زندانی به وسعت یک زندگی

زندانی به وسعت یک زندگی

یک خشونت نرم و آرام که وحشت هیچ‌کس را برنمی‌انگیزد و تیتر هیچ روزنامه‌ای نمی‌شود. نه کسی کشته‌شده و نه حتی خونی از بینی کسی ریخته شده است. خود خشونت دیده هم می‌گوید شوهرش اصلاً «دست بزن» ندارد. قانون هم تا امروز این روند را به‌عنوان «خشونت» به رسمیت نشناخته است و البته گفتمان شرعی پشتیبان این قانون هم به همین ترتیب.

زنی جوان اما در میانه راه زندگی مشترک از این جریان به ستوه آمده و او را به‌پای طلاق -حتی در صورت جدایی از بچه‌هایش- کشانده است.

حرف‌های شیوا را که شاید شکایت هزاران زن دیگر از وضع و حال هرروزه‌شان نیز باشد، از زبان خودش بخوانید:

۱۶ سالم بودم که از من خواستگاری کرد. چون پدرش از درویشان قدیمی بود، بابا گفت قبول کن! آدم‌های خوبی‌اند. راستش بابا هم بدش نمی‌آمد از شر رابطه خسته‌کننده من و نا‌‌‌مادری‌ام خلاص شود.

مسعود در خواستگاری از من پرسید، انتظار شما از ازدواج چیست؟ گفت آزادی یعنی چه؟ گفتم یعنی هر وقت خواستم بتوانم دوستان خودم را ببینم. به عبادتگاه خودم بروم و عزیزانم را در آنجا ببینم. خلاصه هر چه را در زندگی با پدرم نداشتم، از خواستگارم خواستم. او هم قبول کرد.

در دو سال اول زندگی مشترکمان اما نه یک‌بار دوستانم را دیدم و نه حتی اجازه داد به آن عبادتگاه بروم. حالا و بعد از ۱۵ سال از روز آشنایی‌مان، من نه‌تنها هیچ دوستی نمی‌توانم داشته باشم که گوشی تلفنم هم مدام چک می‌شود و به‌جز معدود جاهای مورد تأیید خودش، اجازه بیرون رفتن از خانه ندارم.

در این ۱۵ سال، حتی ۱۵ بار هم بدون التماس، از خانه خارج نشده‌ام.

هفت سال اول زندگی، او به شیشه اعتیاد پیدا کرد. هفت سال سیاه که به «بد‌دلی» و شکاکی گذشت. به بددهنی و کتک‌کاری. تا دو سال بعد از ترک اعتیادش هم مدام عصبی و پرخاشگر بود. به خودم مدام می‌گفتم سر به سرش نگذارم. این دوره هم می‌گذرد.

۱۵ سال تمام زن خانه بودم. خانه همیشه تمیز، خودم همیشه آرایش‌کرده، با عطرهای خوشبو و لباس‌های جذاب، غذاهای خوشمزه و بچه‌هایی که هنوز هم هیچ‌کس از بودن با آن‌ها سیر نمی‌شود.

حالا اما شش سال هم از دو سال پرخاشگری بعد از ترک اعتیادش می‌گذرد و من همچنان نمی‌توانم مانتوی صورتی بپوشم چون «برای یک خانم، آن‌هم در این جامعه این رنگ‌ها مناسب نیست.»

یک روز که در خانه تنها بودم، به پیشنهاد دوستم رفتیم «پارک بانوان». یکی دو تا عکس هم گرفتیم. شب که عکس‌ها را به همسرم نشان دادم تا صبح دعوا کرد که چرا به آنجا رفتید؟  این پارک دوربین دارد و حتماً از شما عکس گرفته‌اند.

در مهمانی‌ها مدام استرس دارم که مسعود سر برسد و مرا به خاطر شلوار تنگ، خنده بلند یا صحبت کردن با یکی از مردان خانواده سرزنش کند.

از انگشت‌شمار جاهایی که می‌توانم بروم، استخر است آن‌هم برای این‌که ساعت ورود و خروج کاملاً مشخص است و مطمئن است که هیچ «جنس مذکری» به آن مکان رفت‌وآمد نمی‌کند.

خلاصه احساس می‌کنم در زندانی هستم که درش باز است اما من اجازه خروج از آن را ندارم. چه کسی به من اجازه «خروج» نمی‌دهد؟ خودم هم نمی‌دانم.

درهای این زندان البته یک‌بار آن‌هم به خواست خود مسعود به روی من باز شد: آن‌هم زمانی بود که ازنظر مالی به‌شدت مشکل داشتیم. در آن شرایط او با خیال راحت به من اجازه داد در مترو فروشندگی کنم.

چند ماهی که در واگن‌های مترو، لای انبوه مردم لباس‌زیر زنانه می‌فروختم، تنها رو‌زهایی بود که حس زندگی به روح و روانم برگشت. آن‌هم البته هدیه‌ای بود که از ناچاری به من داده بود و خیلی زود آن را پس گرفت.

من در ذهنم هرروز و هر ساعت از مسعود جدا می‌شوم. تا چند وقت پیش فکر دو بچه خردسالم بودم که سرنوشت آن‌ها چه می‌شود. ولی راستش حالا دیگر به آن‌ها هم‌فکر نمی‌کنم. یا دادگاه قبول می‌کند که بچه‌ها پیش من زندگی کنند یا نه.

پدرم اما تنها در حرف با جدا شدن ما موافق است. او می‌گوید بعد از جدایی نمی‌تواند هیچ حمایتی از من بکند و من خودم باید اموراتم را اداره کنم. راستش را بخواهید هیچ حمایتی هم نمی‌تواند بکند.

من اگر تنها ۳۰ میلیون تومان پول داشته باشم، یک‌لحظه هم در این زندگی نمی‌ماندم. گرفتن مهریه از مسعود بعد از طلاق تقریباً غیرممکن است. مهریه هم بدهد، آن‌قدر تکه‌تکه خواهد پرداخت که نشود با آن کاری کرد.

یک‌بار که من از یک هم‌نشینی با دوستان خودم به خانه برگشتم، دعوای سختی بین من و مسعود رخ داد. پدرم که وسط این دعوا به خانه ما آمد، درباره این رفتارهای مسعود به من گفت: «همه این کارهایش از دوست داشتن زیاد است.»

ازنظر او و خیلی از نزدیکان، همین‌که مسعود «دست بزن» ندارد، خرج زن و بچه را می‌دهد، «هیز» هم نیست، برای راضی بودن از شوهر کافی است.

حسن مکارمی، روانکاو: «شیوا» فرزند گذار از سنت به مدرنیته است

شیوا می‌گوید: «اینکه مسعود از روی دوست داشتن این دیوانه‌بازی‌ها را می‌کند، تنها حرف پدرم نیست. مادر مسعود هم همین را می‌گوید. حتی بعضی دوستانم هم حرف‌شآن‌همین است. خودم هم این را می‌دانم.»

شاید هزاران و حتی میلیون‌ها زن در ایران، کم‌وبیش با روایت شیوا احساس همذات‌پنداری کنند.

چرا این زن باوجوداین سختی‌ها به زندگی خود با همسرش ادامه داده است؟ آیا مشکل همان ۳۰ میلیون تومان است که خودش گفته اگر داشت، به این همزیستی پایان می‌داد؟ تناقض احساس‌های مهر و کین به مسعود، همسر این زن، از کجا می‌آید؟

حسن مکارمی، روانکاو ساکن پاریس به این پرسش‌ها پاسخ داده است.

او معتقد است روایت شیوا از زندگی زناشویی و شخصیت و کارنامه همسرش به‌شدت یک‌سویه است و همین یک‌سویه بودن، تحلیل ذهن و روان او را با بحران رو‌به‌رو می‌کند.

ازنظر آقای مکارمی، این نگاه یک‌طرفه و مطلق مشکل شمار زیادی از روابط زناشویی در جامعه ماست به این‌گونه‌ که زوجین کمتر تلاش می‌کنند خود را جای طرف مقابل گذاشته و کارنامه خوب و بد او را ببینند و کرده‌ها و ناکرده‌های مثبت و منفی خود را هم در ترازوی نقد بگذارند.

از سوی دیگر، حسن مکارمی ریشه اصلی وجود تناقض در احساس شیوا به همسر و زندگی مشترک خود را اولاً در حال گذار بودن جامعه ما و ثانیاً بحران‌های متعدد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی می‌داند که مدیران جامعه برای مردم درست کرده‌اند: «بحران جامعه در حال گذار به وضعیت مدرن، خود را به‌صورت تضاد میان ارزش‌های مدرن و سنتی نشان می‌دهد.»

ازنظر آقای مکارمی، پژوهشگر دانشگاه سوربن پاریس، این دوگانگی در رابطه زناشویی شیوا در قالب علاقه به آزادی، شادی و حضور در جامعه از یک‌سو و از سوی دیگر حس علاقه‌مندی همسر به خودش، به دلیل همین محدودیت‌هایی که او برایش فراهم کرده دیده می‌شود.

تضاد میان سنت و مدرنیته را هم می‌توان در شعفی که به شیوا دست داده دید؛ وقتی در واگن‌های مترو لباس زنانه می‌فروخته. جایی که او تنها به خاطر رها شدن از زندان خانواده به‌عنوان نماینده سنت و وارد شدن به جامعه و روابط بیرون از خانواده، بهترین لحظات زندگی خود را تجربه می‌کند.

حسن مکارمی:‌ «البته این وسط هم نکته جالب، مجوز استثنایی مرد است که به خاطر غم نان، به همسر فرصت می‌دهد تا برای نخستین بار آزادانه وارد جامعه شود. این همان‌جایی است که بحران اقتصادی جامعه به کمک مدرن شدن روابط می‌آید.»

افزایش ورود زنان به بازار کار در ایران، حتی در مشاغل غیررسمی، پاره‌وقت و خانگی، هم‌زمان با رشد بحران‌های اقتصادی، تأییدکننده این تحلیل حسن مکارمی است.

تنها بر اساس یکی از آمارهای موجود، «در کشورهای درحال‌توسعه، اشتغال زنان ۲۵ درصد بیشتر از مردان است. از دست رفتن کار مردان و افزایش هزینه‌ها و ناتوانی مرد در حمل بار معیشت خانواده به‌تنهایی، این روند را فراهم ساخته است.»

خلأ ارزش‌های اخلاقی جوامع در حال گذار

حسن مکارمی، روانکاو، کمک به رفع نیازمندی اقتصادی این دست از زنان را با توانمندسازی آنان یکی از مهم‌ترین راه‌های یاری‌رساندن به آن‌ها می‌داند: «این زنان به دلیل فشار سنت اگرچه در پاره‌ای اوقات شاید فرصت مشارکت در بازار کار را پیدا می‌کنند اما با استقلال اقتصادی فاصله زیادی دارند. زجر این زندان تا حد زیادی با همین استقلال اقتصادی می‌تواند تلطیف شود. روایت این زن نشان می‌دهد علی‌رغم فشارهای متعدد، آسیب روانی جدی ندارد و می‌تواند باکمی کمک از سوی جامعه و خانواده، به رشد خود تداوم بخشد.»

از سوی دیگر اما بحران خلأ ارزش‌های اخلاقی به‌ویژه برای جوانان در جامعه‌ای که گذار از سنت به مدرنیته را تجربه می‌کند، یکی از هشدارهای جدی در مورد این وضعیت است.

این بحران به روایت حسن مکارمی: «در جایگزینی الگوی خوش‌باشی و احساس نیاز وسواسی به شاد بودن در نمونه شیوا به‌روشنی خود را نشان می‌دهد. وقتی او به‌راحتی حرف از احتمال رها کردن فرزندان برای نجات خود از زندان شوهر حرف می‌زند، می‌توان این بحران اخلاقی را به‌خوبی تشخیص داد. تلاش برای پاره کردن زنجیر سنت و به‌تبع آن گریز از ارزش‌های اخلاقی سنتی و در کنار آن، جایگزین نشدن و درک نکردن کامل ارزش‌های اخلاقی مدرن، زمینه این خلأ اخلاقی را ایجاد می‌کند.»

کمک گرفتن از خدمات مشاوره روان‌شناسی و مددکاری برای بازیابی «خود» شخصی و توسعه توانایی‌های فردی از دیگر پیشنهادهایی است که متخصصان برای این دست از افراد ارائه می‌کنند؛ راه‌هایی که البته با توجه به ساختار فعلی نظام مشاوره و روان‌شناسی حاکم بر ایران، حمایت نکردن بیمه‌ها از خدمات آن‌ها و کمبود آموزش در مورد فواید این خدمات، دست‌اندازهای زیادی دارد.

 

منبع: سایت خانه امن

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه