سرگذشت پی، تابلویی که سیر زندگی انسان را به تصویر می­کشد.

سرگذشت پی، تابلویی که سیر زندگی انسان را به تصویر می­کشد.

محمدجواد خادمی، روان درمانگر تحلیلی

 

زندگی پی[۱] فیلمی در سبک داستانی و ماجراجویی محصول مشترک آمریکا، تایوان و انگلستان (۲۰۱۲) به کارگردانی انگ لی[۲] فیلم‌ساز تایوانی می‌باشد که به‌صورت سه‌بعدی فیلم‌برداری شده است. این فیلم برگرفته از رمانی به همین نام نوشته­ی یان مارتل[۳] نویسنده­ی کانادایی است. این فیلم نامزد یازده جایزه اسکار و سه جایزه از گلدون گلوب (۲۰۱۲) ازجمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد. در هشتاد و پنجمین دوره جوایز اسکار انگ لی جایزه اسکار بهترین کارگردانی را برای این فیلم دریافت کرد. جوایز اسکار بهترین فیلم‌برداری و بهترین موسیقی متن اریژینال و بهترین جلوه‌های ویژه نیز به این فیلم تعلق گرفت.

زندگی پی داستان پی پاتل پسر نوجوانی است که به همراه پدرش در باغ‌وحشی در شهر پوندیشری هندوستان زندگی می­کند. پس از اتفاقاتی پدر مجبور به فروش باغ‌وحش می­شود و سپس کل خانواده­ی پاتل به همراه حیوانات باغ‌وحش با کشتی راهی کانادا می­شوند. در میانه­ی راه به دلیل طوفان سختی که شکل می­گیرد، خانواده­ی پی از بین می­روند و تمامی حیوانات نیز به سرنوشت مشابهی دچار می­شوند و تنها پی هست که با زحمت موفق به فرار از مهلکه می­شود و خود را در یک قایق زنده می­یابد. وی اکنون در میان اقیانوس بیکران تنها مانده و نمی­داند که چطور باید با این تجربه­ی سخت زندگی کنار آید؛ اما وقتی متوجه می­شود که به‌جز او در این آب­های بیکران مهمان ناخوانده­ی دیگری نیز وجود دارد، وحشت سراسر وجودش را در برمی‌گیرد؛ چراکه این مهمان ناخوانده یک ببر بنگال به‌شدت گرسنه است که امکان دارد هرلحظه پی را ببلعد!

ماجرای اصلی فیلم ازاینجا آغاز می­شود، ۲۲۷ روز زندگی پی با ببر در قایقی روی اقیانوس و آنچه بر پی می­گذرد ... .

 

 دیگری بازنمایی از دنیای درون روانی ماست:

 

پی ۲۲۷ روز تنها روی آب هست، در یک تنهایی مطلق با یک ببر. ماجرای پی می­تواند یک مدلی از زندگی آدم­ها باشد و به‌نوعی آنچه را که در زندگی فرد رخ می­دهد را با تمثیل و به شکلی نمادین به تصویر کشیده است. در زندگی هر انسانی دیگرانی حضور دارند که فرد با آن‌ها در تعامل و ارتباط است، اما نحوه­ی ارتباطی که فرد با دیگران می­گیرد بسیار تحت تأثیر فضای ذهنی و روانی خودش است، او فکر می­کند که با دیگران است درحالی‌که دیگرانی وجود ندارند، فرد در یک اقیانوسی است در فضایی که اصلاً نمی­داند دیگران واقعاً چه موجوداتی هستند! هر فردی با تصوراتی که در ذهن خودش از دیگران و دنیای بیرونی دارد با اطرافیان رابطه برقرار می­کند و تمام یا بخشی از ذهنیت خودش را روی دیگران می­گذارد و آن‌ها را بدین‌صورت درک می­کند نه ماهیت واقعی‌شان. همان‌طور که در ماجرای پی، ببر می­تواند نماد بخش­هایی از وجود خود پی باشد، ترس­ها، اضطراب­ها و واقعیت­های روانی مخرب، درنده و وحشتناک. این بخش­های ترسناک و مخرب که ظاهراً عامل مرگ و نابودی پی هستند و تصور می­شود که کارکرد مؤثری ندارند، اما با حضور آن‌ها است که زندگی معنا پیدا می­کند! انگار که مرگ و زندگی یکی هستند و وجود هر یک بدون دیگری معنایی ندارد. در چنین شرایطی که مرگ را در مقابل خود می­بیند و آن را حس می­کند است که پی می­تواند زندگی را لمس کند، آن را درخطر ببیند و برای حفظ آن بجنگد. نبرد با مرگ به حفظ زندگی منجر می­شود؛ درگیری با این ترس­ها است که باعث زنده ماندن می­شود. بدون آن‌ها زندگی هم‌معنای خود را از دست می­دهد. ۲۲۷ روز روی آب تنها ماندن خود یک زندگی است و بیشتر از آن شاید تمام زندگی باشد...!

 

 در جستجوی خویشتن:

 

پی در تمام زندگی به دنبال یافتن خود است تا بتواند هویتی برای خودش بسازد. سردرگم و حیران از وجودی است که نمی­داندش. شناختی از خود ندارد. نامی که برای هرکسی می­تواند اولین راه برای شناخت خود باشد، برای پی عامل ابهام بیشتر است؛ نامش پی است عددی گنگ و نامعلوم در ریاضیات! هر بار که می­خواهد نامش را توضیح دهد به بن­بست می­خورد و دستمایه­ی تمسخر دیگران می­شود و او را در ابهام و سرخوردگی بیشتری می­گذارد. برای رسیدن به درک روشنی از خود راه­های دیگری را هم امتحان می­کند اما هیچ نتیجه­ای نمی­گیرد. هر بار تنهاتر از قبل در سرگشتگی حال خود باقی می­ماند تا اینکه در اقیانوس خود را تنها در آغوش مرگ می­یابد؛ آنجا است که زندگی برایش جلوه می­کند و او را برای داشتنش به تکاپو می­اندازد. درحالی‌که مرگ می­خواهد او را دربربگیرد درمی­یابد که تنها نیست و دیگری­ای وجود دارد؛ ببری درنده و گرسنه که اتفاقاً نامی انسانی[۴] دارد! دیگری که با همه­ی خصلت­های درنده و خودخواهانه­اش تحمل حضور مرگ را آسان­تر می­کند و قدرتش را برای زندگی فزونی می­بخشد. حضوری که اگر نبود شاید خیلی زود تسلیم مرگ شده بود و دیگر وجودی برایش باقی نمی­گذاشت. کلنجار رفتن با دیگری است که او را از تنهایی‌اش، از مرگش و از نیست شدنش نجات می­دهد. انگار همان وجودی که در مواجه با دیگران حسش نمی­کرد، بدون دیگرآن‌هم دوامی نمی­آورد؛ هستی‌اش، وجودش و هویتش در تنهایی نابود می­شود. هرچند که اولین بار در تنهایی آن را حس کرده باشد و حتی اگر دیگرانی باشند که او را برای خودشان و نه برای خودش بخواهند...! کودک هم در رویارویی با پدر است که هویت خود را درک می­کند. در تقابل با دیگری که برایش مرزهایی را معین می­کند و بایدونبایدهایی را می­گذارد. درک فرد از خود نیازمند درک حضور دیگران است. همان‌طور که زندگی در حضور مرگ معنا پیدا می­کند، هویت و موجودیت فرد هم در تعامل با دیگران شکل می­گیرد.

 

 کاربست دیگری برای پیمودن مسیر رشد:

 

در مسیر رشد و دوران­های گذار چیزهایی همراه فرد هستند که قرار نیست همیشه با او بمانند. باید در راهی که قرار است پیمود از آن‌ها کمک گرفت، اما نباید درگیرشان شد و به آن‌ها دل بست. هر چیزی کارکردی دارد و بعدازآن تمام می­شود؛ می­رود. باید از آن‌ها رها بود و درنهایت با آن‌ها به صلح و سازشی رسید. کاری که پی نمی­تواند آن را خوب انجام دهد. پس از آگاهی از وجود ببر او را می­پذیرد، با او می­نشیند، کلنجار می­رود، زندگی می­کند و پیش می­رود، اما به این بسنده نمی­کند؛ درگیرش می­شود و بیشتر حتی عاشقش می­شود. آن‌قدر که وقتی ببر می­رود دچار اندوه و دل‌تنگی می­شود؛ اما واقعیت این است که حضور این ببر برای یک دوره­ای بوده و بعد از اتمام کارکردش می­رود. انسان باید با تعارض­ها و بخش­های ترسناک و تاریک خود روبه­رو شود، بنشیند و از آن‌ها به‌عنوان ابزاری برای رسیدن به هدف اصلی زندگی و رشد استفاده کند؛ در غیر این صورت این ابزارها خود می­توانند مانعی برای رشد و رسیدن به هدف باشند. زندگی انسآن‌هم مانند زندگی پی در آب است. هر انسانی یک بخش حیوانی دارد و یک بخش انسانی. بخش انسانی وجود آدمی برای بقای خود نیاز به بخش حیوانی دارد ولی این بخش تنها ابزاری است برای رشد و تعالی‌بخش انسانی. اگر بخش حیوانی بتواند بر بخش انسانی چیره شود انسانیت از بین می­رود. ماجرا در ابتدا، داستان گریز و فرار است. انسان از غرایز خودش می­ترسد و از آن‌ها فرار می­کند و به‌تدریج یاد می­گیرد که با آن‌ها روبه­رو شود و غرایز خودش را کنترل کند، به آن‌ها بپردازد و تربیتشان کند و آنگاه است که می­تواند با غرایز خود به یک سازشی برسد و در حضور آن‌ها آرامش داشته باشد و بتواند بعد حیوانی خود را با بعد انسانی وجودش در یک قایق یعنی بدن خود جمع کند. تا قبل از آن درزمانی که با غرایز در جنگ‌وگریز باشد و تنها به رهبانیت باهدف رشد و پرورش دادن بعد انسانی روی آورد همانند پی مجبور می­شود که به یک‌تخته پاره چنگ بزند و روی آب شناور باشد؛ اما زمانی که تصمیم می­گیرد حضور غرایز را بپذیرد و با آن‌ها روبه­رو شود، بدین معنی که به غرایزش توجه کند و آن‌ها را در حد مناسب ارضا نماید درمی­یابد که غرایز منافاتی با بعد انسانی و معنوی وجودش ندارد و اتفاقاً در این صورت می­تواند آن‌ها را در یک بدن جای دهد و بستر مناسب­تری برای رشد بخش انسانی خویش بسازد؛ اما باید توجه داشت که پرداختن بیش‌ازحد به غرایزی که قرار بوده ابزاری برای رشد انسان باشند می­تواند مانع بزرگی در این راه شوند و انسان را از هدف اصلی‌اش دور سازند.

