مورد بالینی «مرد سیاه‌پوشِ» خوان-داوید نازیو

مورد بالینی «مرد سیاه‌پوشِ» خوان-داوید نازیو

فیگور تفسیر روایی و مورد بالینی «مرد سیاه‌پوشِ» خوان-داوید نازیو

آرمین دارابی‌نژاد

متن پیش رو مرور و بازخوانیِ فرازی است کوتاه و خواندنی از فصل چهارم کتاب «آری، روان‌کاوی درمان می‌کند!» اثر خوان-داوید نازیو که نسخه‌ای کامل‌تر از رئوس آن را بعدتر در قالب تخلیص/ترجمه به دست خواهم داد. 

تفسیر روایی یعنی قصه؛ قصه‌ای سراسر استعاری که روان‌‌کاو آن را برای مراجع می‌سراید. بهترین مثال این نوع تفسیر، مورد بالینی مرد سیاه‌پوش است که دکتر نازیو آن را در این کتاب شرح می‌دهد و در ادامه‌ آن را نقل می‌کنم. آنالیزان، جوانی است 26 ساله با عادت غریبِ پوشیدن لباس‌های یک‌دستْ سیاه و سیمایی آکنده از رنج. در اولین جلسه دکتر نازیو از او می‌شنود که وقتی شش سال داشته، مادرش را در حادثه‌ای تراژیک از دست داده است. بااین‌همه، پدرش به گمان صیانت از کودک، جای در میان گذاشتن واقعیت با او، به دروغ می‌گوید که مادر عازم مسافرت شده و بنابراین، کودک را با اضطراب (ترس از رها شدن) و غم (دردِ رها شدن) تنها می‌گذارد. کودک از آن زمان به بعد با خود می‌اندیشد که مادر مرا رها کرده است و از یادم خواهد برد. پس از این تجربۀ رها شدن، ناتوانیِ کودک در چیره شدن بر سوگِ دائمی غیابِ مادر سبب می‌شود تا این رنج –رنج از دست دادن مادرِ محبوب یا به تعبیری این رختِ سیاهی که همچنان بر تن دارد– او را دربرگرفته و تا به امروز رهایش نکند.

دو سال بعد، در جلسه‌ای، آنالیزان می‌گوید: «از وقتی مادرم مرا ترک کرد...» و این کلمات، بی‌درنگ روان‌کاو را بی‌آنکه خود بداند سوی مجموعه‌ای از تصاویر می‌کشانند که او مستقیماً آن‌ها را با آنالیزان در میان می‌گذارد. این کلمات، مصداق همان نوع تفسیری هستند که دکتر نازیو تفسیر روایی می‌نامد و آن‌ها را بلافاصله پس از آن جلسه روی کاغذی می‌نویسد تا از یاد نبرد. من در اینجا کلماتی که او یادداشت کرده را عیناً به فارسی ترجمه (بخش ایتالیک) می‌کنم:

شما گفتید: «از وقتی مادرم مرا ترک کرد...» و تصویری مقابل من ظاهر شد از مادری که بی‌شکیب در را باز می‌کند و از خانه می‌گریزد. کودکی 6 ساله آنجا است که می‌خواهد با او برود. گویی کودک می‌داند که مادر برای همیشه او را ترک می‌کند و بنابراین فریاد می‌زند: «مادر! منتظرم بمان. منتظرم بمان، من هم با تو می‌آیم. نمی‌توانی بی‌من بروی.» به رغم‌ شکوه‌های کودک، مادر با سنگ‌دلی او را ترک می‌کند. کودک از پس مادر می‌دود. مادر می‌دود و کودک از پی او. مادر می‌دود و کودک به دنبال او. بی‌خستگی، او هماره به دنبال مادر می‌دود و پا جای پای او می‌گذارد. مادر و کودک به همین منوال ادامه می‌دهند، یکی هماره عقبِ دیگری و این هر دو هیچگاه به هم نمی‌رسند. و این چنین، سال‌ها می‌گذرند؛ کودکی گرفتار در جستجویی بی‌حاصل. تا روزی که کودک شبح مادر را می‌بیند که در افق از نظر ناپدید می‌شود. او فرسوده کنار جاده می‌نشیند و نفسی تازه می‌کند و به دست‌ها و پاهایش نگاهی می‌اندازد و ناگهان با حیرت می‌فهمد که دیگر کودک نیست؛ او حال بزرگ شده و مردی جوان است؛ او از درون بالغ شده و دیگر رؤیاهای کودکی با او نیستند.

پس از این مداخله، دکتر نازیو از مرد جوان می‌پرسد که آیا می‌تواند این تصویر را نزد خود مجسم کند؟

آن لحظه که او کنار جاده ایستاده و فهمیده که دیگر نه آن کودک که مردی بالغ است، اکنونِ و اینجایِ جلسۀ رون‌کاوی و این فهمیدن کاری است که او و روان‌کاو در حال انجام آن هستند. جوان در سکوت گوش می‌دهد. هق‌هقی در گلویش می‌شکند و بدین ترتیب وارد مرحلۀ نهایی درمان می‌شود تا یک سال بعد درمان را ترک و به زندگی بازگردد. اینک که این کلمات را شما و من می‌خوانیم، این آنالیزان خانواده‌ای جدید تشکیل داده و از موهبتِ زن، زندگی، کودک و کار برخورددار است و هرازچندگاهی نیز با دکتر نازیو مراوده‌ای کوتاه می‌کند. 

بنابراین، در تفسیر مورد بالینی مرد سیاه‌پوش، دکتر نازیو عوض اینکه مستقیم به آنالیزان بگوید: «شما مادرتان را از دست داده‌اید و از آن موقع به بعد، کورکورانه غیابِ او را نپذیرفته‌اید»، شهودِ روان‌کاوانۀ خود را پی گرفته و با بهره‌گیری از آنچه به تبعِ فروید «ناآگاه ابزاری» می‌نامد (یعنی ابزار روان‌کاو برای درکِ ناآگاهِ مراجع همان ناآگاهِ خودش است)، تمثیلی از حزن از دست دادنِ معشوق به مراجع ارائه می‌دهد؛ تمثیل یا روایتی که مرد سیاه‌پوش باید آن را در کودکی تجربه می‌کرد. تمثیلی به غایب طرب‌انگیز و خیره‌کننده از هنر بالینگری که ملهم از صورت‌بندی «سایۀ ابژه بر ایگو می‌افتدِ» فروید،[1] در اثنای یک جلسه، در یک لحظه، استعاره‌ای مؤثر می‌سازد تا مراجع به مدد شنیدن و پذیرش آن، عهده‌دارِ غمی شود که 20 سال آزگار نتوانسته بپذیرد: در شش سالگی، سایۀ مادرِ از دنیا رفته بر ایگوی آنالیزان افتاده و او تا به امروز، در سلطۀ این فانتاسمِ مهلک زندگی کرده است، فانتاسمی که بنیان نشانگانِ رنج او بوده.

پیشنهاد مطالعه: منطقِ نظریۀ فروید به شاهد ترسیمۀ «کارکرد ضمیر ناآگاهِ» خوان-دیوید نازیو از همین نویسنده


[1] صورت‌بندی مالیخولیا نزد فروید

دیدگاه کاربران
  1. ترجمه آقای دارابی ،همیشه کامل و دقیق هستند و باعث اطمینان بخشی است.سپاس فراوان

ارسال دیدگاه