The Ethical and the Empathic in the Thinking of Otto Rank
Esther Menaker
(1984). Am. Imago, (41)(4):343-351
امر اخلاقی و همدلانه در اندیشه اتو رنک
ترجمه: تحریریه روان پژوه
رنک و فروید هر دو به روانشناسی فرد توجه داشتند، اما دیدگاههای متفاوتی ارائه دادند. فروید بیشتر بر مکانیسمهای درونروانی (Intra-psychic mechanisms)، پویاییها و ساختار ذهن تمرکز داشت، در حالی که رنک به تعاملات بین افراد و تأثیر روابط بین فردی بر افکار، احساسات و رفتار انسان نگاه میکرد. این دو رویکرد نه تنها در تضاد با هم نیستند، بلکه در واقع مکمل یکدیگرند و هر یک جنبههایی از حقیقت شرایط انسانی را آشکار میکنند. رنک، در زمانی که تحقیقات درباره پیوند مادر و کودک در روانشناسی هنوز وجود نداشت، “ بهطور شهودی” به عمق این پیوند و رنج جدایی پی برد. او به این درک رسید که هر فرد در مسیر رشد و توسعه خود برای دستیابی به “ خودمختاری” تلاش میکند و این جدایی از خود همراه با “ احساس گناه” است. رنک این نوع “ ارتباط انسانی” را که از رابطه مادر و کودک آغاز میشود، به عنوان یک “ ارتباط اخلاقی” (Ethical Relatedness) میدید. منظور او، “اخلاق (moral)” نبود، بلکه “ارتباط” بود.
اگرچه رنک بهصراحت از “ همدلی” (Empathy) در ارتباط با این مفهوم صحبت نکرده است، اما واژه "ارتباط" خود به نوعی دلالت بر “ همانندسازی” با شخصی دارد که با او در ارتباط هستیم. به عبارت دیگر، در تعامل با فرد دیگر، “ اخلاقی بودن” و “ همدلی” به هم پیوند میخورند. ریشه این نگرش اخلاقی در رابطه مادر و کودک است و توانایی احساس همدلی و درک دیگری از این واقعیت ناشی میشود که روزی این دو نفر یک موجود واحد بودند. “ جدایی تدریجی "من" از "تو"“ که ابتدا از طریق تولد رخ میدهد، نوعی حس ماندگار از پیوند با دیگری را برجای میگذارد، گویی او هنوز بخشی از خود ماست. بنابراین، در وضعیت انسانی، موضع اخلاقی-همدلانه به طور ذاتی وجود دارد، زیرا ما هم از نظر فیزیکی و هم از نظر روانی از رحم مادر، بهطور واقعی و استعاری، جدا میشویم.
در نظریه لیبیدوی فروید، خودشیفتگی (چه اولیه و چه ثانویه) به معنای نیروگذاری بر روی “ ایگو” با انرژی جنسی (“ لیبیدو، Libido” ) است که در مسیر تکامل، در نهایت به رابطه با یک “ موضوع عشق” (Love-Object) تبدیل میشود. اما رنک به جای استفاده از اصطلاحات غرایز و انرژیهای آنها، از “ احساس کلی یگانگی” (Organismic Feeling of Unity) که زندگی با آن آغاز میشود، سخن میگوید. این یگانگی باید مختل شود تا یک فرد جدید پدیدار شود. “ بازتاب این یگانگی اولیه” در همدلی (Empathy) با مادر یا کودک احساس میشود. از این منظر، دیدن خود در دیگری به نوعی میتواند به “ خودشیفتگی” تعبیر شود، اما من همچون رنک ترجیح میدهم این حس را نه بهطور منفی، بلکه به عنوان راه ناگزیر انسان برای شناخت «دیگری» ببینم. ” ارتباط اخلاقی” (Ethical Relatedness)، با آگاهی از همدلی، به تقدم “سلف” اشاره دارد. به این معنا، “ سلف” باعث ایجاد همدلی میشود.
رنک زندگی را فرآیندی پیوسته از تجلی (emergence)، فیزیکی و روانی، درک میکرد. یکی از ویژگیهای مهم این فرآیند، تلاش برای تجلی “ فردیت منحصربهفرد” (Unique Individuality) است. در حوزه روانشناسی رشد انسانی، این تلاش از طریق “ اراده فرد” (Will) بیان میشود. رنک، اراده را به عنوان قدرتی از “ نیروی اولیه کیهانی” (Cosmic Primal Force) تعریف میکند که در حال ظهور خود را بروز میدهد. “ سلف” خلاقانه به دنبال اهداف بالاتری است تا خود را تعریف کرده و برای خود معنا و تداوم ایجاد کند.
با این حال، هر “ عمل اراده” نشانگر “ دیگری” (Another) است. این «دیگری» میتواند به شکل نیروی زندگی باشد که در مقابل اجتنابناپذیری مرگ به اراده برای بقا تبدیل میشود. به عنوان مثال، “ بتهوون” که پس از آن که شنوایی اش را از دست داد با قاطعیت تصمیم گرفت با سرنوشت مقابله کند که این یکی از بزرگترین نمونههای “ اراده” است. این “ دیگری” در ابتدا مادر بود و مشاهده کودکان نشان میدهد که اولین نشانههای اراده به شکل “ لجبازی” (Willfulness) در برابر مادر ظاهر میشود. اما از آنجا که عملهای اراده در طول زندگی، عملهای “ جدایی و خودمختاری” (Separation and Autonomy) هستند، در تضاد با “ یگانگی اولیه” و ادغام موجود بین مادر و کودک قرار میگیرند. این تضاد، در زندگی درونی فرد و از طریق تمام “ نمایشهای درونیشده” (Internalized Representations) از رابطه اصلی، ادامه دارد. در نهایت، این تضاد میان “ اراده فرد” و “ ارتباط اخلاقی با دیگران” (Ethical Relatedness) باعث “ احساس گناه” (Guilt) میشود. برای رنک، گناه تنها محصول اختلاف میان “ امیال” و دستورات “ سوپرایگو” (Super-Ego) نیست، بلکه بهایی است که به دلیل طبیعت همدلانه ارتباطات انسانی، برای “ فردیت” (Individuation) پرداخت میشود. ” اراده” ، همانطور که قبلاً بیان شد، بیانگر نیروی حیات است که به نوبه خود یک “ فرآیند تکاملی خلاقانه” را سوخترسانی میکند و این فرآیند میتواند به اشکال مختلفی از فردیت منجر شود؛ از “ هویت فیزیکی” (Physical Self-Identity) یک سلول سوخت و ساز کننده گرفته تا فردیت ناملموس اما چشمگیر یک انسان خارق العاده[1]. از آنجایی که “ اراده” نتیجه این فرآیند خلاقانه است و خودش نیز خلاقانه است، رنک اصطلاح “ اراده خلاق” (Creative Will) را سکه زد تا به یک عمل اراده اشاره کند که “ منحصر به فرد” است و به صورت خودجوش انجام میشود و طبق هیچ قانونی از “ علیت” (Causality) قابل پیشبینی نیست. این “ اراده خلاق” مسئول ایجاد یک محصول مشخص است، خواه این محصول، خلق “ سلف” ، یا یک “ اثر هنری” ، یا “ اثر ادبی” و یا “ کشف علمی” باشد. جنبه خلاقانه اراده با مساله “ احساس گناه” ارتباط نزدیکی دارد، زیرا عمل “ ابراز وجود” (Self-Assertion) باعث ایجاد احساس گناه میشود اما تولید محصولی که از نظر اجتماعی قابلقبول است، فرصتی را برای فرد فراهم میکند تا “ گناه ناشی از ابراز وجود” را جبران کند.
به دلیل این “ بیان خلاقانه اراده” ، ما از جنبههای کاملاً فردی “ ارتباط” فراتر میرویم و پیوندی میان فرد و واحدهای اجتماعی و فرهنگی بزرگتر ایجاد میکنیم. برای همه افراد، نوعی “ تعارض” (Conflict) میان تحقق فردی و خواستههای اجتماعی وجود دارد؛ این تعارض نه تنها در حوزه “ حیات تکانه” (Impulse Life) همراه با نتیجه اش که شکلگیری “ سوپرایگو” به شکلی که فروید مطرح کرد است، بلکه در رابطه با نیاز به ایجاد “ هویتی متمایز” (Differentiated Identity) که از کل اجتماعی بزرگتر قابلتشخیص باشد، دیده میشود. این نیاز به ویژه برای “ افراد استثنایی” ، که رنک به آنها به عنوان “ هنرمند” (Artist) اشاره میکرد، بسیار نیرومندتر است. منظور رنک از "هنرمند" تمام افرادی بود که برای “ بیان یگانگی خود” در قالب محصولاتی که کموبیش توسط جامعه پذیرفته میشوند، تلاش میکنند.
در این مرحله از بحث، مهم است که بُعد دیگری از مفهوم پردازی رنک را درباره انگیزشی که افراد را به سمت “ بیان خلاقانه” سوق میدهد، درک کنیم. این انگیزش نه تنها تلاشی برای دستیابی به “ جدایی و خودمختاری” (Separation and Autonomy) سلف از طریق بیان فردی اراده است، بلکه “ آرزوی جاودانه کردن سلفی” (Immortalize that Self) است که فعالیت خلاقانه را برانگیخته است. رنک معتقد بود که نه تنها اراده ذاتی است، بلکه “ کیفیت تلاشگری” (Striving Quality) در اراده وجود دارد که به دنبال رسیدن به “ سطوح بالاتر ارزشها” (Higher Levels of Values) و جاودانهسازی خود در فراتر از “ وجود مادی” (Material Existence) است. او بر این باور بود که باید به وجود یک “ بُعد معنوی” (Spiritual Dimension) ایمان داشت، چه این بعد واقعی باشد چه خیالی، زیرا این باور و ایمان است که ما را حفظ کرده و به “ زندگی ما معنا” میدهد[2]. این بُعد معنوی که توسط “ اراده خلاق” تغذیه میشود و آرزوی جاودانه کردن سلف را دارد، مسئول “ ایجاد فرهنگ” است.
موجود انسانی، در میان تمام موجودات زنده، تنها موجودی است که دارای آگاهی است، آگاهیای که شامل شناخت از خود میشود. این آگاهی در طول زندگی فردی رشد میکند؛ از حس سلف (sense of self) کودک خردسال، ابتدا بهعنوان یک نام، سپس بهعنوان "من I"، تا تمامی تفاوتهای کیفی در ادراک-خود ، فعالیت شخصی، و خود-ارزیابی که یک سلف خاص را از دیگری متمایز میسازد. این سلف خودمختار که به سختی بهدست آمده، خیلی زود متوجه میشود که مانند سایر موجودات زنده، فانی است و زمانش روی زمین محدود است. با این حال، در جریان تکامل، این "سلف" تکانه شورانگیز ادامه زندگی را که در زندگی غریزی حیوانات وجود دارد، گرفته و راههایی برای فراتر رفتن از آگاهی به مرگ پیدا کرده است. علاوه بر پس رانش آگاهی به مرگ (که تا حدی جهانی است زیرا آگاهی مداوم از این واقعیت زندگی را غیرممکن میسازد)، فرد احساس میکند که میتواند جاودانگی ایجاد کند. ابتدا بهصورت بیولوژیکی از طریق ایجاد نسلهای بعدی و سپس از طریق “ خود- واقعیت بخشی” (self-realization) در محصولات “ اراده خلاقش” که همان “ فرهنگ” است.
از دیدگاه رنک، فرهنگ پاسخی است به مسئله مرگ و جاودانگی، زیرا میتواند دنیایی نامحدود از اختراعات و تخیلات ایجاد کند که خارج از دنیای طبیعت وجود دارد. در طبیعت، قوانین زندگی و مرگ حاکم است؛ اما در دنیایی فراتر از طبیعت (که نباید با مفاهیم خرافی یا غیبی اشتباه گرفته شود)، فرصتی بینهایت برای بروز و ابراز پایدار خود وجود دارد. رنک در ابتدا، تحت تأثیر فروید، فرهنگ را محصول تلاش انسان بهویژه فرد استثنایی برای ارضای نیازهای غریزی از طریق “ والایش” (sublimation) این امیال در قالب محصولات فرهنگی میدانست. ابراز خلاقیت توسط فرد استثنایی، که در مفهوم رنک به هنرمند اطلاق میشود، نه تنها نیازهای احساسی خود او، بلکه نیازهای جامعه بهطور کل را نیز برآورده میکند. فرد عادی از طریق توانایی انسانی ذاتی اش برای همدلی میتواند بهطور غیرمستقیم در تجربه خلاقانه هنرمند و لذت بردن از محصول سهیم شود. این تعامل بین فرد خلاق و واحد اجتماعی بزرگتر است که باعث تکامل فرهنگ میشود.
فرآیند تکامل فرهنگی مانند تکامل زیستی، شامل شکلهای ثابت و در حال تغییر است. نوآوریهای خلاقانه افراد استثنایی اغلب در ابتدا توسط جامعه رد میشوند، چرا که هنرمند از زمان خود جلوتر است و در طلایه تغییرات فرهنگی قرار دارد. در نهایت، در تعامل بین فرد و جامعه، محصولات تخیل خلاقانه او پذیرفته شده و در فرهنگ زمان و مکان خود جذب میشوند. یک تغییر شکل میگیرد و برای مدتی ثبات جدیدی برقرار میشود. این تعامل بین فرد خلاق و جامعهاش شبیه به فرایند “ فردیت” (individuation) و جدایی در توسعه شخصیت فردی است و مشابه تعارضاتی است که در آن به وجود میآید. فرد در تلاش برای جدا شدن بهعنوان یک خود مستقل با آرزوی مخالفی نیز روبروست که تمایل به همپیوستن و از دست دادن خود در یک کل بزرگتر است. هر دو آرزو موجب احساس گناه میشوند: اولی بهدلیل اینکه جدایی پاسخی غیرهمدلانه به یگانگی مورد خواست دیگری است که فرد از او جدا میشود؛ دومی بهدلیل اینکه ادغام بهعنوان خیانت به نیاز فرد به فردیت تجربه میشود.
احساس گناه از نظر رنک نه تنها نتیجهی تعارض اراده به سوی خودمختاری در رشد روانی فرد است، بلکه نقشی جهانی در تاریخ فرهنگ ایفا میکند. همانطور که فرد از یگانگی با رحم جدا میشود، محصولات فرهنگی نیز از محدودیتهای دنیای طبیعت—بهویژه مرگ—فراتر میروند و دنیایی دیگر "فراتر از طبیعت" ایجاد میکنند. فرد خلاق نقش اصلی در ساخت فرهنگ دارد و بار گناه را به دلیل خلاقیت خود به دوش میکشد. اما خلاقیت انسان در به چالش کشیدن محدودیتهای زندگی نه تنها تولیدکنندهی گناه است، بلکه فرصتی برای “ رستگاری” (redemption) از این گناه را نیز فراهم میکند؛ با اعطای این امکان به جامعه، یعنی به افراد دیگر، که در تجربه خلاقیت و خودشناسی فرد خلاق شریک شوند و در نتیجه، در جاودانگی او سهیم گردند.
رنک در ادامهی درک خود از خلاقیت، آن را نه فقط بهعنوان نیاز به والایش “ تکانه های لیبیدویی” ، بلکه بهعنوان بیان “ نیاز انسانی به جاودانگی” (immortality) میدانست. بنابراین، نقش فرد استثنایی—که در مفهوم رنک هنرمند نامیده میشود—در چارچوبی اخلاقی قابلفهم است، چرا که علیرغم تأکید اولیه بر جاودانگی فردی، با وجود احساس گناه رابطهای با جامعه برقرار میکند. این گناه از طریق هدیهی خلاقانه به جامعه جبران میشود. « شواهد این گناه در تاریخ فرهنگ، در خرافات و آیینهایی که برای راضی کردن خدایان و جلوگیری از مجازاتهایی مانند بلایای طبیعی یا مرگ ترتیب داده میشوند، وجود دارد. همچنین در اساطیر دینی و قهرمانی، انسان تلاش میکند که احساس گناه خود را در رابطه با تعارض با خدا توضیح دهد»[3]. در کلام رنک: «اسطورهی قهرمانی تلاش میکند که ارادهی خلاق را از طریق تفاخر به کارهایش توجیه کند، در حالی که دین به انسان یادآوری میکند که او چیزی نیست جز یک موجود وابسته به نیروهای کیهانی. بنابراین، ارادهی خلاق بهطور خودکار واکنش گناه را با خود به همراه دارد همچون افسردگی خود-کاهنده ای که پس از سرخوشی مانیک می آید. به یک کلام، اراده و گناه دو روی مکمل یک پدیده واحد هستند.»[4]
روانشناسی رنک و درک او از جایگاه انسان در جهان ریشه در واقعیت “ رابطهی اخلاقی” دارد، اما آگاهی از " خصلت تعالیجوی (anagogic) اراده" نیز در آن موجود است. زیرا در تلاش برای تمایز و دستیابی به ویژگیهای منحصربهفرد هر فرد، اراده بهصورت خلاقانه عمل میکند تا به اهداف و ایدهآلهای بالاتری دست یابد. به این معنا، رنک نه تنها روانشناسی رشد، بلکه روانشناسی تکاملی را نیز مطرح میکند. “ اراده” بهعنوان عامل فعال سلف، در تلاش برای جاودانه ساختن سلف، سعی میکند از ارزشهای پیشینیانی که از آنها جدا میشود، فراتر رود.
رابطهی پویای فرد با تلاشش برای جدا شدن، چه از کل خانوادگی یا اجتماعی، از طریق ایجاد یک نظام ارزشی جدید و شخصی، بهویژه در مورد افراد استثنایی خلاق بسیار محسوس است. هنرمند یا دانشمند خلاق نه تنها از طریق آثار یا اختراعاتش از شیوهها و ارزشهای سنتی که در آنها متولد شده است جدا میشود، بلکه اغلب در جریان رشد شخصی خود از برخی جنبههای سلف سابقش نیز جدا میگردد. بنابراین، تغییرات فرهنگی نه تنها توسط استعداد یا نبوغ افراد استثنایی و نیاز آنها به جاودانه کردن خودشان، بلکه به واسطهی “ شجاعت آنها برای جدا شدن” (courage to separate) رخ میدهد. تا حدی، چنین شجاعتی در تضاد با “ رابطهی اخلاقی” با دیگران و آگاهی همدلانه از نیاز آنها به یگانگی قرار میگیرد. نیاز به خود-واقعیت بخشی و جاودانگی، که توسط تواناییهای ویژهی آنها پشتیبانی میشود، به این افراد خلاق اجازه میدهد که از سنتهای فرهنگی فراتر روند و در ایجاد ارزشهای جدید نقشآفرین باشند.
با این حال، باید به خاطر داشت که احساس گناه اجتنابناپذیر هنرمند برای فراتر رفتن از جامعهاش از طریق اثری که به جامعه ارائه میکند، جبران میشود. گویی “ رابطهی اخلاقی” در محصول خلاقانه به شکلی عینی میشود. این نه تنها نیاز فرد به کفاره برای چیزی که بهطور کلاسیک بهعنوان “ نارسیسیسم” (narcissism) شناخته میشود را برآورده میکند، بلکه نیاز اعضای جامعه به همانندسازی با خلاقیت فرد استثنایی و در نهایت با جاودانگی او را نیز ارضا میکند. در طول تاریخ فرهنگی، شواهدی از این نیاز جمعی را میتوان در “ اسطورههای قهرمانی” یافت که تمامی جوامع آنها را خلق میکنند. قهرمان که جاودانه میشود، حامل ارزشهای فراتر از زندگی است که گروه اجتماعی به آنها میگراید. به این معنا، هنرمند و قهرمان همپوشانی دارند. با این حال، هنرمند بیانگر ارادهی فردی به سوی “ خودمختاری” (autonomy) است، در حالی که قهرمان نماد ایدهآل جمعی است که هر فرد میتواند با آن همذاتپنداری کند و سعی در تقلید از آن داشته باشد.
محتوا و جوهرهی آرمانها و ارزشهایی که در شخص و کنشهای یک قهرمان فرهنگی تجسم مییابند، بسته به زمان و مکان تاریخی، دگرگون میشوند و تغییر میکنند. از همین رو، این ارزشها و آرمانها مطلق نیستند، بلکه نسبیاند و به زمینهی فرهنگیِ خاصی تعلق دارند؛ و بهمثابه پاسخی جمعی به نیازهای یک گروه در یک مقطع تاریخی معین پدید میآیند. رنک بهدقت از این رابطه میان نیازهای اجتماعیِ مشروط به ارزشهای خاص در هر دورهی تاریخی و آفرینش جمعیِ یک چهرهی قهرمانانه برای پاسخگویی به آن نیاز، آگاه بود. او این فرایند را در نوشتههای عمیقاً تکاندهندهاش دربارهی خاستگاههای مسیحیت بهروشنی نشان میدهد؛ جاییکه نیاز مسیحاییِ (messianic need) قوم یهود را یکی از ریشههای فرهنگی مهم در ظهور عیسی درک میکند. ظهور مسیحیت بهمثابه پاسخی به نیاز جمعیِ یهودیان، رویدادی انقلابی بود که نهفقط دینی نو، بلکه ساحت روانشناختی تازهای را نیز بهمیان آورد—ساحتی که در آن، حس فردیت و شخصیت فردی پدید آمد، حسی که پیش از آن بهندرت وجود داشت. رنک مینویسد: «همچون یهودیان، مسیحیان اولیه نیز ایمان را بر همهچیز—بر دولت و میهن—مقدم میداشتند؛ اما با تفاوتی بنیادین: بهجای رهایی عینی از سوی یک مسیحای بیرونی، تجربهای درونی و دگرگونی در سلف فرد، رستگار کننده بود.»[5] گویی دگرگونی در سلف، از خلال ارزشهایی نو که در قالب ایمانی نو بیان میشد، به فرد امکان داد تا برای نخستینبار آگاه شود که او خود، دارای سلفی یا شخصیتی منحصربهفرد، است که از آن بیاغازد. همانگونه که پیش از او آلبرت شوایتزر باور داشت، رنک نیز منشأ پیدایش مسیحیت و در پی آن، شکلگیری حس سلف فردی را به تجربهی دگرگونی درونی پولُس در دمشق نسبت میدهد. پولس، در مقام شاگرد پرشور عیسی، روحی تازه را تجربه کرد و به این ایمان دست یافت که «مسیح حقیقتاً در درون او زندگی میکند.» این امر، صرفاً همانندسازی روانی نبود، بلکه نوعی هویت واقعی بود. پولس در ساحت جدیدی از حس سلف زاده و به الگویی بدل شد برای دیگرانی که، چنانکه تعلیم میداد، میتوانستند از خلال ایمان، به سوی سلفی نو بیدار شوند.
این «زیستن در مسیح» همانندیهایی دارد با آن وحدت یا یکیبودگی که رنک آن را ویژگی بنیادی رابطهی مادر-کودک میدانست. در سپهر دین، چنین یکیشدنی با یک ایدهآل معنوی، به سرچشمهای برای شکلگیریِ یک اخلاق جمعی بدل میشود. جالب و در عین حال ظاهراً متناقض آن است که این وحدت—چه در دین، چه در تجربهای ایدئولوژیک—از یکسو مرزهای خود را ترسیم میکند و فرد را بهمثابه یک شخص میسازد، و از سوی دیگر، با حل شدن در یک ایدهآل جمعی، به فرد امکان میدهد خود را در کلّی وسیعتر واگذارد، و از این راه، پارهای از جاودانگی را برای خود تضمین کند.
در میان تمام روانکاوان و روانشناسان اعماق در نسل اول، این اتو رنک بود که ماهیت اخلاقی و گریزناپذیرِ تعارض انسانی را با ژرفای کمنظیری درک کرد—تعارضی میان منافع خود (یعنی اراده برای بودن و ابراز فردیت منحصربهفرد خویش) و ارادهی دیگری. این تعارض، از ظرفیت انسان برای همدلی سرچشمه میگیرد و سرانجام به احساس گناه میانجامد. با این حال، رنک نگاهی بدبینانه به سرنوشت انسان نداشت. او بر این باور بود که انسان میتواند مقدار مشخصی از بار احساس گناه را به دوش بکشد، و اینکه اراده، وقتی بهشکلی خلاقانه ابراز شود، میتواند کفاره باقیماندهی گناه را بدهد. اما از این فراتر، اراده میتواند بهگونهای خلاقانه در جهت پذیرش ناگزیریهای زندگی بهکار گرفته شود. او این امر را «تأیید ارادیِ امر ناگزیر» (the volitional affirmation of the obligatory.) مینامید. تعارض اخلاقی، همچون مرگ، در قلمرو «امر ناگزیر» قرار دارد. اما انسان توانایی آن را دارد که آگاهانه و داوطلبانه به طبیعت تعامل انسانی و خودِ زندگی «آری» بگوید. فهم رنک از زندگی، از مرزهای روانشناسی فراتر میرود و به نوعی پذیرش فلسفی ژرف از معضل انسانی بدل میشود.
[1] Langer, Susanne: Mind: An Essay on Human Feeling. Baltimore: Johns Hopkins University Press, 1967, p. 310.
[2] Menaker, E.: Otto Rank,? Rediscovered Legacy. New York: Columbia University Press, 1982, p. 5.
[3] Menaker, E.: Otto Rank,? Rediscovered Legacy. New York: Columbia University Press, 1982, p. 59.
[4] Rank, Otto: Truth and Reality. New York: Knopf, 1945, p. 239
[5] Rank, Otto: Beyond Psychology. New York: Dover, 1958, p. 149
دیدگاه کاربران