روان رنجوری در دوران کودکی و در روانکاوی: فرمول بندی جدید تحولی

روان رنجوری در دوران کودکی و در روانکاوی: فرمول بندی جدید تحولی


ترجمه: افسانه روبراهان
(کاندیدای روان درمانی تحلیلی. عضو هیات تحریریه سایت روان پژوه)


مقدمه مترجم:
خانم فیلیس تایسون، دکترا، استادیار بالینی روانپزشکی در دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگو 1است. وی تحلیلگر آموزشی بزرگسالان و کودکان و ناظر در انجمن و موسسه روانکاوی سن دیگو و ناظر کودک برای موسسه روانکاوی دنور 2میباشد. وی روانشناسی با بیش از 40 سال سابقه کار تحلیلی است که با خردسالان، کودکان ، نوجوانان و بزرگسالان کار میکند. او معتقد است سالها تجربه من را به این باور رسانده است که هیچ چیز ارزشمندتر از سلامت عاطفی و جسمی ما و کسانی که دوست شان داریم نیست. او در بیان نظراتش می نویسد:" صلح با خود و اطرافیانمان از طریق ارتباط ما با دیگران حاصل میشود. با وجود این ارتباطات ما هنوز هم میتوانیم درد عاطفی و ناراحتی را احساس کنیم .صحبت کردن با کسی که اغلب می تواند کمک کننده باشد. با این حال جستجوی کمک برای مسائل عاطفی می تواند دلهره آور باشد و نیازمند شجاعت است".
او در کتاب "نظریات رشدی روانکاوی (The Psychoanalytic Theories of Development) "نظریات روانکاوانه رشد انسان از فروید تا به امروز را مطرح میکند و پیامدهای آنها را برای ارزیابی و درمان کودکان و بزرگسالان نشان می دهد. او نه تنها ادبیات رشد عاطفی را بررسی میکند بلکه نظریة رشد خاص خود را ارائه میدهد. نظریه رشد روانی جنسی را در چارچوب تعداد دیگری از سیستم های در حال تکامل همزمان بررسی میکند. سیستم های عاطفی، رفتاری، شناختی و اجتماعی. همه آنها در ارتباط با یکدیگر به روش پویا کار میکنند. تایسون و رابرت ال تایسون رشد را آنگونه که اتفاق میافتد مینگرند نه به طور گذشته نگر از بازسازی تجربه های زندگی قبلی. برخلاف تاکیدات اخیر روانکاوانه که بر جنبه های بین فردی رشد اولیه تاکید میشود آنها تعاملات بین فردی ادراک و احساس شده را در پیوند با عوامل ذاتی برای فراهم کردن زمینه برای دنیای درونی میبینند ولی به عقیدة تایسون ها این تکامل و بسط دنیای درونی است که حوزه نظریه روانکاوی رشد است .
مقاله روان رنجوری در دوران کودکی و در روانکاوی به بررسی روان رنجوری انتقال و روان رنجوری نوزادی میپردازد. سوالات مهمی که تایسون در این مقاله سعی میکند به آنها پاسخ دهد این است که: آیا ما همچنان ملزم به استفاده از واژه های سنتی روان رنجوری انتقال و روان رنجوری نوزادی هستیم؟ آیا میتوانیم آنها را کنار بگذاریم یا جایگزینی برایشان پیدا کنیم؟ و یا اینکه آنها را باز تعریف کنیم؟ آیا فروید روانرنجوری را نشانه ای از رشد طبیعی می دانست یا آسیب شناختی؟ آیا شایستگی در تشخیص روان رنجوری انتقال وجود دارد و میتوانیم معیارهای مشخصی برای تعریف آن داشته باشیم؟

او معتقد است :" ما آموخته ایم که نه تنها همة انواع علائم نوروتیک مبتنی بر روان رنجوری نیستند؛ بلکه که هرروان رنجوری نوزادی هم منجر به علائم نمیشود ."
و در جایی دیگر می نویسد: " من معتقدم که روان رنجوری و نه ادیپ، جایگاه مرکزی را در تحقیقات روانکاوانه به خود اختصاص می دهد. علاوه بر این ما در ارزیابی خود از روان رنجوری نه صرفا به وجود یا عدم وجود علائم و به محتوای آرزوها و فانتزی ها و سطح رشدی که ظاهراً از آن نشأت میگیرند، بلکه به شکل سازمان ساختاری ذهن نگاه
میکنیم.

" Neurosis in Childhood and In Psychoanalysis: A: Developmental Reformulation
Phyllis Tyson3)6991)

روان رنجوری در دوران کودکی و در روانکاوی :

الف : فرمول بندی جدید تحولی

اعتقاد گسترده ای وجود دارد که روان رنجوری انتقال۰ مشخصة روانکاوی است که هم به عنوان تکراری از روان رنجوری نوزادی و هم به عنوان فرصتی برای اَشکال جدید روابط ابژه درک میشود. از آنجا که این مفهوم در طی سالیان متمادی درگیر بحثهای زیادی شده است، لذا معانی گوناگونی نیز یافته است. برخی خواستار کنار گذاشتن آن هستند. عده ای نیز خواستار کنارگذاشتن مفهوم روان رنجوری نوزادی هستند. این مقاله مطرح میکند که هر دوی این مفاهیم به پدیده های بالینی بسیار مهمی اشاره دارند و بنابراین به جای اینکه این مفاهیم را رها کنیم بهتر است که در پرتوی نظریة رشدی معاصر شفاف سازی و بازتعریف شوند .
برخی از تحلیلگران احساس میکنند که بهتر است از واژه های قدیمی که معانی آنها تکامل یافته و تغییر کرده است، صرف نظر کنند. استدلال آنها این است که تشخیص معنای مورد نظر در هر دوره ای بسیار دشوار است. از این رو برنر6 (1۸۹2) و کوپر7 ( 1۸۹۹) خواستار کنار گذاشتن مفهوم روان رنجوری انتقال هستند و معتقدند که این مفهوم بی مورد است، این درحالی است که کوپر مفهوم روان رنجوری نوزادی را نیز کنار میگذارد.
مشکلات واژه شناسی در همة زمینه ها وجود دارد. به جرات میتوانم بگویم که امروزه حتی درک علمی اصطلاحات اتم و مولکول با زمانی که برای اولین بار استفاده شدند متفاوت است، اما همچنان علامت مشخصة مفید و کاربردی برای درک یک نظریة پیچیده هستند.
با پیشرفتی که ما در درک پیچیدگی موضوعات داریم، کنار گذاشتن اصطلاحات قدیمی ما را در معرض هجوم پیاپی اصطلاحات جدید با ظهور معانی جدید قرار می دهد که این معانی نتیجة اجتناب ناپذیر پیشرفت مفهومی و ادراکی هستند. بنابراین اگرچه من با کوپر موافقم که تجدید نظر در اصطلاحات روانکاوی سنتی وظیفه مهمی برای روانکاوان امروزی است، اما این موضع را اتخاذ میکنم که با وجود ابهامات، وجود برخی حواشی و ناسازگاریها، اصطلاحات روان رنجوری نوزادی و روانرنجوری انتقال اصطلاحاتی هستند که ارزش حفظ کردن دارند زیرا به شکلی مهم به این پدیده های بالینی اشاره میکنند. پیشنهاد میکنم که به جای رهاکردن این اصطلاحات، بهتر است آنها را در پرتو نظریه های تحولی اخیر توضیح دهیم.

THE INFANTILE NEUROSIS

روان رنجوری نوزادی

فروید در تلاش برای درک سبب شناسی روان رنجوریهای بزرگسالی کشف کرد که هر روان رنجوری در بزرگسالان بر اساس روان رنجوری است که در کودکی رخ داده است. (1۸1۸ ص ۸۸). او در طی تحقیقاتش به این نتیجه رسید که کودک در جریان تلاش برای مقابله با تکانه های جنسی و تعارضات و اضطرابهای ناشی از عقدة ادیپ دچار روان رنجوری میشود. گرچه عقده ادیپ تسلیم پسرانش۹ شده بود، اما فروید فکر میکرد که با این وجود همچنان بر زندگی روانی تاثیر میگذارد و آن را به یکی از مهمترین منابع احساس گناه ناخودآگاه تبدیل میکند (1۸17ص، 332-331). و بنابراین منصفانه است که ادیپ را به عنوان هسته روانرنجوری در نظر گرفت. .
با این حال فروید هرگز روشن نساخت که آیا روان رنجوری را نشانه ای از رشد طبیعی میدانست یا آسیب شناختی. در اواخر قرن نوزدهم تعریف روان رنجوری روانپزشکی، یک بیماری مشخص، محدود و علامت دار در یک فرد نسبتا سالم بود. مطمئنا فروید ( 1۸۴۸) این اصطلاح را در نوشته های اولیه اش به کار میبرد ومثال هایی از قبیل؛ تبدیلی (آنا اُ ۸) فوبیا (هانس کوچک1۴) وسواسها و اجبارها (موش مرد11 و گرگ مرد12) را به عنوان نمونه هایی از پیچیدگی های روان رنجوریهای تیپیک استفاده میکرد. سپس این نشانه ها به صورت جدانشدنی با روان رنجوری همراه شدند. با این حال با معرفی مدل ساختاری (1۸23) به طور ضمنی اشاره کرد که روان رنجوری نشانه ای از رشد است. ( یعنی با غلبه بر امیال لیبیدینال عقدة ادیپ، سازماندهی ساختاری سطح بالاتری از ذهن به دست میآید که با عملکرد سوپرایگو مشخص میشود.) او اظهار داشت؛ روان رنجوری نوزادی بازنمایی کشمکش بین علاقه به محافظت از سلف و تقاضاهای لیبیدو و کشمکشهایی است که در نهایت ایگو در آن پیروز شده و بهای آن رنج و کناره گیری شدید است: "بهایی که ما برای پیشرفت در تمدن میپردازیم، ازدست دادن شادی از طریق احساس گناه است". (1۸3۴ ص 13۰) به نظر میرسد فروید در بحث های مختلف از مفهوم روان رنجوری نوزادی در جاهایی متفاوتی استفاده کرده است تا به موارد زیر اشاره کند: (1) گروه مشخصی از علائم مانند هیستری، فوبیا و اجبار (1۸1۹). (2) آرزوها، تعارضات و اضطرابهای عقده ادیپ (1۸17)؛ و (3) سازمان ساختاری ذهن که از تلاش برای حل تعارضات 3 ادیپی ناشی میشود (1۸3۴). این معانی مختلف تا به امروز ادامه دارند (مور و فاین13، 1۸۸۴). اختصاص چندین معنا به یک اصطلاح، مفید بودن این واژه را به خطر می اندازد.
اجازه دهید ابتدا به مشکلات تعریف روان رنجوری کودکان از نظر علائم توجه کنیم. اگرچه روانپزشکی معاصر به صورت توصیفی، بر تعریف بیماری روانی بر حسب علائم تکیه دارد، روانکاوان بیشتر به دنبال درک پویایی ساختاری که در زیر این علائم وجود دارد، هستند. و برخلاف آنچه زمانی تصور میشد، ما کشف کرده ایم که همه علائم دوران کودکی که به طور مرسوم با روان رنجوری همراه است، مبتنی بر تعارض نیستند. برای مثال فوبیای اجتنابی لزوما نشان دهنده یک تراکم1۰ نمادین مرتبط با تعارضات درونی شده نیست، بلکه ممکن است صرفاً یک ترس قدیمی یا غیرمنطقی باشد که در خدمت یک نیاز رشدی است .( فروید 1۸77 تایسون 1۸7۹) همچنین مشخص شده است که اختلال وسواسی-جبری لزوماً همیشه مرتبط با تعارضات روانرنجورانه نیست.
ما همچنین آموخته ایم که نه تنها همة انواع علائم نوروتیک مبتنی بر روان رنجوری نیستند؛ بلکه که هر روان رنجوری نوزادی هم منجر به علائم نمیشود. در واقع فروید مشاهده کرد که برخی از روان رنجوریهایی که در دوران کودکی رخ می دهند، آن قدر شدید نیستند که به چشم بیایند و به عنوان روان رنجوری تشخیص داده شوند( 1۸1۹ ص ۸۸). بنابراین اغلب نادیده گرفته میشوند و به عنوان علائمی از یک کودک بد یا نافرمان و سرکش در نظر گرفته میشوند. (1۸17، ص 363) احتمالاً به دلیل چنین سوءتفاهمی آنا فروید (1۸65) نسبت به استفاده از علائم آشکار یا رفتار، به عنوان مبنایی برای فرضیه سازی در مورد ساختار دنیای درون هشدار داد.
مشکل دیگر در مفهوم روان رنجوری نوزادی، فرض رابطة یک به یک بین عقدة ادیپ و روان رنجوری نوزادی است. به این معنا که به نظر میرسد مجموعة فانتزیها و آرزوهای معمول کودک در اوج مرحله تناسلی به راحتی میتواند با شکلی از انطباق روانی که در واکنش هایش دیده میشود آشفته و گیج کننده شود. بحث فروید در این مورد که عقدة ادیب تسلیم پسرانش میشود و تاثیر آن ایجاد احساس گناه ناخودآگاه است، مثالی است دراین مورد که پسرانش و احساس گناه از جمله انواع انطباق های روانی است که ممکن است در پاسخ به فشار امیال ادیپال ایجاد شوند.
پیشنهاد میکنم به جای اینکه محتوا و شکل پاسخگویی انطباق روانی را در یک مفهوم، یعنی روان رنجوری نوزادی در نظر بگیریم (همانطورکه درحال حاضر استفاده میشود) پیوند اجباری بین عقده ادیپ و روان رنجوری نوزادی را حذف کنیم. من عقده ادیپ را سازمانی پیچیده از فانتزی های ناخودآگاه (که مضمون آن برای پسران و دختران متفاوت است) مرتبط با مرحلة تناسلی نوزادی و روابط ابژة سه گانه15 میبینم .
به نظر من روان رنجوری نمایانگر شکل خاصی است که سازمان ساختار روانی ذهن ممکن است به خود بگیرد. این شکل روانرنجوری از سازماندهی ساختاری را میتوان با سه ویژگی واضح قابل شناسایی متمایز ساخت: اول با تعارضات درونی شده ای که به شکل "روان رنجوری" مشخص میشوند که بر عملکرد سوپرایگو دلالت دارند.دوم : ظرفیتی برای تنظیم عواطف، به این معنا که عملکرد علامتی عواطف به گونه ای است که اضطراب مرتبط با تکانه های غریزی و تعارضات بر کارکرد ایگو غلبه نکرده و عملکرد ایگو را سازماندهی نکند و همچنین درنهایت مستلزم ظرفیتی برای مسئولیت پذیری شخصی است.( لوالد 161۸7۸، 1۸۹5)
چنین شکلی از سازماندهی ساختاری، که ممکن است آن را ساختار شخصیت روان رنجور بنامیم، دلالت بر این دارد که فرد معمولاً سازش های درونی یا اتوپلاستیک17 را به عنوان راه حلی برای تعارض در پیش میگیرد. اگرچه اینها ممکن است منجر به درد و رنج درونی ( در مواقعی همراه با بروز علائم یا بدون علائم شوند)، این سازمان درون روانی مبنای ساختاری برای سازگاری بهینه را فراهم میسازد. همانطور که آنا فروید اظهار داشت، تضادهای زیربنای روانرنجوری نوزادی اگرچه ممکن است شدید و فلج کننده باشد و یا با علائم دردناکی همراه باشداما تعارضاتی بهنجار هستند. بنابراین، او نیز مانند پدرش فکر میکرد که روان رنجوری نوزادی"بهایی است که باید برای رشد انسانی والاتر پرداخت" (1۸7۴ ص 2۴2).
من پیشنهاد خود را برای جدا کردن عقده ادیپ و روان رنجوری نوزادان ابتدا بر اساس مشاهداتم قرار دادم که وجود آرزوهای ادیپی لزوماً متضمن ساختار شخصیت روان رنجور نیست. سالها تجربه تحلیلی کودک به ما آموخته است که گرچه آرزوهای ادیپی ذهن جوان را به چالش میکشد، اما برخی از کودکان به دلایل مختلف قادر به تسلط کافی بر عقده ادیپ، تغییرات درونی مانند نقص های بنیادین1۹، محرومیتهای اولیه، نداشتن ابژه های مناسب و تحمل ناکامی یا موارد مشابه نیستند.
فرایند رشدی آنها ممکن است همراه با انحرافات مختلف رشدی ، ثبات ناکامل یا معیوب و یا آسیب شناسی شخصیت به انحراف کشیده شود . در حالیکه چنین کودکانی ممکن است مشغولیت جنسی به سمت ابژه های جنسی داشته باشند، اما ممکن است این امیال را به شکل تعارض تجربه نکند یا ممکن است که نتواند این تعارضات را درونی کرده یا برای مقابله با تعارض تلاشی برای تغییر درونی و تطابق با این تعارضات نداشته باشند و به جای آن به دنبال راه حل دیگری باشند .
کودکان مبتلا به آسیب شناسی خودشیفتگی ممکن است به روش آلوپلاستیک1۸ برای اجتناب از تعارض سعی در دستکاری محیط داشته باشند. برای مثال، آنها ممکن است احساس استحقاق خودشیفتگی را حفظ کنند و بزرگ بینی آنها ممکن است آنها را به این باور برساند که تحقق ادیپی را یافته اند. (بر ادیپ غلبه کرده اند)
کشف شواهد خلاف آن ممکن است به جای احساس مسئولیت شخصی و تلاش برای سازش، با آسیب خودشیفتگی، خشم، احساس فریب خوردن، و تلاش برای دستکاری محیط برای برآورده کردن خواسته هایشان همراه باشد.
روتشتاین2۴[1۸۹۴] نمونه هایی از بیماران خودشیفته بزرگسال را مطرح کرد که در آسیب شناسی آنها احساس رضایت ادیپی و تلاشهای دستکاری کننده21برای کسب رضایتی که فکر میکنند مستحق آن هستند، نقش اساسی دارد. از سوی دیگر کودکانی که از محرومیتهای اولیه یا سوءاستفاده22 رنج میبرند ممکن است اختلالی در عملکرد ایگو نشان دهند که با توانایی تشخیص فانتزی، استعاره یا بازنمایی نمادین واقعیت تداخل دارد. در چنین مواردی ممکن است آرزوهای ادیپی به عنوان تکرار یک رویداد آسیب زا تجربه شوند. رها شدگی یا اختگی ممکن است تهدیدی واقع بینانه به نظر برسد و شاهد اضطراب فراگیری هستیم که با تکانه های پرخاشگرانه و یا جنسی بیش از حد اغراق شده، و همچنین ممکن است شاهد روان پریشی یا اختلال مرزی باشیم. (مراجعه کنید به تایسون 1۸۸۹).
دومین دلیل برای حذف پیوند اجباری بین عقده ادیب و شکل روان رنجور ساختار روانی این است که ساختار روان رنجور در طول زمان ساخته میشود و محصول انواع تاثیرات رشدی است. (نه صرفاً تاثیرات عقده ادیپ). درونی سازی تعارض و شکل گیری سوپرایگو خیلی قبل از عقده ادیپ و همچنین در پاسخ به تعداد زیادی از تاثیرات انگیزشی23 و نه فقط اضطراب اختگی است{ ماهلر 1۸75 گیلمن (1۸۹2) تایسون وتایسون (1۸۹۰)
فروید (1۸26) اِمده و بوچسبام(1۸۸۴) تایسون و تایسون (1۸۸۴)}
دومین مشخصة روانرنجوری خودتنظیمی عواطف، ظرفیت استفاده ازعملکرد اخطار2۰ است که من در 1۸۹۹در جای دیگر مطرح کردهام. در دستیابی به میزانی از ثبات ابژه لیبیدینال (ماهلر،پاین و برگمن 1۸75 و همچنین مراجعه کنید به پاین 1۸7۰) کودک نه تنها حضور محبت آمیز ابژه را در درون خود احساس میکند، بلکه همچنین با سازماندهی مادر و تنظیم پاسخ های آرامش بخش در مواجهه با پریشانی توسط مادر، همانندسازی های مهمی انجام می دهد.
این پاسخ های تنظیم کنندة پریشانی عاطفی (یعنی عملکرد ایگوی کمکی مادر) به صورت درونی در دسترس قرار دارند. لوالد بیان میکند که ظرفیت مسئولیت پذیری سلف یکی از ویژگیهای اصلی روان رنجوری است. او در 1۸7۸ مطرح کرد که برای کنار آمدن با عقده ادیپ بیش از اینکه احساس گناه نیاز باشد، خود تنبیه ی و پسرانش لازم است زیرا این عقده در نوجوانی و در مراحل مختلف طول چرخه زندگی سر بر میآورد. لذا آنچه لازم بود تسلط25 است. او مطرح کرد که این امر میتواند با ایجاد یک سوپرایگوی دارای ظرفیت مسئولیت پذیری به دست آید . "مسئولیت در برابر خود در بافت هنجارهای مقتدرانه، که گاه به صورت آگاهانه و گاه ناخودآگاه از منابعی از قبیل والدین و اجتماع پذیرفته یا جذب شده اند، ماهیت سوپرایگو به عنوان عاملی درونیست". مسئولیت شخصی شامل اختصاص دادن یا تملک نیازها و تکانه ها میباشد... چنین تصاحبی به معنای تجربه کردن خودمان در جایگاه عاملیت است. مسئولیت شخصی صرفاً به معنای وجود یک سوپرایگوی مولد گناه یا تنبیه کننده نیست که پس از واقعیت عمل میکند. (One that acts after the fact ) بلکه به معنای وجود یک سوپرایگوی قوی است که پیروی از قوانین درونی شده را تسهیل میسازد. انطباق داخلی به طور فزاینده نیاز به پاسخ های اتوپلاستیک به تعارض دارد. این مسئولیت شخصی تنها به تدریج در طول دوره رشد کسب میشود و مبتنی بر همانندسازی با والدینی است که نه تنها تخلفات را مجازات میکنند بلکه بر اساس مجموعه ای از قوانین قابل پیش بینی زندگی میکنند. ظرفیتهای شناختی برای تمرکز زدایی{اینکه کودک درک کند که در مرکزیت قرار ندارد(م)} در حدود سن 6 تا 7 سالگی به دست میآیند و این سازماندهی سوپرایگو را تسهیل میکنند. زیرا کودک تشخیص میدهد که والدین نه تنها قوانین را در مورد کودک اجرا میکنند بلکه خودشان نیز به این قوانین پایبند هستند. وظیفة دوره نهفتگی در پذیرش احساس گناه نیز ضروری است. زیرا همانطور که آنا فروید اشاره کرد اخلاق حقیقی زمانی آغاز میشود که انتقادگرایی درونی شده که اکنون در استاندارد تحمیل شده توسط سوپرایگو تجسم یافته است، با ادراک سوپرایگو از کاستی هایش منطبق شود. ( 1۸36 ، ص11۸) با این حال، امتناع یا نپذیرفتن نهایی اقتدار والدین و فرض کامل مسئولیت شخصی تنها با بازسازی ساختار روانی که بلوس 26(1۸72) به عنوان پایان نوجوانی توصیف میکند، رخ میدهد.
تشخیص جداسازی آرزوها و اضطراب های ادیپی از روان رنجوری نوزادی وضعیتی است که به طور قابل توجهی متفاوت از موضعی است که تولپین27 (1۸7۴) اتخاذ کرد، او تأکید میکند که باید بین علائم و ساختار زیربنایی روان تمایز قائل شویم. با این حال، او مدل سه جانبه2۹ ذهن، عقده ادیپ و روان رنجوری نوزادی را برابر میداند. و معتقد است که روان رنجوری نوزادی باید به تعارض ادیپی محدود شود و اجازه درونی سازی تعارض و رشد سیستم های سه جانبه را به عنوان پاسخ احتمالی به رویدادهای پیش ادیپی نمیدهد. او همچنین معتقد است هر فردی که در عبور از عقده ادیپ شکست بخورد، یا با آسیب شناسی پیش ادیپی قابل توجهی به آن برسد ، نمیتواند به عنوان روان رنجور با تعارضات درونی شده در نظر گرفته شود. مطالعات تحولی معاصر شواهدی را برای رد چنین تصوری ارائه میدهد. ( برای مثال اِمدی2۸ و تایسون3۴ 1۸۸۴ تایسون و آر. ال تایسون1۸۸۴)
اگر روان رنجوری نوزادی را به عنوان یک پدیده یگانه در نظر بگیریم (یعنی مفهومی که صرفاً مرتبط با تسلط بر اضطراب های ناشی از تکانه های جنسی و پرخاشگرانه ادیپی میباشد) در اینصورت با کوپر (1۸۹7) موافقم که ممکن است این مفهوم به عنوان امتدای از دوره های قبلی روانکاوی به عنوان مثال به عنوان قضاوتی در مورد سطح رشدی از تعارض بر اساس محتوای آشکار فانتزی های ناخوداگاه یک بیمار بالغ به دست آید.
همانطور که آرلو (1۸63) اشاره میکند نیازهای دفاعی ایگو ممکن است باعث شود که فرد به یک سری از فانتزیهای خاصی که عملکرد دفاعی داشته باشند بچسبد تا مجموعه ای از فانتزی های دیگری که انکار میشوند را، پنهان کنند. بهتر است به یاد داشته باشیم که در زندگی فانتزی هر فرد سلسله مراتبی وجود دارد که بازتاب نسخه های مختلف فانتزی در سطوح مختلف رشد و تلاشهای متفاوت برای حل تعارضات درون روانی مربوطه است. بنابراین اشکال ابتدایی و اشکال بالغانه تر فانتزی ممکن است در کنار هم وجود داشته باشند. دوم اینکه من معتقد نیستم که میتوانیم سطح دقیق رشد را بر اساس مطالب دوران بزرگسالی تشخیص دهیم و شکل سازمان ساختاری ذهن را نمیتوان با استفاده از سطح ادیپی بر اساس رشد ظاهری محتوای فانتزی یا تعارض درون روانی تعیین یا استفاده از سطح ادیپی را به عنوان شاخص روانرنجوری، و پیش ادیپ را به عنوان شاخص بدوی بودن31، مرزی یا خودشیفتگی در نظر گرفت. بلکه باید شکل سازمان ساختاری را بر اساس عملکرد ایگو قضاوت کنیم.
در اینجا باید اضافه کرد که ایدة مرحله بسیار مشخص و واضح برای ادیپ، ایده ای نابهنگام32 است. گویا معتقدیم که میتوانیم پیشرفتی خطی از مراحل مجزا را در یک جدول زمانی قابل پیش بینی با توالی رشدی ترسیم کنیم. گرچه توالی رانه ای ممکن است بر اساس جدول زمانی بیولوژیکی از نظر بلوغ ممکن باشد، اما رسیدن به مرحله تناسلی رشد روانی جنسی، پیشرفت در روابط ابژه را تضمین نمیکند. به طوری که کودک درگیر عقده ادیپ و روابط ابژه ای سه گانه میشود. با این حال در حالی که ممکن است روابط ابژه به تعویق بیفتد و کودک ممکن است عمدتاً با مضامین تعارض پیشا ادیپی درگیر شود، با این وجود این احتمال نیز وجود دارد که تعارض درونی شده و رشد سوپر ایگو آغاز شده باشد و یک سازمان با ساختار روان رنجور در وضعیت در حال ظهور 33 (وضعیتی که هنوز به طور کامل شکل نگرفته است ) قرار داشته باشد.
با تشخیص تعدادی از سیستم های روانی که با یکدیگر همپوشانی دارند، در هم تنیده میشوند و به طور همزمان رشد می یابند، (البته نه لزوما در یک زمان) نظریة مرحله ای دیگر جذابیت عمومی ندارد (استرن 1۸۹5، پاین 1۸۹5). و این باعث میشود که برای درک پیچیدگی ها و ظرافت های مراحل رشد به مدل های غیر خطی روی بیاوریم. (تایسون و آر. ال تایسون 1۸۸۴) با اتخاذ یک رویکرد غیرخطی و سیستمی به فرآیند رشد، سازمان ساختاری ذهن را می بینیم که از طریق تمایز، سازماندهی، دگرگونی و سازماندهی مجدد انواع سیستم های روانی مرتبط و به طور همزمان در حال تکامل شکل میگیرد. با استفاده از این رویکرد، سازمان ساختاری مفهومی را باید به جای یک "چارچوب منجمد" یک فرآیند پیشرونده در نظر گرفت. یعنی هر نقطه محصول سازمان یافته پایداری از فرآیند است، اما همچنان به تکامل و تغییر ادامه میدهد. (روزنبلات3۰ و تیکستون35،1۸77)
این رویکرد غیرخطی ما را ملزم میکند که پیوستگی مداوم دو واژة "نوزادی" و "روان رنجوری" را زیر سوال ببریم، زیرا چنین پیوندی مستلزم شکلگیری در یک مرحله رشدی خاص است (و به طور دقیق، دوران نوزادی به سه سال اول اشاره دارد، نه سالهای آخر دوران کودکی مرتبط با سه گانة روابط ابژه و عقده ادیپ). اگر بخواهیم بپذیریم که واژة روان رنجوری اشاره به ویژگی خاصی دارد که مربوط به سازمان ساختاری ذهن است (که با تعارضات درونی شده، ظرفیت تنظیم عاطفه، انطباق آلوپلاستیک،و احساس مسئولیت پذیری، تشخیص تغییراتی در ثبات این ویژگیها درطی مراحل رشدی متمایز می شود) میتوانیم اصطلاح نوزادی را کنار بگذاریم و به دنبال ویژگی هایی باشیم که ساختار شخصیت روان رنجور را در هر سطح رشدی معینی منعکس میکند.
با تمرکز بر شکل سازمان ساختاری و نه بر سطح رشد یا محتوای امیال و تعارضهای مرتبط با آنها، ما آزادیم که مشارکت های پیشادیپی، ادیپی، پسا ادیپی و نوجوانان را در این سازمان شخصیت روان رنجور در نظر بگیریم. و در نتیجه میتوانیم شرایطی را که برای رشد آن بسیار مساعد است، روشن سازیم و بیمارانی را که قادر به کسب این پیکربندی ساختاری نیستند، بهتر درک کنیم.
اگر ما پیوند بین محتوای آشکار فانتزی های ناخودآگاه که آرزوها و ترس های عقده ادیپ را منعکس میکنند و ساختار ذهنی که مشخصه ی روان رنجوری است را حذف کنیم، این مفهوم نیز انعطاف پذیری بیشتری خواهد داشت. برای مثال درک آسیب شناسی روانی برایمان راحت تر خواهد بود. به جای اینکه با توجه به سطوح ظاهری رشد و یا بررسی منشا یا نشانه شناسی مرتبط از موضوع اصلی دور شویم، به دنبال ترسیم ساختارهای زیربنایی تظاهرات بالینی هستیم تا بررسی کنیم که آیا منعکس کننده یک سازمان روان رنجور هستند یا خیر.
برای مثال، بسیاری از گزارش های موردی به گونه ای نوشته شده اند که نویسنده تلاش میکند تا محوریت ادیپ را نشان دهد، احتمالاً به این دلیل که بر اساس عملکرد ایگو، به نظر میرسد که بیمار ساختار شخصیت نوروتیک دارد، و با مفهومی که در حال حاضر به آن پرداخته میشود، فقط مرکزیت ادیپی مناسب است. نگاه کردن به سازمان ساختاری ذهن بدون توجه به سطح رشدی، ما را از این فشار رها میکند.
میخواهم مطلبی را روشن کنم؛ من این را انکار نمیکنم که اغلب به نظر میرسد درگیری های ادیپی مرکز یا هسته ای برای روان رنجوری باشد. با این حال، این موضوع به این دلیل است که آنها نشاندهندة پیچیده ترین تعارض رشدی هستند که ذهن جوان برای حل آن به چالش کشیده میشود (ریتوو 1۸7۰,36). آنها بزرگترین فرصت را برای سازماندهی، سنتز، و تثبیت وکنار هم قرار دادن نوروتیک سیستم های ذهن ارائه میدهند. اما اصرار بر اینکه هر موضوع ادیپی روان رنجورانه است، برخلاف تجربه بالینی است. اصرار بر اینکه هر چیز روان رنجورانه هم ادیپال است، عملاً نقش تعارضات درونی شده ناشی از روابط ابژه دوتایی پیش ادیپی را نادیده میگیرد و ممکن است منجر به نادیده گرفتن تغییرات، و سازماندهی مجدد در ساختارهای مرتبط ذهن شود که با تعارضات پسا ادیپی و نوجوانی همراه است.

به طور خلاصه من معتقدم که روان رنجوری و نه ادیپ، جایگاه مرکزی را در تحقیقات روانکاوانه به خود اختصاص می دهد. علاوه بر این ما در ارزیابی خود از روان رنجوری نه صرفا به وجود یا عدم وجود علائم و به محتوای آرزوها و فانتزی ها و سطح رشدی که ظاهراً از آن نشأت میگیرند، بلکه به شکل سازمان ساختاری ذهن نگاه می کنیم.
برای در نظر گرفتن فواید بالینی این موقعیت تئوری یک نمونه بالینی را مطرح میکنم: بیمار خانم 27 ساله شاغل و متاهل است. او به دلیل نگرانی زیاد در مورد شایستگی درکارش به درمان آمد. او فکر میکرد که نیاز مفرط به کنترل خود و دیگران دارد که در کار و توانایی اش برای خودمختاری و لذت بردن از زندگی اختلال ایجاد میکند. وی همچنین در مورد بچه دار شدن تردید داشت، با این حال نوعی فشار درونی برای تصمیم گیری احساس میکرد. او گفت که میخواهد تحت درمان یک زن قرار بگیرد، زیرا رابطه با زنان همیشه برایش سخت بوده است و آرزوی نزدیکی و صمیمیت با زنان را دارد.
با آشکار شدن تاریخچة خانم D، داستان های هولناکی از ضرب و شتم شدید و سایر اشکال آزار جسمی از سوی مادر دمدمی مزاج37 و متناوبا روانپریش او آشکار شد. محرومیت عاطفی همراه با آزار جسمی بود و D احساس میکرد که دوست نداشتنی و بد است. او عواطف خود را از خاطرات این وقایع جدا کرده بود. وقتی آنها را برای من بازگو کرد، گفت که بیشتر احساس بی حسی و بی تفاوتی میکند. وی به تدریج تنها برخی از عواطف مرتبط را بازیابی کرد.
از همان اوایل درمان، D سعی کرد مرا درگیر کنش نمایی های سادومازوخیستی کند. به عنوان مثال، D به طعنه از علاقة من به داستانهای متعددی که در مورد سوء استفاده از او تعریف میکرد، ابراز شگفتی کرد. او نمیدانست که این وقایع اولیه چگونه ممکن است با درد عاطفی فعلیاش مرتبط باشد. او گفت که این وقایع را به خاطر میآورد تا نیازهای من را برآورده کند. گرچه او برای دریافت محبت و صمیمیت در رابطه اشتیاق داشت، اما از هر حرکت و نظر من انتقاد میکرد. سپس به شدت شکایت کرد که من نتوانستم او را از دنیای درونی خصمانه اش نجات دهم و به او احساس یگانگی3۹ با خودم را بدهم که او بسیار طالب آن بود.
D با ابراز تاسف از این الگوی تعاملی، گفت که احساس میکند فردی شکست خورده است، این بار به عنوان شکست در روانکاوی، زیرا معتقد بود که اگر او یک بیمار عالی بود، می توانست حس یگانگی که آرزویش را داشت را با من پیدا کند. او توضیح داد که در کودکی چقدر گیج شده بود. از دست مادرش به خاطر ضرب و شتم عصبانی بود، البته با این فرض که او را به خاطر بد بودن کتک زده بودند. او به شدت تلاش کرد دختری عالی باشد تا مادرش را راضی کند.

همانطور که D داشت این افکار را بیان می کرد، بدنم را جابجا کردم و صدای تق و توق مچ دستم شنیده شد وD به صورت انعکاسی از جا پرید. او مضطربانه فکر کرد من به او حمله میکنم. هنگامی که اضطراب اولیه از بین رفت، زمانی را به یاد آورد که مادرش چاقویی را پشت او گرفته بود. او از ترکیب وحشتناک احساس نفرت و انزجار بسیار ناله و گریه کرد. احساس بدبختی در مورد خودش و عصبانیت از من. او اعتراف کرد که مانند مادرش، هر کاری که انجام دادم یا گفتم، او را خوشحال نکرد. او در مورد تعبیر فانتزی حمله ام به عنوان فرافکنی خشم او به من، گفت: "شاید من بدترین دختر بودم."
پویایی انتقال و همچنین ساختار شخصیتی زیربنایی D در یک رویا نشان داده شد. او با گروهی از مردم در یک پیک نیک خودمانی بود. ( نوعی پیک نیک که هر کسی هر چه در توان دارد برای خوردن میآورد) او غذا نیاورده بود، اما به شدت گرسنه بود. زنی مهربان از او دعوت کرد تا با آنها غذا بخورد. او که تمایلی به پذیرش نداشت، قبل از غذا خوردن مطمئن شد که از همه به خوبی پذیرایی میشود و در پایان فقط یک پنکیک کوچک برداشت، حتی با وجود اینکه پنکیک غذای مورد علاقه او بود. آن زن در رویایش از او خواست که بیشتر بخور. اما او گفت نه گرسنه نیستم. او من را به عنوان زن مهربان رویایش معرفی کرد. اما ارتباطش با او منجر به یک حرص و خشم بدوی شد که به سختی با واکنش او و ترس از دست دادن کنترلش مهار شد و سپس با غمگینی دریافت که ممکن است این حرص سیری ناپذیر او باشد که احتمالاً در تجربة شیوه پرورشی مادرش، اینجا در انتقال در دسترس قرار گرفته باشد.
نمونه های بالینی همیشه دارای تفسیر های متعددی هستند. گرچه محتوای آشکار این مطالب حاکی از اشتغال ذهنی به آرزوها و تعارضات با منشاء پیشا ادیپی است. این مطالب به راحتی میتواند به عنوان واپس روی به تعارضات مرحله ادیپی در نظر گرفته شود. همچنین ماهیت سادومازوخیستیک برخی از تعاملات انتقالی در این بیمار میتواند به راحتی اینطور در نظر گرفته شود که این بیمار عمدتاً از یک آسیب شناختی اولیه شخصیت رنج میبرد. با این حال از شکل تعاملات به این نتیجه رسیدیم که ساختار شخصیت روان رنجور دارد . بدون شک، بخش های بدوی شخصیت او مشهود بود. با این حال، اینها با بخش های بالغ تر همزیستی داشتند. برای مثال، میتوانستم ببینم که اگرچه او سعی کرد تعارضات خود را بیرونی کند و من را در طول دوره درمان درگیر برون کنش نمایی کند، عملکرد سوپرایگوی او باعث شد که در مورد تکانه های پرخاشگرانه اش احساس گناه کند. این احساس گناه باعث شد که او در قبال ضرب و شتم های دوران کودکی خود احساس مسئولیت کند. امیال متعارض حریصانه دهانی او باعث شد تا نیازهای خود را مهار و پنهان کند و در برابر احساس محرومیت مداومی که در تعامل با من تجربه میکرد احساس مسئولیت کند. توانایی او در استفاده از هشدارهای عملکرد عاطفه نیز در پاسخ او به صدای تق و توق مچ دست من همراه با تخیلات ناخودآگاه همراه با خنجر زدن به او دیده می شد.
اما با غرق نشدن در اضطراب توانست یک خاطره آسیب زا را به خاطر بیاورد و بر گذشته اش تسلط پیدا کند.

TRANSFERENCE NEUROSIS

روان رنجوری انتقال
معنای مفهوم روان رنجوری انتقال و جایگاه آن در روانکاوی بالینی سالهاست که مورد بحث بوده و موضوع بحث پنل های متعددی بوده است (پنل، 1۸5۰، 1۸5۹، 1۸۸2؛ کالف3۸، 1۸71) و در تحقیق روانکاوی در سال 1۸۹7 بیشتر مورد بررسی و موشکافی قرار گرفت (لندن و روزنبلات۰۴، 1۸۹7). بدون پرداختن به جدل ها، ابهامات، مسائل حاشیه ای و ناسازگاریهای آشنای این اصطلاح (واینشل۰1، 1۸71؛ کوپر، 1۸۹7؛ رید۰2، 1۸۹7، 1۸۸۴)، کافی است بگوییم که مفهوم روان رنجوری انتقال، همانطور که به مفهوم روانرنجوری نوزادی پرداختیم، از برخی مشکلات مشابه رنج میبرد.
مانند روان رنجوری نوزادی، روان رنجوری انتقال یک مفهوم پیش ساختاری است، و در اولین استفادة فروید از این اصطلاح، تأکید او بر علائم بود: "ما مرتباً موفق میشویم که به همه علائم بیماری معنای انتقالی جدیدی بدهیم و روان رنجوری معمولی را با یک "روان رنجوری انتقالی" جایگزین کنیم که با کار درمانی میتوان آن را درمان کرد." (1۸1۰ ص .15۰). علاقه به پدیدایی علائم در رابطه با تحلیلگر همچنان ادامه دارد (برای نمونه های بیشتر به هارلی۰3 [1۸71]؛ گان۰۰ [1۸۹۰] مراجعه کنید). این رویکرد دارای محدودیت هایی است. یک نشانة جدید که در طول دوره روانکاوی ظاهر میشود ممکن است به معنای همان چیزی باشد که در هر شرایط دیگری نیز مشاهده میشده است، یعنی اینکه راه حلهای موجود در برابر تعارض روانی ناکافی شده اند. یک علامت جدید میتواند در طول روانکاوی ایجاد شود، زیرا کارِ مولد، تغییرات درون روانی ایجاد کرده است، یا به دلیل وضعیت پیچیده یا بن بست ناشی از تکنیک ضعیف و یا به دلیل استرس های جدید ناشی از شرایط بیرونی باشد. (رنیک۰5، 1۸۸۴)
برنر (1۸۹2) و کوپر (1۸۹7) روان رنجوری انتقالی را به صورت کمّی تعریف میکنند. یعنی به عنوان انواع بیشتری از تظاهرات انتقال که همه جا حاضر هستند. از این رو برنر استدلال میکند که با افزودن اصطلاح روان رنجوری به واژه انتقال چیزی به دست نمیآوریم . لندن (1۸۹7۸ اضافه میکند که تمایز بین انتقال و روان رنجوری انتقال پیچیده تر و مهمتر است از یک عامل ساده کمّی است .
روان رنجوری انتقال اغلب با اسقرار مجدد۰6 روان رنجوری نوزادی یکسان در نظرگرفته میشود. در پیروی از استدلال قاطع کوپر (1۸۹7) مبنی بر اینکه ما باید هر دو اصطلاح را کنار بگذاریم، به نظر میرسد تمرکز انحصاری بر عقده ادیپ به استثنای سایر مراحل رشدی است که او و دیگران به آنها اعتراض دارند، و به فرضیة خود به خودی آنها که عقده ادیپ و روانرنجوری نوزادی مترادف هستند، خیانت میکند. رنیک (1۸۸۴) در روان رنجوری انتقالحالی که روان رنجوری انتقال را مورد بحث قرار میدهد، نگرانی معاصرتری را در مورد شکل تعامل بین بیمار وتحلیلگر منعکس میکند. با این وجود عقده ادیپ، روان رنجوری نوزادی و روان رنجوری انتقال را نیز به هم مرتبط می سازد.
برای مثال او از این موضوع شاکی است که اصطلاح روان رنجوری نوزادی بسیار محدود کننده است، و تأکید بیش از حد انحصاری بر سالهای اولیه رشد دارد. او با استناد به بلوم (1۸71) و واینشل (1۸71) معتقد است که "انتقال ادیپی بخش مهمی از روان رنجوری انتقال را شامل می شود، اما نه کل آن" (ص. 2۴1). با این حال رنیک با گفتن این مطلب، نتیجه میگیرد که عقده ادیپ در روان رنجوری انتقال نقش اساسی دارد، زمانی که میگوید:"مولفه متمایز روان رنجوری انتقال در مقابل دیگر توالی های در حال تکامل انتقالهای مرتبط این است که؛ در تجربه بیمار از تحلیلگر به عنوان یک رقیب دوسوگرا که عمیق ترین تمایلات بیمار برای عشق جنسی را به مخاطره می اندازد، به اوج می رسد".
یعنی تعامل تحلیلگر و بیمار منعکس کننده "تضاد بین عشق و نفرت در موقعیت سه گانه ای است که به نظر من قلب متمایزکنندة کشمکش ادیپی است" (ص 2۴1). رنیک تصدیق میکند به این دلیل این فرض را مطرح کرد که برداشت بالینی او این است که بیمارانی که درگیر معضل اساسی مرحله ادیپی هستند، با عملکرد سوپرایگوی خود قابل تشخیص هستند، یعنی آنها بیشتر به سمت سازش اتوپلاستیک تمایل دارند تا اجتناب آلوپلاستیک از تعارض.
توصیف روان رنجوری انتقال بر حسب تمایلات و فانتزی های ادیپی که در تعامل بین بیمار و تحلیلگر احیا میشوند، ویژگی بارز بسیاری از نارضایتی ها از پیوند روان رنجوری نوزادی و روان رنجوری انتقالی است (مراجعه کنید به گرینسون، 1۸67؛ گیل، 1۸۹2؛ کوپر، ؛ رنیک، 1۸۸۴). در واقع، این پیوند همان مشکلاتی را دارد که توصیف روان رنجوری کودکان بر اساس محتوای ادیپی. آرزوها و فانتزی ها با انطباق روانی که در واکنش ها دیده می شود، گیج کننده به نظر میرسد. اگرچه بیماران رنیک در تلاش برای ایجاد مصالحه اتوپلاستیک هستند، برخی از بیماران خواستار تحقق امیال به روش آلوپلاستیک هستند، آنها سعی میکنند تحلیلگر را به روشهای مختلفی برای دستیابی به چنین تحققی دستکاری کنند.
در بیمارانی که دچار انتقال شهوانی میشوند، ممکن است آرزوهای ادیپی دوباره تجدید شوند. اما همة این بیماران قادر به ایجاد اتحاد درمانی و یا همکاری در تحلیل مقاومتها به منظور دستیابی به تغییر در سازمان ساختاری خود (که می تواند منجر به تغییر شود ) نیستند. درعوض ممکن است سعی کنند برای ارضای خواسته هایشان تحلیلگر را دستکاری کند.( مراجعه کنید به بلوم 1۸73، اشتاین 1۸۹۴) به عبارت دیگر همانطور که قبلاً عنوان کردم، امیال ادیپال به خودی خود نشان دهنده سازمان ساختاری روان رنجور نیستند. تنها زمانی که داده هایی در مورد نحوة تجربة این امیال و تعارضات در رابطه با درمانگر و روشی که بیمار تلاش میکند تا با این درخواست ها سازگار شود، یا هنگامی که آنها بخشی از فرایند روانکاوی میشوند، میتوانیم شروع به درک روشی کنیم که در آن ساختار دنیای درونی بیمار در فرایند تحلیلی منعکس میشود.
تعریف روان رنجوری انتقال در واژه هایی مانند امیال و تعارضات ادیپی احیا شده نیز نمیتواند به تعارضات ناشی از سایر مراحل رشد که ممکن است در رابطه با تحلیلگر احیا و آشکار شوند، اهمیت دهد. همانطور که لوالد (1۸71) هشدار می دهد، ما ممکن است توسط اشکال ابتدایی و بدوی گمراه شویم .غلبه مشکلات پیشا ادیپی و انحرافات و تحریفات شکل گیری ایگو در مراحل اولیه، تصویر واضح نوروز انتقال را مبهم میسازد.
تمرکز ادیپی محدود از مفهوم روان رنجوری انتقال، نه تنها تعارضات روان رنجوری پیش ادیپی را حذف نمیکند بلکه تجدید آن، کشمکش ها و تقلاهای روان رنجورانه منحصر به فرد دوران نوجوانی را نیز به شمار نمیآورد. تمرکز ادیپی انحصاری و محدود به این فرض تقلیل گرایانه میشود که هر چیزی که پیشاادیپی است حفاظی برای مرحله ادیپی میباشد و ما را به توافق با برنر (1۸۸۴) سوق میدهد که تظاهرات روان رنجوری نوجوانی صرفاً نشان دهنده احیا و تجدید تعارضات ادیپی است. (مراجعه کنید به تایسون 1۸۸۴) خطر دیگر تمرکز بر محتوای ادیپی این است که اگرچه این توصیف چیزی در مورد محتوای امیال و تعارضات بیمار به ما میگوید و او (یا تحلیلگر) فرض میکند که این امر از دوران کودکی سرچشمه گرفته اند، اما باز هم نمیتوانیم مطمئن باشیم. دانش ما از فرایند رشد ما را به این امر سوق داده است که تشخیص دهیم دوران کودکی که در تحلیل بزرگسالان بازسازی می کنیم ممکن است هرگز اتفاق نیفتاده باشد.{حداقل به روشی که آن را بازسازی میکنیم اتفاق نیفتاده باشد.} (اِمدی ؛1۸۹1) بنابراین ممکن است با تاکید بر این فرضیه که هر تجلی از روان رنجوری بزرگسالی باز پدیدآیی امیال کودکی است گمراه شویم.
گاهی اوقات، روان رنجوری انتقال با شکل آن تعریف میشود (گلاور، 1۸55؛ سندلر، کندی، و آر. ال. تایسون، 1۸75؛ آر. ال. تایسون، 1۸7۹؛ رنیک، 1۸۸۴). گلوور اظهار داشت که روان رنجوری انتقال تنها در روان رنجورهای انتقال هیستری ها، تبدیل ها و وسواس ها به شکل مشخص دیده می شود. ... این دیدگاه که یک نوع انتقال روان رنجورانه در همه موارد ایجاد میشود، نه تنها از لحاظ نظری غیرمحتمل است، بلکه مغایر با تجربه واقعی است". (ص. 11۰) من اضافه میکنم که این موضوع به این دلیل است که این "شکل نمایانگر۰7" شکل سازمان ساختاری روانی زیربنایی را منعکس میکند. اگر سازمان روانی یک سازمان روان رنجور نباشد در انتقال هم به وضوح سازمان ساختاری روان رنجور منعکس نخواهد شد.
به نظر میرسد که مفهوم روان رنجوری انتقال از مشکلاتی مشابه مفهوم روان رنجوری نوزادی رنج میبرد. این سردرگمی وجود دارد که آیا روان رنجوری انتقال به ظهور علائم جدید، احیای آرزوهای ادیپی در رابطه با  14تحلیلگر، تشدید کمّی تظاهرات انتقالی که از قبل وجود داشته اند، یا به شکل خاصی وابسته به پیکربندی ساختاری زیربنایی روان اشاره دارد. و مجدداً به جای کناره گیری از مفهوم، پیشنهاد میکنم بر اساس ایدة افرادی که پیشنهاد میکنند روان رنجوری انتقال با شکل آن تعریف میشود و فرمول بندی های رشدی که قبلاً پیشنهاد شده را یکپارچه میسازند، مفهوم را بسازیم.
چنانچه روان رنجوری را از دیدگاه اشاره به یک پیکربندی ساختاری که با تعارضات درونی شده، ظرفیت تنظیم عاطفه ، سازگاری خودانگیخته و مسئولیت پذیری مشخص میشود در نظر بگیریم، روان رنجوری انتقال باید به تجلی ساختار روان رنجور بیماران محدود شود. در حالی که این دیدگاه ممکن است برای کسانی که معتقدند هویت آنها به عنوان روانکاو مبتنی بر تحلیل و حل و فصل روان رنجوری انتقال است، مورد قبول نباشد.
همانطور که ما با تعداد زیادی از بیماران مبتلا به خودشیفتگی، مرزی، یا سایر آسیب شناسی های شخصیت کار میکنیم، باید روشهای دیگری را هم برای تعریف یک تحلیل موفقیت آمیز نسبت به تحلیل مبتنی بر تکامل و حل یک روان رنجوری انتقال بیابیم. به عبارت دیگر ما باید هویت خودانگیخته (غیرارادی) خود را به عنوان تحلیلگر از مفهوم روان رنجوری انتقال جدا کنیم. تحلیل موفقیت آمیز زمانی اتفاق می افتد که بیماران روان رنجور نباشند و ما نباید اهمیت کار با انتقال را به عنوان مسیری برای تحلیل موفقیت آمیز، در جایی که روان رنجوری انتقال نمیتواند و رشد نمیکند، بی ارزش سازیم. با جدا کردن ارزش خود به عنوان تحلیلگر از این مفهوم که باید روان رنجوری انتقالی را ایجاد کنیم، ممکن است بیشتر در موقعیت مطالعه و مقایسه انواع انتقال هایی باشیم که در میان جمعیت های مختلف بیماران رشد می یابند، و کارآیی یکی را بر روی سایر بیماران ارزیابی کنیم.
اکنون که بحث را به بیماران روان رنجور محدود میکنیم، باید بپرسیم که آیا میتوانیم، و آیا شایستگی در تشخیص روان رنجوری انتقالی وجود دارد؟ برای شروع، می توان گفت که؛ فرآیندی با تعامل بیمار و تحلیلگر به حرکت در میآید. با توسعه این فرآیند، تخیلات، آرزوها و تعارضات از سطوح مختلف گذشته و حال بیمار (و تحلیلگر) فعال می شوند. سپس می توان اشکال مختلف انتقال را متمایز کرد (سندلر و همکاران، 1۸75؛ آر. ال و تایسون 1۸۹7). یعنی در ابتدا فرآیند انتقال-انتقال متقابل ساختار شخصیت بیمار را منعکس میکند، زیرا شیوه های رایج ارتباط شخص تحلیلگر را درگیر میکنند. به زودی فرایند بین بیمار و تحلیلگر ممکن است منعکس کننده نگرانی های ناشی از روابط فعلی باشد.
در نتیجه کار تحلیلی، تجربیات، آرزوها، فانتزی ها، تعارضات و دفاعها از گذشتة بیمار در فرآیند تحلیل منعکس میشود. روان رنجوری انتقال با تمرکز بر شخص تحلیلگر شروع می شود و تظاهرات آن در جاهای دیگر کاهش 15مییابد (تایسون و آر. ال 1۸۹7). اکنون فشارهای جدیدی بر رابطه تحلیلی وارد می شود، زیرا بازنمایی تحلیلگر با فانتزی های هسته اصلی سازمان دهندة تمام سطوح قبلی شخصیت روان رنجور ادغام میشود (رید، 1۸۸2).
با تحلیل این فانتزی ها، نه تنها سازماندهی سیستم های روانی زیربنایی بیمار آشکار میشود، بلکه زمانی که تحلیلگر، به عنوان یک ابژة جدید، مرکزیت می یابد، شروع به تغییر و تبدیل میکند. اگر ساختار شخصیت بیمار روانرنجور باشد و روان رنجوری انتقال ایجاد شود، تحلیلگر در آرزوها و تعارضهای نوظهور گنجانده میشود و در هنگام بروز اضطرابها در کانون توجه قرار میگیرد و در تلاشهای اتوپلاستیک برای حل و فصل، نقش محوری خواهد داشت، به این ترتیب، روان رنجوری انتقال، "واقعیت روانی سازمان روان رنجور (بیمار) را به بهترین شکل بیان میکند" (لندن، 1۸۹7، ص 5۹۸).
ما با توجه به تمام تصورات غلط و تردیدها در مورد مفهوم روان رنجوری انتقال، ممکن است تعجب کنیم که چرا همچنان چنین ارزشی را برای روانکاوان دارد. من معتقدم زمانی که سازماندهی دنیای درونی بیمار روانرنجور است، و تعارضات و تلاشها از همه مراحل رشد در ارتباط با تحلیلگر زنده میشوند و رشد مییابند، روانرنجوری انتقال به "قویترین ابزار درمان" تبدیل میشود (وینشل ,1۸۸۴ص .6۰۴). ایجاد و بسط روان رنجوری انتقال فرصت هایی را برای درک گذشته فراهم ساخته و در عین حال فرصتهایی را نیز برای اشکال جدید روابط ابژه و در نتیجه سازماندهی مجدد ساختاری فراهم میکند (لووالد، 1۸71). تحلیل روان رنجوری انتقال شامل بررسی دقیق شکل تعاملات بیمار و تحلیلگر است که بافت پیچیدة دنیای درونی بیمار را آشکار میسازد. با ایجاد و تحلیل روان رنجوری انتقال، تحلیلگر و بیمار یکدیگر را به نوعی درک میکنند که در آن بازنمایی های ناخودآگاه گذشته و فعلی خود و ابژه، امیال غریزی مرتبط، تعارضات و دفاعها در زمان حال زنده هستند. با شناخت شکل تعاملات، تحلیلگر و بیمار شروع به درک راه هایی می کنند که در آنها اشکال مختلف سازش، از جمله سازگاری های انجام شده با امیال رانههای نوزادی، روابط ابژه درونی شده، عملکرد ایگو و سوپرایگو با ترکیب های مختلف پیش ادیپی، ادیپی، پسادیپی، تخیلات و تعارضات نوجوانان و بزرگسالان در تعاملات آنها زنده است.
ایجاد و تحلیل روان رنجوری انتقال ممکن است همچنان قویترین ابزار درمان برای بیماران روان رنجور باشد. همانطور که برد (1۸72) بیان کرد، این قسمت همچنان سخت ترین بخش کار است. همانطور که واینشل (1۸۸۴) خاطرنشان می کند،"آنچه این بخش از کار تحلیلی را برای هر دو طرف دشوار می کند، عواطف قوی و مقاومتهای حاصله از آن است که به واسطه آن عواطف قدرتمند شده است. برای مثالی از این مورد، من به پرونده D برمیگردم: همانطور که خاطرات روزهای اولیه زندگی D در تحلیل او پدیدار میشد، عواطف مدفون نیز ظاهر شد. از آن  جایی که D پیوند خاطرات و عواطف من را به عنوان تکرار تجربیات بنیادین خود تجربه میکرد، بیشتر از خودش متنفر بود و به طور فزایندهای از من نیز عصبانی میشد. احساسات خشمگینانه و تلخی که ممکن بود در انتظارم باشد، مرتبط با خاطرات اولیه اش بود که به سوی من بر میگشت. من مرتکب سوء استفاده شده بودم و ادعا میکرد روانکاوی را به عنوان یک ضربة شلاق تجربه کرده است. با این فکر به جلسات می آمد که : "امروز قرار است با من چه کند ؟" اگر چیزی میگفتم که حالش را بهتر میکرد متهمانه متقابلاً به من پاسخ میداد:"شما با همدلی پاسخ میدهید زیرا این روشی است که آموزش دیده اید. اما من دوست ندارم دستکاری شوم. وقتی چیزی میگوید که حال مرا بهتر می کند فکر می کنم ساختگی است. علاوه براین نمیدانم چه چیزی می توانید بگویید که ممکن است حال مرا بهتر کند ." من در طول این فرایند اغلب درباره اینکه چه چیزی بگویم احساس ناراحتی میکردم. زیرا D هرگونه نظر من را رد و انتقاد میکرد و اظهارات طعنه آمیز و نیش داری در مورد ناتوانی من بیان می کرد.
همانطور که D حس کودکی و احساس مداوم خود از شکنجه شدن را با من بازسازی میکرد، شروع به دیدن کابوس هایی کرد که یادآور کابوس های کودکی او بودند و در آنها توسط مهاجمان بی چهره با چاقو و شمشیر تعقیب و در نتیجه وحشت زده از خواب بیدار می شد. گرچه تداعی های او منجر به یادآوری خاطراتی از تجربیات اولیه با مادرش و تلاش های او برای تسلط شد، از سویی مشتقات زنده رانه های ناخودآگاه نیز به طور پیشرونده آشکار شد. من معتقدم که رویاهای او تا حدودی عملکرد یک هشدار دهنده داشتند. به این معنا که با مطرح کردن آگاهی از تکانه های رانه ای و تجربیاتی از از عواطف شدید مرتبط با استفاده از رویاها درمان صرفا به تکرار آسیب اولیه مبدل نشد. یعنی عملکرد ایگو تحت تاثیر عواطف شدید در جلسات قرار نگرفت. با این حال تحلیل رویاها باعث شد که D به طور فزایندهای تعارضات درونی اش را با من بازسازی کند و خشم اولیه مرتبط با امیال برآورده نشده بیشتر و بیشتر در تعاملاتش با من زنده میشد. اوبه خاطر آرزوهای ناکام شدة خود برای یگانگی، و احساس خشم و آشفتگی در طی فرایند تحلیل ناله و سوگواری میکرد.
علیرغم این انتقال ظاهراً بدوی، من احساس میکردم که سازمان ساختار شخصیت D روان رنجور است و در واقع تحلیل نهایی راهی بود که D من را در کانون تعارض و تلاشهایی برای حل و فصل قرارداد که منجر به تغییر شد. به تدریج توانستم به این نکته اشاره کنم که رویاهایD آفرینش خود او بودند. گرچه که انعکاسی از تجربیات اولیة او با مادر و تلاش هایش برای تسلط یافتن بود، امااکنون باز آفرینی مجدد آنها چیزی در مورد تعارضات درونی اش به ما میگفت. روشی که او عواطفش را تنظیم میکند و در مورد اینکه چگونه مرا به یک شخصیت مرکزی در تلاشهای روان رنجورانه اش تبدیل کرده است، ما در نهایت توانستیم برخی از مشتقات رانه  17 ای که انکار شده بود را تحلیل کنیم و تعارضات او را در مورد عشق و نفرت و در مورد اینکه چه کسی بر چه کسی برتری دارد را بررسی کنیم . سپس Dِ شروع به داشتن برخی از از امیال دردسر ساز کُشنده نمود.
و خواب دیگری در مورد چاقوکشی گزارش کرد. زنی که شبیه الیزابت تیلور بود با چاقو به دنبال او می دوید. D به جای اینکه احساس درماندگی کند، چاقو را گرفت، با آن مبارزه کرد و در نهایت زن را کشت.
اولین تداعی های او مربوط به جنگ قدرت با مادرش بود. او با مقاومت در برابر محتوای همجنس گرایانه، فکر کرد که این رویا منعکس کننده مبارزات قدرت او است. ما توانستیم بفهمیم که مبارزات قدرت شدید او، در گذشته و اکنون در انتقال، راههایی برای دفاع در برابر آرزوهای به همان اندازه شدید برای نزدیکی۰۹ بود، آرزوهایی که احساس استقلال و نیاز شدید او به احساس استقلال و شایستگی را تهدید میکرد. با این حال، او مطرح کرد: "من پیشرفت میبینم، رویاها، شکنجه گرهای بدون چهره بودند و احساس میکردم در دام افتاده ام.
اکنون من آنقدرها احساس ناتوانی نمیکنم و می توانم شکنجه گر خود را ببینم."
ایجاد روان رنجوری انتقال، دعوت به مشارکت فعال تحلیلگر در ساختار روان  رنجوری بیمار، اگرچه برای تحلیلگر سخت است، همانطور که برد (1۸72) بیان می کند، "تنها نیرویی است که به اندازه کافی قدرتمند است که اجزای تشکیل دهنده این ساختار محصور شده را به جریان اصلی عملکرد ذهنی بیمار برگرداند" (ص 27۸).


نتیجه گیری
من استدلال کرده ام که روان رنجوری نشان دهنده شکل خاصی از سازماندهی ساختاری ذهن است. دارای سه ویژگی کاملاً قابل شناسایی است. اول، با تعارض درونی مشخص میشود که بر عملکرد سوپرایگو دلالت دارد. ثانیاً، مستلزم ظرفیتی برای تنظیم عواطف است. اضطراب مرتبط با تکانه های غریزی و تعارضات عملکردی هشداردهنده دارد و بنابراین طاقتفرسا نیست. همچنین در نهایت، مستلزم ظرفیتی برای مسئولیت پذیری شخصی یعنی سازش و مصالحة اتوپلاستیک در تلاش برای حل تعارض است. من همچنین معتقدم که روان رنجوری انتقال، به عنوان یک روان رنجوری دوران کودکی، اساساً باید بر اساس شکل آن متمایز شود.
من معتقدم به جای انعکاس سطح تحولی تعارض، کمیت عاطفه، یا وجود و عدم وجود نشانه ها، روان رنجوری انتقال زمانی رخ می دهد که منعکس کننده ساختار روان رنجور زیربنایی است. بنابراین با توجه به شکل سازمان ساختاری است که ما ارزیابی های تشخیصی خود را هدایت میکنیم و با هدف تغییر شکل آن سازمان ساختاری است که مداخلات درمانی خود را پیش می بریم. من برای نشان دهنده دادن سودمندی تفکرم موارد  18بالینی و روشی که از این مفهوم سازی های نظری برای پیشبرد مداخلات بالینی خود استفاده میکنم را نیز مطرح کردم.

 

 

 

1 San Diego Psychoanalytic Society and Institute 2 Denver Institute for Psychoanalysis
3فیلیس تایسون، دکترا، استادیار بالینی روانپزشکی در دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگو است. وی تحلیلگر آموزشی بزرگسالان و کودکان و ناظر در انجمن و موسسه روانکاوی سن دیگو. و ناظر کودک برای موسسه روانکاوی دنور می باشد.
4 transference neurosis 5 infantile neurosis
6 Brenner
7 Cooper
8 repression 9 Anna O
11 Little Hans
19
11 Rat Man
12 Wolf Man
13 Moore and Fine

14 condensation
15 triadic
16 Loewald

17 Autoplastic
اصطلاح اتوپلاستیک می تواند به دو مفهوم متفاوت اما مشابه اشاره داشته باشد. در روانشناسی، سازگاری اتوپلاستیک یک مفهوم روانکاوانه است که در آن فرد از تنظیم خود یا تغییر رفتارهای خود به عنوان واکنشی به موقعیت یا محیط استفاده می کند. "auto" به معنای انجام شده توسط خود است در حالی که "plastic" به چیزی اشاره دارد که می توان آن را تغییر داد. سازگاری اتوپلاستیک یعنی تغییر خود در هنگام مواجهه با مشکل یا موقعیت استرس زا. این در تضاد با سازگاری آلوپلاستیک است که زمانی است که فرد تلاش می کند محیط یا موقعیت را تغییر دهد. بنابراین اتوپلاستیک سازگار کردن خود با یک موقعیت است در حالی که آلوپلاستیک شرایط را با خود و نیازهای شما تطبیق می دهد. ( مترجم)

18 constitutional 1۸ Alloplastic
21 Rothstein
21 manipulative 22 abuse
23 motivational 24 signal
25 mastery
26 Blos
27 Tolpin
28 tripartite
29 Emde
31 Tyson
31 primitive
32 anachronistic 33 nascendi 34Rosenblatt
35 Thickstun
36 Ritvo
37 erratic

 سازگاری آلوپلاستیک است که زمانی است که فرد تلاش می کند محیط یا موقعیت را تغییر دهد (م)

38 oneness
39 Calef
41 Rosenblatt
41 Weinshel
42 Reed
43 Harley
44 Gann
45 Renik
46 revival
47 characteristic form” 48 Closeness
Refrencess
.M.( 1991). Further observations on the psychoanalytic process. Psychoanal. Q., 596629-649 Arlow, J.A. (1963). Conflict, regression, and symptom formation. Int. J.
 21
 
     Psychoanal. 456167-171
Bird, B. (1972). Notes on transference: universal phenomenon and hardest part
of analysis.J. Am. Psychoanal. Assoc., 216267-311
Blos, P. (1972). The function of the ego ideal in late adolescence. Psychoanal.
Study Child, 27693-97
Blum, H.P. (1971). On the conception and development of the transference
Neurosis.J. Am. Psychoanal. Assoc., 19641-53
Blum, H.P. ( 1973). The concept of erotized transference.J. Am. Psychoanal. Assoc.,
21661-76
Brenner, C. (1982). The Mind in Conflict. New York: Int. Univ. Press.
Brenner, C. ( 1991). Does child and adolescent analysis add to the findings from?
Adult analysis? In Child and Adolescent Analysis: It’s Significance for Clinical
Work with Adults, ed. S. Dowling. Madison, CT: Int. Univ. Press, pp. 125-133.
Calef, V. (1971). On the current concept of the transference neurosis:
Introduction.J. Am. Psychoanal. Assoc., 19622-25
162
Cooper, A.M. (1987). The transference neurosis: a concept ready for retirement.
Psychoanal. Inq., 76569-586
Copyrighted Material. For use only by TCPS18a44. Reproduction prohibited. Usage subject to PEP terms & conditions (see terms.pep-web.org).
Emde, R.N. (1981). Changing models of infancy and the nature of early Development: remodeling the foundations.J. Am. Psychoanal. Assoc., 29: 179-219
Emde, R.N.& Buchsbaum, H.K. (1991). Play narratives at 36 months: moral Development and family relationships. Psychoanal. Study Child, 45: 129-156
Freud, A. (1936). The Ego and the Mechanisms of Defense. In The Writings, Vol. 2, rev. Ed. New York: Int. Univ. Press.
Freud, A. ( 1965). Normality and Pathology in Childhood: Assessments of Development. In The Writings, Vol. 6. New York: Int. Univ. Press.
         22
 
    Freud, A.( 1971). Child analysis as a subspecialty of psychoanalysis. In Problems
of Psychoanalytic Technique and Therapy, The Writings, Vol. 7. London: Hogarth Press, 1972. Freud, A.( 1977). Fears, anxieties, and phobic phenomena. Psychoanal. Study d, 32685-91 Freud, S. (1919). Analysis of a phobia in a five-year-old boy. S.E., 11
Freud, S.( 1914). Remembering, repeating, and working through (Further
Recommendations on the technique of psychoanalysis, II). S.E., 12
Freud, S. ( 1917). Introductory lectures on psychoanalysis. S.E., 16
Freud, S. ( 1918). From the history of an infantile neurosis. S.E., 17
Freud, S. ( 1923). The ego and the id. S.E., 19
Freud, S. ( 1926). Inhibitions, symptoms and anxiety. S.E., 21
Freud, S. ( 1931). Civilization and its discontents. S.E., 21
Gann, E. (1984). Emergence of symptom of transference neurosis: empirical
Study.J. Am. Psychoanal. Assoc., 326797-831
Gill, M. (1982). The Analysis of Transference, Vol. 1. New York: Int. Univ. Press.
Gilman, R.D. (1982). Preoedipal and early oedipal components of the
uperego. Psychoanal. Study Child, 376273-284
Glover, E. (1955). The Technique of Psychoanalysis. New York: Int. Univ. Press.
Copyrighted Material. For use only by TCPS18a44. Reproduction prohibited. Usage subject to PEP terms & conditions (see terms.pep-web.org).
Greenson, R.R. (1967). The Technique and Practice of Psychoanalysis. New York: nt. Univ. Press.
Harley, M. (1971). The current status of transference neurosis in children.J. Am. Psychoanal. Assoc., 19626-41 Loewald, H.W. (1971). The transference neurosis—comments on the concept
and the phenomenon.J. Am. Psychoanal. Assoc., 19654-66
Loewald, H.W.( 1979). The waning of the Oedipus complex.J. Am. Psychoanal. Assoc., 276751-775.
Loewald, H.W.( 1985). Oedipus complex and development of self. Psychoanal. Q., 546435-443 London, N.J. (1987). In defense of the transference neurosis concept. Psychoanal. Inq., 76587-598
London, N.J.& Rosenblatt, A., eds. (1987). Transference neurosis: evolution of Obsolescence. Psychoanal. Inq., Vol. 7.
Mahler, M.S. (1975). On the current status of the infantile neurosis.J. Am. sychoanal. Assoc., 236327-333
                23
 
    Mahler, M.S.P, ine, F., & Bergman, A. (1975). The Psychological Birth of the Human Infant. New York: Basic Books. Moore, B.E. & Fine, B.D., eds. (1991). Psychoanalytic Terms and Concepts. New York: Yale Univ. Press.
Panel (1954). Psychoanalysis and dynamic psychotherapy—similarities and Differences.J. Am. Psychoanal. Assoc., 26153-166
Panel (1958). Technical problems of transference. Reported by D. Leach. J. Am. Psychoanal. Assoc., 66561-566.
Panel (1992). Psychoanalysis and psychotherapy—similarities and differences:
therapeutic technique. Reported by J. Morris. J. Am. Psychoanal. Assoc., 41: 211-221
Pine, F. (1974). Libinal object constancy: A theoretical note. Psychoanal. Contemp. Science, 36317-313
Copyrighted Material. For use only by TCPS18a44. Reproduction prohibited. Usage subject to PEP terms & conditions (see terms.pep-web.org).
Pine, F.( 1985). Developmental Theory and Clinical Process. New Haven: Yale Univ. Press.
Reed, G.S. (1987). Scientific, polemical aspects of the term transference neurosis. Psychoanal. Inq., 76465-484.
Reed, G.S.( 1991). Reconsideration of the concept of transference neurosis. Int. J. Psychoanal., 716215-218 Reed, G.S.( 1992). Transference relation, transference actualization,
Transference neurosis. Presented at the meeting of the American
sychological Association, Division 39, New York, April.
Renik, O. (1991). Analysis of a woman's homosexual strivings by a male Analyst.J. Am. Psychoanal. Assoc., 59641-
53
Ritvo, S. (1974). Current status of the concept of the infantile neurosis.J. Am. Psychoanal. Assoc., 296159-188
Rosenblatt, A.D. & Thickstun, J.T. (1977). Modern Psychoanalytic Concepts in a
General Psychology, Part 2: Motivation. Psychol. Issues, Monogr. 42/43. New York: Int. Univ. Press.
Rothstein, A. (1981). The Narcissistic Pursuit of Perfection. New York: Int. Univ.Press.
Sandler, J.; Kennedy, H.; & Tyson, R.L. (1975). Discussions on transference: the
Treatment situation and technique in child psychoanalysis. Psychoanal. Study Child, 316419-441
Stern, D.N. (1985). The Interpersonal World of the Infant. New York: Basic Books.
Tolpin, M. (1971). The infantile neurosis. Psychoanal. Study Child, 256273-315
Tyson, P. (1988). Psychic structure formation: the complementary roles of Affects, drives, object relations, and conflict.J. Am. Psychoanal. Assoc., 36(Suppl.): 73-98
Tyson, P.( 1991). The adolescent process and adult treatment. In Child and
Adolescent Analysis: Its Significance for Clinical Work with Adults, pp. 95-115
Tyson, P.& Tyson, R.L. (1984). Narcissism and superego development.J. Am. Psychoanal. Assoc., 32675-98
            24
 
    Copyrighted Material. For use only by TCPS18a44. Reproduction prohibited. Usage subject to PEP terms & conditions (see terms.pep-web.org).
Tyson, P.& Tyson, R.L. (1991). Psychoanalytic Theories of Development: An ntegration. New Haven: Yale Univ. Press.164
Tyson, R.L. (1978). Notes on the analysis of a pre-latency boy with a dog Phobia. Psychoanal. Study Child, 336427- 458
Tyson, R.L.( 1987). Transference Neurosis: Form and Content. Typescript.
Weinshel, E.M. (1971). The transference neurosis: a survey of literature.J. Am. Psychoanal. Assoc., 19667-88 Weinshel, E
  25

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه