This Feminism
D.W. Winnicott -November 1964.
دونالد وینیکات
ترجمه: افسانه روبراهان. رواندرمانگر تحلیلی[1]
مقدمه ی مترجم:
" این فمینیسم " متن پیشنویس یکی از سخنرانیهای وینیکات در سال ۱۹۶۴ است. این متن به لحاظ محتوا بسیار وزین است و از سویی متنی است که توسط وینیکات ویرایش نشده، لذا برای خوانش و ترجمهی این مطلب با پیچیدگیهای زیادی مواجهیم.
وینیکات در این سخنرانی به وجود عناصر مردانه و زنانه در شخصیت فرد و بررسی ریشه فمینیسم می پردازد. همچنین با اشاره به عقدهی ادیپ و سپس مرحلهی فالیک، تاثیر این مراحل را بر "فمینیسم" مطرح میکند.
آنچه در متن این سخنرانی بسیار حائز اهمیت است، بررسی تحول مفهوم "زن" _WOMAN_ در هر دو جنس و نقشهای مختلفی است که این مفهوم میتواند برای سوژه داشته باشد .
خوانش این متن برای فهم مقالهی خلاقیت و ریشههای آن(۱۹۷۱) و نیز برای درک و تحلیل نمونه های بالینی بسیار کمک کننده است.
این خطرناکترین کاری است که در سالهای اخیر انجام دادهام.
طبیعتاً من واقعاً نباید چنین عنوانی را انتخاب میکردم اما کاملاً تمایل دارم هر نوع خطری را که دربردارد بپذیرم و بیانیهای شخصی در این مورد ارائه دهم.
آیا میتوانم بیچونوچرا این موضوع را بپذیرم که مرد و زن دقیقا با یکدیگر یکسان نیستند و در هر مردی، عنصری زنانه و در هر زنی عنصری مردانه وجود دارد؟ من باید مبنایی برای توصیف شباهتها و تفاوتهایی که بین دو جنس وجود دارد، داشته باشم. چنانچه متوجه شوم که مخاطب با چنین فرض اساسی من موافق نیست، فضایی برای یک سخنرانی جایگزین را گذاشتهام. اگر ادعا کنید که تفاوتهایی وجود ندارند، من درنگ میکنم.
در هر صورت موضوع من، موضوع گستردهای است و نمیتوانم تمام آنچه را که میدانم یا فکر میکنم که میدانم را پوشش دهم. ممکن است در میان چیزهایی که بایستی کنار بگذارم چیزی مستتر باشد که برای فرد دیگری مهم باشد.
Developmental Approach
رویکرد تحولی
طبیعتا من تمایل دارم به این موضوع از دیدگاه تحول فردی نگاه کنم. تحول از[به کاربردن] واژة "آغازیدن[2] " تا زمان مرگ در سن پیری. تحول حوزة تخصصی من است. من نگران این موضوع نیستم که آیا مرد زیباتر از زن است، یا واژه "دلربا"[3] برای زن کاربرد دارد که [به تبع] برای مرد استفاده از اصطلاح دیگری مانند " زمخت"[4] را به دنبال دارد. همهی اینها را باید به عهدهی شاعران گذاشت.
درعمل (اگر منظور من از " درعمل"[5] را بدانید)، مردان و زنان شکلهای خاص خود را دارند. وقتی یک پسر میخواهد تماما مرد باشد و وقتی یک دختر میخواهد تماما زن باشد بسیار خوشایند است. گرچه این بههیچوجه آن چیزی نیست که همیشه روی میدهد. اگر احساسات عمیقتر ناآگاه را در نظر بگیریم، بهراحتی ممکن است مردی زمخت را بیابیم که اشتیاق شدیدی به دختر بودن داشته باشد و یا دختر نوجوانی که دائما در تختخواب است و همواره به مردان رشک میورزد. درواقع هر میزانی از همسانسازی متقابل[6] را میتوان انتظار داشت و دردسر عمدتاً از آن ناشی میشود که این پدیدههای ناخوشایند میتوانند واقعاً در ناآگاهِ پسرانده پنهان شده باشند.
مشکلات بدتر از روشی ناشی میشود که در افراد اسکیزوئید انقسام[7] شخصیت ممکن است عناصر مردانه و زنانه را از هم جدا کند یا ممکن است کنشگری کلی[8] را از کنشگری جزئی[9] جدا سازد.
اجازه دهید از پنج لایهی قراردادی به این موضوع نگاه کنم .
1. بیشتر مردان تبدیل به مرد میشوند و بیشتر زنان نیز زن میشوند، اما باید انواع مختلفی را در نظر بگیریم: دگرجنسگرا[10]، همجنسگرا[11] یا دوجنسگرا[12].
2. دورهی نوجوانی سرعت کندی دارد و در طول این پنج یا چند سال، باید از نوجوانان انتظار داشته باشیم که قبل از اینکه بهعنوان مردی که مرد است و زنی که زن است جا بیفتند، با همهی این انواع گونهها بازی کنند.
3. دوران پیش از بلوغ سنی است که در آن بخش بزرگی از کودکان از جنس خود به سوی جنس مخالف تمایل موقتی نشان میدهند.
4. قبل از دورهی نهفتگی هیچکس به این فکر نمیکند که دختری شلوار جین بپوشد، اما بنا به دلایل بسیار از پسرها انتظار میرود که شبیه پسرها به نظر برسند و کارهای پسرانهای مانند زد و خورد و یا تشکیل دارودسته انجام دهند. اما امروزه پسرها اگر بخواهند، میتوانند مادرانه و خلاق باشند. سبکها تغییر میکند و هیچکس نمیتواند در مورد دهههای آینده پیشبینی کند.
5. در همان اوایل، در سن حیاتی اواخر خردسالی، تعداد زیادی از کودکان (به جز آنهایی که در معرض خطر ابتلا به اختلال روانپزشکی هستند) مرحلهی بحرانی جذبشدن به والد دارای جنس مخالف، و[تجربه] تنش در رابطه با والدِ همجنس به دلیل دوسویهگی، یعنی همبودیِ عشق و نفرت را از سر میگذرانند. برخی عنصر متناظر را در والدین پیدا میکنند و برخی دیگر آن را پیدا نمیکنند.
ما در اینجا [وجود] زندگی فانتزی را در نظر میگیریم؛ این کودکان رؤیا میبینند، بازی میکنند، خیالپردازی کرده و از خیالپردازیهای دیگران استفاده میکنند و کل زندگی آنها بسیار غنی و احساساتشان پرشور و آشوب است. این موضوع مشخصاً به میزان زیادی به پدیدههای تصادفی بستگی دارد؛ برای مثال:
ممکن است پسری پدرش را دوست داشته باشد، پدری که خجالتی است و نمیتواند پاسخ بدهد، زیرا همجنسگرایی طبیعی او تحت پسرانش[13] است. پس پسر ممکن است از پدر محروم بشود. این امر دگرجنسگرایی او را دچار بازداری میکند زیرا زمانی که با پدرش رابطهی نفرتانگیزی دارد، نمیتواند از آن [نقطه] به پیش رود.
یا دختری که پدرش را دوست دارد، اما مادرش همهی مردها را تحقیر کرده و تمام جلوهی آن را خراب میکند. بنابراین دختر فرصت با پدر بودن را ازدست میدهد و چارهای ندارد جز اینکه این فرصت را از برادر بزرگترش کسب کند.
پسری که سومین پسرخانواده از بین چهار پسر است، سعی دارد تمام آرزوهای والدین برای داشتن یک دختر را برآورده کند و هر قدر هم که والدین سعی در پنهانکردن ناامیدی خود دارند، پسر تمایل دارد در نقش تعیین شده جا بیفتد.
به عبارت دیگر، ماهیت والدین، جایگاه کودک در خانواده و عوامل دیگر همگی بر الگو تأثیر میگذارند و تصویر کلاسیک معروف به عقدهی ادیپ معروف را تحریف میکنند.
سپس به سراغ سازوکارهای عمیقتر یا اولیهتر و یا بیشتر بدوی میرویم. نوزادان چگونه بدن خود را میپذیرند؟ تا حدودی با تجربهکردن تهییج[هایش]. اما پسرانی که تجربهی نعوظ دارند و دخترانی که در رابطه با اشخاص، عشقورزیدن و عملکرد بدن درگیر کشمکشهای واژینال میشوند، نسبت به دختران یا پسرانی که چنین تجربیات یکپارچهکنندهای ندارند، در موقعیت متفاوتی قرار میگیرند. بخش عمدهای از این موارد به نگرش والدین نسبت به همهی پدیدههای طبیعی بستگی دارد. برخی از والدین در بازتاب آنچه که وجود دارد، ناکام میمانند. دیگران تنها آنچه را که به شکل آغازین/جنین[14] وجود دارد تحریک میکنند.
A Specific Detail
رکنی خاص
اینجا نکتهای وجود دارد که باید به طور جداگانه بررسی شود. ویژگی آشکار بودن اندام مردانه در برابر ویژگی پنهان بودن اندام زنانه. ما نمیتوانیم در مورد فمینیسم صحبت کنیم و این موضوع را کنار بگذاریم. فروید قبل از مرحلهی تناسلی کامل، مرحلهی فالیک را مطرح کرد. میتوان آن را مرحلهی خودستایی[15] و با غرور گام برداشتن[16] نامید. شکی نیست که دختران هنگام گذراندن این مرحله و یا هر آنچه که با آن همخوانی دارد، کمی اذیت میشوند. برای مدتی احساس کهتری[17]یا ناقصبودن[18] میکنند. آسیب این امر با توجه به عوامل بیرونی (جایگاه در خانواده، ماهیت برادران، نگرش والدین و غیره) متفاوت است. اما نباید این موضوع را نادیده بگیریم و انکار کنیم که در این مرحله، پسران آن را دارند و دختران ندارندش[19]. تصادفاً پسر میتواند به روشی ادرار کند که ممکن است دخترها نسبت به آن غبطه بخورند، همانطور که آنها به نعوظ پسران رشک میورزند. رشک نسبت به آلت مردانه یک واقعیت است.
در مرحلهی تکمیلی تناسلی، دختر همتراز میشود؛ دختر مهم میشود و پسران نسبت به او رشک میورزند، زیرا میتواند پدر را جذبکند، همچنین (در نهایت خودش، یا بطور نیابتی[20]) میتواند بچهدار شود، و در بلوغ، پستان و عادت ماهیانه دارد و تمام رمز و رازها از آن اوست.
اما فروید تا پایان عمرش اصرار داشت اگر ما از تاثیر آسیب احساس کهتری در مرحلهی فالیک دختران غافل شویم، چیز مهمی را از دست دادهایم. برخی تحلیلگران سعی کردند نشان دهند که فروید در اینجا اشتباه میکند و فروید کسی است که با خودستایی نسبت به زنان دیدگاه بالاتری را اتخاذکرده و به دلایل شخصی این عارضه را بر بشریت نشاند.
پیامدهای آسیبی که دختران در مرحله فالیک متحمل میشوند به شرح زیر است:
1. ارزشگذاری بیش از حد آلت مردانهی (penis) نعوظ یافته از نظر جلوهی ظاهری و برتری آن.
2. رشک به مردان در بین دختران .
3. فانتزی در مورد آلت مردانهی پنهان شده که روزی رشد خواهد کرد و نمایان خواهد شد.
4. فانتزی در مورد آلت مردانه که قبلاً بوده و دیگر نیست.
5. هذیان[21] در دختر مبنی بر وجود آلت مردانه و انکار تفاوت بین مرد و زن در مرحله فالیک؛ و هذیانی در مردان که دختر آلت مردانه دارد اما پنهان شده است. این مورد در جذابیت یا طنازی کردن در رقص مثل رقص کنکن[22] و استریپتیز[23] و از این قبیل سهم دارد.
همة اینها درسازمانی سادو-مازوخیستیک تحول مییابد و علیرغم این هذیان که دختر آلت مردانه (penis) دارد، برخی انحرافات تلاشی مبسوط برای ایجاد نوعی یگانگیِ جنسی[بین زن و مرد] است.
این یک ریشة فمینیسم است. چنانچه چیزهای دیگری در فمینیسم باشد و بسیاری از چیزهایی که در فمینیسم انجام میشود و گفته میشود، منطقی داشته باشد، من نمیتوانم در این مورد نظری بدهم. ریشهی فمینیسم در هذیانی تعمیم یافته در دختران و همینطور در مردان در مورد وجود آلتی زنانه (female penis )، همچنین تثبیت خاص برخی زنان و مردان در سطح فالیک، یعنی قبل از دستیابی به مرحلة تناسلی کامل است.
شاید بدترین بخش از منظر جامعه شناختی، سمت مردانهی این هذیان تودهای[24] باشد که بر جنبهی اخته شدهی شخصیت زن تاکید میکند. در نتیجه این موضوع به باور به پستتر بودن بخش زنانهی زن میانجامد. با این حال فراموش نکنید (اگر فمینیست ها حضور دارند) که رشک مردان نسبت به زنان به میزان قابل توجهی بیشتر است، یعنی رشک مردان نسبت به ظرفیت کاملی که بعداً در زن ایجاد میشود.
امیدوارم درک شود که این یک مشکل جهانی است و در حالت بهنجار نیز مانند حالت نابهنجار است. فقط در حالت نابهنجار(در سایکونوروز) به دلیل درجاتی از پسرانش، فضایی برای بازی و فانتزی وجود ندارد. این بدان معنا است که برخی از جنبههای تمامیت [فرد] برای استفاده در ابراز_خویشتن[25] و تنانهسازی[26] در ساختار شخصیتش غیرقابلدسترس است. با این حال باید توجه داشت که از نظر تحولی برای رسیدن به مرحلهی رشک به آلت مردانه باید میزانی از رشد سالم وجود داشته باشد.
بنابراین میتوان گفت که فمینیسم کم و بیش میزانی از نابهنجاری را در خود دارد. در یک سوی افراطی، اعتراض زنان به جامعهی مردانه است که تحت سلطهی خودستایی مرحلة فالیک مردانه است؛ در سوی دیگر، انکار کهتریِ واقعیِ زن در مرحلهای از رشد جسمانی است. درک میکنید که من میدانم این جملهی ساده کافی نیست؛ اما شاید بتواند تلاشی برای گردآوری پیچیدگیهای بسیار درمحدودهی واژگانی اندک باشد.
با ادامهی نگاه تحولی به این موضوع، دختر یا پسر خردسال با ظهور مرحلهی فالیک در چه وضعیتی است؟ برای کودکان کوچکی که در مراحل اولیه، برای مثال در مورد پستان، تجربههای نسبتاً محروم کنندهای داشتهاند، عادی است که از این شانس دومی که به نظر میرسد مرحله فالیک هم به دختر و هم به پسر ارائه میدهد، هیجانزده شوند. به این ترتیب میتوان دو گروه را دستهبندی کرد؛ پسران و دخترانی که پس از اینکه تجربیات کاملی در مرحلهی اولیه داشتهاند به مرحله فالیک میرسند، و آنهایی که با محرومیتِ نسبی و یا بسیارشدید به آن میرسند. مرحلهی فالیک برای کسانی که با محرومیت قبلی به آن میرسند، اهمیت مضاعف دارد. از این رو و از جهاتی دیگر، آشفتگیهایی پیشاتاریخچهای در این مرحله و سایر مراحل مشاهده میشود. البته باید به گرایشات ارثی بیمارگونه نیز توجه داشته باشیم.
برای روانکاوی که بیماران را معالجه میکند، همهی این موارد مسائل روزمره است، اما در بحثهای کلی (مانند این بحث) که با درمان ارتباطی ندارد، ارزش چندانی ندارند. مردم باید آنچه هستند و تاریخچه رشد شخصی خود را، همراه با نگرشها و تأثیرات محیطی منطقهای بپذیرند و باید با زندگی و زندگیکردن درآمیزند و سعیکنند به گونهای با جامعه درآمیزند که مشارکت متقابل وجود داشته باشد.
در حالت سلامت نیز تمامی این چیزهایی که در شرایط نابهنجار تثبیت شدهاند وجود دارند. اما [در سلامت] راههایی برای پنهان کردن عناصر پردازش نشده، بدون از دست دادن بیش از حد تماس با این عناصر یافت میشود؛ برای نمونه، یکی از این راهها استفاده از فانتزی است.
Fantasy and Inner Psychic Reality
فانتزی و واقعیت درونروانی
برای برخی افراد فانتزی به معنای رویدادی دستکاری شده است. بیشتر شبیه آنچه که [کتابِ] کمیکِ کودک برای کودک است. اما به استثنای مواردی که بیماری تعیین میکند که نباید درون و به تبع آن واقعیت درونروانی وجود داشته باشد، فانتزی عمیقاً در واقعیت درونروانی شخص که بخش حیاتی شخصیت واحد است، بسط مییابد. این از ویژگیهای رشد و همچنین سلامت است که واقعیت درونروانی فرد همواره با تجربیات غنی میشود و همواره تجارب واقعی فرد را برایش غنی و واقعی میکند. به این طریق هر آنچه در جهان است میتواند در فرد یافته شود و فرد میتواند واقعیت هر آن چیزی که حقیقی و قابل کشف است را احساسکند.
بنابراین در حالت سلامت، زن میتواند از طریق همسانسازی با مردان در تجربیات تخیلی به یک زندگی مردانه دست یابد. لذا او در خامترین حالتِ همسانسازی میتواند از مردی استفاده کند و از واگذاری مردانگیاش[به او] و تجربهی آن چیزی که او در خودش به عنوان یک زن تجربه میکند، پاداش گیرد. این مورد میتواند در مورد استفادهی مرد از یک زن هم اطلاق شود[27].
Envy of the Opposite Sex
رشک به جنس مخالف
این مسئله من را به فرمول بندی زیر هدایت میکند: برای قدردانی کامل از زنبودن باید مرد بود و برای قدردانی کامل از مرد بودن باید زن بود.
رشک نسبت به جنس مخالف دلیلی برای بسیاری از ناکامیها در افرادی است که زندگی را به گونهای زندگی میکنند که به میزان زیادی به غرایز بستگی دارد. این شامل اکثر افراد بین سن بلوغ تا پنجاه سالگی است. رهایی از این نوع ناکامی از طریق زندگی فرهنگی حاصل میشود که در آن کمترین میزان پیوند جنسی وجود دارد.
برخی از ازدواجها در پایان دورهی عشق[28] شکست میخورند زیرا[در این زمان] همسانسازیهای متقابل ضعیف میشوند و سپس رشک مرد نسبت به "زن بودن" ِ یک زن با رشک زن نسبت به " مرد بودنِ" مرد جفت و جور میشود. در نتیجه دو فردی که عاشق یکدیگر بودند اکنون شروع میکنند به بشقاب پرتکردن به سوی یکدیگر. زن و مرد در پرتاب بشقاب با یکدیگر برابرند. در پارتنرشیپ جدیدی که ممکن است متعاقباً ایجاد شود، مجددا همسانسازهای متقابل ایجاد میشوند و برای مدتی ظرفها [در برابر شکسته شدن] حفظ میشوند.
برای کودکان پذیرفتن چنین رفتاری از سوی والدین دشوار است اما نمیتوان کاری کرد. [این] نیروها ممکن است به قدری قوی باشند که فقط هنگامی که اتفاقی برای فرزندان بیفتد است که والدین پرتابکردن بشقابها را با مقاربت جایگزین میکنند و یا برای حفظ ظرفها جدا میشوند.
به آسانی میشود دید که مردی دلپذیر [29]میتواند در زنی که پارتنرش است نیازی شدید به مردی بسیار مذکر، حتی مردی وحشتناک، مردی خشن و بیرحم که هیچ کس او را دوست ندارد یا نمیتواند دوستش داشته باشد برانگیزد. یا اینکه زن را به سمت ابراز مردانگیاش سوق دهد و باعث شود فمینیسم نهفتهی او اغراق شده بروز یابد.
با این حال مردانِ مادرانه[30] میتوانند بسیار مفید باشند. آنها برای زنی که چند فرزند دارد، یا هنگام بیماری و یا رفتن زن به سر کار، جایگزین خوبی برای مادر میشوند و برای زن رهایی بخشند. همچنین بسیاری از زنان دوست دارند مردانشان بتوانند با آنها رفتاری مادرانه داشته باشند. آیا کسی هست که از نظر مادریکردن کمی محرومیت نداشته باشد؟ و روابط دوستانهی زنان نمیتواند بدون ترس از پیچیدگیهای همجنسگرایی به طور کامل مورد بهرهبرداری قرارگیرد.
همهی اینها نشان میدهد که تک همسری در عمل چقدر دشوار است. یا اینکه غیرممکن است؟ [که در اینصورت] بخشی از آموزههای مسیحیت چیز مهمی را نادیده گرفته است. با این حال اکثر مردم به دنبال آناند که رابطهی صمیمانهای را در بیشتر طول یک زندگی حفظ کنند. زیرا از انباشت تجربیات مشترک چیزهای زیادی به دست میآید. اگر افراد را در حال کشمکش مشاهده کنیم، میبینیم در صورتی که واقعیت درونروانی شخصیِ نسبتا بیاهمیتی داشته باشد، بنابراین بسط فانتزیِ نسبتاً محدودی از آنچه واقعی است داشته و همچنین مشارکت فرهنگی ناچیزی داشته باشند، تا چه حد در شرایط نامساعدی به سر میبرند. زندگی فرهنگی زمانی به کمک میآید که زن و شوهر از عشق خارج شوند و وارد فاز دوم بازی ازدواج شوند.
Woman and Women
زن و زنان
اکنون می خواهم به جنبهای از این موضوع گسترده که گاهی مورد غفلت قرار میگیرد جهش کنم. تفاوتی بین زن و مرد وجود دارد که مهمتر از فرستادن و دریافت کردن در هنگام تغذیه یا در رابطة جنسی است. تفاوت این است: از این حقیقت که هر مرد و زنی از یک زن بیرون آمده است، نمیتوان گذشت. تلاشهایی برای خروج از این وضعیت نامساعد انجام شده است. یک سوژهی کامل کوواد[31] وجود دارد [همانطور که]در اسطورهی اصلی هارکلین[32] مردی وجود دارد که نوزادان را به دنیا میآورد. و اغلب ایدهی زاده شدن از سر را هم میتوان یافت و مطمئناً جهش از واژة آبستن(conception) به مفهوم متصور شدن (conceiving of)، آسان است. کودکی خوش شانس است که به عنوان نتیجهی آبستنی جسمانی، [در ذهن والدینش نیز آبستن و] تصور شود. با این حال هر زن و مردی در رحم رشد کرده و متولد شده است، حتی اگر از طریق سزارین باشد. هر چه این موضوع بیشتر مورد بررسی قرار گیرد، ضرورت وجود یک واژه، [یعنی] زن _WOMAN _که مقایسهی زن و مرد را ممکن میسازد بیشتر مطرح است. من باید خلاصه کنم و بنابراین با صورتبندی دو مرحله در تفکرمان بحث را عمیقتر میکنم.
1_ _ در مییابیم این که همه در درون بودند و سپس متولد شدند، مشکل اصلی نیست، بلکه مشکل این است که در آغاز همه به یک زن وابسته بودهاند. ضروری است گفته شود در ابتدا همه به یک زن به طور مطلق وابسته بودهاند و سپس وابستگی نسبی داشتهاند. به نظر میرسد که الگوی سلامت ذهنی شما و من توسط زنی تعیین شده است که باید در همان آغاز کاری را که به عهده داشت، به اندازهیکافی خوب انجام میداد و این در مرحلهای است که عشق فقط درصورتیکه به شکلی جسمانی بیان شود، برای کودک معنادار است. همه با تمایلاتی ارثی به رسش متولد میشوند، اما برای تاثیرگذاری این عوامل باید محیط تسهیلکننده به حدکافیخوب وجود داشته باشد. این به معنای سازگاری اولیه با بخشی از یک انسان است، انسانی که زن و معمولا مادر است.
2_ از این عمیقتر تجربهی نوزادی است که از همان آغاز این زن را به خود مشغول میکند، زیرا نوزاد هنوز مادر، تدارک محیطی، نگهداری حساس[33] و رسیدگیکردن[34] و تغذیه را از خود (self) متمایز نکرده است. سلف هنوز متمایز نشده و از اینرو وابستگی، مطلق است.
واقعاً برای مرد یا زن بسیار دشوار است که واقعیتِ وابستگی مطلق و سپس نسبی را تا آنجا که در مورد مرد یا زن واقعی صدق میکند، بپذیرد. به همین دلیل نوعی پدیدهی مجزا وجود دارد که میتوانیم آن را زن _WOMAN_ بنامیم که بر کل صحنه مسلط است و همه بحثهای ما را تحت تأثیر قرار میدهد، زن WOMAN _ _ مادر ناشناختهی اولین مراحل زندگی هر مرد و زنی است.
به دنبال این، ممکن است روش جدیدی برای بیان تفاوت بین جنسیت ها پیدا کنیم. زنان میتوانند با همانندسازی با زن، با رابطهی خود با_ WOMAN _ کنار بیایند. برای هر زن، همیشه سه زن وجود دارد: (1) دختر بچه. (2) مادر؛ (3) مادرِ مادر.
در اسطوره همواره سه نسل از زن ظاهر میشوند، یا سه زن با عملکردهایی جداگانه. چه زنی فرزند داشته باشد یا نه، باز هم در این توالی بینهایت قرار میگیرد. او نوزاد، مادر و مادربزرگ است، او مادر، دختر بچه و بچهی بچه (نَوِه) است. این موضوع او را قادر میسازد تا بسیار فریبنده باشد.
او میتواند کوچولوی شیرینی باشدکه مرد را جلب میکند، و سپس تبدیل به یک همسر، مادرِ سلطهگر و بعداً مادربزرگ مهربان شود. همه اینها یکسانند زیرا زن از سه شروع میکند، در حالی که مرد با میل شدید به یکی بودن اغاز میکند. یکی یکی است و همواره تنها، و همیشه چنین خواهد بود.
مرد نمیتواند کاری را انجام دهد که زن میتواند انجام دهد، یعنی بدون اینکه تمامیتِ ماهیتش نقضشود، با نسل ادغام شود. این فقط به هنگام بیماری ممکن است اتفاق بیفتد. من مردی را میشناسم ( یک بیمار ) که خیلی زود با زن، در واقع با پستان همانندسازی کرد. قدرت مردانهاش کارکرد پستان را داشت. در زندگی او هیچ مردی وجود نداشت، فقط خودش به عنوان زنی با زنان بود و حتی عملکرد جسمانی مردانه را از دست داده بود. اما او به هیچ وجه فردی راضی نبود و برای رسیدن به یگانگی مردانه و رسیدن به جدایی از زن، سالها به دنبال درمان بود. او پس از یافتن خود منحصر به فرد مرد ، توانست به شیوهای جدید با مردان منحصر به فرد دیگر ارتباط برقرارکند؛ یعنی دوستان مرد داشته باشد.
میتوانم بگویم به نظر میرسد که گویی زنان فمینیست به این موضوع در مورد مردان حسادت میکنند: اینکه مردان هر چه پختهتر شوند، منحصربهفردتر میشوند. برخی مردان به نوعی نسبت به زنان رشک میورزند. زیرا که گویی آنها نیازی به حل مسئله در روابط فردی با زن_WOMAN_ ندارند، زیرا آنها زن هستند و همچنین افسونگر و اغواگرند. آنان میتوانند زنان درمانده ای باشند که با موفقیت ازجوانمردی مرد استفاده میکنند (فریادهای "جوانمردی گذشته کجاست؟").
این واقعیت ناخوشایند برای زن و مرد باقی میماند که هر یک زمانی به زن وابسته بودند و اگر بخواهیم به رسش کامل شخصیت برسیم، نفرت از این موضوع باید به نوعی قدردانی تبدیل شود.
The Danger Seekers
جویندگان خطر
اکنون اجازه دهید از شما بخواهم جزئیات جدیدی را در نظر بگیرید: چرا مردان به دنبال خطر هستند؟ بدون اینکه به دنبال این مسئله باشیم که ببینیم مردان چه میکنند، تلاش برای متوقف کردن جنگها و تصادفات جادهای و صعود به اورست[35] و اکتشاف در مریخ[36] یا ممنوع کردن بوکس بینتیجه خواهد بود.
زنها تمامشان به دلیل همسانسازی با زنانی در گذشته، حال و آینده، خود را در معرض خطر زایمان قرار میدهند. درست نیست که وانمود کنیم زایمان هیچ خطری ندارد و خود را به خواب زدن در اینجا هیچ کمکی به بحث اصلی نمیکند. مسئله این است که در[این] عملکرد طبیعی زن خطری ذاتی وجود دارد. مردان به زنان برای این خطر رشک میورزند. علاوه بر این، آنها احساس گناه میکنند زیرا باعث بارداری میشوند و سپس با خیال راحت مینشینند و زنان را تماشا میکنند که همه اینها را پشت سر میگذارند. زنها نه تنها زایمان، بلکه کل بستری بودن و مسئولیتهای بسیار محدود کننده مراقبت از نوزاد را بر عهده دارند.
بنابراین مردان نیز خطر میکنند و همیشه این کار را خواهندکرد. برخی احساس میکنند مجبورند به طور دیوانهوار خطر کنند زیرا تلاش میکنند تا راه را هموار کنند. اما وقتی مردی میمیرد، مرده است در حالی که زنان همیشه بودهاند و خواهند بود. مرد خام[37] است.
بنابراین مردان نیز مشکلات خود را دارند. پدیدهی وحشتناک در مورد جنگ این است که اغلب مردانی که زنده میمانند باید اعتراف کنند که در طول خطر مرگ به بلوغ، از جمله بلوغ جنسی رسیدهاند. بنابراین بدون هیچ جنگی، مذکرها خود را درمانده و بیچاره مییابند. با این حال آنها از کشته شدن متنفرند، مگر اینکه از علت آن مطمئن باشند.
Tailpiece
بخش پایانی
من به دنبال موضوعاتی بودهام که در مورد واژه" فمینیسم" دستهبندی شدهاند و به تعاملات جهانی زن و مرد تعلق دارند. موارد زیاد دیگری نیز برای گفتن وجود دارد اما این مایه شرمساری نیست. هر چه بیشتر نگاه کنیم بیشتر میبینیم.
[1] با تشکر از دکتر ابراهیم درخشانی که در خوانش و ترجمهی این مقاله اینجانب را از نظرات ارزشمندشان بهره مند ساختند.
[2] go
[3] pretty
[4] rugged
5actually
[6] cross-identification
[7] splitting
[8] whole-functioning
[9] part-functioning
[10] heterosexual
[11] homosexual
[12] bisexual
[13] repression
[14] embryo
[15] swank
[16] swagger
[17] inferior
[18] maim
[19] منظور آلت مردانه است. م-
[20] by proxy
[21] delusion
[22] Can-can (همچنین به زبان فرانسوی اصلی cancan نوشته میشود /kɑ̃kɑ̃/) یک رقص پر انرژی و از نظر فیزیکی سخت است که در دهه 1840 به یک رقص محبوب در تالار موسیقی تبدیل شد. ویژگی های اصلی رقص، تکان دادن شدید دامنها و کت و شلوارها، همراه با ضربات بلند است. این رقص رسوایی تلقی شد و برای مدتی تلاش هایی برای سرکوب آن صورت گرفت. این ممکن است تا حدی به این دلیل باشد که در قرن نوزدهم، زنان کت و شلواری میپوشیدند که فاق باز داشت و ضربات بلند عمداً نمایان بود. هیچ مدرکی مبنی بر پوشیدن لباس زیر مخصوص رقصندگان کن-کن وجود ندارد.
[23] Striptease رقص استریپتیز یک رقص وابسته به عشق شهوانی یا عجیب و غریب است که در آن نوازنده به تدریج، به طور جزئی یا کامل، به شیوهای اغوا کننده لباس خود را از تن خارج می کند.
[24] Mass delusion
[25] self-expression
[26] incorporation
[27] The male’s use of a woman
[28] in-love
[29] ever-so-sweet
[30] maternal males
[31] Couvade. سندرم کوواد در واقع معادل روان تنی تشریفات اولیه در مورد مراحل آغازین پدر شدن است. علائم مختلفی در شوهران زنان باردار با شیوع 11 تا 65 درصد توصیف شده است. رایج ترین آنها عبارتند از: تغییر در اشتها، حالت تهوع، بی خوابی و افزایش وزن. م-
[32] harlequinهارلکین مردی با لباس شطرنجی است که خدمتکاری سبک دل و زیرک است و اغلب بدر صدد خنثی کردن نقشه های اربابش است و با شوخ طبعی و تدبیر به دنبال عشق خود، کلمبینا است. او بعدها به نمونهی اولیهی قهرمانی رمانتیک تبدیل شد. هارلکین چابکی بدنی و ویژگی های حیله گر خود و همچنین نام خود را از یک شخصیت شیطان در نمایشنامه های قرون وسطایی به ارث برده است. م-
[33] sensitive holding
[34] handling
[35] Everest
[36] Mars
[37] grass
دیدگاه کاربران