ملاحظاتی درباب تکرار و اجبار به تکرار

ملاحظاتی درباب تکرار و اجبار به تکرار

هانس لووالد- مترجم: علی پژوهنده

 

دشوار است که درباب تکرار سخن بگوییم و در دشت بیکرانی از پدیده ها و مسائل گرفتار نیاییم. مواجهه فروید با این موضوع که از برخی جهات محدود است گواه این مطلب است. تکرار، مفهومی با چنان عمومیت یافتگی است که آدمی به ناگهان این پندار به خاطرش خطور می کند که قابل کاربست به اغلب پدیده ها و فرایندهای زیستی و روانی زندگی است، اگر نگوییم به همه. اشارات پراکنده و نظام مند من تنها به برخی موضوعات مربوط به تکرار به عنوان یک پدیده روانشناختی خواهند پرداخت و می کوشند نشان دهند که این مفهوم در برخی مفاهیم کلیدی روانکاوانه مستتر است. طی این بحث برخی نظرات عمومی تر ولی به گمان من حیاتی در ارتباط با معنا و مفهوم تکرار در زندگی آدمی مورد بررسی قرار خواهند گرفت.

تکرار در سطح روانشناختی را نمی توان صرفاً در قالب تکرار یا تکرار به معنای مکانیکی تعریف کرد، اگرچه تکرارِ کم و بیش کلیشه ای و خودکار تجربیات، رفتار، افکار، احساسات و اعمال قبلی نقش مهمی در فرآیندهای عادی و بیمارگونه ایفا می کند. در واقع یکی از مهم‌ترین مسائلی که در بررسی روانکاوانه از تکرار با آن روبرو هستیم این است که بین چنین تکرارهای نسبتا منفعل یا خودکار و تکرار فعال تمایز قائل شویم و شرایطی را که تحت آن گذار از یکی به دیگری انجام می‌شود بررسی کنیم، اگرچه در اینجا سخنان کمی در مورد نکته اخیر گفته خواهد شد. هرگونه در نظر گرفتن روابط بین اید، ایگو و سوپرایگو باید با موضوع انفعال-فعالیت از منظر تکرار سروکار داشته باشد، و به همین ترتیب هر بررسی روانکاوانه ای به عنوان یک فرآیند درمانی نیز باید چنین باشد.

همچنین نمی توانیم به تمایز تکرار و یادآوری آن گونه که در این نکته پنهان است که تکرارها در [پدیده] انتقال با یادها[1] جایگزین می شوند، بچسبیم. تکرار و یادآوری در آن بافتار به طور دقیقی تعریف می شوند تا تضاد و رابطه مهمی بین دو حالت مختلف عملکرد روانی مشخص شود. اما تعمقی اندک نشان می دهد که دقیقا چنین تکرارهای انتقالی همچون انواع مشابهی از تکرار در شکل رفتار یا سیمپتوم، توسط فروید به عنوان خاطرات[2]، یعنی به عنوان نمودهای یادهای ناآگاه تعریف شده اند. از سوی دیگر، یادآوری آگاه نوعی از تکرار است، تکراری در ذهن. تکرار در شکل عمل یا رفتار و عاطفه نوعی از یادآوری است اگر چه ناآگاه و یادآوری به عنوان عمل ذهنی آگاه نوعی از تکرار است. اگر کسی آن گونه که کار روانکاوی چنین است، به مفهوم یاد ناآگاه درپیچد، تکرار و به خاطر آوردن را می توان مشابه هم فهمید و این وابسته به آن است که بر عمل زمان حال متمرکز شویم که در آن صورت سخن از تکرار است یا بر کلیشه زمان گذشته که در آن صورت بدان به خاطر آوردن می گوییم.

به راستی که می توان چنین ادعا کرد که فهم تکرار («بازتولید در قالب یک عمل» - فروید) به عنوان شکلی از یادآوری و فهم یادآوری همچون عمل تکرار به عنوان «بازتولیدی[3] در زمینه روانی[4]» (فروید) یکی از سنگ بناهای روان شناسی روانکاوانه است. این دریافت، گذشته و حال را، اید و ایگو را و جنبه زیستی و روانی را به هم گره می زند. از آنجا که یادآوری شکلی از تکرار است، می توان دو نوع تکرار را در زندگی آدمی از یکدیگر بازشناخت که عبارتند از تکرار با عمل یا همان «برون کنشی[5]» و تکرار در زمینه روانی. فروید در این باره در مقاله اش با نام «یادآوری، تکرار و عمل درمان» (1914) سخن گفته است. مهم است که به ذهن بسپاریم که برون کنشی مفهومی است که رابطه تنگاتنگی با مفهوم بازتولید در زمینه روانی دارد، یعنی برون کنشی جایگزینی است برای یادآوری در معنای محدود کلمه. تشخیص این که عملی یک برون کنشی است تنها تا آنجا منطقی می نماید که آن عمل را از منظر جایگزینی برای «بازتولید در زمینه روانی» ببینیم. در بافتار درمان روانکاوانه، این جایگزین خارج از موقعیت تحلیلی نامطلوب است (گرچه این گزاره نیاز به اصلاحاتی دارد که در اینجا نمی توانم انجام دهم) لیکن، در موقعیت تحلیلی به عنوان نمودی از یک انتقال، برون کنشی وسیله ای برای فرایند درمانی است.

فروید ماهیت دو مرحله ای تحول روانی-جنسی و به ویژه اهمیت این واقعیت را برای سبب شناسی روان رنجوری کشف و مکررا بر آن تاکید کرده است. با توجه به این واقعیت، طبق توصیف فروید (1926، فصل 10)، این خطر وجود دارد که در دوران بلوغ، برآمدن مجدد تمایلات جنسی به فرآیند پس رانش[6] کشیده شود، که سرنوشت حداقل بخشی از جنسیت نوزادی[7] بوده است، و یا این خطر که تمایلات جنسی در برابر جاذبه‌ای که پیش گونه[8] های نوزادی و سرنوشت شان که پس رانده شدن است به آن‌ها وارد می‌کنند، تسلیم شوند. در بلوغ، درام وضعیت ادیپی دوباره تکرار شده و خطری که فروید توصیف می کند آن است که آن دوباره نیز تکرار خواهد شد. این تکرار نه در سطحی جدید از سازمان یابی که در شرایط مطلوب به دلیل تحول بیشتر ایگو طی دوره نهفتگی اتفاق افتاده، که تقریبا در همان سطحی که تعارض اصلی رخ داده و موقتا خودش فروکش کرده به وقوع می پیوندد. از نظر شماتیک، در تحلیل، تعارض بازفعال می شود، آماده تکرار می گردد و طی کار تفسیر، به طریقی فعال تکرار می شود که این امر به طور فعالانه ای توسط ظرفیت سازمان دهی ایگو که عنصری مهم از آن همان یادآوری است، اخذ می شود. ماهیت دو مرحله ای تحول روانی-جنسی و فراز و نشیب های تعارض ادیپیِ از سر گذرانده شده، نمونه ای نخستین از تکرار در زندگی آدمی هستند. من دو امکان تکرار در این فرایند را مشخص ساخته ام که عبارتند از بازتولید نسبتا منفعلانه تجارب پیش گونه ای ناآگاه نوزادی در روان رنجوری و تکرار فعالانه آنها در رشد غیر روان رنجور (نوجوانی بهنجار)، یا در احیاء القایی[9] روان رنجوری نوزادی در تحلیل که در آن فعالیت سازمان دهی ایگو تحت تاثیر روانکاو و تفسیرهایش قرار می گیرد. در این مورد دومی تکرار به معنای باز فعال سازی در سطحی بالاتر از استعداد سازماندهی است که امکان پیکربندی ها و راه حل های جدید تعارض را فراهم می سازد.

ممکن است فهم تفاوت بین رشد سالم زندگی و رشد مسدود شده یا ناقص توسط پس رانش مفرط و محدودیت ایگو، با به کارگیری مفاهیم تکرار منفعلانه و فعالانه بیشتر میسر شود. روان کاوی همواره بر این پای فشرده است که زندگی فرد توسط تاریخچه نوزادی، تجارب و تعارضات اولیه اش تعیین شده است؛ اما همه چیز بسته به این است که این تجارب نخستین چگونه طی زندگی تکرار شده، تا چه حدی به طور منفعلانه تکرار شده – دوباره از آنها رنج کشیده حتی اگر توسط خود فردی که متحمل این رنج ها می شود «برنامه ریزی» شده باشند (فروید، 1920، ص. 21)- و تا چه حد می توان آنها را در فعالیت سازماندهی ایگو به کار گرفت و به چیزی نو تبدیل شان کرد یعنی نوعی بازآفرینی[10] چیزی کهنه در مقابل نوعی نسخه برداری[11] از آن. در چنین بازآفرینی ای آن چه که کهنه است تفوق می یابد چه تفوق به معنای حذف آن نیست بلکه به معنای انحلال و بازساخت دهی به کمک عناصر تخریب است. پس شاید بتوان بین تکرار به مثابه بازتولید و تکرار به مثابه بازآفرینی یعنی بین اشکال منفعل و فعال، تمایز قائل شد. این تمایز، مشابه، اما نه دقیقا همان، چیزی است که بیبرینگ (۱۹۴۳) بین جنبه های بازآفریننده و جبران شده تکرار رسم کرده بود. راپاپورت (۱۹۵۳) بر اهمیت حیاتی مساله انفعال-فعالیت برای نظریه روانکاوی پای فشرده و در باب جنبه های مختلف آن سخن گفته است.

من تلویحا گفته ام که عقده ادیپ - که خود در واقع تکرار تجارب پیشاادیپی در سطح سازمانی جدید است - نه فقط در دوران بلوغ، بلکه در طول زندگی، در آمیزه‌ها و ترکیب‌های متفاوتی از بازتولیدهای کم و بیش منفعل (تکرارهای "روان رنجور")  و بازآفرینی های فعال تکرار می‌شود. این اتفاق در قالب روابط شخصی با تمام تحولات مختلفش طی زندگی و در تکامل جهان درونی رخ می دهد. این دو دست در دست یکدیگر پیش می روند و ما باز در اینجا با تکرار از منظری متفاوت روبرو می شویم یعنی تکراری در جهان درون از آنچه که در تعامل با جهان بیرون رخ داده است. انحلال (و نه پس رانش) عقده ادیپ، میزان موفقیت آن در جنبه های سوگواری و درونی سازی روابط ابژه رها شده اش همراه با برخاستن سوپرایگو به عنوان تمایزیافتگی تازه در درون ایگو، نمونه ای بسیار با اهمیت از تکرار بازآفرین در زمینه روانی است. این در تقابل است با بازتولید منفعلانه در زمینه روانی که می توان در تکرار فانتزی های ادیپی یا درون فکنی های بیمارگونه مشاهده کرد. تکرارهای بازآفرین درونی مربوط به مساله بیرونی و انحلال آن فرد را قادر می سازد تا در تفوق تکرار شونده بر عقده ادیپ در میدان بیرونی مسائل شخصی («دگر جنس خواهانه» و «هم جنس خواهانه») طی زندگی بعدی اش پیشرفتی حاصل کند.

