Diagnosing a male hysteric
Don Juan-type
Trevor Lubbe
نوع دون ژوان – تروورلاب(2003)
ترجمه: افسانه روبراهان. کاندیدای رواندرمانی تحلیلی. عضو هیأت تحریریه روانپژوه
کلیدواژهها"
هیستری مردانه[1]، جنسیکردن هیستری[2]، دونژوانیسم[3]، تمایلات جنسی اجباری[4]، صحنهی اولیه[5]، مثلثبندی داینامیک جدایی[6].
هدف این مقاله ارائهی گزارش بالینی مراحل اولیهی درمان مردی هیستریک از نوع دونژوان است. بیمار با مشکلاتی در رابطه مواجه شده و متعاقب آن در روابط عاشقانهاش نوعی تمایلات جنسی اجباری یا تمایلات مفرط جنسی (بیشجنسگرایی[7]) پدیدار شد که به یکی از ویژگیهای اصلی تصویر بالینی او تبدیل شد.
این تمایلات جنسی مفرط خود را در نیازی اجباری به صحنهسازی یا صحنهآرایی سناریوهای بینفردی با ماهیت جنسی یا جنسیشده[8] نشان میدهد. این سناریوها که در انواع مختلف و با شخصیتهای متفاوت تکرار میشدند، توسط نویسنده بهعنوان نمایشی از صحنهی اولیه درنظر گرفتهمیشوند که بیمار در جایگاه پدر ادیپی قرار میگیرد. توضیحاتی نیز درمورد پدیدارنشدن هیستری مردانه ارائه شده، ازجمله نظریهی جدیدی که ادعا میکند ناهماهنگی (عدم توازن) در نظریهی روانکاوی خود منجر به زنانهشدن[9] هیستری شدهاست.
این بحث نقادانه اجازه میدهد تا اشکال خاصی از تمایلات مفرط جنسی در مردان بهعنوان نوعی هیستری ترویج شود، که رایجترین نمونهی آن دونژوانیسم است؛ نوعی از تمایلات جنسی اجباری که ویژگیهای هنجاری[10]، تبدیلی[11] و شخصیتی را دربر میگیرد. این مقاله همچنین مسیر رشد هیستریک در مرد را بررسی میکند. چیزی که تابلوهای جنسی اجباری بیمار نشان داد این بود که او هرگز بدون تجربهی مثلثی(سه تایی) با جدایی مواجه نشده بود. این بدان معنی بود که جداییهای او به شکل دو نوع عذاب رشدی در هم تنیده تجربه میشد _ یک جدایی (پیش ادیپی) و محرومیت (ادیپی اولیه).
نویسنده معتقد است این ترکیب در گروه خاصی از مردان به قدری ترسناک است که انتخاب هیستری را در مقابل سایر انتخابهای روانرنجوری مطرح میکند.
مقدمهی نظری
گرچه امروزه هیستری مردانه بهندرت در تفکر تشخیصی ما دیده میشود، اما به طور کلی از فهرست اصطلاحات روانکاوانه حذف نشدهاست – و نمیتوان گفت در نوشتههای روانکاوانه کنونی کاملا غایب است.
هیستریک مردانه به قدمت خود روانکاوی است (فروید، 1886). از این جهت خبر خوب این است که امروزه روشهای جدید و قابل توجهی برای صحبت روانکاوانه درباره هیستری مردانه وجود دارد (بولاس[12]، 2000؛ میچل[13]، 2000).
دلایل کاهش هیستریکها با وجود ظاهر شگفتانگیز آنها در اتاقهای مشاوره، خیابان پارک نیویورک یا محله لاتین در پاریس عموماً به خوبی مستند شدهاست (لاپلانش[14] و همکاران، 1974؛ ساتو[15]، 1979؛ مایکاله[16]، 1995؛ میچل، 2000). این دلایل عوامل مرتبط زیر است: پدیدارنشدن احتمالی نشانههای آشکار تبدیلی در جمعیت بیمار، پالایش و یا اضافات در دستهبندی تشخیصی (بیماری روانتنی، اختلال شخصیت هیستریک، اختلال شخصیت مرزی، ME (بیماری روانپزشکی)، اختلال استرس پس از سانحه، اختلال هویت تجزیهای). شکلپذیری ذاتی هیستری که امکان تنوع بی پایان نوزولوژیک[17] را فراهم میکند. تحولات تاریخی و اجتماعی که جایگزین علائم یک دوره میشود و آنها را هنجاری میکند.
با این حال، نظریهی جدیدی در مورد پدیدارنشدن هیستریکها مطرح شده که عدم توازن یا ناهماهنگی در خود نظریه روانکاوی را مشخص میکند (میچل، 1986، 2000؛ شوالتر، 1993). میچل (2000، ص 127) ادعا میکنند که هیستری مردانه پس از ترویج اولیهاش بهعنوان یک رویداد بحثبرانگیز[18]، در نظریه و عمل روانکاوی با زنانهسازی[19] نشانههایش پوشیده شد. جنسیکردن هیستری به شکل زنانه باعث شد که تشخیص در مردان کمتر شود.
مثلا برای تحلیلگرانی مانند فرنزی[20]، درنظرگرفتن جنگ بهعنوان ایجادکنندهی موزه [ویترین] حقیقی از مردان هیستریک، غیرمعمول نبود. با اینحال، طولی نکشید که انجمن پزشکی عمومی در تشخیص هیستریک کهنهسربازان جنگ (صرف نظر از علائم تبدیلی آنها) کوتاه آمد، بهویژه در مواردی که عوامل تعیینکنندهی جنسی تئوری بودند. از اینرو، ناپدیدشدن هیستری به عنوان یک تشخیص در زنان و مردان، هم در روانکاوی و هم در بیرون از فضای روانکاوی اتفاق افتاد.
گرچه این بحث نقادانه ادعاهای قابلتوجهی دارد، با این وجود به طرق مختلف راه را برای ادعای مجدد در مورد هیستریک مردانه باز میکند. برای مثال، این نقد معتقد است در حالیکه هیستریکهای زن و مرد ممکن است در تمایلات جنسی پسراندهشده در نوع تبدیلی و یا هراس خروجیهای یکسانی داشتهباشند، در روایتهای روانکاوانه دربارهی چگونگی انتخابهای روانرنجوری در مردان و زنان اختلاف وجود دارد. اشتیاق شدید برای عشق ایدهآل، دمدمی مزاجی[21]، اغواگری، فریبکاری جنسی، بی بند و باری[22]، حسادت جنسی، جنسیکردن و کنشنماییهای جنسی عمدتاً در توصیف زن هیستریک مشاهده میشود، در حالی که در مردان این تظاهرات به شکل "منفی" روانرنجوری یا پرورژن مخفی(neuroses—crypto-perversions). توصیف شدهاست. از سوی دیگر، آنها به شکل رفتار هنجاری با عنوان هیستری کوچک (la petite hysteria) ترکیب میشوند. به عبارت دیگر، "زنانگی" اغراق آمیز هیستریک است، اما "مردانگی" اغراق آمیز این گونه نیست.
این نقد نشان میدهد که رابطهی هیستری و تمایلات جنسی در مردان پیچیدهتر است[23]. در حالیکه پسرانش در مردان هیستریک به عنوان سازوکار اولیه باقی میماند، میتوان شکست در پسرانش را به عنوان تولید نوعی تمایلات جنسی مفرط یا تمایلات جنسی اجباری که دارای مؤلفهی هیستریک است تلقی کرد. البته رایجترین نمونهی نوع مردانهی اغراقآمیز، دونژوان است. دونژوان اغواگر و طردکنندی پیاپی زنانی است که به عنوان شاهکار فتوحات جنسی او به ویژه به شکلی جسورانه به دام میافتند. جنبههای مختلف دون ژوانیسم در ادبیات روانکاوی مورد تاکید قرار گرفتهاست. فلوگل[24] (1934: 108) ناامیدیهای بیشمار فرد دونژوان را به جستجوی ایدهآلی که هیچکس نمیتواند به آن عمل کند، مرتبط میداند (فرنزی 1946: 243). وی به خودشیفتگی ذاتی تلاشهای دونژوان در راستای پیروزی در ارائهی مدرکی بر اینکه او میتواند یک زن را هیجانزده کند، اشاره کرد. میچل[25] (2000، ص 260) تمایلات جنسی اجباری دونژوان را به اجبار در زمینهی تحریک حسادت دیگران مرتبط میداند. حسادت ویژگی قوی رقابت همشیرها[26] است و میچل موردی قانعکننده برای امتیازدادن به پویایی رقابت خواهر و برادر در سببشناسی هیستری، مرد و زن ارائه میدهد. فروید[27] در مورد جابهجایی پیروزی شهوانی مشاهدهکرد که "هر کلکسیونری جانشینی برای دونژوان زنباز[28] است و کوهنوردان، ورزشکاران و برخی افراد دیگر نیز میتوانند اینگونه باشند"(1895: 209). ژوان تنوریو[29] (1966: 228) معتقد است فعالیتهای فوقالعاده مردانه مانند جمعآوری اسلحه و عضویت در سازمانهای شبهنظامی که اغلب بهعنوان "ضداجتماعی" تشخیص داده میشوند، در واقع مبنایی در هیستری دارند. بنابراین از کلکسیونر گرفته تا عشوهگری متین که در انجام هر حرکتی عرق کرده و بیاختیار سرخ میشود، تا مردی که سرسختانه به دنبال زنان است و علاقهاش صرفاً غلبه بر مقاومت زنی است که تمایلی[به او] ندارد، را میتوان شامل دونژوانیسم دانست که نوعی هیستری مردانه با ویژگیهای هنجاری، تبدیلی و شخصیتی است. این استدلالی برای شکل جدیدی از هیستری در مردان نیست، بلکه صرفاً شکلی قدیمی را میشناسد که با ناهماهنگی درنظریه مبهم شدهاست.
معرفی و ارائهی کیس
مرد جوان 38 ساله، که من او را آقای S مینامم، به دلیل مشکلاتی با دوست دخترش (خانم B) که هشت سال با او بود، معرفی شد. ما دو مصاحبه اولیه ترتیب دادیم. هنگام ورود بسیار عصبانی به نظر میرسید و اینطور شروع کرد که سالها پیش که رابطهی قبلیاش قطع شد، از نظر هیجانی و جسمی از هم پاشیده بود. اعضای خانوادهاش به بخشی از کشور که وی در آن زمان زندگی میکرد رفتند، او را به خانه آوردند و به این طریق نجات پیداکرد. او به معنای واقعی کلمه نمیتوانست تا چند هفته کارهایش را انجام دهد و به ناچارخواهر و مادرش از او پرستاری کردند. سپس عنوانکرد که رابطه فعلیاش نیز دچار بنبست شده و برخی از همان احساسات وحشتناک قبلی را تجربه میکند.
دلیلش این بود که دوست دخترش، خانم B، در تمام طول سال [درمورد ازدواج] اشاراتی کرده بود، اما اکنون کاملاً آشکارا در مورد زمان نامزدی صحبت میکرد. آقای S با درخواست او برای تزئین آپارتمانش موافقت کرده بود، اما در جلسه بدون هیچ شرمی اعتراف کرد که این کار را برای خرید زمان و اینکه حواس دوست دخترش را به مدت چند ماه پرت کند انجام دادهاست.
سپس فهرستی طولانی از دلایلی را مطرح کرد که چرا احساس میکرد خانم B ممکن است فرد اشتباهی برای او باشد. این فهرست که به طور مفصل مطرح شد، بقیهی جلسه را به خود اختصاص داد و در حالی که تلاش میکرد توازن را رعایت کند، با طرح نکات خوب آغاز کرد:" او فردی بسیار مهربان با چشمانی مهربان است; وفادار و همیشه آراسته و مرتب است. عطر خوبی استفاده میکند، مستقل و شاغل است.
سپس آقایS بلافاصله فقط نکات منفی را در لیست داشت. شکایت اصلی او این بود که زندگی با پارتنرش کسلکننده شده و او هرگز چیز جدید یا جالبی برای گفتن ندارد، چیزی را در من برنمیانگیزد. ما مثل دو فرد غبارگرفتهی پیر که بیست سال است با هم ازدواج کردهاند کنار هم مینشینیم" بعد از نیم ساعت، همانطور که گوش میدادم، با خودم فکرکردم احتمالا نظراتی هم از دوستانش دریافت کردهاست. با شنیدن ناله و شکایت او فکر کردم، چگونه کسی میتواند مقاومت کند و به او چیزی نگوید؟ به او گفتم: "خب، اگر تصویر بسیار منفی است، چرا تمامش نمیکنی؟ نزدیک پایان جلسه آقای S ساکت شد و طوری به من نگاه کرد که نشان دهد این نتیجهای است که خودم به آن رسیده بودم. ناگهان از جا پرید و از اتاق مشاوره گریخت، برای قرار بعدی حاضر نشد و از قبل هم کنسل نکرد. تا یک ماه بعد یا بیشتر که با او تماس گرفتم ، صورت حساب من را هم پرداخت نکرد.
دو ماه بعد با من تماس گرفت و درخواست کرد برگردد.. مشکلاتش با دوست دخترش بدتر شده بود. او وارد جلسه شد و گفت که اکنون بحث آزادتری در مورد قرار ازدواج درجریان است و او نمیتواند آن را تحمل کند. به شدت تحت فشار بود و احساس میکرد دوست دخترش شمشیری بالای سرش نگه داشتهاست. طاقت نداشت نزدیک او باشد. میخواست او را تنها بگذارد:" او فقط به عروسی و بچهدار شدن علاقه دارد و این به معنای پایان زندگی من است." این حس آزار و اذیت در جلسات اولیه غالب بود. او معتقد بود که باید خوشحال باشد اما احساس شکست و ضعف میکرد.
بعد از حادثهای که در آن او به طور خاص صحبت در مورد ازدواج را به هم زد، خانم B به او گفت که به منزل خودش میرود و زمانی که حالش بهتر شد میتواند با او تماس بگیرد. وقتی او آقای S را ترک کرد، آقای S وحشتزده شد و بلافاصله هرگونه احساس گرمی نسبت به خانم B را از دست داد. آقایS عقبنشینی کرد و با کینه به خود گفت: "او باید از سرنگ استفاده کند تا گرما را از من بمکد". با شنیدن این اتفاق، فرار او از جلسهی اولین مصاحبه را بهتر درک کردم - او در نقطهای که متوجه شد ذات ایدهی ازدواج یا هر رابطهی متعهدانهای تجربههای فردیت، جدایی و از دست دادن است، فرار کرد.
تاریخچه
آقای S فرزند کوچک از دو فرزند خانواده بود - او یک خواهر بزرگتر داشت. پدر و مادرش در 5 سالگی او طلاق گرفتند و به دو نقطهی مختلف شهر نقل مکان کردند. با این حال، قبل از طلاق دورهای پرتلاطم را گذراند که در آن والدین چندین بار به هم برگشتند و از هم جدا شدند و آقای S مرتباً بین والدین نقل مکان میکرد. او معتقد بود که این موضوع برایش گیجکننده بوده زیرا او را در وضعیتی از وفاداری تقسیم شده قرار دادهبود و نمیدانست چه کسی را باید باور کند. دلایل طلاق را اشتیاق پدر به زنان[30] و دوری طولانی مدت او از خانه به دلیل کار عنوان کردند.
پدرش تاجر موفقی بود و به عنوان شخصیتی قدرتمند، مورد توجه، جذاب و بسیار اغواگر، در عین حال بیرحم، کنترلکننده و دستکاریکننده[31] توصیف میشد. او خاطرات اولیهی بسیار کمی را گزارش کرد و مدعی بود که هیچ تصور کلی از پدر در سالهای اول زندگی ندارد. خاطراتش عمدتاً مربوط به دوران کودکی بود و همهی آنها تحقیرآمیز و آسیبزا بودند. یک بار در 6 سالگی چند کبریت را کنار صندلی ماشین پنهان کرد. پدرش که احتمالاً این موضوع را مشاهده کرده بود، در مورد اینکه آیا با کبریت بازی میکرده سؤال کرد و او تکذیب کرد. سپس پدرش کبریتها را پیدا کرد و با دروغگویی او برخوردکرد. نمونههای دردناک دیگری نیز در طول سالها وجود داشت، اما تحقیر نهایی در سن 19 سالگی رخ داد، زمانیکه آقای S در استخدام پدرش بود و یکی از مشاغل کوچک او را اداره میکرد. در مدت شش ماه به موفقیت بزرگی در این کار دستیافت. یک روز پدرش او را به دفترش فراخواند و در مقابل سایر کارکنان شروع به انتقاد از کارش کرد. آقای S که احساس کرد دستاوردهایش اصلا دیده نشده و بار دیگر تحقیر شدهاست، تصمیم گرفت آنجا را ترک و در شهر دیگری زندگی کند. وی تجارت کوچکی برای خودش راهاندازی کرد و بسیار موفق شد. این جایی بود که با اولین دوست دخترش آشنا شد، دوست دختری که دو سال بعد او را ترک کرد و باعث فروپاشیاش شد.
موارد دیگر در مورد پدرش: وی در دوران رشد آقای S توصیههایی جنسی به او کرده بود. " اجازه ندهید یک زن وارد خون شما شود زیرا برای بیرون آوردن او به سرنگ نیاز دارید". "چیزی به نام زنی که نتواند راضی باشد وجود ندارد مگر اینکه مشکلی در عملکرد مرد وجود داشته باشد".
آقای S دربارهی سابقهی جنسیاش گزارش داد که در اوایل نوجوانی درگیر خودارضایی اجباری بوده است. او در در 17 سالگی در اولین تجربهی جنسی، از به ارگاسم رسیدن خودداری کرد تا در تمام مدت نعوظ را حفظ کند. و ادعا میکرد تمام تکنیکهای صحیح چگونگی به ارگاسم رساندن یک زن را به عنوان محافظی در برابر نارسایی آلت تناسلی فراگرفته است. او افزود: اگر آلتتناسلیاش در حالت غیرنعوظ باشد نمیتواند به هیچ زنی اجازه دهد که آلت تناسلی او را در حالت غیرنعوظ لمس کند و برای جلوگیری از این امر، اغلب زیرشلواری خود را در حین مقاربت به تن میکند. او همچنین مطرح کرد که از خودارضایی پارتنرش خانم B میترسیده است و از اینکه او خودش را به آقای S ترجیح دهد احساس شکست میکرد.
مادر آقایS به عنوان فردی صمیمی، دوستداشتنی و کاملاً قابل اعتماد توصیف شد. او همیشه مراقب بود همه چیز خوب به نظر برسد و از وی حمایت میکرد، طرف او را میگرفت و هر زمان به چیزی نیاز داشت، تامین میکرد. برای مثال، خانهای در مجاورت مدرسه خرید تا اآقای S بتواند در وقت ناهار از صرف ناهار در منزل لذت ببرد. آقای S تا 19 سالگی با مادرش زندگی میکرد، تا اینکه خواهرش با بچههای کوچک رفتوآمد به منزل مادر را آغازکردند. او اظهارداشت که این کودکان جایگزین او شدهبودند و از نظر مادرش اولویت اول(‘number one’) نیست، بنابراین تصمیم گرفت از آنجا نقلمکان کند.
او همچنین گزارشهایی از دوران نوزادی بیانکرد که بسیار به مادر وابسته بود. مادرش او را زیاد میبوسید، (بینی و بین چشمهایش) و با لمسکردن او را آرام میکرد و همواره نگاهی عاشقانه داشت. مادر سه تا آدمک داشت، یکی برای دهان و دو تا برای هر دو دست تا بتواند صورتش را قلقلک دهد. آقای S همچنین تعویض پوشک خود را به یادآورد - که مادر با دقت تمام وسایل مورد نیاز را میچید.
تغییراتی که او به عنوان تجربیات دوستداشتنی توصیف کرد؛ احساس پلاستیکی[32]، سوزن سوزن شدن[33] و گرمایی که از ناحیه تناسلی او شروع شده و در تمام بدنش پخش میشد. او توضیح داد: "من مدام به پوشک نگاه میکردم. در سن 5 سالگی فقط برای تجربة آن حسها گاهی پوشک میپوشیدم. حتی وقتی بزرگتر شدم، اگر وارد فروشگاهی میشدم که پوشک میفروخت، چنین حسی به من دست میداد. هم آدمکها و هم پوشکها به عنوان جانشینهای حسی مادر مورد مطرح بودند.
سایر جزئیات کمتر ایدهآل در مورد مادرش با گذشت زمان و با سوالات من مشخص شد. در 15 سالگی آقای S مادرش دوباره ازدواج کرد و با شوهر جدیدش به شهر دیگری نقل مکان کرد و آقای S وارد مدرسهای شبانهروزی شد.
او گزارش داد که با آن مرد خوب کنار آمد، اما آن دوران را ناامید کننده توصیف کرد. هنگامیکه شاگرد شبانهروزی شد، اصرار داشت کارگری که هنوز در خانهی مادرش زندگی میکرد هر روز بعد از ظهر سگش را به حصار مدرسه بیاورد. شش ماه بعد، مادر و ناپدری بازگشتند و در منزل سابق مادرش اقامت کردند و آقای S دوباره دانشآموزی روزانه شد و بیدرنگ مجددا سگش را آموزش داد تا هرفردی جز خودش به او دستور داد را گاز بگیرد.
آقای S مردی لاغر با ظاهر پسرانه و جذاب است. با سرفرود آوردن خفیف همراه با گامهای کوچک عصبی وارد میشود و حال و هوای بیتوجه به خود[34] و تا حدودی زنانه[35] ( بی رنگ و رو) دارد. آقای S کسب و کار بسیار موفقی در زمینه واردات/صادرات تاسیسکرده و مالک آن است.
جلسات آغازین
اقای S با جلسات دو بار در هفته شروع کرد، اما این مدت به زودی به سه بار در هفته افزایشیافت. در ابتدا روی موضوعات واضح تمرکز کردم: ترس او از تسخیر و استثمارشدن توسط ابژهها و چگونگی ارتباط این موضوع با پدرش، همچنین از سویی میل شدید او برای پرستاریشدن توسط یک ابژهی دوستداشتنی( مادر و خانم B). این دوپارهسازی در روابط عمومی او نیز وجود داشت به این صورت که در روابطی که مبتنی بر ترس بودند، در تلاش بود تا به احساسات محبتآمیز و قابل اعتماد بیشتری در خود دست یابد. اما این تلاشها مانع ادامهی غرزدن در مورد خانم B نشد.. وی گفت: "او متوجه نمیشود که برای من مانند غذا است - من باید او را داشته باشم!" حتی زمانی که خسته بود و علاقهای به رابطهی جنسی نداشت، خانم B را به خاطر عدم حضورش سرزنش میکرد. من با دقت گوش میکردم. به نظرمیرسید با شروع این شکایات از تعارض خلاصی یافته بود، و من چیزی شبیه این میگفتم: "شما اکنون شکایت خود را کِش میدهید- باید به این دلیل باشد که شما مشتاق فرصتی هستید تا بخشهای عاشقانه و محبتآمیز را آشکار کنید".
این مسئله اشک او را درآورد. پس از جلسهای که به این شکل با او صحبت کردهبودم، او با خوابی که ناگهانی از آن بیدار شده بود، به جلسه بعدی بازگشت.
او خواب دید که پنج گربه دارد و به شدت در تلاش است تا آنها را در خانه نگه دارد اما فردی در را باز گذاشته بود و او از فرارشان مضطرب و ناراحت بود. من از پیچیدگی شرایط دشوار او متوجه شدم که اگر به خود اجازه میداد احساسات محبتآمیزی را آزادانه نسبت به ابژه ابرازکند، خود را متعهد میکرد و پس از آن ناچار بود با ترسهای وحشتناکی در مورد نگهداشتن ابژه مواجه شود. از سویی اگر با ابژههایش بیش از حد بیتفاوت یا تحقیرآمیز رفتار میکرد، این خطر را داشت که او را ترک کرده یا فرار کنند و باعث فروپاشی او شوند.
خوانندگان در این مورد چیزی از مخمصهای را که فرد مرزی[36] با آن روبروست تشخیص میدهد، از این رو بحثهایی میان پزشکان در جریان استن که هیستریک را با وضعیت مرزی مقایسه میکنند (گرین، 1997).
البته من راهی نداشتم که بدانم اوضاع چقدر پیچیده است، اما به زودی مشخص شد که آقای S با یک کارمند سابق (خانم Z) رابطهای موازی داشته که چندین سال ادامه داشت. این خبر با افشاگری دیگری همراه شد؛ اینکه او مکرراً در تمام ساعات شبانه روز برای رابطهی جنسی به یک روسپیخانه میرفت. علاوه بر این، او به سابقهای از مواجهههای جنسی گاه به گاه اشاره کرد و در طی اولین روزهای اولین ماه فوریهای که در درمان بود، به طور گذرا از سفارشدادن پنج دسته گل برای روز ولنتاین یادکرد که به نقاط مختلف شهر ارسال کرده بود.
6 ماه اول درمان
در این مرحله میخواهم به این نکته اشارهکنم که آقای S در ماههای آغازین گاهی در جلسات حاضر نمیشد و در زمان حضور بعدی هیچ اشارهای به جلسهی از دسترفته نمیکرد. پس از هر غیبت در جلسة بعد با من غریبه بود و یکی دو بار این احساس تهوعآور را داشتم که شاید همزمان با من به درمانگر دیگری مراجعه میکند. این احساس در هفتهی دهم به میزان قابلتوجهی کاهش یافت، زمانی که او مواردی را پس از جلساتش گزارش کردکه در آن "احساسی گرم" را درون خود تجربه کردهبود - که باعث شد بلافاصله برای ملاقات با یک روسپی عجله کند. احساس کردم واکنش من تا حدی نشاندهندهی ظرفیت او برای زندگی در جهانهای مستقل است.
آقای S در هفتهی چهاردهم، به این دلیل که خانم B در مورد موضوعی شخصی با یک روانشناس مشورت کردهبود، از او عصبانی شد و با معاشقه با یک کارمند زن جدید در محل کار( پس از اینکه ابتدا بررسی کرد که آیا او حلقه ازدواج دارد یا خیر) خانم B را تنبیه کرد. وقتی مطرح کردم که این یک تلافی است، چشمانش از تعجب گشاد شد و گفت: "در واقع، من آدم حسودی نیستم. من یک بار به خانم B گفتم که او میتواند معشوق داشته باشد اما من باید بتوانم او را تماشا کنم".
سپس او از یک قرار خرید با خانم B صحبت کرد که خانم B حلقه نامزدیای را نشانداده و نظرش را پرسیدهبود. آقای S ناراحت شده و گفته بود این همه هزینه برای یک حلقه مضحک است. او موافقت کرد اما اضافه کرد که با یک سنگ کوچک یا حتی یک انگشتر عتیقه کاملاً خوشحال خواهد شد. سپس آقای S ناگهان ایدهی دیگری را مطرح کرد. اینکه فردی را میشناسد که میتواند الماس بگیرد، مثلا میتوانستند آن را از یکی از مشتریانش که قصد خروج از کشور را دارد و ارز میخواهد، با نصف قیمت تهیه کنند و آن وقت ارزش خود را به این راحتی از دست نمیداد.
به او گفتم که اشارهی خانمB به حلقهی نامزدی او را شگفتزده کردهاست، اما به جای ابراز نگرانیهایش خطر بیارزش کردن تمام معنای حلقه نامزدی را پذیرفت. او گفت: "اینطور فکر میکنی؟ من فکر میکنم در مورد همه چیز رویکردی تجاری دارم. اما میدانید که تجارت من با سایر مشاغل متفاوت است. هر سِنت من مستقیماً وارد تجارتی میشود که بلافاصله درآمد بیشتری را در بردارد. میدانی که من حتی حقوق مناسبی هم نمیگیرم و حتی یک اتومبیل آبرومند ندارم.
من موافق بودم که این رویکرد ارزش کلی برایش دارد - اما گفتم مشکل این است که به نظر نمیرسد راهی پیدا کند که خصوصا وقتی از خانم B خیلی عصبانی بود، دوباره احساسات خوب خود را در رابطه سرمایهگذاری کند. سپس به صراحت، اما با کمی طنز، گفتم او باید با دقت در مورد استفاده از رویکرد تجاری خود برای خرید حلقه نامزدی فکرکند، زیرا اگرچه ممکن است تصورکند این امر درکوتاهمدت ارزش پولی برای او به ارمغان میآورد، اما در دراز مدت مطمئناً با بازدهی کمی به پایان خواهید رسید. در کمال تعجب او از این نصیحت کاملاً متاثر به نظر میرسید و گفت: "میدانم منظورتان چیست".
با این حال، هنگامیکه به پایان جلسه نزدیک شدیم، با صدای بلند در مورد اینکه مدتی با ایدهی تعویض ماشین درگیراست، فکر کرد. وی دوست داشت از نمایشگاهها بازدیدکند و آخرین مدلها را امتحان کند. او میتوانست هر یک از آنها را بخرد، اما هرگز هیچ یک را نخرید. دلالها باید کاملاً از او ناراحت باشند. او گفت: "من همهی جدیدترین مدلهای BMW را تست کردهام میدانید، تکتک آنها را !" من پاسخ دادم:"گویا چیزهای ناخوشایندی را تجربه میکنید و چه آرامشی داشت که من به شما نصیحتی کردم بدون اینکه مجبور باشید آن را از من بیرون بکشید".
البته من از بخش زیرین نظرات او در مورد اتوموبیلش آگاه بودم، درواقع او پیشنهاد مشاورهی من را به عنوان یک میدان فروش میدانست که علاقهمند بود آن را امتحان کند اما احتمالاً خرید نمیکرد. من بر این باورم که از نظر انتقالی، ارائهی این نوع توصیههای من(کاری که معمولا انجام نمیدهم) کنشنمایی[37] از یک داینامیک کمککنندهی پدر/پسری بود که برای آقای S بسیار اشتباه پیش رفته بود. پدرش بسیار اغواکننده[38] و سپس طردکننده[39] بود. اگرچه او از پیشنهاد من تحت تأثیر قرارگرفت، اما احتمالاً به آن مشکوک بود.
این پویاییها در جلسات بعدی به شکلی معکوس به نمایش درآمد. او از طریق رفتار مخاطرهآمیزش خواستار جلب دغدغهمندی پدرانه در من بودکه سپس از این طریق او را طرد کنم. با اینحال، جنبهی نگرانکنندهتر "مفیدبودنِ" من در این مرحله این بود که متقاعد شده بودم رابطهی آقای S با وجود بیوفایی و زندگی جنسی مخفیانهی او ممکن است موفق شود- به عبارت دیگر به نظر میرسید من در این سبک زندگی[40] با او همدست بودم (برنمن[41]، 1985).
بعد از جلسه، بیشتر به مشکلات آقای S درمورد انتخاب چیزی یا کسی که میخواهد، فکر کردم. اینکه او قادر به تصمیمگیری در مورد موضوع میل خود نیست و اینکه چگونه این مورد به عنوان یک نشانهی کلاسیک هیستریک توصیف شده است (کوهون، 1986). احتمالاً این موضوع یکی دیگر از عوامل مؤثر در اضطراب لحظهای من بودکه شاید او بدون اطلاع من به درمانگر دیگری مراجعه کند.
در انتقال، موقعیت من به عنوان درمانگر در سال اول به نفع داشتن یک "مادر" خوشاخلاق شنونده انکار شد. این موضوع زمانی تغییرکرد که گزارشهای او از نظر جنسی صریحتر شد و قصد داشت مرا بهعنوان پدر تحتتأثیر قراردهد. وقتی این مسئله را تفسیر کردم، متوجه شدم که او پس از شروع گزارش یکی از فرارهایش دوست نداشت حرفش را قطع کنم. او اصرار داشت قبل از اینکه نظر بدهم، اجازه دهم ابتدا حرفش را تمام کند . گویا نگران بود که مانند پدرش باشم، وقتی هدفش این بود به من نشاندهد چه مجری خوبی است، سخنرانی او را کوتاه کنم. بعدها نیاز او را برای اتمام جلسهی اول به عنوان اینکه اجرای نوعی نمایش خودارضایی بود تعبیر کردم که ابتدا بدون مکالمه نقش خود را بازی میکند و سپس صحنه را برای دیگران روشن و مشخص میکند.
سپس دو جلسه دیگر با محوریت حلقهی نامزدی داشتیم. آقای S جلوتر رفته بود (بدون توجه به توصیهی من) و حلقههای مغازهی اجناس دست دوم را دیده بود؛ یک حلقهی سفید روسی. رنگش خوب بود فقط مشکل این بود که سند اعتبار نداشت. او با اشتیاق توضیح داد: "من شروع به یادگیری همه چیز در مورد الماس کردم ". پرسیدم چرا باید این کار را بکند؟ "چون برای من مهم است؛ باید برای من نیز ارزشی داشته باشد. باید برابر باشد – همهی طرفها باید خوشحال باشند". پاسخ دادم: "پس نگرانی اصلی شما در تمام طول این مدت این بودهاست؛ برنامهی نامزدی عمدتاً برای خانم B است و نه برای شما". او گفت: "دقیقا!" این جلسه پنجشنبه بود. پس از پایان هفته، او روز دوشنبه مطرح کرد که اتفاقی افتاده است، اما نتوانست خودش را به صحبت در مورد آن برساند. کاری کرده بود که جامعه تایید نمیکرد و من هم تایید نمیکردم و او فکر میکرد اگر به من بگوید نمیتواند با من روبرو شود. کاری که دوست دارد بتواند انجام دهد این است که به من بگوید و بلافاصله آن را پاک کند.
اولین تابلوی جنسی
دوشنبهی بعد آقایS با عینک تیره و کت شیک و سنگینی وارد شد. از من خودکاری برای جمعآوری افکارش خواست و گفت تصمیم دارد اتفاق آخر هفته را برایم بازگو کند اما میترسد نظرم دربارهی او تغییر کند و اگر چنین داستانی را بشنوم فکر کنم طرف مقابل دیوانه است. او گفت :"میترسم اگر به شما بگویم نتوانم برگردم. از پنجشنبه هفتهی گذشته شروع شد. من در محل کار با خانم Z [کارمند سابق] صحبت کردم و او گفت مایل است با هم ملاقات کنیم، بنابراین هیجانزده شدم و با تماس تلفنی اتاقی در هتل برای بعدازظهر رزرو کردم. وقتی بعداً در دفترکارم با او تماس گرفتم تا دربارهی رزرو به او بگویم، گفت کاری پیش آمده و به قرار ملاقات نمیرسد. من عصبانی شدم و تصمیم گرفتم در هر حالتی رزرو را نگهدارم و با یک روسپی ارتباط بگیرم.
با هتل تماس گرفتم، رزرو را به غروب تغییردادم و به آژانس اسکورت رفتم، دخترها را دیدم و برای ساعت 8.30 شب رزرو کردم. اما وقتی به آنجا به قدری هیجانزده شدم که در خود فرو رفتم. او لباسم را درآورد و مرا حمام کرد و این منجر به چیز دیگری شد - وسط کار به خانم B فکر کردم و به او تلفن زدم و گفتم هتل را برای غروب رزرو کردهام و از وی خواستم ساعت 8 شب بیاید. فکر کردم او را با رابطه سه نفره[42] سورپرایز کنم.
وقتی آژانس را ترککردم مقداری گل رز و شامپاین و چند شمع خریدم و تصمیم گرفتم حلقهی نامزدی را بگیرم و شب به او بدهم. سپس ناگهان به این فکر افتادم که یک روسپی مرد نیز بگیرم، بنابراین آژانس اسکورت دیگری را پیدا کردم و یکی را برای ساعت 9.30 رزرو کردم. فکر میکردم اگر خانم B حدود ساعت 8 بیاید میتوانیم استراحت کنیم و اول یک نوشیدنی بنوشیم. همه چیز طبق برنامه پیش رفت - خانم B از گلها و شامپاین بسیار راضی بود و به او گفتم که چه برنامهای دارم، به نظر میرسید که او نیز موافق است. ساعت 8.30 دختر رسید، تاپش را درآورد و خانم B را بوسید. در حال بوسیدن یکدیگر و در هم آمیزی بودند و من تماشا میکردم. آن دختر با خانم B رابطه دهانی هم داشت. حلقه را روی میز کنار تخت گذاشتم و قصد داشتم حلقه را به او بدهم که او به اوج رسید و من با تمام هیجان فرصت را از دست دادم. پسر روسپی ساعت 9.30 رسید. دختر لباس پوشید و رفت. پسر هم سعی کرد با خانم B رابطه جنسی داشته باشد، اما چند بار نعوظ خود را از دست داد. او زیاد نماند و رفت. من حمام کرده و شمعی در حمام گذاشتم و داخل حمام حلقه را به خانم B دادم. خوشحال شد و مدام به حلقه نگاه کرده و انگشتش را نوازش میکرد. ما تصمیم گرفتیم شب را آنجا بمانیم و در طول شب صمیمی و عاشقانه بودیم."
او داستان خود را تمام کرد و سپس با چشم انتظاری به من نگاه کرد و مشاهده کرد که من اخم بر چهره دارم. گفتم: "خدای من! بله من با دقت گوش کردم. تو مطمئناً در یک مورد به من ثابت کردی اشتباه میکنم ؛ اینکه تو آدم حسودی نیستی!" متعجب به نظر میرسید و من از صحبت طعنهآمیز خود پشیمان شدم و به سرعت تغییر مسیر دادم. گفتم: "اما متشکرم»". متشکرم، مفید بود، زیرا فکر نمیکنم کاملاً متوجه شده باشم که کل این موقعیت حلقه برای شما چقدر سخت بودهاست. به نظر میرسد تنها کاری که میخواستید انجام دهید این بود که به خانم B حلقهی نامزدی هدیه دهید، اما دیدید برای انجام این کار باید چه کارهایی را انجام دهید" آقای S غمگین به نظر میرسید و گفت از این که برایم تعریف کرد راحت شده است. او به خودش قول داده بود[چیزی را مخفی نکند] اگر بعضی چیزها را نگه دارد، آمدن به درمان فایدهای ندارد. من گفتم این چقدر خوب است که توانست این بار را از روی سینهاش بردارد، زیرا در حالی که همه چیز طبق برنامه پیش رفته بود، او آشکارا نگران بود که اتفاقی دیوانهوار رخ داده باشد.
آقای S نگران واکنش من به داستانش بود – اینکه من تحت تأثیر قرار نگیرم و منزجر شوم. کنایهی من نشان داد شوکه شدهام، شاید بهخصوص از همدستی خانم B در این تابلو. احساس میکردم که در تاریکی نگه داشتهشدهام و سپس، از طریق همانندسازی فرافکنانه دعوت شدهام تا در فانتزی صحنهی اولیهی دیوانهکننده بازی کنم. آقای S در بازگویی داستان خود به وضوح احساس شرمندگی کرد، با این حال احساسکردم نگرانی اصلی او این بود که بتوانم نگاهی اجمالی به شیوهی زندگیاش بیندازم، یعنی تلاش او برای وانمودکردن به این که این یک سایکودرام اروتیسایز شده واقعی است و نشاندهندهی این است که هیچ مشکلی در مواجهه با یک فاجعهی بالقوه برای رابطهاش ایجاد نکرده است.
پایان و عاقبت خانم B
در نهایت سه ماه بعد آقای S و خانم B از هم جدا شدند. خاتم B به سفری کاری رفته بود و آقای S در غیاب او به روش همیشگی خود را با زنان دیگر سرگرم میکرد. پس از بازگشت تمایلی به رابطهی جنسی نداشت و تا زمانی که تسلیم شود، آقای S دائماً به او نیش و کنایه میزد ، اما خانم S به او گفت که این کار را به روش او دوست ندارد. سپس دعوایشان شد ولی زن تسلیم خواستههای او نشد. وی تعریف کرد در طول دعوا نگاه مراقبتی را در چشمان خانم S میدید و بلافاصله وحشت زده به مادرش زنگ زد تا برای مشکلی که با خانمB داشت از او کمک بگیرد. با این حال، او روی موضع خود ایستاد، اما وقتی متوجه شد ایمیلی توسط مردی که در آخرین سفرش با او ملاقات کرده بود برای او ارسال شده بود، دردسر ایجاد شد. خانم B فرصت پیدا کرد تا بیگناهی آن ایمیل را توضیح دهد. اما برای آقای S این مفهوم را داشت که او در هر صورت به لبهی پرتگاه نزدیک شده بود. لذا آقای S وارد عمل شده و اصرار داشت که خانم B وسایلش را از آپارتمان او خارج کند.
در هفته های بعد در کنار خشم و اتهامات خیانت به خانم B، ملاقاتهای دیوانهوار با روسپی ها و تلاش برای اغوای زنان دیگر ( تا حدودی موفقیتآمیز)، سوالاتی در ذهن آقای S مطرح شد - سوالاتی در مورد نحوهی رفتاری که در طول سالها با خانم B داشت. متوجه شد که نقاشیهای او هنوز روی دیوار اتاق نشیمن نصب شده است و او هرگز به خود زحمت نداده بود که آنها را بردارد. گریه میکرد و رفتار خودش را بررسی میکرد که آخرین بار چه زمانی چیز خوبی به او گفته یا چیزی برایش خریده است. خانم B در تمام این سالها به او اعتماد داشت.
سپس دچار احساسات وحشتزدگی(پانیک) شد. کف دستش عرق کرده و نفسش تنگ شده بود. در پهلویش دردی را احساس میکرد و طعم فلزی عجیبی در دهانش پدیدار شد. او تحمل دیدن خانم B را نداشت (خانمB حتما او را خواهد کشت)، بنابراین به طرز ترسناکی از او دوری میکرد و هنگامی که در جلسات به او اشاره میکرد، او را " آن-it " صدا میکرد. پوشش فوبیای او نشان میداد که علائم او بیانگر هیستری اضطرابی است.
با این حال به خوبی به تعبیرهای من در این موردکه چگونه خشمش به او کمک میکرد ترسهایش از این که رها شود تا بمیرد را پنهان کند، پاسخ میداد و در مدت کوتاهی، فوبیایش کاهش یافت و برای عذرخواهی به ملاقات خانم B رفت. خانم B صریحاً در مورد رفتار کنترلکننده و خواستههای بیپایانش که احساس میکرد بدون او نمیتواند زنده بماند، صحبت کرد. وی سناریوی اتاق هتل را در کمال ناراحتی مطرح کرد و گفت که اصلاً از آن خوشش نیامده است. آقای S به خوبی پاسخ داد، او عذرخواهی کرد و پذیرفت که آن کار "کلاً چرند" بوده است.
او بعداً فکر کرد: "من واقعاً از من دیگر بودن لذت بردم"- I really enjoyed being the other me
به این معنی که با نسخهای عاطفیتر از خودش درگیر شده بود. سپس در جلسه به تلخی هقهق گریست. من گفتم این احساس آرامشی است که به واسطهی هماهنگی( یکی شدن) با این احساسات در خودش ایجاد شده بود.
ورود خانم L
این وضعیت به سرعت پیش میرفت و من احساس میکردم باید با تحولات همگام باشم. آقای S متناوباً احساس ناامیدکنندهای از تنهایی را تجربه میکرد و با گریه گفت:" هیچ کس من را نمیخواهد". در همان زمان شروع به معاشرت فعالتری کرد و به نظر میرسید این کار برایش مناسب باشد. او با چندین نفر از باشگاه گلف دوست شد که به رقص و معاشرتهای لذتبخش آخر هفتهها منجر شد. او همچنین با زنان بسیار جوانتر معاشقه میکرد، اما از عملگرایی آنها شوکه شد – از میل آنها برای لذتبردن از خودشان بدون هیچ رشتهای از وابستگی.
در مواردی که در را به روی افسونگریهایش بسته میدید، اصرار میکرد و میتوانست این تماسها را به مناسبات خواهرانه تبدیل کند - او در ازای همراهی، به رویدادهای اجتماعی کمک میکرد. با این حال آسیبپذیریاش در برابر سایر مردانی که به "قلمرو" او تجاوز میکردند همچنان بالا بود و واکنشهای شدیدی ازآنها دریافت کرد. در این موارد معمولاً سرگردان بود و پس از اینکه مرد دیگری به قرار ملاقات علاقه نشان میداد، وی با عجله به عقب برمیگشت تا او را بیرون بیندازد. گفتم به نظر میرسد او کمتر از اینکه که علاقهمند به قرار ملاقات با شخص جدیدی باشد مایل است مانع شود فرد دیگری از قرار ملاقات لذت ببرد.
با این حال در نهایت به عنوان بخشی از این جمعیت، او با شخص جدیدی آشنا شد - یک زن جوان، خانم L، که او را دوست داشت و به نظر میرسید که جذب او شده است. به زودی سناریوی صحنهآرایی دیگری در راه بود، این بار در منزل آقای S. او با عجله بیرون رفت تا گل بخرد و تمام اتاقها را پر از گل کند، مقدار زیادی پول خرج ملحفهها و کوسنهای جدید کرد، یخچال و قفسههای غذا را پرکرد و غذاهای دریایی ویژهای را از ساحل تهیه کرد. در حالی که در ظاهر قصد او اغوا کردن بود، اجباری بودن این ترتیبات مشخص بود.
پس از چندین "قرار" او به این صورت که گویا مژدهای به من میدهد، گفت : "او (خانم L ) با من صحبت میکند، چیزی برای گفتن دارد و من مجبور نیستم همه کارها را انجام دهم." و خودم را در حال گوشدادن به او میبینم. این قابل توجه است! ما با هم میخندیم من با او صریح هستم ، چیزهایی میگویم و نگران واکنش او نیستم. ما در پیست رقص در حال رقصیدن و تعامل با دیگران بودیم، با این حال وقتی تنها هستیم من بسیار آزادانه به چشمان او نگاه کرده و احساس قدردانی میکنم. در مورد رابطه جنسی گفت: " نمیتوانم درک کنم، ما هنگام عشق ورزیدن دست در دست داشتیم – این عاشقانه بود." هنگام به اوج رسیدن[43] میخواهم گریه کنم - این به خاطر احساس از دست دادن نیست ... این است ... این است ... نمیتوانم آن را توضیح دهم!
اگرچه این وضعیت ماه عسل دلگرم کننده بود، اما این شرایط حدود سه هفته ادامه یافت تا زمانی که برخی اضطرابهای سرشت نوجوانی ظاهر شد: "شروع دوباره بسیار اعصابخردکن[44] است - اگر او مرا با مردان دیگر مقایسه کند چه میشود؟" "اگر دوباره چسبنده شوم چه؟" "اگر ناگهان از مسیرش خارج شد چه میشود، اگر بگوید "به سلامتی"[45]چه میشود؟ سپس ناگهان شروع به شکایت از نیروی جنسی خانم L کرد و اینکه او در حین رابطهی جنسی شانهاش را گاز گرفته بود و از این موضوع بیش از همه ناراحت شد. بدون هیچ نشانی از کنایه فریاد زد:: "من به فردی متعادلتر نیاز دارم - روزی خانم B را برمیگردانم".
در جلسهی بعد، احساسات ناامن آقای S آشکارتر شد. او خوابی آورد که در آن داشت وارد بخش بزرگی در بیمارستان میشد که در آن ردیفهایی از تختها وجود داشت. روسپیها در آنجا فعالیت میکردند. او وارد شد اما با خود گفت: "نمیخواهم این کار را انجام دهم". هیچ چهرهی قابل شناسایی وجود نداشت، فقط ردیفی از واژنها آنجا بود. او با فکر خانم B از خواب بیدار شده بود و احساس کرد به سمت او گرایش دارد - به سمت یک منطقه امنیتی قابل اطمینان و امنیت. او عصر همان روز به حوالی منزل خانم B رفتهبود، اما او بیرون بود و خودش را متقاعدکرد که به دیدار مرد دیگری رفتهاست.
سپس با احساس وحشتناکی به خانه و به رختخواب رفت. روز بعد با اضطراب از خواب بیدار شد و ناگهان در مورد خودش و خانم L دچار احساس ترس از ایدز شد و فورا پیشنهاد آزمایش ایدز داد. او تصمیم گرفت از خدمات عمومی استفاده نکند و به همین دلیل، با روشی که برای من ناشناخته است، ترتیب یک سرویس مستقیم از طریق آزمایشگاه را داد و هر دو برای آزمایش خون رفتند.
وقتی تابلوی دیگری در مورد نتایج آزمایش مطرح شد، احساس نگرانی کرد. او مقداری غذا، یک بشقاب و مقداری نوشیدنی گازدار خرید. آتش روشن کرد، شمعی گذاشت و برنامه این بود که نتایج آزمایششان را با هم باز کنند. آن شب قبل از باز کردن پاکتها تردید داشتند و ابتدا در مورد اینکه اگر آزمایش هر یک از آنها مثبت میشد چه کاری انجام میدادند، صحبت کردند. خانم L با اطمینان گفت در مورد رابطهی جنسی، سابقهی امن و "بی عیب و نقص" دارد. آقای S البته نمیتوانست در مورد خودش چنین ادعایی داشته باشد. او ابتدا پاکت خود را باز و بررسی کرد تا نتیجهی منفی را پیدا کند و با خیال راحت اعلام کرد. سپس خانم L پاکت خود را باز کرد، اما نتایج را از پایین به بالا خواند، که بیشتر طول کشید. او وحشت زده به نظر میرسید. اقای S از نزدیک به او نگاه میکرد و برایش متاسف شد. آزمایش او نیز منفی بود و آرامش زیادی در برداشت.
نزدیک پایان جلسه، آقای S با حسکردن احساسات من، علاقهمند شد که پاسخ من را نسبت به این سایکودرام بداند. ابتدا احساسم این بود که میخواست او را به خاطر این کار خوبش تحسین کنم، اما به دفترچهام خیره شد و گفت از این که رویاهایش را یادداشت میکنم خوشش میآید زیرا به این معناست که او را جدی میگیرم. من او را به رویا برگرداندم و گفتم که در آن خواب در حال تاس انداختن با مرگ بود (مقاربت با روسپیها) اما از ترس خود را کنار کشیده و بیدار شد و به دنبال امنیت خانم B بود - که غیبت او به طور خودکار نشانی از وجود مردی دیگر بود.
گفتم این بدترین ترس او از طردشدن و تنها مردن باقی ماند و تنها راه او برای مقابله با این ترس این بود که شخص دیگری (خانم L) را به وحشت خود بکشاند و او را با مرگ درگیر کند. او عصبانی به نظر میرسید و به من یادآوری کرد که این میتواند یک فاجعهی کامل باشد. من پذیرفتم و گفتم: «یعنی شبیه خودکشی مشترک؟» با تعجب و ناباوری سرش را تکان داد. گفتم دیگر هیچ فایدهای ندارد که حسادت کینه توزانهاش را انکار کند - بنابراین دور از ذهن نیست که بگویم وقتی صحبت از زنان میشود، اگر احساس میکند نمیتواند آنها را داشته باشد، نباید به هیچ کس دیگری نیز اجازه داشتن آنها را بدهد..
بحث
در این مقطع، مضامین متعددی وجود دارد که میتوان آنها را گرد هم آورد و از زاویهای نظری مورد بررسی قرار داد. ابتدا میتوان ادعا کرد که تمام چیزی که آقای S به دنبال آن است، تأمین عشق بیآلایش هر زنی است که ملاقات میکند و سعی دارد او را اغوا کند. با این حال رفت و آمد او بین پارتنرها، ناتوان از انتخاب - مانند او بین والدین طلاق گرفتهاش - نشان دهندهی جستجوی دیوانه وار برای یافتن ابژهی ایدهآل است که هیچکس را ارضا نمیکند. همانطور که کوهون[46] (1986، ص 379) اشاره میکند، این به دلیل دوسوگرایی نیست، بلکه "دو ظرفیتی[47]" است - این به دلیل عدم امکان تغییر از یک ابژه به ابژهی دیگر است. بنابراین در قلمرو دست نیافتنیها، همهی زنان آقای S فقط یک سری واژن قابل تعویض هستند.
آنها ابژههای جزئی[48] هستند و سوژه نیستند، حتی اگر او انتظار داشته باشد با او به عنوان یک سوژه رفتار کنند. همانطور که میبینیم آقای S به سختی از مادر بیولوژیکی خود جدا شده است و داستان رابطهی او با خانم B نشان میدهد که چگونه او شریک زندگی خود را به یک "مادر" حمایت کنندهی بیست و چهار ساعته تبدیل میکند که ممکن است با توهم اینکه مردی مستقل و از نظر جنسی بالغ است، او را براند.
با این حال در هر رابطهی مستقلی که برقرار میکند به زودی همان مشکل جدایی را به اضافهی راهحل دفاعی ژنیتالیزهاش - یعنی نیاز به جایگزینهای جنسی اضافی بهعنوان وسیلهای برای مقابله با هر گونه جدایی یا فقدانی که ممکن است به عنوان بخشی از اصل ارتباطی او ظاهر شود- تکرار میکند.
در حوزهی جدایی-فردیت، مکرراً مشاهده میکنیم که چگونه آقای S ابژهی غایب را شهوانیسازی[49] میکند( رک. بولاس[50] 2000). هرگونه آگاهی از فقدان یا جدا بودن ابژه زنگ خطر را به صدا در میآورد و این آگاهی بلافاصله از طریق رویآوردن به یک ابژهی خارجی برای رابطه جنسی انکار میشود (رک. برنمن[51]، 1985). برای مثال، در پایان جلسات اولیه پس از اینکه مطلبی را از من دریافت کرد، ناچار شد برای رابطه جنسی نزد یک روسپی برود.
با این حال رویای بخش بیمارستان توجه را به این واقعیت جلب کرد که ابژهی غایب نه تنها اروتیسایز شده بلکه ژنیتالیزه هم هست - این یک تمایز مهم است که بعداً به آن خواهم پرداخت. علاوه بر این رویا همچنین اولین نشانههای نگرانی در مورد آسیبی که از طریق این نوع ژنیتالیزه کردن به خود و ابژه وارد میکند (تختهای بیمارستانی) و همچنین تمایل به پناهبردن به ابژهای گرم، ایمن و آرامبخش را نشان میدهد.
این ما را به معنای تابلوهای جنسی میرساند. آقای S باید آنچه را که میخواهد به هر قیمتی و هر ریسکی به دست آورد. بحران HIV و حسادت کشنده نسبت به رقبا، ارتباط بین رابطهی جنسی و مرگ را در هیستریک، که چندین نویسنده ذکر کردهاند، نشان میدهد (بریتون, 1999. بولاس, 2000). به نظر میرسد آقای S تحت تأثیر این فانتزی است که آنچه در اتاق خواب والدین میگذرد، سیستم حمایتی زندگی را از او سلب کرده و منجر به نابودی اجتناب ناپذیر او میشود. نابودی او نه با ترسهای اختگی، که گرفتار میکنند، بلکه با ترکیبی برانگیزاننده از ترسهای جدایی و طردشدن تهدید میشود. در سناریوهای جنسی که صحنه آرایی میشدند - خواه آشکارا یا به طور ضمنی مثلثی - این فانتزی بهعنوان وسیلهای برای تسلط بر این ترسها بهعنوان پیروزی کنشنمایی میشود. تنها با معرفی رقبای بالقوه، همانطور که آقای S در سوئیت هتل انجام داد، و سپس شکست دادن آنها، میتواند به نوعی امنیت که به دنبال آن است دست یابد و میتواند با نگاهکردن به چشمان ابژه و دیدن تنها خودش که در آنجا منعکس شده است، به وجود آن پی ببرد. نکته این است که اگر این مانورهای تدافعی با شکست مواجه شوند، تنها جایگزین این است که ابژه و سلف از طریق نوعی مرگ رمانتیک واگنری[52] به یک اتحاد پایدار دست یابند (بریتون, 1999). گزینهی دیگر، فروپاشی افسردگی در مواجهه با گفتمان پیامد ادیپی است. رانک[53] (1929) زن بازی( فاحشه کردن)[54] اجباری دونژوان را به عنوان تلاشی برای حذف همهی رقبا و تصرف کامل مادر اولیه توصیف کرد. در یک مورد آقای S سعی کرد با با دعوت یکی از روسپیهای به خانهاش و پرداخت هزینهی یک شب کامل، دوست شود. او ادعا میکرد که او روسپی باکلاستری است، اما من تعبیر کردم که هدف او تصاحب انحصاری آن زن با از بین بردن سایر مشتریانش بود.
تجمیع انتقال [55]
وقتی آقای S و خانم L تصمیم گرفتند همه چیز را بین خود "سرد" کنند، آقای S چند هفته متزلزل بود. در یکی از جلسات گفت اوضاع خوب پیش نمیرود. ناگهان سرش را بلند کرد و پرسید"این اتاق را رنگ کردهای؟ من قبلاً به رنگ گرم توجه نکرده بودم" و در ادامه آخر هفتهای تلخ را توصیف کرد که سعی کرده بود برای روحیهدادن به خودش بیرون برود اما بیفایده بود. بعد از یک غروب، او خود را به منزل دوستی جدید دعوت کردهبود و از او پرسیدهبود که آیا میتواند آنجا بماند. آن زن غافلگیر شد و شروع به مرتب کردن کاناپه کرد. او فریاد زد: "خدای من، نه!" من نمیتوانم کاناپه را داشته باشم! سپس کفشهایش را درآورد، روی تخت او افتاد و عمیقاً به خواب رفت.
صبح روز بعد با دیدن رویایی با گریه از خواب بیدارشد. من به اتهام قتل شخصی زندانی شدم، دو بار فرار کرده و باز دستگیر شده و به این اتاق بزرگ آورده شده بودم، نه یک دادگاه، بلکه یک اتاق رسمی. همهی چهرهها تار شده بود. من بلند شدم و گفتم این عادلانه نیست، این ثابت نشده است، زندگی عادلانه نیست. یک نفر گفت: "اما تو یک نفر را با قلم زخمی کردهای". با این حال، تمام احساس من این بود که زندگی منصفانه نیست، اما میدانستم که باید کاری را که انجام دادهام بپذیرم. درست در آن زمان - و این بسیار واضح بود - یک دست بزرگ روی دست کوچک من قرار گرفت و من احساس اطمینان کردم، اما در همان زمان میدانستم که او نمیتواند من را از اتهام خارج کند.» آقای S گفت که او دست را تشخیص داد. مانند انگشتان پدرش بود با انگشتان دراز و پهنش که به خوبی مانیکور شده بود – اگرچه آن مرد جوانتر بود.
در مورد قلم او آن را به دعوایش با یکی از رقیبانش در مدرسه مرتبط کرد - او را به خاطر تیراندازی نزد مدیر مدرسه فرستادند. او فکر میکرد کتک خوردن ناعادلانه و غیرمنصفانه و کاملاً تحقیرآمیز است. هیچ یک از والدین هرگز روی او دست دراز نکرده بودند. سپس عهد کرد اگر در موقعیتی مشابه قرار بگیرد، دیگر هرگز تسلیم نشود.
من گفتم تصویری که در رویا دست دلگرم کنندهی پدر دیده میشود، اولین تصویر مثبتی است که تا کنون در
ارتباط با پدرش در درمان او مطرح شده است. او موافقت کرد. من این موضوع را به نظرات او در ابتدای جلسه در
مورد اتاق گرمم و به احساس گرمی که پس از جلسات اولیه خود تجربه کرده بود مرتبط کردم.
گفتم اینها اولین احساسات مثبت بودند، او تا اینجا توانسته بود دربارهی من اظهارکند_ شاید چهرهای کمک کننده و جوانتر. من همچنین به اظهارات قبلی او در مورد یادداشتبرداری و مثبتبودن آن اشاره کردم و مطرح کردم که قلم در رویا، احساسات کاملاً متفاوتی را نسبت به من نشان میدهد - احساسات کشنده. او این را بدون استدلال پذیرفت. گفتم رویا همچنین نشان میدهد چه تفاوتی میتواند ایجاد شود اگر اشتیاق خود را برای کمک یک مرد بپذیرد، به خصوص که مشکلاتش آنقدر با زنان گرهخورده بود، اما وقتی مردی برای کمک به او جلو آمد، نمیتوانست مانع شود که چنین مردی را به عنوان یک رقیب خطرناک که قصد داشت او را تحقیر کند یا از پشت خنجر بزند، ببیند.
نفی(غیاب) پدر از دوران بزرگسالی آقای S بسیار چشمگیر بود. مطمئناً از نظر ادیپی، پدرش شخصیتی بسیار خطرناک بود و بنابراین پیروزی او باید کامل باشد. به همین دلیل، تنها هویتی که در حال حاضر برای او بارز است، یک همانندسازی هیستریک (تقلیدی) بود که میتوانیم مشاهده کنیم چگونه آقای S به معنای واقعی کلمه جای پای پدرش را دنبال میکند، نه تنها در توجه به توصیههای جنسی، بلکه در رابطه با ادعای او در مورد زن بازی.
به این ترتیب او میتوانست ارتباط خود را با پدرش حفظ کند و در عین حال به اجبار بر او پیروز شود. این امر در ابتدا منجر به یک دوپارهسازی انتقالی[56] شد - از یک طرف، او نیاز داشت من را شکست دهد و در مداخله در مورد شیوهی زندگیاش ناتوان کند. از سوی دیگر، مانند پسری کوچک، در مورد تلاشهایش برای انجام بهترین کار، حتی در حوزهی روابط عاشقانه، کمک، تأیید و تشویق من را میخواست.
این به صورت انتقال متقابل، تعدادی از پاسخهای منقطع را به دنبال داشت. برای مثال، "شوخی" طعنهآمیز من در مورد ادعای او مبنی بر اینکه در اولین تابلوی جنسی فرد حسودی نیست، نه تنها منعکس کنندهی شوک من بود، بلکه احساس درماندگی من را در مقابل رفتار جنسی آقایS. به طور مشابه، هشدار من در مورد سناریوی نتایج آزمایش ایدز و پیشنهادم مبنی بر اینکه این یک "خودکشی مشترک" بود، هم ترس و نگرانی من در مورد یک نتیجهی کشنده و هم آرزوی من را برای شوکه کردن بیمار در تشخیص این موضوع نشان داد.
تمایل من به گیرانداختن بیمار نیز به دلیل رفتار او با خانم L و به طور کلی زنان، خشم و ناامیدی من را از تمایلات جنسی آشفتهی او منعکس میکرد. با این حال اکتشافات او در مورد احساسات ناشناخته لطافت، قدردانی و شادی واقعی بود و آنها من را متقاعد کردند که رویکرد تحولی به مشکلات او موجه است. با این حال، این انتقال دوپاره باید به دقت نظارت میشد، زیرا باید به این موضوع توجه میکردم که چگونه نمایش پسر کوچک ممکن است طعمهای برای پیروزی اجباری بر ابژه باشد.
جنبه منفی جدایی در سال اول درمان بیشتر نمایان شد و تنها در سال دوم میل به تحسین و عشق پدر/درمانگر به گونهای بود که او میتوانست بدون ترس یا انکار به او نزدیک شود.
زن متاهل
به تدریج که به پایان سال اول درمان و به یک استراحت نزدیک میشدیم، آقای S آرامتر به نظر میرسید، در محل کار سازندهتر بود و میتوانست در خانه زمان بیشتری را به تنهایی سپری کند. با این حال، به زودی جلسات به سمت حالت مردگی رفت و شک من به زودی تایید شد، زمانی که او در جلسهای اعلام کرد یک "زن متاهل" در صحنه است. آقای S او را در رستورانی ملاقات کردهبود، جایی که او و دوستانش به دلیل کمبود جا به میز دیگری پیوسته بودند. او در مورد جذابیت ذهنی خود برای فردی بالغتر، کسی که بازی نمیکند و صراحتاً در مورد مشکلات ازدواج خود، از جمله عدم آشنایی با همسرش صحبت کرد. قلبم دچار نگرانی شد.
پس از مدت کوتاهی صحنه اتاق هتل دوباره در برابر ما قرار گرفت. از روی اجبار، همان هتل بود، اما این بار سوئیت دیگری انتخاب شد و آقایS تصمیم گرفت صحنه را ترتیب دهد. گلها، شمعها، شامپاین و صدفها موقعیتهای مرسوم خود را گرفتند، اما در این مناسبت چیزی هنرمندانه، حتی کنایهآمیز در توصیف آقای S از این آمادهسازیها وجود داشت. او قبول کرد که به قول خودش در حال "برنامهریزی" است، اما گفت اگر نود درصد کار کند، راضی خواهد بود و در اواخر جلسه فوراً به من گفت: "اما این یک فانتزی نیست". "این اتفاق خواهد افتاد." گفتم به نظر میرسد که او میخواهد پیشروی کند تا ببیند آیا من سعی خواهمکرد مانع او شوم یا نه. او خندید. "احمق نباشید، این چیزها کوچک و ریز است." من معتقد بودم که با هماهنگیهای دقیقش میخواهد به من و احتمالاً به مرد دیگرِ تصویر (شوهر) نشان دهد که تنها او میتواند مالک خانم M باشد.
او با روحیهای سرزنده به جلسهی بعدی آمد و به شوخی پرسید آیا امروز در فرم خوبی هستم یا خیر. گفتم گویا مرا مسخره میکند زیرا از پیروزی بر من عصبی بود و مطمئن نبود باید منتظر چه چیزی باشد. او گزارش داد که خانم M تحت تأثیر تدارکات او، به ویژه توجه او به جزئیات قرار گرفته است. این مسئله او را تحت تاثیر قرار داده بود زیرا او تمام صبح دنبال قاشق مخصوص برای خاویار بود! گفتم از دست من عصبانی و ناامید است که به تدارکاتش اشتیاقشی نشان ندادم.
این اظهارنظر باعث شد سرزندگی اولیهی خود را از دست بدهد و در ادامه به شرح وقایع عصر پرداخت که جزئیات جنسی آن کمتر از حد معمول صمیمانه گزارش شدهبود. او اشاره کرد که وقتی خانم M شروع به لمس بدن خودش کرد از اینکه این موضوع را تهدیدآمیز ندید شگفت زده شد و متوجه شد که خودارضاییاش او را به یک عاشق بد تبدیل نکرده است. او گفت تنها زمانی که خانم M مجبور شد برای ملاقات با شوهرش برود، مضطرب شد.
خانم M در طی دیدارهایشان به او گفته بود که در مورد ازدواج نکات خوبی هم وجود دارد و زمانهایی وجود داشته است که او میخواسته آنها را به نتیجه برساند. آقای S صدای خودش را شنید که با صدای بلند فریاد زد چه کسی قرار است پارامترهای اینجا را کنترل کند؟ خانم M خندید و او را تکان داد زیرا متوجه شده بود که او جدی است. من مجدداً به روش زندگی او پرداختم و موافق بودم که واقعاً جدی بود .در برنامهریزیهایش سعی میکرد همه چیز را خوب و تحت کنترل نشاندهد، در حالی که همزمان میدانست که وضعیت کاملاً ناپایدار است.
در طی یک هفته یا بیشتر، اضطرابش افزایش یافت و گفت: "هیچ ثباتی در این وجود ندارد... همه چیز در لفافه و پیچیده است... من او را در زمانهای عجیب و غریبی در طول روز میبینم ... او احساس امنیت نمیکند." چگونه وارد این موضوع شدم؟ این تکرار خانم B خواهد بود. اگر شوهرش بیاید چه اتفاقی میافتد؟ ذهنم میگوید خطرناک است اما نمی توانم جلوی خودم را بگیرم - من مثل معتاد به مواد مخدر هستم. مدت کوتاهی پس از این جلسه، آقای S تصمیم گرفت رابطه با خانم M را خاتمه دهد. او با لباسی شیک به جلسه آمد و نامهای به همراه داشت که قصد داشت شخصاً به خانم M برساند. البته در خفا امیدوار بود که با مراجعه حضوری خانم ام او را منصرف کند اما نتیجه کار برعکس شد. هنگامی که خانم ام در را به روی او باز کرد بسیار از دست او عصبانی شد – "چه نمایشی"
بحث و نتیجهگیری
من نقطهای را توضیح دادهام که در آن کار من با آقای S نقص رشدی خاصی را آشکار کرد که با تناسلیشدن[57] زودهنگام تعارضات جدایی-فردیت در دوران نوزادی و کودکی مرتبط بود. در بزرگسالی، این امر نوعی تمایلات جنسی مفرط را ایجاد کرد که بر موقعیتهای مثلثی (صریح یا ضمنی) متمرکز بر یادآوری پویاییهای صحنه اولیه متعلق به مراحل اولیهی عقده ادیپ بود (اُ. شاگنسی,[58] 1989). این دفاعی در برابر ملغمهای از درد جدایی (پیش ادیپی) و درد طرد (اودیپی) بود. این پویاییها در انتقال بروز یافتند. در حالی که در برخی از مردان این همگرایی دردها ممکن است باعث ایجاد کنشنمایی جنسی شود که هنجاری به نظر میرسد، فکر میکنم در مورد آقای S هم از نظر توصیفی و هم از لحاظ پویایی با معیارهای تشخیصی هیستری مردانه، از نوع دونژوان، مطابقت دارد.
فنیشل در مورد مرد دونژوان، معتقد است: «پیش مرحلهی _prestage_ عشق را پشت سرنگذاشته است» (1946،:243) - در مقالهای که معرفیکردم به پیشینههای عقدهی ادیپ با توجه به موادرشدی از روابط عاشقانه پراخته است.
به نظر میرسد رویکرد اغواگرانهی آقایS به زنان زمینهی کمی در بررسیهای جنسی نوجوانان یا روابط عاشقانه دارد. او ادعا کرد که فقط با نوشیدن آبجو می تواند از یک دختر درخواست رقص کند و از تمام موقعیتهایی که ممکن است برای جلب توجه یک دختر رقابت کند اجتناب میکرد.
برنمن (1985) در توصیف نوع تجربهی اولیهای که ممکن است باعث ایجاد رابطهی ابژه هیستریک مرد شود، وضعیت مادری را بازگو میکند که تحت تأثیر شرایط خود قرار گرفته و ناخودآگاه احساس فاجعه قریب الوقوع را به پسرش منتقل میکند. با این حال آگاهانه، از طریق توجه بیش از حد، محافظت بیش از حد و تحریکات حسی زیاد، خود را نه به عنوان یک ابژهی ذهنی[59]، بلکه به عنوان یک ابژه حسی[60] ارائه میکند تا کودک باور کند که هیچ مشکلی وجود ندارد و همه چیز کاملاً خوب است. همانطور که برنمن نتیجه میگیرد، این مدلی است که انکار واقعیت روانی و استفاده از یک ابژهی خارجی را برای اجتناب از اضطرابها و احساسات فاجعهآمیز تشویق می کند ؛ سبک زندگی هیستریک.
این مدل توضیح میدهد که چرا آقای S با وجود مراقبت بیش از حد مادرش در دوران کودکی، نسبت به پانیک بسیار آسیبپذیر است. من معتقدم مراقبت او بیشتر احتمالاً در ماهیت یک "مجموعهی تکه تکه- ‘set piece" بود تا ارائه پردازش عاطفی - و این همان "مجموعه قطعات" هستند، زیرا خاطرات اقایS بسیار یادآور روش دقیق مادرش هستند. تمام "ضروریات" را برای مراقبت از او (به ویژه در هنگام شیردادن و تعویض پوشک) که از طریق ژنیتالیزه کردن در تابلوهای جنسی به شکل صحنهآرایی اجرا میشد، ارائه کرد.
علاقهی اصلی او به این صحنهها این بود که ویژگیهای جسمانی و حسی ابژه - با ظاهر آراسته، بوی او، آداب و تشریفاتش، شیوه تنفس او در هنگام خواب و غیره (جنبههایی که به وضوح به رابطهی بدنی با مادر تعلق دارند) را در برداشتند.
این جنبههای مادر بهعنوان سیستمی فیزیکی حمایتکنندهی زندگی بود که از طریق ژنیتالیزهکردن، ظاهری از تمایلات جنسی بالغانه به آنها داده شد و در واقع سازمانی دفاعی در برابر اضطراب حاد جدایی و رهاشدگی نشان میدادند. از قضا ژنیتالیزهکردن زودرس به این معنی بود که آقای S در ترس دائمی از اینکه آلت تناسلیاش قادر به انجام عملکرد طبیعی مقاربتی نباشد، زندگی میکرد (جوزف، 1997). در طول این مرحله از درمان، فشار بر این سبک زندگی را با تعبیردادن به آقای S مفید میدانستم؛ اینکه چگونه او اغلب از اینکه در روابط عاشقانهاش چیزی اشتباه است، آگاه است یا اینکه پتانسیل اشتباه را دارد، حتی اگر طوری ادامه میدهد که انگار همه چیز خوب است.
اما چگونه چنین اضطراب حادی را در جایی که بیمار روانپریش مرزی نیست تبیین کنیم؟ کلاین معتقد است که مرد هیستریک از نوع دونژوان با زنان مانند غذا رفتار میکند - دستگاه تناسلی او با کیفیت دهانی بلعیدنی آغشته شدهاست که راه حلی اولیه برای مواجهه با ترس از دست دادن است: "او مانند کسی است که منتظر قحطی و در حال احتکار غذا است" (1939: 5). این در بخشی از ناامیدی آقای S مشاهده شد: "او متوجه نمیشود که برای من مانند غذا است - باید آن را داشته باشم!"
راپرشت شامپرا [61](1995: 469) نیز هنگام بررسی سببشناسی هیستری بر تعامل عوامل ادیپی و پیشادیپی تاکید میکند زیرا هیچ یک به تنهایی علت واحدی برای همه اشکال آن، خفیف یا بدخیم، ارائه نمیدهد. او معتقد است که در مرد هیستریک، در رابطهی مادر و کودک نوعی ژنیتالیزهشدن زودرس وجود دارد که توسط کودک به عنوان ابزاری برای دستیابی به جدایی به کار میرود (ص 465). این مقاله بر جنبهی دیگر تأکید میکند - بر درگیری و تحریک بیش از حد مادر_. در هر صورت، نتیجه نوعی مثلثبندی در پویایی دینامیک جداسازی است که بریتون[62] آن را به عنوان ریشه یک "راه حل هیستریک" توصیف میکند (1999: 9). به این معنا که در جداییها به عنوان شرایطی از غیاب ابژه، سوژه به طور خودکار رابطهای بین ابژه و ابژهی دیگر را استنباط کرده یا حدس میزند.
این کمک میکند تا توضیح دهیم وقتی ابژهها اقای S را ترک میکنند، برای او چه اتفاقی میافتد. برای آقای S ابژه هرگز به سادگی او را ترک نمیکند، بلکه به خاطر دیگری میرود. خواه خواهر یا برادر[همشیرها] یا پدر باشد. بنابراین ، آقای S در مواجهه با جداییها با یک تهدید مضاعف روبرو میشود - جدایی دوگانه و طرد سهگانه.
شواهد بیشتری از این موضوع را در اولین شکایت آقای S از خانم B میبینیم. وقتی او در مورد ازدواج صحبت کرد، آقای S احساس کرد خانم B "چیز دیگری" را به جای او انتخاب میکند ("او فقط به عروسی و بچهدار شدن علاقه دارد و این به معنای پایان من است"). هنگامی که او در مورد حلقه نامزدی نیز پرس و جو کرد، این موضوع به همان شیوه تجربه شد، از این رو با تبدیلکردن خودش به یک کارشناس الماس وارد عمل شد". (بریتون1999،ص. 9). در خودارضایی خانم B نیز احساس میکرد که او بدن خودش را به جای آقای S انتخاب میکند، پس در ارگاسم زنانه و چگونگی تسلط بر آن خبره میشود. به همین ترتیب، وقتی فرزندان خواهرش در منزل مادر ظاهر شدند، او فورا احساس کرد آواره شده است. ادعای او مبنی بر حسادت نکردن به یک انکار فوق العاده تبدیل شد. هر جدایی به عنوان یک صحنهی اولیه، تجربهای متعلق به مراحل اولیهی مجموعهی ادیپ بود.
او در آخرین رابطهاش با خانم M، سرانجام به موقعیت مثلثی رسید که بیشتر شبیه اتاق خواب والدین است. در اینجا میتوانیم نمایش دفاعی او را به وضوح بهعنوان معکوسکردن صحنهی اولیه شناسایی کنیم - اتحاد او با "مادر" به جایگزینی "پدر" و قرار دادن خود در موقعیت او بستگی دارد. او دوباره "در حال کنش" است، اما من میخواهم تأکید کنم که انگیزههای رشدی واضح و همچنین عناصر اجبار به تکرار در این سناریوهای صحنهآرایی وجود دارد.
آقای S هنوز هم در رشد جنسی خود درگیر عمل الحاق لطافت و حساسیت با امر جنسی، و تشکیل هویت مردانه است. بنابراین، نمایشهای جنسی او هم نمایشی از ترس از رابطه ژنیتال والدین است و هم فرصتهایی برای فراتر رفتن از پیش مرحلهی عقدهی ادیپ.
این مورد نیاز به جلسات رواندرمانی بسیار زیادی دارد، که در نهایت ما را به درک احساس عمیق تنهایی در زمینه روابط آقایS سوق میدهد. به طور قابل پیشبینی، این منجر به فروپاشی افسردگی شد و آقای S تقریباً به طور کامل از دنیا کناره گرفت تا از درگیری عاطفی جلوگیریکند. او گفت: "من باید خودم را به یک صومعه بسپارم". اما روانپریش نشد و از شرکت در جلساتش دست نکشید، اما این پیشایند دورهای از زهد و ریاضت[63] در زندگی او بود. زهد حالت منفی جنسیت اجباری است، اما این افراد در حالت هیستریک، ممکن است با آن همزیستی داشته باشند یا آن را به شکل دگرگونی در شیوهی زندگی در پیش گیرند. (فنیکل، 1946؛ بولاس، 2000).
دیماه 1401
[1] male hysteria
[2] gendering of hysteria
[3] Don Juanism
[4] compulsive sexuality
[5] primal scene
[6] triangulation of separation dynamics
[7] hypersexuality
[8] sexualised
[9] feminisation
[10] normative
[11]conversion
[12] Bollas
[13] Mitchell
[14] Laplanche
[15] Satow
[16] Micale
شاخهای از علم پزشکی که به طبقه بندی بیماریها می پردازد. [17]
[18] cause célèbre,
[19] feminising
[20] Ferenczi
[21] capriciousness
[22] promiscuity
1همانطور که در رابطه بین پرورژن و تمایلات جنسی مطرح است.. [23]
[24] Flugel
[25] Mitchell
[26] sibling
[27] Freud
5 ترجمه ای از واژه اسپانیایی Tenorio
[29] Juan Tenorio
[30] womanizing
[31] manipulative
[32] plasticky
[33] tingling
[34] self effacing
[35] effeminate
[36] borderline
[37] enactment
[38] seductive
[39] rejecting
[40] Modus vivendi در اینجا واژهای لاتین در متن استفاده شده که به معنای سبک زندگی است.
[41] Brenman
[42] threesome
[43] climaxing
[44] nerve-racking
[45] در اینجا منظور اصطلاحی است که قبل از نوشیدن بیان میشود. (م)
[46] Making her dice with death
[47] divalence’
[48] partobjects
[49] eroticises
[50] Bollas
[51] Brenman
[52] Wagneri مربوط به ویژگی اپراهای ریچارد واگنر (م)
[53] Rank
[54] philandering
[55][55][55]
[56] split-transference
[57] genitalisation
[58] O'Shaugnessy
[59] mental object
[60] sensual object
[61] Rupprecht-Schampera
[62] Britton
دیدگاه کاربران