 

 تعارضی همیشگی برای فهم حقیقت:

 

سرگذشت پی در آب و رویارویی­اش با انواع خطراتی که هرکدام به‌تنهایی می­توانند برای از پای درآمدن و نابودی‌اش کافی باشند و درنهایت زنده ماندن او در گذار از این ماجراها به شکلی که برای انسانی که این تجربه را ندارد نمی­تواند خیلی باورپذیر باشد، اشاره به حقیقتی دارد که شاید برای خیلی­ها باورش سخت باشد. جایی که داستانش را برای نمایندگان شرکت کشتی­سازی تعریف می­کند و آن‌ها نمی­توانند باور کنند. پی در اقیانوس تنها مانده ولی نجات پیداکرده است! گویی پی نماینده­ی بشر است که در عالم هستی تنها افتاده و خودش را تنها می­بیند، اما حقیقتی هست که می­تواند او را نجات دهد، نیرویی برتر و بزرگ‌تر وجود دارد که می­تواند از او در برابر این خطرها مراقبت کند و پی آن را لمس کرده است. پی چیزی را درک کرده و باور دارد که برای دیگرانی که خود آن را درک نکرده­اند، باورپذیر نیست. داستان پی به‌قدری عجیب و نامأنوس است که حتی شنیدن آن‌هم پرفشار است و از پی خواسته می­شود که داستان مناسب­تر و واقعی­تری را بازگو کند؛ مانند بشر که نمی­تواند داستان زندگی‌اش را در طول تاریخ باور کند و دست به داستان­پردازی می­زند، داستانی که برایش قابل‌درک و باورپذیر باشد. هم چنانکه پی برای نمایندگان این کار را می­کند؛ داستان دیگری می­گوید؛ اما برای پی مهم نیست که چه کسی داستانش را باور می­کند، برای کسی که حقیقتی را از نزدیک درک کرده باشد دیگر اهمیتی ندارد که دیگران نسبت به آنچه واکنشی می­دهند، آنچه مهم است وجود این حقیقت و درک او است؛ اما این نگاه جنبه­ی دیگری هم دارد؛ این بار نمایندگان شرکت کشتی­سازی می­توانند نماد بخش­هایی از وجود خود پی باشند. باوجودی که پی تجربه­ای را از سر گذرانده و عمیقاً از وجود حقیقتی دیگر آگاه شده است، بخشی از او می­خواهد باور کند چون می­داند که از مهلکه نجات پیداکرده و نسبت به آن آگاهی دارد اما بازهم بخش­هایی در او وجود دارند که در برابر این بینش مقاومت می­کنند و نمی­خواهند این حقیقت را باور کنند. از این گفتار نتیجه­ای که می­توان گرفت برتری عشق نسبت به عقل است، گویی عشق یک‌قدم از عقل جلوتر است. چیزی که با عشق تجربه‌شده باشد را نمی­توان باعقل فهمید. در عشق نیاز به یک باور در مورد وجود یک حقیقت مطلق است؛ یک نقطه­ی اتکا که بشود با آن قرار گرفت و پیرامون آن رشد کرد. حقیقتی که با زبان خودش با انسان سخن می­گوید و انسان برای فهم آن باید زبانش را بیاموزد وگرنه دچار سردرگمی و داستان­پردازی می­شود؛ و پی درگذر از این ماجرا توانست آن را بفهمد و به آن وصل شود. پی از ابتدا به دنبال حقیقتی بود و برای دریافت آن تقریباً تمام ادیان را آزمود و در تجربه­ای که از سر گذراند توانست به درک روشن­تری از حقیقت برسد و با آن ارتباط برقرار کند. هرچند که بازهم می­تواند درگیر کشمکش و تعارضی درونی برای فهم و باور این درک باشد...!

 

[۱] . Life of Pi

[۲] . Ang Lee

[۳] . Yang Martel

[۴] . نام ببر ریچارد پارکر است.

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه