق»ایم و این عبارت را سوای اصالتِ آن اشتیاق که والدینمان را با هم یکی کرد، استفاده می‌کنم. جدا از هر احساسی که آنان داشتند، نمی‌­توان انکار کرد که کنش جنسی ثمربخش، هماره بیانگر میلی دوطرفه برای آفریدن زندگی است. والدین ورای آگاهی و عشق، دو هستنده ­اند که زاد­و­ولد می­‌کنند و بنا به ضرورت، به تبعیت از خواستِ والای گونه­‌های حیات برای تداوم بخشیدن به خود گام برمی­‌دارند. 

نفرت نیز، اگر آن را به­‌مثابۀ بیم­داد بنگریم، نوعی وهم است. بدین­‌معنا، نفرت خواستی کور برای نابودیِ دیگری است. به­‌طور کلی، به شما چنین خواهم گفت که اگر عشق وعدۀ شادکامی نامتناهی است، پس نفرت بیم‌دادِ ناکامیِ ابدی است. چه تسلیم عشق شویم و چه تسلیم نفرت، هماره فریبِ وهم را می­‌خوریم؛ حال، می­‌خواهد چه وهمِ راضی کردن کسی که بر او عاشقیم باشد و چه [وهم] ویران­‌کردن کسی که از او متنفریم.

ازاین­‌رو، این سراب­‌های متقابل چنان درهم تنیده‌­اند که هماره با هم نمایان می­‌شوند؛ تا بدانجا که لکان با مطایبه این وحدت را «نفرت-عشق ورزیدن»[6] نامید. بیایید تردید نکنیم که پسِ والاترین عشق­‌ها نیز هماره مهلک­ترینِ نفرت­ها در کمین است.

حال برای برگشتن به پرسش شما دربارۀ طبیعتِ چیرگی‌­ناپذیرِ خشونت، تکرار می­‌کنم که به جای حذف کردن نفرت، باید آن را رام و تربیت کنیم تا متحدِ عشق شود و خلاصه، نوعی نیروی حیاتی­ باشد که جامعه و فرد، هردو بدان نیاز دارند.

خاویر دیاز: آیا منظور شما این است که اگر شخص بتواند نفرت را مدیریت کند، بدل به نوعی انرژی مفید می‌شود؟ گذشته از این، آیا ما همیشه در چنین کاری موفق خواهیم شد؟

خیر؛ البته که خیر. من میان دو نوع نفرت تمایز قائل می­‌شوم. نوع نخست، نیرویی سبع است که می‌­توانیم با تمرینِ هرروزه رام و مثبتش کنیم؛ آن را نفرتِ والایش شده[7] می‌­نامم و پیش­تر حرفش را به میان آورده‌ام. نوع دوم نفرتِ تکانه‌­ای[8] است؛ شوری ویرانگر که وقتی کسی به هستۀ غرور ما حمله می‌کند، رها می‌­شود. به مورد [بالینی] زنی خیانت­‌دیده می‌­اندیشم که زهرِ تحقیر چشیده و درد خود را فریاد می­‌کشد و مردی را که بسیار دوست داشته، از خانه بیرون می­‌کند. بدون تردید، آرمانی‌­ترین یار همان شخصی است که خیانتش بیش از همه نابخشودنی است. باید بدانید که شدیدترین پیکارها میان کسانی رخ می‌­دهد که شورانگیزترین عشق را چشیده‌اند. نباید به این شک کنیم؛ هیچ نفرتی بدتر از نفرت خانوادگی نیست. باری دیگر، این سخن من تأییدی بر اتحادِ محکمِ عشق و نفرت است؛ این دو خواهر دوقلو: هنگامی که یکی ما را رها کند، دیگری بی­‌درنگ ما را قبضه می‌­کند.

اما نفرتِ تکانه­ای چیست؟ در اخبار راجع به پدری خشمگین می­‌خواندم که وقتی فهمید به دختر نوجوانش تجاوز شده است، سلاح برداشت و متجاوز را در محل وقوع [جنایت] کشت. کدام خشم این دستانِ انتقام‌جو را مسلح کرد مگر همان نفرتِ درون­زاد؟ چه چیز چنین سیلِ خشمی را به راه انداخته مگر دردِ دیدنِ بی­‌حرمت شدنِ آنچه عزیزش می­‌داشت، یعنی معصومیت دخترش. با این­‌همه، ما جملگی صاحب گنجینه‌­ای هستیم که در قداست کم از معصومیتِ فرزند برای پدرش ندارد؛ این گنجینه، احساسِ بنیادیِ خویش بودن است. زخم زدن به این احساس عمیق، ضربه زدن به هستۀ ایگوی ما و برانگیختن خشم و غضبمان است. بنابراین من نفرت تکانه­‌ای را نوعی واکنش غریزیِ ایگو تعریف می­‌کنم؛ واکنشی از سر­ ناچاری که روی خویشتن‌انگارۀ آسیب­‌دیدۀ ما تنزیب می‌­گذارد و دردِ هتاکی را می­‌خواباند. این بدین معنا است که نفرت من، خشونتِ متمرکزی است علیه کسی که مرا حقیر ساخته و با تحقیر من، بنیانِ هویت مرا متزلزل کرده است. می­‌خواهم او را همان‌گونه بی‌­حرمت کنم که او مرا و آنچه برایم عزیزترین بوده را بی­‌حرمت کرده است: تصویر من از خویشتنم. بنابراین، نفرت از دیگری غایتِ واکنشی است در جهتِ ترمیمِ خویشتن‌انگارۀ تحقیرشدۀ ما.

در این صورت، ما گمان خواهیم کرد که به مثابۀ قربانیانِ یک حمله، در هم خواهیم شکست. با این همه، پاسخ ما به اهانت، نه فروریختن، که نفرت‌ورزی است. من ترجیح می­دهم نفرت بورزم تا ناراحت شوم؛ زیرا در نفرت خویشتنم را گرد هم می‌آورم، اما در ناراحتی از هم می‌­پاشم. در یک کلام، نفرت می­‌ورزم پس هستم.

اگر درست متوجه شده باشم، حتی نفرتِ کورکورانه نیز ما را قوام می‌بخشد.

خیر؛ من این‌گونه نمی‌­اندیشم. احساس همه‌­توانیِ توأم با انفجارِ نفرت هیچ نیست مگر تنش عصبیِ ایگو و سهشِ وهم­‌آلودِ صیانت از خویشتن. به شما گفتم که نفرتِ والایش شده ما را مستحکم می­‌کند؛ حال به شما می­‌گویم که نفرت تکانه­‌ای ما را ضعیف می‌کند. بیایید باری دیگر به مثال زن خیانت‌دیده بنگریم و به او گوش بسپاریم: «پیش از آنکه به من زهر تحقیر بچشاند، به او متکی بودم؛ زیرا عاشق بودم. حال نیز به او متکی­‌ام، چراکه از او متنفرم. مادامی که نفس می­‌کشد، نمی‌­گذارم آب خوش از گلویش پایین برود. او باید رنج بکشد؛ همان‌گونه که مرا به رنج افکنده است.» چنین خشمی نشان می­‌دهد چگونه شخصی که نفرت می‌­ورزد، می­‌تواند از نفرت خود بیمار شده و از وسواسِ تصویر آن یارِ خیانت‌­پیشه، لحظه‌ای رها نشود. برای آنکه به شما کمک کنم فهم بهتری از طبیعتِ این وابستگیِ ناسالم به دیگری منفور پیدا کنید، پیشنهاد می­کنم این وابستگی را همان­قدر بیمارگون ببینید که شخص سوگواری، مرده را همچنان زنده بپندارد. چه نفرت‌­ورز که شبحِ یارِ خیانت‌پیشه آرامش او را گرفته است و چه سوگوار که شبحِ عزیزِ مرده، هیچ‌یک هرگز از تعقیب شیاطین توفیقی حاصل نخواهند کرد. یکی بندۀ عداوت است و دیگری بندۀ غم و هر دو از حضوری شبح­‌مانند می­‌رنجند که هستی‌شان را بلعیده است. عداوت و درد اغلب آتش‌­هایی درونی هستند که ما افروخته می­‌داریم؛ حتی اگر ما را تا به سر حد تسلیم بیماری جسمی شدن، تحلیل برند.

و چگونه می­‌توان خود را از زندانِ نفرتِ دیرپا رهاند؟

به کمک زمان. باید به تدریج اجازه دهیم خشم در اشک، خون، عرقمان و در نماد­ها جاری شود تا از میان برود. تنها زمان و در موارد مشخصی توجه روان­‌کاو می­‌تواند به سوژه امکان برقراری پیوندهای هیجانی و روابط جدیدی را بدهد که آرام­آرام کابوس-های گذشته را از بین خواهند برد.

 


[1] البته آنچه در اینجا مترجم انگلیسی «Sibling rivalry» نوشته و من به تبع وی «رقابتِ همشیرانه» ترجمه­ کرده‌ام، در متن اصلی «frères ennemis» است که می‌توان به «دشمنان نزدیک» نیز آن را برگرداند. بنابراین، نفرت و عشق دشمنانی نزدیک‌ اند. [مترجم فارسی]

[2] شمیر یا «Chimère» در اساطیر یونان باستان، موجودی افسانه­ای است با سر شیر و بدن بز و دمی از سر مار که از دهانش شرارۀ آتش بیرون می­‌زند. [مترجم فارسی]

[3] A threat

[4] L’amour, c’est donner ce qu’on n’a pas.

[5] L’amour, c’est promettre du vent.

[6] Hateloving/l’hainamoration

[7] Sublimated hate/ la haine-sublimée

[8] Impulsive hate/ la haine-impulsive

دیدگاه کاربران
  1. ممنونم از آقای دارابی عزیز که ترجمه خیلی شفاف و سهلی ارایه کردن

ارسال دیدگاه