"تو مرا آزار دادی!" تأملات بالینی بر سادیسم اخلاقی
کوردلیا اشمیت-هلرائو[1]
مترجم : محمدرضا ودادمفرد (درمانگر تحلیلی)
من سوار بر یک هواپیما از نیویورک به بوستون بودم. سه ردیف جلوتر از من، به نظر می رسید مادری درگیر کشمکشی با پسر چهار یا پنج ساله اش بود. پسر فریاد زد: «تو مرا آزار دادی!» مادر با جمله ای پاسخ داد. پسر اصرار کرد: «تو مرا آزار دادی!» صحبتهای بیشتری رد و بدل شد. پسر همچنان شکایت میکرد: «تو مرا آزار دادی». در نهایت، مادر ساکت شد. پسر در طول پرواز، با لحنی که به نظر میرسید به تدریج طلبکارانهتر میشد، تو مرا آزار دادی را تکرار میکرد- گاهی مکث میکرد، اما به گفتن کلمات ادامه میداد تا اینکه یک ساعت بعد به بوستون رسیدیم. «تو مرا آزار دادی...»
***
این رفتار مرا به یاد بیمارانی میاندازد که درست مثل پسر کوچک عمل میکنند، آنها ما را سرزنش میکنند و نمیتوانند دست از سرزنش کردن ما برای آزار رساندن به آنها بردارند. برای اینکه به طور کلی پویشی را که به آن اشاره میکنم ترسیم کنم، اجازه دهید یک موقعیت معمولی را با بیمارم، پیتر، ترسیم کنم. او مردی است در اواسط سیسالگی، متاهل، دارای دو قلو پنج ساله و یک وکیل زحمتکش در یک شرکت حقوقی موفق است. پیتر افسرده و عصبانی به درمان آمد، زیرا علیرغم تمام تلاشها و مراقبتهایش برای همه، دائماً احساس میکند از طرف همسر، موکلان و حتی دو پسر کوچکش با بیعدالتی و ناسپاسی رفتار میشود. حتی این واقعیت که برای تحلیل به او توصیه شده بود باعث میشد احساس آزار ببیند.
به زودی هر دوی ما وضعیتی مشابه بین خودمان پیدا میکنیم. من مداخلهای کوچک انجام میدهم، حتی چیزی که به نظر کماهمیت میرسد، و پیتر احساس آزار میبیند. او میگوید: «تو مرا آزار دادی»، به نظر میرسد از کار ناشایست من بیشتر منزجرشده است تا اینکه زخم خورده باشد. من تأیید میکنم که او احساس آزار میکند. او با طعنه میگوید: «همین را گفتم!» ، «و...؟».
من تکرار میکنم «و...؟». پیتر به من خیره میشود. با صدای بلند از او میپرسم چه چیزی اینقدر آزاردهنده به نظر میرسد. او میگوید: «مگر واضح نیست؟»، «تو مرا آزار دادی! تعجب میکنم چطور میتوانستی این را بگویی.» تمام تلاشها برای کاوش و شفافسازی با شکست مواجه میشود. پیتر اصرار دارد که من او را در طول اینجلسه و جلسات بعدی آزار دادهام.
در همین حال، خودِ رویداد مبهم شده است. من زیر حملات بیامان بیمارم قرار گرفتهام. چشمانش بر من رخنه میکند و او به طور واضح از مبارزه من با این پیچیدگی لذت میبرد. احساس میکنم که باید عذرخواهی کنم، اعتراف کنم که او را آزار دادهام، توضیح دهم که چگونه میتوانستم این کار را انجام دهم - و نمیخواهم این کار را انجام دهم. هر چقدر هم که اهمیت این بازآفرینی را درک میکنم (بیشتر از پیچیدگی خود بازآفرینی)، احساس میکنم به ناحق متهم شدهام. ادعای او مبنی بر اینکه توسط من مورد وحشیگری]حمله[ قرار گرفته است، مرا وحشی میکند. هر چه بگویم، او همچنان سعی میکند مرا به گوشه گیر بیاندازد، در حالی که امیدوار است مرا مقابل خودش روی زانوهایم فرود بیاورد و به من بگوید که از تکنیک بد استفاده میکنم و او تمام این پول را بیهوده پرداخت میکند. «تو مرا آزار دادی!» همانطور که سعی میکنم حس او را نسبت به آنچه در جریان است بیدار کنم و جنبههایی از تعامل خاصی را که درگیر آن هستیم تفسیر کنم، او با چیزی شبیه به این مقابله میکند: «آیا قرار است برای تو متاسف باشم؟ به سوالم جواب ندادی! چطور میتوانستی این کار را انجام دهی!؟»
مدتی بعد، به نظر میرسد که کار پیتر تمام شده است و سرزنش از توجه او دور میشود - با این حال، هر زمان که به هدفش برسد، به راحتی در دسترس است تا دوباره مطرح شود. احساس میکنم به درک واقعی دست پیدا نکردهایم. و کمی بعد، پس از دخالت دیگری از جانب من، مطمئناً وارد یک دورهی دیگر از این نوع خواهیم شد که در آن احساس آزاردیدن او توسط من، اذیت کردن من با اتهاماتش را توجیه میکند.
*****
همه ما بیمارانی را دیدهایم که برای مدت زمان طولانی درگیر این نوع تکرارها با ما میشوند قبل از اینکه به این ایده که چنین بازآفرینیهایی معنادار هستند، گشوده شوند. بدیهی است که ما میتوانیم وقوع آنها را از زوایای مختلف درک و مفهومسازی کنیم. همانطور که فانتزیهای سادومازوخیستی اولیه در انتقال با تحلیلگر بازی میشود، مسائل خودشیفتگی نیز همیشه درگیر هستند. مشاهدهی پیروزمندانهی تحقیر شدنِ ابژه(دراینجا درمانگر)، به عنوان یک دفاع جنونآمیز در برابر احساس کوچکی، درماندگی و عدم کنترل بر آنچه در حال وقوع است عمل میکند.
این کارکردها به طور گسترده در ادبیات پژوهشی مورد بحث قرار گرفتهاند. در اینجا میخواهم خودم را به جنبهای خاص محدود کنم و تمام منافع ثانویهای را که بخشی از این درگیریها را تشکیل میدهند، کنار بگذارم. هر زمان که در چنین کشمکشی با بیمار قرار میگیرم، با تکیه بر احساسات انتقال متقابل خود، بیشتر تحت تأثیر آن چیزی که «سادیسم اخلاقی» بیمار مینامم قرار میگیرم. به عنوان مثال، این با رضایت سادیستی قوی است که پیتر به وجدان روانکاوانه من حمله میکند و باعث میشود احساس بدی پیدا کنم - چطور ممکن است من تا این حد بیاحساس، بیفکر و از نظر تکنیکی ناشی باشم که چیزی بگویم که او را تا این حد آزار دهد، چیزی که او آماده شنیدنش نبوده و توان تحملش را نداشته است.[2]
بیمار من صرفاً سعی در تحقیر من ندارد. بلکه به نظر میرسد میخواهد احساس گناهی را به وجدان تحلیلی من تحمیل کند. اگر مازوخیست اخلاقی بگوید: «همه چیز را اشتباه انجام دادم، نباید این کار را میکردم، من آدم بدی هستم»، سادیست اخلاقی میگوید: «تو همه چیز را اشتباه انجام دادی، نباید این کار را میکردی، تو آدم بدی هستی!»
در تفکر درباره این لحظات بالینی، با این واقعیت که فروید مازوخیسم اخلاقی را مفهوم سازی کرد اما سادیسم اخلاقی را نه، مجذوب شدم، حتی با اینکه او قطعا مازوخیسم و سادیسم را به عنوان یک زوج جدایی ناپذیر می دید. تا سال ۱۹۱۵، او سادیسم را اولیه و مازوخیسم را نتیجه معطوف کردن سادیسم به خود سوژه میدانست (1915). در سال ۱۹۱۹، سادیسم همچنان به عنوان اولیه دیده می شد - و در پرتو سرکوب، فانتزی خودارضایی مازوخیستی ناخودآگاه -پدرم مرا کتک می زند- به عنوان مصالحهای بین اخلاقیات و شهوت[3]، ترکیبی از «احساس گناه و عشق جنسی» در نظر گرفته می شد (۱۹۱۹). همانطور که فروید توضیح می دهد: «این نه تنها مجازات برای رابطه تناسلی[4] ممنوع است، بلکه جانشین پس رونده[5] آن رابطه نیز هست.»
در بازنگری کل نظریه رانه[6] خود (۱۹۲۰، ۱۹۲۴)، فروید سرانجام فرمول بندی مازوخیسم اولیه را بیان کرد که در آن رانه مرگ با لیبیدو ادغام شده و به سمت خود هدایت می شود. سادیسم زمانی رخ می دهد که بخشی از این ادغام(درهمتنیدگی)[7] به سمت ابژه بیرونی هدایت شود. همانطور که مازوخیسم اروتیک[8] از طریق درد جسمی به دنبال لذت جنسی است، مازوخیسم اخلاقی به دلیل احساس ناخودآگاه گناه، به دنبال ارضای یک سوپرایگوی سادیستی (یا پیش درآمدهای ابتداییتر آن) است. فروید، همانطور که همیشه با تمایلش به میل جنسی همراه بوده است، مازوخیسم اخلاقی را به عنوان انحلال دستاوردهای ادیپی و بازجنسی شدن اخلاق درک می کند.
این ایده اخیر قطعا در مورد سادیسم اخلاقی نیز صدق می کند. پس سادیسم اخلاقی نمایانگر جنبه سادیستی بازجنسی کردن اخلاق است. در اینجا، امتناع از احساس گناه ادیپی منجر به برون سازی وجدان بد (فرافکنی آن روی تحلیلگر) می شود که به بیمار اجازه می دهد احساس برتری اخلاقی، حتی بی عیب و نقص داشته باشد، در حالی که فانتزی اروتیک ناخودآگاه رابطه جنسی را به عنوان یک سلطه سادیستی و نفوذ به ابژه اجرا می کند. همانطور که در مفهوم فروید از مازوخیسم اخلاقی، این جنبه از سادیسم اخلاقی را می توان به عنوان بیانگر تمایلات جنسی و پرخاشگری در نظر گرفت.
لئونوف (۱۹۹۷) مسیر متفاوتی را دنبال میکند. او به کاربرد سادیسم در ارتباط با اضطرابهای نیستی علاقمند است، زمانی که ترس از دست دادنِ ابژهای که برای بقای سوژه ضروری تلقی میشود، غیرقابل تحمل میشود:
روبرو شدن با وحشت ابتدایی و بیان نشده... فرد سادیستیک با تبدیل شدن به عاملیت[9] مرگ بر آن غلبه می کند. از نظر بالینی، چنین ترسی می تواند از طریق ترس بدخیم از انفعال، درماندگی یا فروپاشی ایگو و همچنین وحشت بی کلام از نیستی بیان شود. از طریق لحظاتی از پیروزی سادیستی که به طور نمادین بقای ]فرد[سادیست را از طریق کنترل همهکارتوانانه بر ابژه تضمین می کند، از این موارد دفاع می شود. بنابراین، سادیسم با خودبزرگبینی همراه است و از طریق پرخاشگری، با تبدیل شدن به پیشرو(عامل) مرگ، از مرگ روانی طفره می رود.
در ارائه اسمیت (2008) از یک ساعت بالینی و تحلیل دقیق آن، او نشان میدهد که چگونه و چرا این اتفاق میافتد. حملهی سادیستی بیمار به تحلیلگر، تنبیه کردن او توسط بیمار، با خودآزاري او(بیمار) همراه است و تلویحا در آن وجود دارد؛ حملات حسادتآمیز، گناه و جبران، دور باطلی را میسازند که هدف نهایی آن، چسباندن محکم تحلیلگر به سرجای خود است. تحلیلگر و بیمار در این واحد سادومازوخیستی، خود-ابژه تنبیهی به هم چسبیدهاند و بدین ترتیب از هرگونه احساس جدایی اجتناب میکنند. همانطور که اسمیت میگوید، «مازوخیسم اخلاقی همیشه]همزمان[ سادیسم اخلاقی نیز هست».
قابل ذکر است که رویکرد فروید و این رویکردهای اخیر، دو دیدگاه متفاوت - اگر نگوییم متضاد - در مورد سادیسم را نشان می دهند که هر دو از نظر بالینی معتبر هستند. اولی بر انحراف جنسی هدایت شده توسط انگیزه های جنسی متمرکز است. دومین مورد بر اساس تهدید برای بقا است و بنابراین، همانطور که من آن را می بینم (اشمیت-هلرائو ،2001، 2005a، 2005b، 2006، 2008)، توسط انگیزه های حفظ بقا هدایت می شود. این دیدگاهی است که من می خواهم در اینجا توسعه دهم: سادیسم اخلاقی در خدمت حفظ]ابقا[ خود عمل میکند.
درگیر شدن با بیمار در یکی از این موقعیتهای «تو به من آسیب زدی» است که احساس انتقال متقابل من را به فکر کردن به سادیسم اخلاقی در این کارکرد خاص سوق داده است. وقتی مرا به خاطر آزار رساندن یا ظلم به کسی سرزنش میکنند، میتوانم به دو صورت واکنش نشان دهم: (۱) میتوانم درستی سرزنش را تأیید کنم، در نتیجه میخواهم عذرخواهی کنم و آسیب را جبران کنم (که تمایلی به حفظ ابژه را نشان میدهد)، یا (۲) میتوانم اشتباه خودم را انکار یا رد کنم (بنابراین اساساً خودنگهدارباشم). و هر دو احساس به طور معمول در انتقال متقابل من برانگیخته می شوند و دو جنبه از یک درگیری یکپارچه را نشان می دهند (اشمیت-هلرائو ۲۰۰۵الف، ۲۰۰۵ب). من احساس میکنم که مجبور هستم و گاهی اوقات وسوسه میشوم که عذرخواهی کنم و جبران کنم، اما در عین حال احساس میکنم که قصد انجام آن را نداشتم و در واقع کار اشتباهی انجام ندادهام.
اول، میخواهم احساسات بیمارم پیتر را مورد توجه قرار دهم: او آزار دیده است. در نتیجه، از نظر او، وظیفه من عذرخواهی و جبران آسیب است. اگر این چیزی است که بیمارم میخواهد مرا به انجام آن مجبور کند، پس من معتقدم که سادیسم اخلاقی او تلاش او برای برانگیختن یک واکنش حفظ ابژه در من است - افزایش مراقبت به شکل تسکین درد او، التیام زخم او، اطمینان دادن به او از سلامت او، و کمک به او در مورد چیزی که به نظر غیرقابل مدیریت میرسد. «تو به من آسیب زدی - حالا خسارت را جبران کن!» ادعای او برای مراقبت شدن خواهد بود.
قطعا، درک انتقال متقابل من به این شکل صرفاً به معنای به عمل درآوردن جبران مورد نیاز نیست، بلکه به سمت تحلیل نیاز بیمار برای کشاندن من به این گوشه کار می کند. سادیست اخلاقی می گوید: «درسته، تو آدم بدی هستی»؛ با این حال، این اتهام به معنای «برو دورشو[10]» نیست، بلکه بیشتر این ایده را بیان می کند که ابژه[درمانگر] به سوژه [بیمار] بدهکار است. انتظار این است که ابژه سپس آن را جبران کند، ترمیم را انجام دهد. این دیدگاه، این شکل خاص از سادیسم اخلاقی را از هسته اروتیک آن جدا میکند و آن را نه به عنوان کسب لذت سادیسمی-مقعدی، بلکه به عنوان نیاز شدید به مراقبت شدن در نظر میگیرد.
فکر میکنم باید تمایز روشنی بین لذت[11] ناشی از کششهای جنسی و رضایت[12] ناشی از نیازهای صیانت از ذات قائل شویم. لذت و رضایت احساس کاملا متفاوتی دارند. وقتی پیتر متوجه میشود که مرا به مرز پذیرش گناه و عذرخواهی برای دخالت آزاردهندهام کشانده است، این رضایتمندیاست نه لذت بردن. او در آن لحظه احساس رضایت مختصری میکند، در عین حال احساس میکند که مرزهای خودشیفتگیاش که پیش از این گسترش یافته بود، دوباره برقرار شده است. حالا او میتواند برای مدت کوتاهی رها کند.
اما مشکل حل نمیشود و دوباره پدیدار میشود - حتی به نظر میرسد به زودی و بدون هشدار دوباره مطرح میشود. باز هم، پیتر ادعا میکند که من به او آزار رساندهام و با تمام بیرحمی و سادیسمی که از او برمیآید، فرض گناه من را دنبال میکند. متوجه این شدم که فقط این نیست که او میخواهد از او بهتر مراقبت کنم، همچون بیمارانی که با تاکید کردن بر نیازمندبودنشان، در ما تمایل انتقال متقابلی برای کمک کننده بودن را برانگیخته میکنند. مشکلات او پرفشار و شدیدترند؛ پیام انتقال او به من این است: «نه تنها به اندازه کافی از من مراقبت نکردی، بلکه با انجام کاری بد، به من آزار هم رساندی!»
بیمار من میخواهد با (همانندسازی فرافکن) مرا به پذیرش احساس گناه مجبور کند، و من احساس میکنم که از پذیرفتن آن سر باز میزنم. او چیزی شبیه چاقوی نمادین (آلت تناسلی مردانه[13]) وارد من نمیکند که مرا ببرد یا آزار دهد؛ آن چیز غیرقابل حلی که میخواهد به من تحمیل کند، احساس گناه است – و این همان چیزی است که این شکل از سادیسم را به سادیسم اخلاقی تبدیل میکند. گناهی است که میخواهد از درونش بیرون کند، گناهی که خودش حاضر به پذیرش آن نیست و میخواهد من آن را به عهده بگیرم. من باید برای آن عذرخواهی کنم – که اگر این کار را انجام دهم، برای مدت کوتاهی به او آرامش میدهد، تا زمانی که کل چرخه دوباره شروع شود، زیرا تا زمانی که ماهیت این گناه ناخودآگاه را درک نکنیم، او همچنان احساس گناه خواهد کرد.
گناهی که برای ذهن یک کودک آنقدر غیرقابل تحمل است که به طور بالقوه منجر به سادیسم اخلاقی میشود، عمدتاً ورای فانتزی های ادیپی نرمال است. میتواند ناشی از یک رویداد آسیبزای خانوادگی باشد (مثلاً مرگ خواهر یا برادر، والدین یا سقط جنین مادر، احتمالاً طی فاز ادیپ) که کودک مسئولیت همهجانبه[14] آن را بر عهده میگیرد. همچنین ممکن است در بیمارانی مشهود باشد که ابژههای والدینی آنها از آنها بهعنوان ظرفی برای همانندسازی فرافکنانه مفرط خود با گناه استفاده کردهاند (ویلیامز و همکاران، ۲۰۰۴). در این موارد اخیر، حمله سادیسم اخلاقی بیمار به تحلیلگر، تلاشی برای خلاص شدن از شر گناه غیرقابل هضم والدینیست در حالی که همزمان صحنه نفوذ گناه را بازآفرینی میکند (چرخشی از منفعل]بودن[ به فعال). بیمار که زمانی قربانی چنین نفوذ گناهی بوده است، خودش را محق به سرزنش کردن ابژه انتقالی(تحلیلگر) بهخاطر آزار رساندن یا ظلم کردن در حقش میداند.
ایدهی عدالت در سادیسم اخلاقی نقشی محوری ایفا میکند: این نه تنها از بیمار در برابر درک سادیسم خودش دفاع میکند، بلکه همچنین بیانگر حس عمیق حقِ خودبودن، اصیل و جداگانه است، نیازی برای تصفیه خویش از ابژههای بد به منظور بازگرداندن، حفظ و توسعهی خویشتنِ خالص خود. وقتی گناه کمرنگتر و فراگیرتر باشد، زمانی که درباره اینکه چه چیزی جرم را رقم زده است، ابهام وجود داشته باشد (چه سهمی از آن متعلق به ابژه و چه سهمی متعلق به سوژه باشد)، بیمار اغلب بر «سوءتفاهم» تأکید میکند.
در موارد شدید، ادعای "سوءتفاهم" به دنبال شفاف سازی نیست، بلکه بیشتر برای تقویتِ "واقعیت" آزار دیدن بیمار توسط تحلیلگر، حتی به طور تصادفی، به کار می رود. با این وجود، علیرغمِ دشواریِ کار با این جنبههای «سوءتفاهمهای بدخیم» (بریتون ۲۰۰۳)، شاید به خاطر سپردن این نکته مفید باشد که دلبستگی این بیماران به سادیسم اخلاقی، شامل یک پیشنهاد ترمیمی برای سوژه(کودک) و ابژه(والدین) به طور یکسان است: گویی بیمار پیشنهاد میکند، «هیچکدام از ما واقعاً بد نیستیم؛ ما فقط همدیگر را اشتباه فهمیدیم.» با این حال، این پیشنهاد به تحلیلگر میتواند یک تله باشد، اگر هر دو طرف توافق کنند که این همان اتفاقی است که رخ داده است. در واقع، سادیسم اخلاقی هرگز نه بر اساس سوءتفاهم، بلکه بر اساس نفوذ گناهیست که نیاز است تحلیل شود.
با این توضیحات کوتاه، هدف من بسط مفهومی بالینی بوده است که تا جایی که میدانم، پیش از این به صراحت در ادبیات این حوزه مطرح نشده است. به نظر میرسد «تو به من آزار رساندی» فرمول محوری است که تلاشهای پنهان بیمار سادیسم اخلاقی را برای تحمیل گناه به ابژه، با انتظار ترمیم و جبران، پیش میبرد. عذرخواهی ابژه]درمانگر[ هرگز کمکی نمیکند، زیرا هر آنچه که در ابتدا گناه ابژه]اولیه[ بوده است، اکنون به گناه بیمار تبدیل شده است. تجزیه و تحلیل و کمک به بیمار برای پذیرش گناه خود از طریق تمایز بین جنبههایی که به ابژه تعلق دارد و جنبههایی که به سوژه مربوط است، تسکینی را که بیمار خواهان آن است، فراهم میکند. پذیرش گناه خود به معنای تبدیل بخشی از سادیسم اخلاقی به مازوخیسم اخلاقی سالم (روزنبرگ ۱۹۹۱) است که شامل پذیرش سادیسم خود و نیاز به ترمیم است.
در مورد پرسش فروید مبنی بر اینکه آیا مازوخیسم یا سادیسم اولیه است، میتوانیم موضوع را باز بگذاریم. در عوض، میخواهم بگویم که نیاز اولیه به مراقبت شدن، زمانی که بخشی از خود که نیاز به مراقبت توسط ابژه (مادر/مراقبت کننده) را دارد، برای سوژه (کودک، بیمار) غیرقابل تحمل، حتی خطرناک تلقی شود، به سادیسم – همانطور که در سادیسم اخلاقی میبینیم – تبدیل میشود. زیرا ابژهی مادرانه/پدرانه آن بخش را مسدود کرده و از پذیرش آن سر باز زده است و کودک را با احساس بدبودن تنها گذاشته است.
درنتیجه سادیسم اخلاقی به تشدید تقاضای کمک سوژه تبدیل میشود، به دیوار امتناع ابژه رخنه میکند و آن را با تمام بدیهای غیرقابل هضم که زمانی در درون کودک برانگیخته شده بود، پُر میکند. بنابراین، در یک چرخهی معیوب گریزناپذیر، ابژه به ابژهی بد تبدیل میشود، سوژه از آن به عنوان منبع کمک مستقیم اجتناب میکند، اما]ابژه[ برای تخلیهی بیشتر هر آنچه درون او(سوژه) احساس بدی ایجاد میکند، استفاده میشود. نشانههای «مازوخیسم اخلاقی» - یا بهتر بگوییم احساسات واقعی گناه و اندوه - در نهایت به تحلیلگر نشان میدهد که بیمار توانسته بخشی از گناه خود را در خود جای دهد و آن را کارپردازی[15] کند.
منابع
Britton, R. (2003). Narcissistic problems in sharing space. In Sex, Death and
the Superego: Experiences in Psychoanalysis. London: Karnac, pp. 165-178.
Freud, S. (1915). Instincts and their vicissitudes. S. E., 14.
———- (1919). A child is being beaten (a contribution to the study of the
origin of sexual perversions). S. E., 17.
——— (1920). Beyond the Pleasure Principle. S. E., 18.
——— (1924). The economic problem of masochism. S. E., 19.
Leonoff, A. (1997). Destrudo ergo sum: towards a psychoanalytic understanding
of sadism. Canadian J. Psychoanal., 5:95-112.
Rosenberg, B. (1991). Masochisme mortifère et masochisme gardien de la vie. Paris:
Presses Universitaires de France.
Schmidt-Hellerau, C. (2001). Life Drive and Death Drive, Libido and Lethe:
A Formalized Consistent Model of Psychoanalytic Drive and Structure Theory.
New York: Other Press.
——— (2005a). We are driven. Psychoanal. Q., 74:989-1028.
——— (2005b). The other side of Oedipus. Psychoanal. Q., 74:187-217.
——— (2006). Surviving in absence: on the preservative and death drive
and their clinical utility. Psychoanal. Q., 75:1057-1095.
———- (2008). The lethic phallus: rethinking the misery of Oedipus. Psychoanal.
Q., 77:719-753.
Smith, H. F. (2008). Vicious circles of punishment: a reading of Melanie
Klein’s Envy and Gratitude. Psychoanal. Q., 77:199-218.
Williams, G., Williams, P., Desmarais, J. & Ravenscroft, K. (2004). The
Generosity of Acceptance, Vol. 1. London: Karnac.
[1] کوردلیا اشمیت-هلرائو تحلیلگر آموزشی و سرپرست در انجمن و مؤسسه روانکاوی بوستون و همچنین انجمن روانکاوی سوئیس است. نسخهای از این مقاله در کنگره انجمن بینالمللی روانکاوی در برلین در تاریخ ۲۶ جولای ۲۰۰۷ ارائه شد.
[2] البته، وقتی بیمار احساس آزار میبیند، همیشه باید تعجب کنیم که دخالت ما چگونه ممکن است آزاردهنده بوده باشد؛ به عنوان مثال، ممکن است انگیزه سادیستی یا تلافی جویانه ناخودآگاهی را در تحلیلگر برانگیخته باشد. با این حال، در اینجا به مداخلاتی اشاره میکنم که به طور دلخواه انتخاب شده و به عنوان آزاردهنده تعیین شدهاند.
[3] Lust
[4] Genital
[5] Regressive
[6] Drive
[7] Mixture
[8] Erotogenic
[9] Agent
[10] Go away
[11] Pleasure
[12] Satisfaction
[13] Penis
[14] Omnipotent responsibility
[15] Working it through
دیدگاه کاربران