عملکرد مادر به عنوان سپر محافظتی
بخشی از مقاله: «مفهوم ترومای تجمعی» مسعود خان (1963)
Khan, M. M. R. (1963). The concept of cumulative trauma. The psychoanalytic study of the child, 18(1), 286-306
ترجمه: علی پژوهنده
در کتاب "آنسوی اصل لذت" (1920)، فروید مدلی مفهومی برای بررسی سرنوشت یک ارگانیسم زنده در محیطی باز ارائه میدهد. او میگوید: "بیایید یک ارگانیسم زنده را در سادهترین شکل ممکن بهعنوان یک وزیکول[1] نامتمایز از مادهای که به تحریک حساس است تصور کنیم." فروید سپس اشاره میکند که دو منبع خارجی و داخلی برای تحریک ممکن است. او ادامه میدهد: "سطحی که به سمت دنیای بیرونی قرار دارد، بهطور طبیعی متمایز میشود و بهعنوان عضوی برای دریافت تحریک عمل میکند." این سطح بهتدریج به یک "پوسته" و در نهایت به یک "سپر محافظتی[2]" تبدیل میشود. او چنین فرض میکند که "حفاظت در برابر تحریک تقریباً مهمتر از دریافت تحریک برای ارگانیسم زنده است. سپر محافظتی با ذخیره انرژی خود تأمین میشود و بالاتر از همه باید تلاش کند تا حالتهای خاص تبدیل انرژی که در آن عمل میکنند را در برابر اثرات تهدیدآمیز انرژیهای عظیم در دنیای بیرونی حفظ کند." (ص. 27) فروید ادامه میدهد که این قشر حساس، که بعداً به سیستم آگاه (Cs.) تبدیل میشود، همچنین تحریکاتی را از درون دریافت میکند. با این حال، در برابر تحریکات درونی قدرت عمل کمتری دارد و یکی از راههایی که ارگانیسم خود را در برابر نارضایتی از تحریکات درونی محافظت میکند، این است که آنها را به محیط بیرونی فرافکنی کند و با آنها بهگونهای رفتار کند که گویی از بیرون عمل میکنند نه از درون، تا بتواند سپر محافظتی را بهعنوان وسیلهای برای دفاع در برابر آنها به کار گیرد. در این زمینه، فروید تروماتیک می داند هر گونه:
« تحریکات خارجی را که به اندازه کافی نیرومند هستند که سپر محافظتی را بشکنند. به نظر من، مفهوم تروما ضرورتا به نوعی ارتباط از این دست با شکافی در یک مانع مؤثر در برابر تحریکات اشاره دارد. چنین رویدادی مانند یک ترومای خارجی، ناگزیر باعث ایجاد اختلالی گسترده در عملکرد انرژی ارگانیسم میشود و هرگونه اقدام دفاعی ممکن را به حرکت درمیآورد. در همان زمان، اصل لذت برای لحظهای از کار میافتد. دیگر هیچ امکانی برای جلوگیری از غرق شدن دستگاه روانی در مقادیر زیادی از تحریک وجود ندارد و بهجای آن، مسئله دیگری مطرح میشود—مسئله کنترل پیدا کردن بر مقادیر تحریکی که وارد شدهاند و به بند کشیدن آنها، در معنای روانی، بهطوری که بتوان آنها را دفع کرد [ص. f29]. [فروید با پیشبرد این بحث چنین نتیجهگیری میکند که] آنچه ما به دنبال درک آن هستیم، اثراتی است که بر روی ارگان ذهن توسط شکاف در سپر محافظتی در برابر تحریکات و مشکلاتی که به دنبال آن میآید، ایجاد میشود. و ما هنوز به عنصر ترس اهمیت میدهیم. این ترس ناشی از عدم آمادگی برای اضطراب است، از جمله عدم وجود بیش نیروگذاری (Hypercathexis) سیستمهایی که اولین دریافتکننده تحریک خواهند بود. به دلیل نیروگذاری (Cathexis) پایین، آن سیستمها در موقعیت خوبی برای به بند کشیدن مقادیر ورودی تحریک نیستند و پیامدهای شکاف در سپر محافظتی بهراحتی بیشتری رخ خواهند داد. بنابراین، آمادگی برای اضطراب و بیش نیروگذاری سیستمهای پذیرنده، آخرین خط دفاعی سپر در برابر تحریکات را تشکیل میدهند. در صورت بروز تعداد زیادی تروما، تفاوت بین سیستمهایی که آماده نیستند و سیستمهایی که از طریق بیش نیروگذاری به خوبی آماده شدهاند، میتواند عاملی تعیینکننده در تعیین نتیجه باشد؛ اگرچه جایی که قدرت یک تروما از حد معینی فراتر میرود، این عامل بدون شک اهمیت خود را از دست خواهد داد [ص. f31]».
زمینه کلی بحث فروید مشاهده بازی یک نوزاد با یک قرقره است که به "ناپدید شدن و بازگشت" (مادر) و رویاهای تروماتیک بهطور کلی مربوط میشود. اگر در مدل فروید "وزیکول نامتمایز از مادهای که به تحریک حساس است" را با یک نوزاد زنده جایگزین کنیم، آنگاه به آنچه وینیکات (1962) بهعنوان "نوزاد تحت مراقبت" توصیف کرده است، میرسیم. نوزاد تحت مراقبت، مادر مراقبتکننده را بهعنوان سپر محافظتی خود دارد. این وضعیت منحصربهفرد انسانی است، تا جایی که این وابستگی در نوزاد بسیار طولانیتر از هر گونه دیگری که میشناسیم، ادامه دارد (هارتمن، 1939)؛ و از این دوره طولانی وابستگی، نوزاد انسانی بهعنوان ارگانیسمی بسیار متمایزتر و مستقلتر در برابر محیط خود ظاهر میشود.
هدف من در اینجا بحث درباره عملکرد مادر در نقش او بهعنوان سپر محافظتی است. این نقش، شامل «محیط میانگین قابل انتظار» (هارتمن، 1939)[3] برای نیازهای اتکایی[4] نوزاد است. استدلال من این است که ترومای تجمعی[5] نتیجه شکافهایی در نقش مادر بهعنوان سپر محافظتی در طول کل دوره رشد کودک، از نوزادی تا نوجوانی است، یعنی در تمامی آن حوزههای تجربه که کودک همچنان به مادر بهعنوان یک ایگوی کمکی برای حمایت از عملکردهای ایگوی نابالغ و ناپایدار خود نیاز دارد. مهم است که این وابستگی ایگوی کودک به مادر را از نیروگذاری او بهعنوان یک ابژه متمایز کنیم (رمزی و والرستین، [1958] از این موضوع با اصطلاح تقویت محیطی[6] یاد کرده اند). ترومای تجمعی به این ترتیب از فشارها و استرسهایی ناشی میشود که کودک-نوزاد در زمینه وابستگی ایگوی خود به مادر بهعنوان سپر محافظتی و ایگوی کمکی تجربه میکند (ر.ک. خان، a1963) و (b1963) و (c1963).
میخواهم بر این نکته تأکید کنم که آنچه من بهعنوان شکافهایی در نقش مادر بهعنوان سپر محافظتی توصیف میکنم، از نظر کیفی و کمی با آن دخالتهای شدید ناشی از آسیبشناسی روانی حاد مادر که اغلب در ادبیات ما در رابطه با کودکان اسکیزوفرن یا الگوهای رفتاری آشکارا خصمانه و مخرب در کودکان بزهکار مورد بحث قرار گرفتهاند، متفاوت است. (برای مثال، بیرس، 1956؛ لیدز و فلیک، 1959؛ ماهلر، 1952؛ سیرلز، 1959، 1962؛ شیلدز، 1962 و غیره). شکافهایی که من در نظر دارم، در ماهیت، عدم تطابق با نیازهای اتکایی نوزاد هستند (وینیکات، a1956).
نقش مادر بهعنوان سپر محافظتی یک سازه نظری است. این نقش باید شامل نقش شخصی مادر در برابر نوزاد و همچنین مدیریت محیط غیرانسانی توسط او (اتاق کودک، تختخواب و غیره) باشد که نوزاد برای رفاه کامل خود به آن وابسته است (ر.ک. سیرلز، 1960). باید تأکید کنم که این شکافها در نقش سپر محافظتی، همانطور که من آنها را تصور میکنم، بهتنهایی تروماتیک نیستند. با قرض گرفتن عبارت مناسب از کریس (1956b)، آنها کیفیتی از نوعی"فشار" را دارند و تحول ایگو یا تکامل روانی-جنسی را آنقدر که جهت می دهند، تحریف نمیکنند. در این بافتار، دقیق تر آن است که بگوییم این شکاف ها در طول زمان و از طریق فرآیند تحول، بهطور نامحسوس و نامرئی بر روی هم جمع میشوند. از این رو، تشخیص بالینی آنها در دوران کودکی دشوار است. آنها بهتدریج در ویژگیهای خاص یک ساختار شخصیت خاص جا میگیرند (ر.ک. گریناکری، 1958). میخواهم خود را به بیان این نکته محدود سازم که استفاده از کلمه تروما در مفهوم ترومای تجمعی نباید ما را به این اشتباه بیندازد که چنین شکافهایی در نقش مادر بهعنوان سپر محافظتی را در زمان یا در زمینهای که اتفاق میافتند، تروماتیک در نظر بگیریم. آنها تنها بهصورت تجمعی و در نگاه به گذشته ارزش تروماتیک پیدا میکنند. اگر مفهوم ترومای تجمعی ارزش و اعتبار دارد، باید به ما کمک کند تا دقیقتر تشخیص دهیم که چه نوع تحریف ایگو و اختلال در تحول روانی-جنسی میتواند به چه نوع نقصی در تأمین محیطی، در رابطه با نیازهای اتکایی در نوزاد و کودک مربوط باشد. این باید به جایگزینی چنین بازسازیهای متهمکنندهای مانند مادران بد، طردکننده یا اغواگر، و همچنین چنین ساختارهای پاره-ابژهای انسانگونهای مانند "پستان خوب" و "پستان بد" کمک کند. جای آن را میتوان با بررسی معنادارتر تعامل پاتولوژیک متغیرهای خاص در کل رابطه تجهیز روانی و جسمی کودک-نوزاد و چگونگی پاسخ محیط به آن پر کرد. این به نوبه خود جستجوی بالینی برای اقدامات درمانی مؤثر بهجای صرفاً اقدامات تجویزی را حمایت میکند. من در جای دیگری بهطور مفصل از درمان یک بیمار زن، برای نشان دادن چگونگی منجر شدن یک رابطه اولیه مختل بین مادر و دختر به اپیزودهای همجنسگرایانه در زندگی بزرگسالی او، گزارشی ارائه دادهام (خان، a 1963).
در دو دهه گذشته، تحقیقات در روانشناسی ایگو و تکنیکهای مراقبت از نوزاد به پیچیدگی و عمق بیشتری دست یافتهاند. از این تحقیقات میتوان بهطور نظری بین چهار جنبه از تجربه کلی یک نوزاد انسانی تمایز قائل شد:
1. نقش محیط مراقبتکننده و سهم آن در آزادسازی و تثبیت قابلیتها و عملکردهای درونروانی (ر.ک. فروید، 1911 ص. 220).
2. حساسیت ویژه نوزاد در ایجاد تقاضا در محیط اولیه، که من در اینجا بهعنوان نقش مادر بهعنوان سپر محافظتی در نظر می گیرم (ر.ک. اسکالونا، 1953).
3. گسترش فرآیندهای رشدی، عملکردهای خودمختار ایگو و تحول لیبیدو و
4. ظهور تدریجی دنیای درونی و واقعیت روانی، با تمام پیچیدگی نیازها و تنشهای غریزی، و تعامل آنها با ساختارهای درون روانی و روابط ابژه.
در ادبیات روانکاوی، شاید یکی از حساسترین و پیچیدهترین توصیفها از نقش مراقبتکننده مادر در نوشتههای وینیکات آمده است. به گفته وینیکات (1956b)، آنچه مادر را برای نقش او بهعنوان سپر محافظتی برای نوزاد انگیزه میدهد، "دلمشغولی اولیه مادرانه"[7] اوست. انگیزه مادر برای این نقش، سرمایهگذاری لیبیدویی او بر نوزاد و وابستگی نوزاد به آن برای بقا است (بندیک، 1952). از دیدگاه ذهنی نوزاد، در ابتدا درک کمی از این وابستگی یا نیاز به بقا وجود دارد.
آنچه نقش مراقبتکننده مادر در شرایط بهینه به دست میآورد عبارت است از:
1. با در دسترس قرار دادن خود بهعنوان سپر محافظتی، مادر رشد فرآیندهای پختگی - هم عملکردهای خودمختار ایگو و هم فرآیندهای غریزی- را ممکن میسازد. نقش مادر بهعنوان سپر محافظتی، نوزاد را در برابر عشق و نفرت سوبژکتیو و ناآگاهانه مادر محافظت میکند و به این ترتیب اجازه می دهد که همدلی او به حداکثر پذیرش نسبت به نیازهای نوزاد برسد (ر.ک. اشپیتز، 1959).
2. اگر تطابق او به اندازه کافی خوب باشد، نوزاد بهطور زودرس از وابستگی خود به مادر آگاه نمیشود و بنابراین نیازی به بهرهبرداری از هرگونه عملکرد ذهنی که در حال ظهور و در دسترس است برای دفاع از خود ندارد (ر.ک. فروید، 1920).
3. نقش سپر محافظتی مادر به نوزاد امکان میدهد تا تمام تحریکات درونی ناخوشایند را به او فرافکنی کند، بهطوری که او بتواند با آنها مقابله کند و به این ترتیب توهم همه توانی سعادت[8] را در نوزاد حفظ کند. اریکسون (1950) این حس سعادت را "اعتماد"، بنیدک (1952) "اطمینان"، و کریس (1962) "آرامش" تعریف کردهاند (بنگرید به، سیرلز، 1962).
4. مادر از طریق عملکردش بهعنوان سپر محافظتی و به این ترتیب ارائه یک مدل، به روان نوزاد امکان میدهد تا آنچه را که جی. سندلر (1960) بهعنوان "مولفه سازماندهنده کیفی[9]" نامیده است، یکپارچه کند. در تحول و عملکرد بعدی ایگو، میتوانیم این را بهعنوان هدایتکننده عملکرد ترکیبی ایگو در نقش تمایزدهنده آن، هم در رابطه با واقعیت غریزی درونی و هم با خواستههای محیط بیرونی شناسایی کنیم.
5. مادر با ارائه دوز مناسب از تجربه زندگی (فرایز، 1946) و ارضای نیازها از طریق مراقبت بدنی اش، به دنیای درونی نوزاد امکان میدهد تا به اید و ایگو تمایز یابد و همچنین بهتدریج واقعیت درونی را از بیرونی جدا کند (ر.ک. هافر، 1952؛ رمزی و والرستین، 1958).
6. مادر با قرض دادن عملکردهای ایگوی خود و همچنین نیروگذاریهای لیبیدویی و پرخاشگرانه خود (از طریق نقش او بهعنوان سپر محافظتی)، به نوزاد کمک میکند تا ذخایر خودشیفتگی اولیه، انرژی خنثیشده و ریشه های ظرفیت و تمایل به نیروگذاری ابژه را بسازد (ر.ک. هافر، 1952؛ کریس، 1951). هر دوی آنچه او فراهم میکند و آنچه از طریق رشد نوزاد ظهور میکند، با یکدیگر تعامل کرده و یکدیگر را تکمیل می کنند (اریکسون، 1946؛ فروید، 1911؛ هافر، 1949 و وینی کات، 1953).
7. اگر این وظایف با موفقیت انجام شوند، انتقال از وابستگی اولیه به وابستگی نسبی میتواند صورت گیرد (وینی کات، 1960). در این مرحله، عملکرد نقش او بهعنوان سپر محافظتی پیچیدهتر شده و جنبهای اساساً روانشناختی به خود میگیرد. او اکنون باید از یک سو به نوزاد با اولین تجربیاتش از تعارضات غریزی درونی کمک کند و از دیگر سو، برای او آن جریانی را که از همانندسازی اولیه تا تحقق جدایی است و جوهره وهم زدایی (وینی کات، b1948) و نیز پیششرطی برای ظرفیت واقعی نیروگذاری ابژه است (ر.ک. میلنر، 1952؛ آنا فروید، 1958)، حفظ کند.
8. اگر او در این دستاوردها موفق باشد، نوزاد بهتدریج از مادر بهعنوان یک ابژه عشق و نیاز خود به عشق او آگاه میشود. این اکنون یک نیروگذاری ابژه است که از نیروگذاریهای غریزی (اید) که در این میان در دسترس قرار گرفتهاند، استفاده میکند (آنا فروید، 1951).
9. مادر با ارائه ناکامیهای مناسب با مرحله رشدی، ظرفیت تحمل تنش و نارضایتی را بالا می برد و به این ترتیب تحول ساختاری را بهبود می بخشد (ر.ک. کریس، 1962). روبینفاین (1962) در بحث ارزشمند خود از این جنبه از مراقبت مادری نتیجهگیری میکند:
"جایی که ارضای نیاز همیشه و بلافاصله در دسترس است (یعنی بیجان شده)، باید عدم تنش نسبی وجود داشته باشد. بدون تجربیات بهموقع ناکامی و تأخیر، ممکن است در تحول عملکردهای مختلف ایگو، از جمله ظرفیت تمایز بین خود و غیرخود، تأخیر ایجاد شود. چنین ناکامی ای در تمایز خود از ابژه و در نتیجه ناکامی در تفکیک بازنمایی های سلف و ابژه، منجر به تداخل در تحول ظرفیت تخلیه رانههای پرخاشگرانه به سمت یک ابژه خارجی میشود و منجر به چرخش پرخاشگری به سمت سلف میشود."
وینیکات (1952) بر این نکته تأکید کرده است که مادر باید و در واقع حتما باید اید نوزاد را ناکام کند، اما ایگوی او را هرگز. وسیله همه این تبادلات بین مادر و نوزاد وابستگی است. این وابستگی تا حد زیادی توسط نوزاد احساس نمیشود. به همین ترتیب، مهم است که به یاد داشته باشیم که نقش مادر بهعنوان سپر محافظتی یک عملکرد محدود در تجربه زندگی کلی او است. در ابتدا، این نقش برای او همهگیر است. با این حال، از لحاظ نظری مهم است که بتوانیم آن را بهعنوان یک نمونه خاص از شخصیت و عملکرد عاطفی او ببینیم. تمایز اسپیتز (1962) بین کلیت نیازهای اتکایی نوزاد و اجرای نگرش دیاتروفیک مادر[10] در پاسخ به این نیازها در این زمینه مهم است که به خاطر داشته باشیم. اگر نتوانیم این تمایز را درک کنیم، نمیتوانیم تشخیص دهیم که چگونه نقش مادر به عنوان سپر محافظ میتواند و واقعاً توسط نیازها و تعارضات شخصی او مورد تهاجم قرار گیرد. این تهاجم نیازها و تعارضات شخصی اوست که من آن را بهعنوان ناکامی او در نقش سپر محافظتی توصیف میکنم. نقش مادر بهعنوان سپر محافظتی یک نقش منفعل نیست، بلکه یک نقش هشیارانه، سازگار و سازماندهنده است. نقش سپر محافظتی نتیجه عملکردهای بدون تعارض خودمختار ایگو در مادر است. اگر تعارضات شخصی در اینجا دخالت کنند، نتیجه تغییر از نقش سپر محافظتی به نقش همزیستی یا کنارهگیری طردکننده است. واکنش نوزاد به این ناکامیها بستگی به ماهیت، شدت، مدت و تکرار تروما دارد.
در ادبیات ما سه نمونه معمول از این نوع ناکامی مادر بهعنوان سپر محافظتی بهطور کامل مورد بحث قرار گرفته است:
1. شدیدترین و پاتولوژیکترین از طریق تهاجم بیش از حد آسیب روانی مادر است. وینیکات (a1949 و 1952) آن را بهعنوان ناکامی محیط به اندازه کافی نگهدارنده که منجر به روانپریشی یا نقص ذهنی میشود، مورد بحث قرار داده است. ماهلر (1952)، (1961) عبارت رابطه همزیستی بین مادر و کودک را که منجر به بیماریهای اسکیزوفرن گونه میشود، ابداع کرده است. در این زمینه، من همچنین میخواهم به تحقیقات برز (1956)، گلرد (1956)، (1958)، لیدز و فلک (1959)، و سیرلز (1959) اشاره کنم.
2. فروپاشی نقش سپر محافظتی مادر نیز از نظر از دست دادن یا جدایی از او مورد بحث قرار گرفته است. در اینجا نیز تحقیقات پیشگام آنا فروید و برلینگهام (1942)، (1944) و وینیکات (1940)، (b1945)، و تحقیقات جامع بعدی بالبی (1960)، اسپیتز (1945)، (1951)، و پروونس و لیپتون (1962) بهویژه مهم هستند.
3. سومین نمونه از فروپاشی نقش سپر محافظتی مادر زمانی رخ میدهد که یا حساسیت سرشتی (اسکالونا، 1953) یا ناتوانی جسمی (برلینگهام، 1961)؛ (آن ماری سندلر، 1963) وظیفهای غیرممکن را بر مادر تحمیل میکند، یا زمانی که یک بیماری جسمی شدید در نوزاد یا کودک تقاضای ویژهای ایجاد میکند که هیچ بزرگسال انسانی نمیتواند به آن پاسخ دهد (ر.ک. آنا فروید، 1952 و فرانکل، 1961).
[1] در زیستشناسی، وزیکولها ساختارهای کوچکی هستند که درون سلولها وجود دارند و معمولاً از یک غشای دو لایه لیپیدی تشکیل شدهاند. این ساختارها نقش مهمی در انتقال مواد بین بخشهای مختلف سلول دارند. م.
[2] protective shield
[3] The average expectable environment
[4] Anaclitic
[5] cumulative trauma
[6] environmental reinforcement
[7] Primary Maternal Preoccupation
[8] well-being
[9] qualitative organizing component
[10] عبارت “mother’s diatrophic attitude” به نظر میرسد به نگرش یا رفتار خاصی از مادر اشاره دارد که ممکن است در زمینهای خاص به کار رفته باشد. واژه “diatrophic” به طور معمول در زبان انگلیسی رایج نیست و ممکن است به اشتباه نوشته شده باشد یا در یک زمینه تخصصی خاص استفاده شده باشد. اگر واژه صحیح diastrophic بوده باشد به معنای نگرش فاجعه آمیز مادر است. م.
دیدگاه کاربران