پیش از این ذکر کرده بودم که عمل در جهان بیرون را تنها تا جایی می توان برون کنشی دانست که به جای تکرار در زمینه روانی در حال رخ دادن به نظر برسد. اگر چنین عملی به عنوان نمود بیرونی یا به عنوان نتیجه بازآفرینی روانی به وقوع بپیوندد، دیگر برون کنشی نیست بلکه تکرار بازآفرین در میدان بیرونی است. هر چه ما در کار تحلیلی مان ورزیده تر می شویم بیشتر بین برون کنشی یک بیمار و تکرار بازآفرین او در عمل می توانیم تمایز قائل شویم، هر چند هر دو عنصر ممکن است در یک عمل مفروض با یکدیگر مخلوط شوند. و ما امیدوار ظرفیت افزایش یافته بیمار به عنوان پیامدی از روانکاوی، امیدوار تکرار بازآفرین در عمل بیرونی بر پایه تکرارهای بازآفرین او در زمینه روانی که در کار تحلیلی به دست آمده است، هستیم.

بازتولید و بازآفرینی آن گونه که اینجا تعریف شده (تکرار «منفعلانه» و «فعالانه») صرفا در یک رابطه تقابلی با یکدیگر نیستند بلکه مکمل یکدیگر نیز هستند. شاید ذکر این نکته روشن گر باشد که بازتولید و بازآفرینی هر دو به عنوان روش های تکرار، در زمینه روانی و نیز در زمینه عمل بیرونی رخ می دهند. در هر دو زمینه بازآفرینی منفعلانه تجارب فرصتی را فراهم می آورد برای دست یابی به تکرار بازآفرین، که این بستگی به گستره ای از شرایط درونی و بیرونی دارد که نمی توان در اینجا بدان پرداخت. تکرارهای انتقال در تحلیل همچون ابزار فرایند درمانی نمونه ای از این هستند. آن گونه که فروید گفته است، اگر این تکرارهای انتقال نشان داده نشوند یا ناشناخته باقی بمانند، دیگر هماوردی برای مبارزه باقی نمی ماند، هیچ بازتولید قابل لمسی خود را در اختیار عمل درونی ساز بازآفرینی در زمینه روانی که منجر به سطوح بالاتر سازمان یافتگی می شود قرار نمی دهد. این کار بیمار تحت تاثیر فعالیت تفسیری روانکاو برانگیخته و توسعه می یابد، که این امر مورد نیاز است چرا که شرایط تکمیل این تکلیف روانی در دوره اولیه شکل دهی چندان مطلوب نبود. چنانچه درونی سازی تجارب شکل دهنده زندگی تا حد قابل ملاحظه ای مبتنی بر تخریب و بازآفرینی درونی تکرارهای انتقال فعلی نباشد (حال و فصل روان رنجوری انتقال)، روانکاوی بسیار سطحی، هر چند نه لزوما ناموثر، باقی می ماند.

اجازه دهید تا موضوع انفعال-فعالیت را از زاویه دیگری بررسی کنیم. برای نمونه فهم روانکاوانه از سرنوشت یک فرد در شکل مفرط آنچه روان رنجوری سرنوشت[12] می خوانیم، مثالی است از فهم فراز و نشیب های زندگی آدمی که بسیار بیش از آنی که تاکنون تصور می شد در آن «فعالیت» شخص را می بینیم. منظور من در این سخن آن اتفاقاتی است که برای شخص رخ می دهد و نه آنها که ما با غرور آنها را اعمال و کردارهای خود می دانیم و می پنداریم که به عنوان موجودات خردمند با اراده و تشخیص خود انجام داده ایم. این حقیقتی شگفت است که روانکاوی این موضع را اتخاذ کرده که این اعمال به وضوح هدفمند مختارانه، بسیار بیش از آنچه که پیش از این درک شده بود، توسط نیروهایی در درون ما که کنترلی بر آنها نداریم تعیین می شوند، در حالی که فلاخن ها و تیرهای موهبت بیدادگر را کمتر از آنچه که می پنداشتیم خارج از کنترل ما می داند. نکته موجود در هر دو مورد نقش نیروهای درونی ناآگاه است. لیکن اگر چه در مورد نخست تاکید بر قدرت انگیزش های ناآگاه است، در دومی بر پتانسیل شان برای آمدن زیر یوغ کنترل سازمان بخش ایگو است. روانکاوی، جبر روانی را کشف کرده که متضمن این معناست که رفتاری که یا به نظر حاصل بخت و تصادف بوده یا حاصل انتخاب آگاه و در این معنا از پیش تعیین شده نیست، یا آن که سببش فرایندهای زیستی بوده است را می توان اثبات کرد که توسط یادها، فانتزی ها و تعارضات ناآگاه تعیین شده است. درباب جبر روانی بیش از هر چیز بر حقیقت روابط علت-معلولی بین رویدادهای روانی تاکید شده، که در آن، علت ها ناآگاه و معلول ها همان رویدادها یا فرایندهای آگاه روانی می شوند. لیکن تاثیر عمده جبر روانی در جبر روانی شدنش است: علتها را نه صرفا بیرونی یا فیزیکی و زیستی می دانیم بلکه فرایندهایی بالقوه شخصی و ناآگاه که اثری روان شناختی بر رفتار آشکار دارند. و دوم این که، در نتیجه، این علت ها به نوبه خود مستعد اثر پذیرفتن و تغییر توسط فرایندهای روانشناختی هستند. اگر چنین نبود کل این بینش که بازفعال سازی تعارضات ناآگاه و بازآفرینی شان و کار بر روی آنها در روانکاوی می تواند منجر به تغییر در رفتار فعلی شود، به خاک در می غلطید و بی ارزش می شد.

اجبار به تکرار تعارضات، آرزوها و تجارب ناآگاه به صورت منفعلانه، عمدتا به خاطر آن است که آنها تحت پس رانش باقی بمانند که بدان معناست که تحت تاثیر فعالیت سازماندهی ایگو که منجر به آن چه که ما آن را تکرار بازآفرین نامیده ایم می شود قرار نگیرند. آن گاه که ما از اجبار به تکرار در روان کاوی همچون یک پدیده روانشناختی  و نه به عنوان اصلی غایی نهفته در فرایندهای عمومی جهان هستی سخن می گوییم، منظورمان عمدتا، حداقل در بافتار روانکاوی بالینی، تکرار منفعلانه و بازمولد[13] است. به محض آن که تمایزی بین تکرار منفعلانه بازمولد و تکرار فعالانه بازآفرین ایجاد شد، ممکن می شود که در زمین نظری کلی، نوعی «اجبار» به تکرار را فرض کنیم که دربرگیرنده تکرار بازآفرین باشد. بنابراین، در اینجا اجبار -آن گونه که بیبرینگ نیز در مقاله اش بدان اشاره کرده است- همچون گرایش کلی زندگی شامل فرایندهای روانشناختی دریافت می شود. اجبار در معنای اخص روانکاوانه-بالینی اش آن گونه که در اصطلاح «روان رنجوری اجبار» به کار می رود، تنها برای تکرار بازمولد استفاده می شود که تکراری است که به زور نیروهای ناآگاهی که در بیرون از سازمان ایگو قرار گرفته اند یا از آن بیرون رانده شده اند رخ داده است.

بیمار ناچار است که در انتقال، تجارب نوزادانه ناآگاه خود را تکرار کند. آوردن این موضوعات به آگاه[14] گامی است به سوی حذف چنین اجباری چرا که امکان فعالیت سازمان بخش ایگو را که در تلاش برای بروز است می گشاید. کاربرد واقعی چنین تفاسیر انتقالی فراتر از آشکارسازی صرف محتویات نوزادانه ناآگاه است. آنها حاوی این پیام هستند که فرایندهای نوزادانه تجاربی شخصی اند که فعالیت روانی خاصی را آشکار ساخته و اطمینان می دهند که این فعالیت روانی نه صرفا ناآگاهانه بلکه به طور خودکار از تاثیر درون و برون روانی در امان مانده و یا مدتهاست که در امان اند و در نتیجه فرایندی به طور منفعلانه بازتولید شده است. بیمار تنها از وجود چنین محتویاتی در روانش آگاه نمی شود بلکه از او به طور ضمنی اگر نه واضح خواسته می شود که آنها را همچون آرزوها و تعارضات و دفاع های خودش به تملک در آورد تا آنها را به عنوان فعالیت روانی با ماهیت غیرخودکار بازتجربه نماید. به بیان دیگر، روانکاو می کوشد تا در بیمار حسی از درگیری روانی شخصی را در مقایسه با فرایند صرفا خودکار ناآگاه برانگیزاند. ما می کوشیم تا کاری کنیم که بیمار ببیند یا احساس کند که او به عنوان یک بازیگر در این جریان مشارکت دارد یا می تواند داشته باشد و این که او بدین خاطر تحت اجبار ناآگاهش قرار داشته که ناآگاهش خودکار و خودمختار شده بوده است. فرق بین فرایند خودکار و فعالیت شخصی را آن گاه به بیمار نشان می دهیم که برایشان نمایان می سازیم که آن ناآگاهی که او از آن باخبر می شود ناآگاه خود اوست و یا این که او رویایی را که داشته در رویا می بیند. بی شک تلقینی در اینجا در کار است و درخواستی برای بیمار به وجود می آید که در ماهیت شبیه تلقینی است که به کودک می دهیم که می توانی خودت یک قدم برداری. ( او ممکن است این درخواست را دنبال کند یا نکند، اما دانش ما به ما می گوید که کودک امکان راه رفتن را دارد). احیای تجارب نوزادی در انتقال در ابتدا با تکرار منفعلانه بازمولد همراه است. حین تفاسیری که روانکاو ارائه می دهد که پیوندهای نوزادی را آشکار و بیان می کنند و در نتیجه حس فعالیت شخصی غیرخودکار را هم در زمان حال و هم در گذشته نوزادی برمی انگیزانند، تکرارهای انتقالی ممکن است ویژگی تکرار بازآفرین را به خود گیرند.

تفاوت تکرار بازمولد و بازآفرین را می توان درباره مفاهیم فرایند نخستین و دومی نیز به کار برد و می تواند روابط بین اید، ایگو و سوپرایگو را روشن تر بنمایاند. باید در اینجا خود را به اشاراتی قانع کنم زیرا ایده های زیر مستلزم بحث و تفصیل دقیق و تدقیقی است که من در حال حاضر برای آن آماده نیستم. ایگو در سطح جدیدی از سازمان که در تجربه سوبژکتیو و مشاهده ما به عنوان فعالیت روانی افزایش یافته در مقایسه با سطح پیشین به نظر می رسد، فرآیندهایی را که ما به عنوان اید می شناسیم، تکرار می کند. ایگو، تا آنجا که در برابر آنها دفاع نمی کند، آنها را در سازماندهی مجددشان یعنی به طور بازآفرین تکرار می کند. این سطح جدید سازمان دهی سازمان، در عمل بازآفرینی به نظر می رسد که کیفیت آگاهی (کم و بیش حاد) را دارد در حالی که بعدها این کیفیت را از دست می دهد بدون این که لزوما به سطح سازمانی پایین تر یا پیشین تری بازگردد. هر چند این ممکن است در صورتی اتفاق بیفتد که نیروهای دفاعی بر آنچه که تا این حد سازماندهی شده بود، اعمال شوند. آن گاه که می گوییم بخش قابل توجهی از ایگو نیز ناآگاه است ممکن است چنین به نظر برسد که داریم درباره سطوح ابتدایی تر ایگو و این مرحله اخیر سخن می گوییم، گویی که آگاهی به طریقی با عمل و هنگامه تولید سازمانی جدید پیوند خورده است[15]. این نظر فروید که آگاهی و ردیادها یکدیگر را می رانند و این که آگاهی در عوض به جای ردیادها پدید می آید ممکن است به این مساله مرتبط باشد. از آنجا که یاد (در معنای ردیادها) به عنوان یک ثبت، تکرار منفعلانه است، یادآوری آگاه را می توان به عنوان تکرار فعالانه دانست که آن گاه که بر آن بنا شد ثبت را در عمل یادآوری جایگزین و بازسازماندهی می کند. به خاطر آوردن آگاه در معنایی که ما در روانکاوی می کوشیم بیمار را به جایگزینی آن با تکرار بازمولد برانگیزانیم، عملی بازآفرین خواهد بود یعنی هنگامه‌ی تولید سازمانی جدید از چیزی قدیمی. ما از مشاهدات تحلیلی و پساتحلیلی می دانیم که چنین سازمان نویی از تجارب می تواند درحالی که ویژگی آگاهانه بودنش را از دست می دهد نیز دوام داشته باشد: عنصری جدید از ایگوی ناآگاه افزوده گردیده است. این مساله که حس فقدانی که در هنگام چنین یادآوری و بازشناسی خلاقانه ای در روانکاوی ممکن است احساس شود، از آگاهی پا پس می کشد در حالی که سود چنین تجربه آگاهی از دست نرفته است، شاهدی است از چنین دوره ای. و اما ممکن است حسی دیگر از فقدان از نوع مخالف وجود داشته باشد آن هنگام که یادی یا آرزویی ناآگاه متعلق به اید آگاه شده باشد از این رو که سازمان جدید به دست آمده در این هنگامه آگاهِ بازآفرینی مانع از عقب گرد به سطح سازمانی ابتدایی تر می شود: چیزی با شدت و فوریت گزنده مربوط به دوران جوانی زندگی در آن سطح را باید رها کرد. اید ناآگاه می خواهد در سطح خودش بازتولید کند و دربرابر سازمان دهی مقاومت می کند. اینجاست که پیوندهایی بین یادآوری، عمل درمان و کار سوگ وجود دارند که شایسته مطالعه دقیق اند.

باید اضافه کنم که محق نیستیم که آگاهی را تنها حالتی یا فرایندی منفعل از هشیار شدن[16] بدانیم، بدانسان حقیر که ادراک را نیز در معنای کلی فرایند منفعلانه دریافت محرکها می بینیم (یعنی مفهوم قدیمی ادراک به عنوان دریافت منفعلانه داده های حسی). درست همان گونه که ادراک یک عمل سازمان دهندگی است و نه فقط ثبت داده ها، آگاهی نیز همین طور است. آگاهی از فرایندهای درون روانی هم از این رو فعالیتی است که «داده های» درون روانی را سازمان می دهد نه این که تنها آنها را ثبت نماید. و درست همان گونه که فرایندهای نخستین تمایل به خودکار شدن دارند، فرایندهای دومی نیز -که همچون زمانی که نخستین بار در اثر تکرار بازآفرین فرایندهای نخستین ایجاد شده بودند- گرایش به خودکار شدن دارند یعنی شیوه های عملکرد آنها به الگوهای بناشده سازمان تبدیل می شود. نیروگذاری مجدد آنها آن گاه که به راه می افتد معادل تکراری بازمولد از الگوهای بناشده سازمان است و تا آنجا که چیزی فراتر از آن نباشد یعنی تا آنجا که خودکار باشد، آگاه نیست (مانند عادات).

من از درخواستی سخن گفتم که از بیمار می شود تا ناآگاه خود را از آن خود ببیند، رویایش را بافته ضمیر خویش بداند و تقدیر مکررش را «ساخته و پرداخته خودش» (فروید، 1920)، اگر چه ناآگاه، ببیند. چنین درخواستی در این عبارت فروید گنجانده شده: آن جا که اید باشد ایگو نیز [پدیدار] خواهد شد[17]. این درخواستی اخلاقی است. فروید از تصریح این نکته شانه خالی کرد چرا که از تحمیل استانداردهای اخلاقی بر بیمار بیزار بود که نه می توان و نه باید آنها را تحمیل کرد. اما شکی نیست که او با این معیار زندگی می کرد (همانطور که یک بیمار من زمانی آن را در زمینه دیگری بیان کرد: تمرین آنچه را که موعظه نمی کنید) و موفقیت درمان روانکاوانه به تمایل برانگیخته بیمار برای توجه به این درخواست بستگی دارد. این امر در اتحاد درمانی یا اتحاد کاری مستتر است. ناآگاه خویش را به رسمیت شناختن، بازشناختن و فهمیدن بدان معناست که در رابطه با آن از سوی منفعل به سویی برویم که توجه و مراقبت فعالانه ممکن است، جایی که این وظیفه ارزش دنبال کردن دارد که همّ و غمّ خود را بر نیازها و آرزوها، فانتزی ها، تعارضات و رویدادهای تروماتیک و دفاع هایی بگذاریم که به شکلی منفعلانه تجربه و بازتولید شده اند.

این تغییر از حالت انفعالی به فعال در زمینه روانی مشابه آن چیزی است که فروید در بازی نوه خردسالش توصیف می کند که « در آغاز در موضعی منفعل بود زیرا آن تجربه [بیرون رفتن های مادرش] بر او چیره گشته بود، اما با تکرار آن که به سان یک بازی ناخوشایند بود، او موضعی فعال را اتخاذ کرد» (1920، بخش 2).

برای شروع بررسی این مطلب باید گفت که چنین درخواستی از بیرون می آید و به سان جنبه ای از سوپرایگو درونی می شود.[18] به نظر من روانکاوی به عنوان یک روش درمانی، این تنش را برای در نظر گرفتن مسوولیت برای فرد دارد، یعنی اینکه با آموزش از طریق خودشناسی و تکرار آگاهانه خود، او بیاموزد که این کارکرد تکرار فعال را به عهده بگیرد: تا این که یک سلف شود. می دانم که با چنین اظهاراتی تا آنجا که به روانکاوان مربوط می شود، روی زمین خطرناکی قدم می گذارم. تا زمانی که از ریشه های روانشناختی اخلاق صحبت می کنیم، همه چیز امن به نظر می رسد، اما آیا شناخت و درک ریشه های اخلاقی روانشناسی ما هنوز علم است؟ من معتقدم شناختن خودمان به معنای کاوش در مفاهیم اخلاقی، اهداف درمانی و علایق علمی خود غیرعلمی نیست. آیا این به درستی علمی است که حوزه نظر خود را چنان تنگ کنیم که این حقیقت را نادیده گیریم که آگاهی و وجدان[19] رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند که تنها از نظر زبانی نیست، و یا این حقیقت که آنچه که اصطلاحا آن را ایگوی مشاهده گر می خوانیم با سوپرایگو رابطه تنگاتنگی دارد و این که شناخت خود سبب می شود که دیگر غیرممکن باشد که همان فرد قبلی بشویم حتی اگر تنها اضطراب، احساس گناه یا شرم برانگیخته شده باشد؟ نمی توانیم انکار کنیم که ما روانکاوان هدف پختگی روانی جنسی و دستیابی به روابط ابژه نا-زناگونه[20] را به عنوان تکرار بازآفرین روابط ادیپی، ارج می نهیم و این که ما این دستاورد را برای بیماران خود هدف قرار می دهیم چرا که باور داریم که باید هدفشان باشد، هدفی که در تنش تکاملی برای شکوفایی آنان به عنوان موجودات انسانی نهادینه شده است. نظر من بر این است که در این مرحله از دانش ما، این محدودیت بی دلیل است که بگوییم خودشناسی، یعنی ناآگاه را آگاه کردن یا تبدیل اید به ایگو، یک امر کاملا "عینی" برای مشاهده و درک خود است و نه یک پدیده و فعالیت اخلاقی فی نفسه و بالذات. از این روی، نظریه ما در عمل و تکنیک بسیار عقب تر است.

کی یرکگور در رساله اش در باب «تکرار»، از این نقطه نظر به مساله تکرار می پردازد. آن گونه که درباره یادآوری و تکرار می نویسد: «آن گاه که یونانیان می گویند که هر دانشی یادآوری است، بر این نکته صحه می گذارند که هر چه که هست، بوده است، آن گاه که کسی می گوید زندگی یک تکرار است او تایید می نماید که هستی ای که بوده است اکنون می شود.» و سپس می گوید: «یادآوری، دیدگاه زندگی مشرکانه[21] [وحشیان یا بدویان] است، تکرار، دیدگاه زندگی مدرن.» این که زندگی آدمی سکانسی از تکرارهایی از رویدادهای پیش گونه ای مهم است عقیده ای است که از زمانهای باستان در جوامع و تمدنهای گوناگون به چشم می خورده است و خود را به شکل گستره عظیمی از نهادها، آداب و رسوم فرهنگی و نیز در دیدگاه های دینی و فلسفی نشان داده است. چنان که تا کنون کوشیده ام تا خاطر نشان سازم، این موضوع برای روانکاوی نیز چندان بیگانه نیست، هر چند تکرارهای «روان نژندانه» در نوشتارهای روانکاوانه بیش از تکرار به مثابه یک پدیده «بهنجار» مورد تاکید قرار گرفته اند. با این حال، کل مفهوم رشد روانی جنسی و مراحل رشد لیبیدویی و اهمیت حیاتی مراحل لیبیدویی نخستین و روابط ابژه اولیه و مفهوم تجارب «تروماتیک» نوعی که با ترومای تولد آغاز می شوند و مفهوم عقده ها و تعارضات و تصورات پیش گونه ای، در تعیین دوره زندگی فرد، بی شک دربرگیرنده موضوع کلی تکرار رویدادها و عقده های پیش گونه ای به شکلی که در روزهای نخستین زندگی فرد رخ داده و شکل گرفته اند، است. آن طور که پیش از این ذکر آن کرده ام، مفهوم تکرار آن گونه که در نظریه همانندسازی و درونی سازی گنجیده شده است نیز از اهمیت مشابهی در اندیشه روانکاوانه برخوردار است.

فهم روانکاوانه از زندگی آدمی متضمن آن است که آن را همچون تکرار بدانیم و مشتمل است بر عناصری از تفسیر تکرار در معنایی که کی یرکگور از آن سخن می گوید: امکان تکرار به مثابه یک فعالیت هدایت شده و خویش-دریابنده[22] (اگر چه نه لزوما آگاه) مربوط به شخصی که گذشته اش را تکرار می کند، گذشته ای که در تجارب مهم پیش گونه ای ویژه و سطوح نخستین سازمان یابی تجربه به طور خلاقانه ای در زمان حال تمثل یافته است. موضع روانکاوی به عنوان یک روش درمان دربرگیرنده این امکان است و روانکاوی بالینی تا آن حدی که به پتانسیل هایش عمل می کند، چنین تکرار خلاقانه ای است. آن گاه که کی یرکگور می گوید تکرار (در معنای تکرار فعالانه) دیدگاه زندگی مدرن است، مراد او آن است که طی رشد تاریخی نژاد بشر تاکید تغییر یافته است: دیگر گذشته پیش گونه ای نیست که به زمان حال وزن و وقار می بخشد، آن جا که زمان حال همچون بازتولیدی سایه وار از برخی کهن الگوهای قدرت پاینده دیده می شود و آنجا که آن چه که اکنون رخ می دهد در اساس، تنها یادآوری کم رنگی است. این می تواند دیدگاه مشرکانه باشد و خواهیم دید که چگونه چنین فهمی از دیدگاه مشرکانه می تواند یک سونگرانه و تحریف شده باشد. او معتقد است که دیدگاه زندگی مدرن، تاکید را بر زمان حال می گذارد که وزن، وقار و قدرتش در تکرار گذشته درون تبدلهای تازه است. این دیدگاه اهمیت پیش گونه ای گذشته را تصدیق می کند اما در اینجا پیش گونه ای هست که باید به طور خلاقانه ای در عمل تکرار تبدل یابد و نه این که به بهترین نحو ممکن تقلید یا بازتولید شود و نه این که نابود گردد. تشکیل سوپرایگو به عنوان ساختار روانی جدید از طریق درونی سازی رویدادها و تصاویر ادیپی می تواند مثالی از چنین تکرار مبدلانه[23] ای در تاریخ نژاد آدمی باشد.

در دیدگاه مشرکانه، آن چه که در واقعیت واقعی است چیزی است که به طور تغییر ناپذیری برای ابد حضور دارد و زندگی آدمی تا آنجا دارای واقعیت است که بتوان آن را نشان داد تا در تولید آن مشارکت کرد و بتوان پیش گونه های با دوام را از طریق تقلید و بازتولید جاودان ساخت که این اساسا یک دیدگاه ایستا[24] است. الیاده[25] خاطرنشان می سازد که در آن چه که او جوامع پیشامدرن، باستانی یا سنتی می خواند، زمان حال وقارش را از گذشته می گیرد. دقیق تر اگر بگوییم آنچه که در زندگی جوامع و آدمیان وزن دارد آن چیزی است که برای ابد هست و بوده است. فراز و نشیب ها و اعمال زمان حال در زندگی آدمی تنها تا آنجا به شمار می آیند که بتوان آنها را همچون تکرارهایی از آنچه که پیش تر بوده دانست. آنان المثنی هایی از رویدادهای کهن الگویی اند و تنها تا آنجا واقعی هستند که چنین المثنی هایی باشند. نکته مهم آن است که این رویدادهای کهن الگویی همواره چه آن گاه و چه اکنون رخ می دهند، این المثنی ها تصاویر کم رنگی از آنها نیستند (به نظر می رسد این یک تفسیر بعدی است) بلکه شاهدی بر حضور مستمرشان در اکنون اند. به این ترتیب رویدادها و اعمال حاضر در آنچه ضروری، واقعی و برای همیشه است، سهیم هستند، همه چیزهای دیگر بی ارزش و غیر واقعی است، اگرچه رخ می دهند. قابل توجه است که این امر تا چه اندازه شبیه به مشاهدات و بینش های خاصی است که ما از رفتار کودکان داریم (و اتفاقا شبیه تاکید اولیه روانکاوانه بر ضمیر ناآگاه به عنوان واقعیت روانی راستین). برای یک کودک –و هر چه کودک خردسال تر باشد بیشتر- موضوع مهم ممکن است این نباشد که دارد چیزی را در اکنون انجام می دهد که قبلا انجام آن را توسط والدش دیده و او اکنون خودش دارد آن را تکرار می کند بلکه عمدتا مهم ترین چیز برای او این است که آن چه که او دارد انجام می دهد همانی است که والدش انجام می دهد یا می داده و بدین ترتیب در قدرت و دوام مشارکت می کند و از آن بیشتر: تنها از این طریق است که او هویتی و وزنی دارد. در مرحله ای بالاتر ممکن است این مساله تقلیل پیدا کند به اهمیت مشاهده شدن توسط والدش در حین انجام دادن فعالیتی. من به هیچ روی نمی خواهم عنصر افتخار و ارضاء در دستاورد کودک به مثابه چیزی مال خودش را کم اهمیت جلوه بدهم، لیکن این که فقط دومی را ببینیم و از عنصر پیشین غافل شویم نمونه ای خوب از تورش ویژه دیدگاه زندگی مدرن است که نمی تواند قضاوتی کامل درباره دیدگاه زندگی نهفته در مراحل پیشین رشد داشته باشد.

از نظر تکرار که الیاده برای جوامع پیشامدرن توصیف می کند، تکرارها نه یادآوری ها و شاخص های خاطرات (ناآگاه یا آگاه) هستند و نه تکرارهایی در حس اکنون شدگی کی یرکگور و بازآفرینی فعال که در آن تاکید بر خالق کنونی است. آنها در عوض، بازنشر یا ادامه رویدادهای کهن الگویی هستند. هیچ تاکیدی بر فردیت وجود ندارد، نه بر فرآیندی که جهت آن یا به گذشته (یادآوری) و یا به سوی آینده (شدن) باشد، و هیچ تاکیدی بر برقراری فعالانه یک رابطه همسانی یا تشابه بین گذشته و حال و آینده نیست،  فعالیتی که به زمان حال وقار عطا می کند.

چنین دیدگاهی درباره زندگی به ما انسان های مدرن این تصور را می دهد که دوگانگی[26] و جریان زمان را نادیده می گیرد، در این سوی زمان و دوگانگی ساکن است و به یگانگی[27] می چسبد. این نگاه ایستا است در حالی که نگاه مدرن پویاست. ما مدرن‌ها بر دوگانگی، تعارض، فردیت و فرآیند در زمان تاکید می‌کنیم و حتی در آن بالنده می شویم. ما جهت زمان را رفتن به سوی آینده می دانیم. برای ما گذشته تا آنجا مهم است که حال و آینده را حکایت کند، تنها زمان حال است که به حساب می آید چنان چه فعالیت به سوی آینده رهنمون می شود، در مقابل با زمان حال پیشامدرن که بی معناست مگر این که ثابت کند که آن چه که اکنون هست بوده است و نابود نشده است. اهمیت تکرار در دیدگاه زندگی مدرن در جنبه بازآفرینی فعال آن نهفته است («وجودی که اکنون بوده استِ» کی یرکگور). این تکرار با رویی به سوی آینده است در حالی که از گذشته آگاه است (آیا ممکن است این معنای پنهانی از چیدمان تحلیلی باشد که به موجب آن بیمار از تحلیلگری که با او گذشته خود را دوباره زندگی و بر آن کار می کند و پشت سر او نشسته است رو بر می گرداند؟) آن جنبه ای از تکرار که مورد تاکید قرار گرفته آن است که فرد عمل تکرار را در زمان حال انجام می دهد. کی یرکگور می گوید «دیالکتیک تکرار آسان است، چرا که آن چه که تکرار می شود بوده است وگر نه نمی شد تکرار شود اما دقیقا این حقیقت که آن بوده است به تکرار ویژگی تازگی را می بخشد.» کاملا متضاد با این، مفهوم تکرار نهادینه در دیدگاه زندگی جوامع سنتی و باستانی است که توسط الیاده (ص. 86) توضیح داده شده است:

اساسا ... زندگی انسان باستانی (که به تکرار اعمال کهن الگویی محدود شده ...) اگرچه در زمان اتفاق می افتد، بار زمان را به دوش نمی کشد و بازگشت ناپذیری زمان را ثبت نمی کند. به عبارت دیگر آنچه را که به ویژه در آگاهی از زمان، مشخص و تعیین کننده است، کاملا نادیده می گیرد.

آیا ما در این بحث مساله بی زمانی و تکرارهای اید را نادیده گرفته ایم؟ الیاده خاطر نشان می سازد که انسان عارف و مذهبی به طور اعم از این جهت شبیه انسان بدوی است، « او ژست های دیگری را تکرار می کند و از طریق این تکرار، همیشه در زمان حال زندگی می کند» و این با کودکی که پیش از این از او سخن گفتم متفاوت است. این سخن نهایی درباره «انسان مذهبی» و روش تکرار او نیست و الیاده به نیکی از این آگاه است. اما شاید به دلیلی عمیق اشاره داشته باشد که چرا فروید در برابر دین تورش (جهت گیری) داشت. کی یرکگور اما به عنوان یکی از مذهبی ترین انسانها ولی نه عارف در معنای متداولش، تکرار را بسیار متفاوت از انسان بدوی می دید.

مفهوم و پدیده تکرار را از شماری از زوایا و مناظر مختلف بررسی کرده ام. با این کار امیدوارم توانسته باشم پرتوی بر این مساله، بر این که روانکاوی چگونه تکرار را می بیند و چگونه به عنوان یک فرایند درمانی، روانکاوی نوعی تکرار است،‌ افکنده باشم.

 

REFERENCES


Bibring, E. (1943): The conception of the repetition compulsion. Psychoanal. Quart. 12: 486-519.
Eliade, M. (1949): Cosmos and History: The Myth of the Eternal Return. New York: Harper,1959.
Freud, S. (1914): Remembering, repeating, and working-through. S.E. 12.
Freud, S. (1919): The uncanny. S.E. 17.
Freud, S. (1920): Beyond the pleasure principle. S.E. 18.
Freud, S. (1925): Some additional notes on dream interpretation as a whole. (B) Moral responsibility for the content of dreams.S.E. 19.
Freud, S. (1926): Inhibitions, symptoms, and anxiety. S.E. 20.
Kierkegaard, S. (1843): Repetition: An Essay in Experimental Psychology. Princeton: Princeton University Press,1946
Rapaport, D. (1953): Some metapsychological considerations concerning activity and passivity. Collected Papers. New York: Basic Books, 1967. 

 

 

 

 


[1] memories

[2] reminiscences

[3] reproduction

[4] psychical field

[5] acting out

[6] repression

[7] infantile sexuality

[8] prototype

[9] Induced revival

[10] re-creation

[11] duplication

[12] یا  fate neurosis(Schicksalneurose) به نیازی ناآگاه، اجباری و خود تنبیه گر اشاره دارد برای ترتیب دادن زندگی به گونه ای که در آن شکست و ناکامی به گونه ای مکرر اتفاق بیافتد. فروید نخستین بار در کتاب آن سوی اصل لذت (1920) از این اصطلاح برای اشاره به آن دسته از افرادی اشاره کرد که کارها و نیات خوبشان مرتبا با قدرنشناسی و بداقبالی روبرو می شود، مرتبا به آنها خیانت می شود و اصطلاحا خنجر از پشت می خورند. او این را نوعی اجبار به تکرار می دانست و اصطلاح اجبار سرنوشت fate compulsion (Schicksalzwang ) را برای آن انتخاب کرد اما بعدها اصطلاح نورز سرنوشت متداول تر شد. م.  

[13] reproductive

[14] consciousness

[15]  «ایگوی ناآگاه» از لحاظ توصیفی در اینجا به کار رفته است که در بردارنده عناصر پویای ناآگاه و پیش آگاه با همدیگر است.

[16] being aware

[17] Where id was there ego shall become

[18]  آن گاه که من می گویم «درخواست» البته منظور من آن است که چیزی هست که مورد درخواست قرار می گیرد آن گونه که کودک « آن را در خود دارد» که راه رفتن و سخن گفتن را بیاموزد.

[19] consciousness and conscience

[20] non-incestuous

[21] pagan life view

[22] self-realizing

[23] transformative

[24] static

[25] Eliade

[26] duality

[27] oneness

دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه